«آیدا» هم ۱۲سال دارد، کمیکه شالش عقب میرود، تخم شپشها از روی ساقه موهایش خودنمایی میکند. موهای پرپشتش، کوتاه شده بود، امّا باز هم فایدهای نداشت میگوید: «یکبار از شامپوی ضدّ شپش استفاده کردم، یکبار دیگه هم مونده. امّا هنوز خوب نشدم.» گردوفروشی میکند.
در این محلّه، از همان اوّل، بهداشت، محلّی از اعراب نداشته است. خانه بهداشت، کمی آن طرفتر از محلّه لب خط است؛ امّا هیچ کاری برای آنها نکرده. نه شهرداری منطقه ۱۵ و نه حتّی «خانه بهداشت صفّاری»، به این محلّه رسیدگی نمیکنند.
سرشان پر از جانور است؛ جانورهای ریز خاکستری و سفید. یا شپش است یا تخمش که لابهلای موهای نرمشان، جا خوش کرده؛ تخمهای سفیدرنگ، چیزی شبیه شوره؛ جانورانی که زندهاند، راه میروند، خونشان را میمکند و میخارند؛ آنقدر که گاهی سرشان را زخم میکند. خیلی از کودکان کار «لب خط» شپش دارند؛ کودکان کم سنّ و سال خیابانی آنطرفتر از میدان «شوش». جایی که چند مرکز مهمّ تجاری، روزانه میلیاردها تومان کاسب میشوند، بدون اینکه بدانند کودکان لب خط، به دلیل فقر و نبود بهداشت، با شپشها زندگی میکنند. شپشی که به خیال ما این روزها به سختی در سر کسی پیدا میشود، حالا به راحتی لابهلای موهای کودکان ۴، ۵ ساله فقیرترین منطقه «تهران» دیده میشود. کودکان این محلّه، فقر و گرسنگی دارند، محرومیت دارند. در معماری نداشته خانههای این محلّه که کم از بیغوله نیست، حمّام جایی ندارد. اگر هم داشته باشد، آنقدر شلوغ و کثیف است که نرفتن را به رفتنش ترجیح میدهند. دستشوییهایشان هم همین وضع را دارد. به جای حمّام، اتاقکی میسازند و از خانوادهای اجاره میگیرند تا خرج موادّشان درآید.
حمّام رفتن در این محلّه، داستانی دارد. هر بار باید یک خانواده دور هم جمع شوند، وسایلشان را در کیسه کنند و مسافتی را پیاده بروند تا به حمّام برسند. آنها وقت این کارها را ندارند. اگر دو هفته یکبار نوبت به حمّام کردنشان برسد، خوب است. آنها که حمّام دارند، لژنشین محلّه هستند. هرکسی را هم به خانهاشان راه نمیدهند؛ فقط فامیل و نزدیکان.
در جمع کوچک کودکان کار لب خط که «جمعیت دانشجویی امام علی(ع)» برایشان خانه علم درست کرده، دختران، موهای بلندی ندارند. خیلیها موهایشان را از ته زدهاند. اگر رفتارهای دخترانهاشان نباشد، تفاوتی با پسرها ندارند. روسریهای گلدار کج و کولهاشان مدام از سرشان میافتد، محکم گره میزنند. زینب! روسریتو سرت کن. صدای مربّی میآید. دیگر کلافه شده. سنّشان به روسری سر کردن نمیرسد؛ امّا چارهای نیست. سرشان پر از شپش است. نباید به دیگران منتقل شود. در همین هفتههای گذشته دو مربّی «خانه علم جمعیت امام علی(ع)» که هفتهای سه روز برای این کودکان کلاسهای آموزشی دارند، شپش گرفتهاند. نمیشود کاری کرد. این کودکان آنقدر آویزان مربّیها میشوند و آنقدر آنها را بغل میکنند که نمیشود شپشها را کنترل کرد.
