سادهزیستی در سیره نظری و عملی حضرت امیرالمؤمنین(ع) جایگاه خاصّی دارد. در «خطبه ۱۶ نهجالبلاغه» میخوانیم که حضرت، چگونه با زبان انگیزشی، از زخارف دنیا برحذر میکنند و بر سادهزیستی تأکید میفرمایند. ایشان به سیره عملی پیامبران الهی، به ویژه حضرت رسول اکرم(ص) استناد میکنند و شیوه زندگی ایشان را در سادهزیستی، الگو و اسوه کافی میخوانند.
حضرت امیر(ع) مانند برخی از دوستداران ارزشهای اخلاقی نیستند که بر ستایش صاحبان کمالات بسنده کنند؛ بلکه وقتی از اسوه بودن زندگی ساده پیامبر(ص) با تحسین و ستایش سخن میگویند، پیشاپیش خود بر آن روش، اقتدا کردهاند.
ابراهیمبن محمّد ثقفی کوفی، در کتاب «سیره علی(ع) فی نفسه»، مطالب گرانقدری را درباره سادهزیستی آن حضرت آورده است که نمونههایی از آن را یادآور میشویم:۱
عقبهبن علقمه گوید: وارد خانه علی(ع) شدم. در جلوی آن حضرت، ظرفی از شیر ترشیده که بوی ترشی آن مرا آزار میداد و قطعه نانی خشکیده بود. عرض کردم: ای امیرمؤمنان! آیا از اینها میخورید؟ فرمودند: «ای اباالجنوب! پیامبر را دیدم که خوراکی خشکیدهتر از این میخورد [و در حالیکه به لباس خویش اشاره میکرد] و خشنتر از این میپوشید؛ اگر من به شیوه او رفتار نکنم، میترسم که به وی ملحق نشوم.»۲
سویدبن غفله گوید: در «کوفه» بر امیرالمؤمنین(ع) وارد شدم؛ درحالیکه جلوی آن حضرت ظرفی شیر بود که بوی ترشیدگی آن به مشام میرسید و در دست وی نان خشکیدهای دیدم که پوستههای درشت جو بر سطح آن آشکار بود. حضرت آن نان را میشکست و گاهی از زانوی خود برای شکستن آن کمک میگرفت. فضّه را دیدم که ناظر بر کارهای او بود. گفتم: ای فضّه! از خدا درباره این شیخ ترس ندارید؟ کاش آرد او را غربال میکردید. فضّه در پاسخ گفت: میترسم که او ثواب ببرد و ما گناهکار شویم. از ما تعهّد گرفته است که تا با او هستیم، آرد او را غربال نکنیم.
علی(ع) به او فرمودند: «چه میگوید؟» گفت: از خودش بپرسید. من آنچه را که به فضّه گفته بودم، عرض کردم که ای کاش آرد را غربال میکردند. حضرت گریست و فرمود: «پدر و مادرم فدای آن کس که سه روز پیاپی از نان گندم سیر نخورد تا از دنیا جدا شد و هرگز آرد خود را غربال نکرد»!۳
از امام باقر(ع) نقل شده که علی(ع) در کوفه به مردم نان و گوشت میخوراند و خود طعامی جداگانه داشت. بعضی گفتند که: کاش میدیدیم که خوراک امیرمؤمنان چیست؟ پس عدّهای به طور سرزده به حضور امام رسیدند. غذای او چنین بود: تریدی از نان خشکیده خیسیده به روغن که با خرمای فشرده آمیخته شده بود و آن خرما را از «مدینه» برای وی میآوردند.
