تشرف مرحوم محمد تقی بافقی
سید ابوالحسن مهدوی
بسیاری از علما و بزرگانی که انسان اطمینان به صدق گفتار و تشرف آنها به خدمت حضرت بقیهالله(عج) دارد، وقتی زندگانی آنها را مورد دقت و مطالعه قرار میدهیم، متوجه میشویم که اینان عدالتی فوق عدالت رایج بین مؤمنین، دارند.
دقّت و احتیاطاتی که آنان در سخن گفتن، نگاه کردن، گوش دادن و غذا خوردن دارند گاه موجب میشود که دیگران احساس کنند حالت وسواس دارند و همین رعایت ضوابط شرعی و دقت در انجام آنها و نداشتن ترک اولی در تمام زندگی، باعث میشود که اگر داستان تشرفی از آنها نقل گردد با اطمینان کامل و آرامش خاطر در صحت آنها، مورد پذیرش قرار گیرد. به خصوص آنکه، خود آنها هیچ انگیزهای برای بازگو کردن تشرف خویش ندارد و آنگاه که بعضی از نزدیکان به طور طبیعی در جریان تشرف آنها قرار گیرند، گاه از آنان التزام میگیرند که تا زنده هستند جایی بازگو نکنند، زیرا: اولاً از طرفی تشرف خویش را از اسرار زندگانی خود و نیز از اسرار محبوب میدانند. ثانیاً، و از طرف دیگر نگران شهرت و پیدا کردن مرید هستند. ثالثاً، اطمینان به خلوص خود را در گمنام بودن جستجو میکنند، رابعاً، و در نهایت شاید این گونه پایبند بودن به حفظ اسرار محبوب، مؤثر در تشرفاتی دیگر و کسب معارف بالاتر و بیشتری از محضر آن حضرت باشد.تشرفی را که در اینجا از مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاج شید محمد تقی بافقی متذکر میشویم از همین نمونه داستانهایی است که بعد از رحلت ایشان توسط برادرشان بازگو شده است.
مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی از علمای مبارز زمان رضا خان پهلوی بود که مکرراً توسط رژیم، شاه او را زندانی و تبعید شده بود.
در کتاب گنجینه دانشمندان، جلد سوم، صفحه ششم، آمده است که، او بنابه دلایل چهارگانه تشیع، معتقد بود راه ملاقات با امام زمان(ع) باز است، به علاوه آنکه بهترین دلیل بر امکان چیزی، وقوع آن چیز است. مؤلف کتاب پس از نقل مطالبی، چند حکایت را از مرحوم بافقی نقل میکند که یکی از آن حکایات این است:
عالم عامل، عابد زاهد، مرحوم حجتالاسلام ملا اسدالله بافقی ـ برادر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی ـ در ماه صفر ۱۳۶۹ قمری، برایم چنین حکایت کرد:
برادرم مکرر به خدمت حضرت ولیعصر(ع) مشرف شده، قضایا را به من میگفت لکن سفارش کرده بود که تا من زندهام آنها را برای کسی نقل نکنم ولی حالا که از دنیا رفته برای شما چند حکایت از آن سرگذشتها را نقل میکنم؛ از جمله اینکه میگوید:
قصد داشتم از نجف اشرف، پیاده به مشهد مقدس برای زیارت حضرت علیبن موسیالرضا(ع) مشرف شوم.
فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم، کوهها و درههای عظیمی سر راهم بود و برف بسیاری هم باریده بود.
یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوهخانهای رسیدم، که نزدیک گردنهای بود. با خودم گفتم امشب را در این قهوهخانه میمانم و صبح به راه ادامه میدهم. وارد قهوهخانه شدم و دیدم جمعی از گروههای یزدی در میان قهوهخانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند. با خودم گفتم خدایا، چه کنم؟ اینها را که نمیشود نهی از منکر کرد. من هم که نمیتوانم با آنها مجالست کنم. هوای بیرون هم که فوقالعاده سرد است. همینطور که بیرون قهوهخانه ایستاده بودم و فکر میکردم، کم کم هوا تاریک میشد، صدایی شنیدم که میگفت: «محمد تقی بیا اینجا». به طرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی با عظمت زیر درخت سبز و خرمی نشسته و مرا نزد خود میطلبد.
نزدیک او رفتم، سلام کرد و فرمود: «محمدتقی آنجا جای تو نیست». من زیر آن درخت رفتم، دیدم در حریم این درخت هوا ملایم است و کاملاً میتوان در آنجا استراحت کرد و حتی زمین زیر درخت، خشک و بدون رطوبت است ولی بقیه صحرا پر از برف است و سرمای کشندهای دارد. به هر حال شب را خدمت آن شخص بزرگ که با قرائنی متوجه شدم حضرت بقیهالله ـ ارواحنا فداه ـ است، بیتوته کردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده کنم، از آن وجود مقدس استفاده کردم.
صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: هوا روشن است برویم. من گفتم: اجازه بفرمایید من همیشه در خدمتتان باشم و با شما بیایم. فرمودند: «تو نمیتوانی با من بیایی».