با همان روسریها، از سر و کول هم بالا میروند. زهره شریفی، مددکار جمعیت، زینب را صدا میزند. لابهلای موهایش را نگاه میکند. فرق اوّل را که باز میکند، رشکها را میبیند. کابینتها را پر کردهاند از شامپوهای ضدّ شپش. یکی به او میدهد و شماره تلفنش را روی کاغذی مینویسد: به مادرت بگو به من زنگ بزنه. این راه چاره نیست. مادران این کودکان، وضع بدتری دارند. موهای رنگکرده بلوندشان، پر از همین شپشهاست. نه کوتاه میکنند، نه درمانش. اصلاً برایشان مهم نیست. از همین مادر هم به دختر منتقل میشود؛ در خانههایی که چندین نفر روی یک بالشت و تشک میخوابند، جایی که روسریها ردّ و بدل میشود و خاله، دخترخاله، همسایه و… لباسهای همدیگر را میپوشند. در لباسها، ملحفهها و رختخوابهای این کودکان، شپشها جولان میدهند. آنها با این جانوران، زندگی مسالمتآمیز دارند.
شپش، جزو زندگی معمولی این خانوادههاست. این را شریفی میگوید: زنان این محلّه موهایشان را بلوند و روشن میکنند؛ امّا به بهداشتشان توجّهی نمیکنند. فقط شپش هم نیست. عفونتهای قارچی و بیماریهای زنانه هم اینجا بیداد میکند. این ماجرا تنها برای مادران و زنان نیست. دختران کمسن و سال هم از این بیماریها رنج میبرند. در گوشی به هم میگویند. میدانند که نباید همه بدانند.
شریفی از وضع بهداشت شخصی ساکنان این محلّه ناراحت است. او میگوید: خیلی از این کودکان حتّی لباس زیر به تن ندارند. از بیست نفر، شاید یکی از آنها لباس زیر تنش کرده باشد. به همین دلیل آنها به شدّت مستعدّ بیماریها هستند. جمعیت امام علی(ع) برای بهداشت زنان و دختران لب خط، قرار است طرح مادرانه داشته باشد. به گفته مددکار جمعیت، در کنار بهداشت شخصی، بهداشت اجتماعی در این محلّه، کاملاً فراموش شده: توالت خانههایشان خیلی کثیف و آلوده است. همه اینها باعث انتقال بیماریها میشود. همین هم شده تا میزان بیماریهای ویروسی، روزبهروز در میان این کودکان زیاد شود؛ کودکان کاری که سر چند چهارراه آن طرفتر، گردو و دستمال و فال میفروشند؛ گردوهایی که با همان دستها و در همان خانههایی که موشها در آن جولان میدهند، شکسته میشوند. رضا، دوازده ساله است. شش خواهر و برادر دارد. خانهاشان حمّام ندارد. دو هفته یکبار حمّام میروند؛ حمّامیکه از هر نفر، ۴هزار و ۵۰۰ تومان میگیرد: اینجا قبلا حموم داشت؛ امّا از وقتی خرابش کردن، مجبوریم برای حمّام به جای دورتری بریم. مادر رضا هم شپش دارد؛ خواهرانش هم؛ ولی خودش ندارد. موهایش را از ته زدهاند.
این کارها را جمعیت امام علی(ع) برایشان کرده. دوشنبه هفته پیش که کارشناس بهداشت آمد، موهای خیلی از دختران را به خاطر همین شپشها کوتاه کرد و سر پسرها را هم از ته تراشیدند؛ همان روزی که خیلی از بچّهها، از حمّام کردن فرار کردند.
آیدا هم ۱۲ سال دارد. کمیکه شالش عقب میرود، تخم شپشها از روی ساقه موهایش خودنمایی میکند. موهای پرپشتش، کوتاه شده بود؛ امّا باز هم فایدهای نداشت: یکبار از شامپوی ضدّ شپش استفاده کردم، یکبار دیگه هم مونده؛ امّا هنوز خوب نشدم. گردوفروشی میکند. دستهای سیاهش را نشان میدهد. خودش همه را میشکند و سر چهارراهها میفروشد. میگوید شپش را از بچّههای عمّهاش گرفته: شامپو میزنم، شپشها کم میشن؛ امّا وقتی بچّههای عمهام مییان، باز هم شپشهام زیاد میشن. خیلی ناراحتم. پیش دوستام کوچیک شدم. خانه آیدا حمّام دارد؛ امّا میگوید: مادرم اجازه نمیده کسی به خونهمون برای حمّام کردن بیاد. یکبار فاطمه اومد، ازش عفونت گرفتم. این را در گوشی میگوید. لیلا هم میگوید که عفونت دارد.