ابواشعث عنزّی از پدر خود نقل میکند که علیّبنابیطالب(ع) را دیدم که روز جمعه در «فرات» غسل کرد. سپس پیراهن کرباسی را به سه درهم خرید و با همان پیراهن نماز جمعه را برگزار کرد؛ پیراهنی که گریبانش دوخته شده بود و آرایشی نداشت.۴
ابواسحاق سبیعی گوید: روز جمعهای بر دوش پدرم بودم و امیرمؤمنان علیّبن ابیطالب(ع) خطبه میخواند و با آستینش خود را باد میزد. به پدرم گفتم: آیا امیرمؤمنان گرمش است؟ در جوابم گفت: او گرما و سرما را به چیزی حساب نمیآورد؛ بلکه پیراهنش را شسته و چون جز آن پیراهنی نداشته، آن را مرطوب به تن کرده است و چنین میکند تا خشک شود.۵
مختار تمّار از قول أبی مطر که مردی از اهل «بصره» بود، نقل کرده است که وی گوید: من شبها را در «مسجد کوفه» به سر میبردم و برای قضای حاجت به میدان کوفه میرفتم و نان را به همان نانخورش مشک بقّال صرف میکردم. روزی بیرون آمدم تا به یکی از بازارهای کوفه بروم. در این هنگام، متوجّه صدایی شدم که مرا مخاطب قرار داد و گفت: «ای آقا! ردایت را بالاتر بکش که لباست پاکیزهتر میماند و نسبت به خدا پرهیزگارتر باشی.» گفتم: این کیست؟ گفتند: امیرمؤمنان علیّبن ابیطالب(ع) است. من به دنبال آن حضرت راه افتادم و او به سوی بازار شترفروشان حرکت کرد و چون بدانجا رسید، میان بازار ایستاد و فرمود: «ای بازاریان! ای تجّار! از سوگند نابکارانه بپرهیزید که سوگند، ارزش کالا را کم میکند و برکت آن را محو میسازد.» سپس به بازار کرباسفروشها روانه شد. در مقابل دکّان مردی متشخّص، ایستاد و فرمود: «آیا دو پیراهن که قیمت آن پنج درهم شود، دارید؟» گفت: آری. دو پیراهن دارم که یکی از دیگری بهتر است. یکی به سه درهم و دیگری به دو درهم. امام فرمود: «هر دو را بیاور.» آنگاه رو به قنبر کرد و فرمود: «ای قنبر! آنکه سه درهم است، از آن تو.» قنبر عرض کرد: ای امیرمؤمنان! شما بدان سزاوارتر هستید؛ چرا که منبر میروید و برای مردم سخنرانی میکنید. فرمود: «ای قنبر! تو جوانی و شور و نشاط جوانی در تو زنده است و من از پروردگارم شرم دارم که بر تو برتری جویم؛ چرا که از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «به زیر دستان خود، از آنچه خود میپوشید، بپوشانید و از آنچه میخورید، بخورانید.» آنگاه پیراهن را پوشید و دست در آستینش کشید. از انگشتانش فزونی داشت. فرمود: «ای جوان! اضافیاش را قیچی کن.» جوان دستفروش اضافی آستین را برید و گفت: اجازه دهید سر آستین را بدوزم. حضرت فرمود: «همانطور رهایش کن که اینگونه راحتتر است و کار از این شتابانتر است.»۶
زید بن وهب گوید: هیئتی از اهل بصره به حضور امام رسیدند و مردی از رؤسای خوارج در میان آنان بود، به نام جعده بن نعجه. نگاهی به لباس امام انداخت و گفت: چه چیز تو را از پوشیدن لباس خوب باز میدارد؟ امام فرمود: «این لباس مرا از کبر و غرور دور میسازد و برای پیروی مسلمانان از من شایستهتر است.» آن فرد خارجی گفت: از خدا بترس که خواهی مرد! امام فرمود: «مردن؟ بلکه به خدا سوگند! که ضربتی بر فرقم نواخته خواهد شد و محاسنم را با خونم خضاب خواهد کرد و این قضایی است مقدّر و عهدی است بسته شده و البتّه روسیاه شد، آنکه افترا بست.»۷