گفتم: پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟
فرمودند: «در این سفر دوباره تو را خواهم دید و من نزد تو میآیم. بار اول در قم، و مرتبه دوم نزدیک سبزوار تو را ملاقات میکنم. و ناگهان از نظرم غایب شدند!
من به شوق دیدار آن حضرت تا قم سر از پا نشناخته به راه ادامه دادم تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه(س) و وعده تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم!!
از قم حرکت کردم و فوقالعاده از این بیتوفیقی و کم سعادتی، متأثر بودم تا آنکه پس از یک ماه، به نزدیک شهر سبزوار رسیدم. همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم چرا خلف وعده شد؟!! من که در قم آن حضرت را ندیدم و این هم شهر سبزوار، باز هم خدمتش نرسیدم.
در همین فکرها بودم که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولیعصر ـ ارواحنا فداه ـ سوار بر اسبی هستند و به طرف من تشریف میآورند. به مجرد آنکه چشمم به ایشان افتاد ایستادند و به من سلام کردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم. گفتم: آقاجان وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفق نشدم!!
فرمودند: «محمدتقی ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمهام حضرت معصومه ـ سلامالله علیها ـ بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسئلهای میپرسید، تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را میدادی. من در کنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نکردی و من رفتم».
پیامها و برداشتها
۱. پخش نکردن داستان تشرف، گرچه برای خود شخص، بهتر است زیرا گاهی انسان در قالب موعظه کردن میخواهد کسی را مرید خودش کند، ولی مصحلت مردم در دانستن است تا به نتایج و فوائد آن تشویق و ترغیب شوند.
۲. پیاده روی از بهترین ورزشها محسوب میشود، اگر فرهنگ عمومیگردد، بسیاری از مشکلات جامعه حل میگردد (از قبیل ترافیک، آلودگی هوا، بیماریها و کمبود دارو و بیمارستان، مصرف بیرویه بنزین و روغن).
حال اگر این پیادهروی در مسیر رسیدن به مقصد مثل محل کار، درس، یا مسجد باشد ارزش آن مضاعف میگردد. در روایت از امام صادق(ع) است که، خداوند متعال به چیزی با فضیلتتر و ارزشمندتر از پیادهروی عبادت نشده است.۱
۳. صدمههایی که انسان در راه مسافرت زیارتی میبیند، موجب لطف بیشتر از طرف اهل بیت(ع) میشود.
۴. در برخورد با منکرات، ابتدا باید در فکر نهی از منکر با وجود شرائط چهارگانه آن: علم به حرمت منکر، و علم به تکرار آن، و احتمال تأثیر نهی از منکر و امنیت ناهی، بود.
۵. مجالست با افراد بد، تأثیر منفی بر روحیه انسان دارد گرچه در فکر و عمل با آنها مخالف باشد. در روایت آمده است.
تمام شرور و بدیها در نزدیک بودن با خویشان بد است.۲
۶.کسانی که دارای ارتباط قوی و مستحکم با مولای خود هستند، وقتی با مشکلی مواجه میشوند، امام(ع) به یاد آنها هستند و گاه قبل از مواجه با مشکل، مقدمات برطرف شدن آنرا مهیا کردهاند.
۷. از اخلاق خوب و از نشانههای تواضع، ابتدا کردن به سلام است.
۸ . در زمان غیبت ولیعصر(ع) گاه مصحلت نیست که کسی در خدمت آن حضرت باشد هر چند از دوستانشان باشد. (فرمودند: تو نمیتوانی با من بیایی).
۹. وفای به عهد از اخلاق کریمان است. در حدیث از امام باقر(ع) آمده است:
سه چیز است که خدای عزّو جل، اجازه مخالفت در آنها را به هیچ کس نداده است: ردّ امانت نسبت به انسان نیکوکار و بدکردار، وفای به عهد نسبت به نیکوکار و بدکردار و خوشرفتاری با پدر و مادر ـ نیکوکار باشند یا بدکردارند. ۱۰. کنترل چشم و نگاه نکردن به نامحرم، مورد عنایت حضرت ـ بقیهالله ارواحنا داه ـ است که فرمودند تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را میدادی در قرآن کریم نیز آمده است:به مردان مؤمن بگو: چشمهای خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند.و به زنان با ایمان بگو: چشمان خود را فرو گیرند.۴
انشاءالله این چشم های فرو بسته از گناه، آمادگی برای دیدار محبوب پیدا میکند. شاعر اهلبیت(ع) میگوید:
اگر روزی ببینم روی ماهش
دمی افتد به روی من نگاهش
بیفتم روی پایش، همچو سرمه
کشم بر دیدگانم خاک راهش
اگر بینم جمال دل ربایش
کنم جان را نثار خاک پایش
نگردد ناامید از درگه او
گدای دردمند و بی نوایش۵
پینوشتها:
۱. حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۵۵ و ۵۴.
۲. آمدی، غرر الحکم.
۳. کلینی، اصول کافی، ج ۳، ص ۲۳۶.
۴. سوره نور(۲۴)، آیات ۳۱ ـ ۳۰.
۵. شعر از: علی اصغر یونسیان.
ماهنامه موعود شماره ۷۹