فاطمه موهای بلندی دارد. هنوز موردی از شپش روی سرش پیدا نشده؛ امّا مشکوک به این بیماری است. آنها حمّام ندارند؛ امّا خودش میگوید: هر روز موهامو زیر آب میشورم. وضع بهداشت محلّهاشان اذّیتش میکند. موشها و سوسکهایی که از خانههایشان بالا میروند، زبالههایی که جوی آبها را پر کردهاند. آنها در محلّهاشان حتّی سطل زباله ندارند. میگوید: همسایههامون همشون شپش دارن. این را با اکراه میگوید. فاطمه دستمال و فال میفروشد. دخترانی که با او کار میکنند هم شپش دارند.
کودکان زیر ۵ سال هم؛ از این شپشها دارند حتّی آنهایی که هنوز کار نمیکنند. سپیده، مربّیاشان است. او به کودکان، ۵، ۶ساله آموزش میدهد: «یاد دادن رعایت بهداشت فردی به این کودکان سخت است. مجبوریم با شعر و بازی، این مسائل را به آنها آموزش دهیم. مشکل اینجاست که بیشتر آنها خانوادههایی دارند که اصلاً این مسائل را رعایت نمیکنند.
کودکان کار لب خط، با همه اینها، باز هم خوشحالند. جانورانی که روی سرشان رژه میروند، ذرّهای از شادیاشان کم نکرده. آنها میدانند چه بیماریهایی دارند.
در این محلّه از همان اوّل، بهداشت، محلّی از اعراب نداشته. شریفی اینها را میگوید: خانواده این کودکان از چادرنشینی، صحراگردی و خشتنشینی کمکم به شهرها آمدهاند، نام خانوادگی خیلی از آنها هم، غربتی، چادرنشین و صحراگرد است. به همین علّت، رعایت مسائل بهداشتی، خیلی برایشان مهم نیست. خانه بهداشت، کمی آن طرفتر از محلّه لب خط است؛ امّا هیچ کاری برای آنها نکرده. این مددکار از آنها گلایه دارد: نه شهرداری منطقه ۱۵ و نه حتّی خانه بهداشت صفّاری، به این محلّه رسیدگی نمیکنند، هرچه شناسایی شدهاند، کار جمعیت امام علی(ع) بوده. مجبورند به خاطر شیوع بالای عفونت دستگاه تناسلی در میان دخترها، آموزشهای جداگانهای به آنها بدهند. آنها مشکلات بهداشتی زیاد دارند. پسرها کمتر شپش دارند. موهایشان کوتاه است. کوتاه کوتاه، تقریبا کچلند. دختران به سختی راضی به این کار میشوند. آن هم در فرهنگ غربتیها که مو برایشان مهم است و دخترانشان از ۴، ۵ سالگی موهایشان رنگ میشود؛ مثل مادرانشان. شریفی از کاری که دوشنبه هفته گذشته در «خانه علم لب خط» برای این کودکان انجام دادند، صحبت میکند: هفته پیش اینجا، روز بهداشت داشتیم. ۱۲، ۱۳ کودک خانه علم را که شپش داشتند، حمّام بردیم و از شامپوی ضدّشپش برایشان استفاده کردیم. اینجا چهل و پنج کودک دارد. تعدادشان خیلی بیشتر از اینهاست؛ امّا دیگر خانه جایی ندارد. کلاسها پر است. شاید فقط ۲۰% بچّههای اینجا حمّام داشته باشند، بقیّه حمّام بیرون میروند. شریفی اینها را میگوید و ادامه میدهد: واقعاً نمیشود همه اینها را اینجا حمّام کنیم. با این همه، باز هم یک روز در هفته، سعی میکنیم تا برنامه بهداشت داشته باشیم. اینجا، گروه بهداشت و درمان دارد. کسانی که هفتهای یک روز میآیند، بهداشت و تغذیه کودکان را بررسی میکنند.