امّکلثوم دختر امیرمؤمنان(ع) گوید: چون شب نوزدهم ماه رمضان فرا رسید، هنگام افطار سینیای نزد ایشان بردم که در آن دو قرص نان و یک کاسه شیر همراه با مقداری نمک کوبیده بود. چون از نماز فارغ شدند، خواستند افطار کنند. چون چشمشان به آنچه در سینی بود، افتاد، سرشان را تکان دادند و به شدّت و با صدای بلند گریستند و فرمودند: «دخترم! آیا در یک سینی دو تا خورش برای پدرت میآوری؟ آیا میخواهی فردای قیامت ایستادن من در برابر خداوند [برای حساب پس دادن] به درازا کشد؟ من میخواهم که از برادرم و پسرعمویم، پیامبر خدا(ص) پیروی کنم که هرگز دو تا خورش در یک ظرف در برابر او نگذاردند و چنین بود تا از دنیا رفت. دخترم! هیچ کس نیست که خوراک و نوشیدنی و پوشاک او نیکو و لذّتبخش باشد؛ مگر اینکه در فردای قیامت ایستادن او در برابر خدای عزَّوجلَّ طولانی شود. دخترم! در حلال دنیا حساب و در حرام آن عقاب است.»۸
عدّیبن حاتم او را دید که در برابرش کاسهای آب و پارهای نان جو و نمک بود. گفت: ای امیرمؤمنان! این روا نیست که روز را گرسنه و مشغول کار و کوشش به سر بری و شب را بیدار و درگیر با رنجها به روز آری و سپس افطارت این باشد. امام فرمودند: «نفس خود را به قناعت عادت ده و گرنه بیش از آنچه برای او بسنده باشد، از تو طلب خواهد کرد.»۹
امام باقر(ع) فرمودند: «به خدا سوگند! که علی(ع) همچون بنده خوراک میخورد و همچون بنده مینشست و اگر دو پیراهن سنبلانی میخرید، پیراهن بهتر را به غلام خود میداد و خود آن دیگری را بر تن میکرد و اگر پیراهن از انگشتان دست یا قوزک پایش درمیگذشت، آنرا میبرید… و اگر میخواست به مردم غذا بدهد، نان و گوشت به آنان میخوراند و به خانه خود میرفت و نان جوین را با روغن زیتون و سرکه تناول میکرد.»۱۰
امام باقر(ع) فرمودند: «علی(ع) مدّت پنج سال ولایت کرد که در آن، آجری بر آجری یا خشتی بر خشتی ننهاد و تیولی به خود اختصاص نداد و سرخ و سفیدی [زر و سیمی] به میراث بر جای نگذاشت و او به عنوان حاکم بر مردم خویش چنین سخن میگفت:
با این جامهها[ی مندرس] به سرزمین شما آمدم و بار و بنهام همین است که میبینید. اکنون اگر از بلاد شما با چیزی، جز آنچه با آن آمده بودم، بیرون روم، از خیانتکاران خواهم بود.»۱۱
علی(ع) چنین بود: او نمونه تربیت نبوی و همچون پیامبر گرامی (ص) از تجمّل و تشریفات بیزار بود.
دهقانان انبار، هنگام رفتن امام به «شام» او را دیدند، برای وی پیاده شدند و پیشاپیش دویدند. فرمودند: «این چه کار بود که کردید؟» گفتند: عادتی است که داریم و بدان، امیران خود را بزرگ میشماریم. فرمودند: «به خدا! که امیران شما از این کار سودی نبردند و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج میافکنید و در آخرتتان بدبخت میشوید و چه زیانبار است رنجی که کیفر در پی آن است و چه سودمند است آسایشی که با آن از آتش، امان است.!»۱۲
امام(ع) با اینگونه مناسبات فاسد، سخت برخورد میکردند و اجازه نمیدادند مردم، خود را در مقابل امرا و حکّام، ذلیل و خفیف سازند. سیره پیشوایان حقّ و عدل با اینگونه روابط استخفافی هیچ سازگاری ندارد. مدیریت و رهبریت امام علی(ع) با اصل استخفاف مردم، با تجمّلات و جلوههای قدرت نسبتی ندارد:
«فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه؛ ۱۳
پس قوم خود را سبکمغز یافت [و آنان را فریفت] و اطاعتش کردند.»
سادهزیستی رهبران، تنها در پوشاک و نوشاک و خوراک نیست؛ بلکه در همه روابط و مناسبتهاست. امام صادق(ع) در این باب میفرمایند:
«امیرمؤمنان برای رفتن نزد اصحاب خود، سواره به راه افتاد و کسانی در پی او پیاده به راه افتادند. پس متوجّه ایشان شد و فرمود: «حاجتی دارید؟» گفتند: نه ای امیرمؤمنان؛ بلکه دوست داریم که همراه تو باشیم. به ایشان فرمود: «پی کار خود روید که اگر پیادهای همراه سوارهای رود، اسباب تباهی سواره است و خواری پیاده…» و بار دیگر سوار شد و کسانی در پی وی به راه افتادند. پس گفت: «در پی کار خود روید و دور شوید که صدای کفشها به دنبال مردان، اسباب تباهی دلهای احمقان است.»۱۴
یکی از صفات بارز حضرت امیر(ع)، زهد و سادهزیستی آن حضرت است. حضرت بهاندازهای به امور دنیوی بیتفاوت بودند و ساده و بدون تشریفات زندگی میکردند که نهایتاً نشانه و درجه افتخار سادهزیستی را از رسول خدا(ص) دریافت نمودند. پیامبر گرامی اسلام(ص) او را ابوتراب نامیدند و این لقب برای حضرت، افتخاری بزرگ بوده است.
گویند ابوتراب، محبوبترین کنیه برای امیرالمؤمنین(ع) بود و هرگاه وی را به این کنیه میخواندند، خشنود و شادمان میگشتند.
عمّار یاسر داستان اعطای نشانه سادهزیستی و لقب ابوتراب به دست پیامبر اکرم(ص) به حضرت امیر(ع) را چنین گزارش کرده است:۱۵
من و علیّبن ابیطالب(ع) در جنگ عشیره با هم بودیم. هنگامیکه رسول خدا(ص) در آنجا فرود آمد و موضع گرفت، گروهی از طایفه بنیمدلج را دیدیم که در چشمه و نخلستان خود، مشغول کارند. علیّبن ابیطالب(ع) به من فرمودند: «ای ابوقیظان! میآیی نزد این قوم برویم و ببینیم چگونه کار میکنند؟» گفتم: اگر بخواهی، میرویم. پس نزد آنها رفتیم و ساعتی کارهایشان را تماشا نمودیم. آنگاه خوابمان گرفت. رفتیم و در بین نخلهای کوچک روی خاکهای نرم خوابیدیم. به خدا سوگند کسی ما را بیدار نکرد؛ مگر رسول خدا(ص). او با پاهایش ما را حرکت میداد؛ در حالیکه خاکآلود بودیم.
در آن روز، رسول خدا(ص) چون علیّبن ابیطالب(ع) را خاکآلود دید، به او گفت: «مالَکَ یا ابوتراب؛ تو را چه شده است، ای ابوتراب! که چنین خاکآلوده شدهای؟» سپس فرمود: «آیا شما را آگاه نکنم از دو نفر که بدبختترین مردم هستند؟» گفتم: آری. ای رسول خدا! فرمود: «یکی مردک سرخ روی قوم ثمود که ناقه صالح را پی میکرد و دیگر آن کس که به اینجای تو ضربت میزند.» و دستش را بر پیشانی علی(ع) گذاشت. آنگاه محاسن علی را گرفت و گفت: «تا اینکه این از خون آن تر شود.»۱۶
در گزارش عمّار، نکات ظریفی وجود دارد: پیامبر اکرم(ص)، خود اسوه سادهزیستی هستند و حضرت امیرالمؤمنین(ع) شیفته سادهزیستی پیامبر(ص) میباشند. حضرت امیر(ع) چه زیبا بر این اسوه حسنه اقتدا کردهاند! خشنودی دل رسول خدا (ص) امروز که سادهزیستی علی(ع) را به زیباترین شکل میبیند، کمتر از خشنودی حضرتش در بحرانیترین ایّام که شجاعت حضرت امیر(ع) خطر نابودی اسلام را رفع میکند، مانند جنگ با عمروبن عبدود نیست.