خانه علم لب خط نوپاست. ۵، ۶ ماهی بیشتر از راهاندازیاش نمیگذرد. ساختمان دو طبقه کوچک و تنگ؛ لب «خیابان رجبنیا». در آبیرنگش زنگ هم ندارد. تمام مخارجش را خیّران میدهند؛ حتّی پول شامپوهای ضدّ شپش چهارهزار تومانی که دو بار بیشتر نمیشود استفاده کرد. خانواده کودکان کار، برای این چیزها پول نمیدهند. برایشان هم مهم نیست؛ نه فقط شپش که حتّی سلامت دخترانشان. روزی ۱۰۰، ۱۵۰هزار تومان درآمد دارند؛ امّا خرج موادّشان میکنند.
اینجا، لب خط که نه، ته خط است. با اینکه جایی، خیابانی، کوچهای در دلِ پایتخت است، امّا هیچ جایش شبیه شهر نیست؛ جایی که روزانه، هزاران نفر از جلوی آن گذر میکنند؛ امّا جرئت ورود به آنجا را ندارند. ساکنان این محلّه برایشان غریبه هستند؛ همانها که ظهر، زیر آفتاب، جلوی در خانههایشان زیرانداز انداخته و همه چیز را میپایند. زنانی با موهایی رنگکرده و کلیپسهایی که بهسان دختران این روزهای شهر، به موهایشان فرم دادهاند. اینجا را خیلیها به فراموشی سپردهاند. کارشناسان شهرداری و وزارت بهداشت که سالی یکبار هم آن طرفها پیدایشان نمیشود.»
همه اینها بیخ گوش ساکنان خیابان «خراسان» و «ری» رخ میدهد. کسانی که جدای از سکونت در منطقه جنوب شهر، وضع مالی چندان بدی ندارند و خیلیهایشان بازاریهایی هستند که وضع مالی خوبی دارند. هیچکس غربتیها را نمیخواهد؛ کسانی که فقر فرهنگی، بیشتر از بیپولی، خون زندگیاشان را مثل همان شپشها میمکد. شریفی میگوید: لب خط، جزو ناحیه یک منطقه ۱۵ شهرداری به شمار میرود؛ امّا شهرداری این منطقه، کمترین توجّهی هم به این محلّه ندارد. جویها پر از زباله است. تلّ زباله ته هر کوچه، دیگر بخشی از هویّت نداشته آن شده. در جویها، همه چیز پیدا میشود؛ از سرنگ گرفته تا پوست هندوانه، همه در جویهای پرآب و کثیف شناور است؛ جایی که موشها، سوسکها و هزار جور مگس و حشره دیگر، روزگار میگذرانند. یکی از مغازهداران میگوید: هفته پیش که خودمان سم ریختیم، موشها کم شدند. اینها را با هزینه شخصی پرداخت کردند. مأموران شهرداری همان موقع برای بررسی وضع ساختمانی که درحال بازسازی است و وسایل پنج خانواده مستأجرش، در کوچه رها شده، آنها کاری به کثیفی و تعفّن ندارند. آنها آمدهاند مجوّز ساخت را ببینند! میگویند: برای این محلّه نمیشود کاری کرد. ساکنان این محلّه با همین زبالهها و بوی تعفّن آن، با انواع بیماریهای ویروسی و انگلی، با شپشها و عفونتها… صبح را شب و شب را صبح میکنند. آنها هم هر شب، به رسم شبهای دیگر، سطلهای کثیف زبالهاشان را در همان جویها خالی میکنند؛ جویهایی که شاید هفتهای یکبار خالی شود. شاید هم نشود.
منبع:
روزنامه «شهروند»؛ «سلامت اجتماعی»، «سلامت نیوز».