نکته دیگر در این گزارش، مراسم اعطای نشان افتخار است. پیامبر گرامی اسلام(ص) میخواهند به وزیر، یاور و جانشین خود، به دلیل سادهزیستی وی درجه افتخار اعطا کنند. مراسم اعطای درجه افتخار سادهزیستی در ساده و بیپیرایهترین شکل ممکن صورت میگیرد؛ با نوازش پیامبرانه «تو را چه شده است؟ ای ابوتراب؟!» سادگی مراسم، به درجه اهمّیت و رسیدن خبر آن به امّت ضرری نمیرساند. کنیه جدید که حضرت امیر(ع) از دست مبارک پیامبر(ص) دریافت میکنند، زبانزد عام و خاصّ میشود و حضرتش از میان دهها لقب و کنیه، بر این یکی که نشان سادهزیستی است، خشنودتر هستند؛ چرا که سادهزیستی، خود، نشان ایمان است.
امیرمؤمنان سادهزیستی خویش را به منزله یک فضیلت و روش قابل پیروی توصیف میفرمودند:
«به خدا سوگند! آنقدر این پیراهن پشمینه خود را وصله زدهام که از وصله کنندهاش، حیا میکنم.»۱۷
پینوشتها:
۱. این گزارش را وامدار «سیره نبوی»، اثر مصطفی دلشاد تهرانی، ج ۱، صص ۲۱۶- ۲۲۳ هستم.
۲. «الغارات»، ابن هلال، انتشارات انجمن آثار ملّی، ج ۱، صص ۸۴- ۸۵.
۳. همان، صص ۸۷-۸۸.
۴. همان.
۵. همان، ص ۹۷.
۶. همان، صص ۱۰۵- ۱۰۶.
۷. همان، صص ۱۰۷- ۱۰۸.
۸. «بحارالانوار»، محمّدباقر مجلسی، ج ۴۲، ص ۲۷۶.
۹. «مناقب آل ابیطالب(ع)»، ابن شهرآشوب، (بیروت ۱۴۰۵)، نشر دارالاضواء، ج ۲، ص ۹۸.
۱۰. «الأمالی (للصَّدوق)»، محمّدبن علی ابن بابویه، ترجمه کمرهای، تهران، کتابچی، چاپ ششم، ۱۳۷۶، ص ۲۸۱.
۱۱. ابن شهرآشوب، همان.
۱۲. «نهجالبلاغه»، حکمت ۳۷.
۱۳. سوره زخرف، آیه ۵۴.
۱۴. «الحیاه»، ترجمه احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ج۲، ص: ۳۹۷.
۱۵. گزارش عمّار از مأخذ زیر گرفته شده است: «کنیه ابوتراب، افتخار امیرالمؤمنین(ع)»، سیّدعلی میرشریفی، میراث جاودان، سال سوم، صص ۳و ۴، ص ۱۳۲.
۱۶. «سیره ابن هشام»، ابن هشام، ج ۲، ص ۲۴۹.
۱۷.«نهجالبلاغه»، خطبه ۱۶۰.
احد فرامرز قراملکی
منبع: کتاب «اسوه سادهزیستی در پرتو خطبه ۱۶۰ نهجالبلاغه»، انتشارات وثقی، چاپ اوّل، ۱۳۷۶، صص ۱۵۳-۱۶۳.