فیلم "بابل پس از میلاد" از دیگر فیلم های موج موسوم به آثار آخرالزمانی به شمار می آید که چندی است به عنوان جریان اصلی سینمای آمریکا خود را مطرح ساخته است. فیلم هایی درباره سرانجام جهان یا به قول خودشان پایان روزها، ظهور مسیح موعود یا مشیا (همان مسیح موردنظر قوم یهود که قرن هاست انتظارش را میکشند) و یا بازگشت حضرت مسیح (ع) که مدنظر مسیحیان به خصوص پروتستان هاست. در این گونه آثار به وقایع آخرالزمان از زاویه نگاه فوق پرداخته میشود، از غلبه نیروی شر یا ضد مسیح گرفته تا نبردهای واپسین موسوم به آرماگدون و تا تلاش های جناح خیر برای پیروزی در آن جنگ به نمایش در می آید. فیلم هایی که در آنها جهان کنونی در شاکله ای سیاه و تاریک و در تسخیر جنایتکاران و تروریست ها نمایانده میشود. از همین رو عده بسیاری در انتظار مسیح موعود هستند تا این دنیای آشفته و تاریک را به سامان رساند و انسانها را از سیاهی و تاریکی نجات بخشد. اگرچه در تبلیغات و غوغای منتظران این مسیح (یعنی گروه وسیعی به نام اوانجلیست ها که از پروتستانتیزم منشعب شدهاند و بخشی از یهودیان ممزوج با این فرقه)، او دیگر لزوما وجه ماورایی و الهی نداشته و موجودی کاملا زمینی است. چنانچه در فیلم "مگی دو "، رییس جمهوری آمریکا، نقش مسیح موعود را برعهده دارد یا در مجموعه نارنیا، این اصلان شیر است که ادعا شده به عنوان مسیح موعود، برانگیخته میشود یا در فیلم هایی همچون "رمز داوینچی" و "قطب نمای طلایی" (از مجموعه "نیروی اهریمنی")، یک دختر یا زن، به نقش مسیح آخرالزمان در می آید و یا در مجموعه فیلم های "هری پاتر"، "ارباب حلقه ها"، "جنگ های ستاره ای"، "ماتریکس" و …یک پسر یا مرد به نام های گوناگون مانند "هری پاتر"، "آراگورن"، "لوک اسکای واکر"، "نیو" و …آن نجات بخش آخرین به شمار می آید که اغلب نیز با عنوان "The One" خطاب میشود.
فیلم "بابل پس از میلاد" را متیو کاسوویتس ساخته است که از وی آثاری مانند " گاتیکا"، "رودخانه های ارغوانی" و "نفرت" را به خاطر داریم، ضمن اینکه بازی های قابل قبولی از وی در فیلم های "مونیخ"، "آستریکس و اوبلیکس:ماموریت کلئوپاترا"، "Birthday Girl"، "آملی"، "نردبان جیکوب"و "عنصر پنجم" شاهد بودیم.
اما متیو کاسوویتس فیلمنامه "بابل پس از میلاد" را با همکاری جوزف سیمس" براساس نوشته اریک بنارد و برگرفته از نوول مشهور با نام "بچه های بابل" به رشته تحریر در آورد. داستان فیلم درباره ماموریتی عجیب و غریب در زمان آینده نزدیک است. یک مزدور کهنه کار به نام "تورپ"(با بازی وین دیزل) مامور میشود تا دختری ۱۷-۱۸ ساله به اسم "آرورا" را از صومعه ای در قزاقستان به نیویورک ببرد. در حالی که شتصتش هم خبر ندارد این دختر را برای یک گروه شبه مذهبی (تحت عنوان "کلیسای نئو لایت") همراهی و محافظت میکند که قرار است مسیح موعود را به دنیا بیاورد! از همین رو تعدادی از گروههای مهم مافیایی و شبیه آن، به دنبال این مریم دوران هستند. راهبه ای به نام خواهر ربکا ( با ایفای نقش "میشل یه ئو") نیز همراه آرورا است که از وی شدیدا مراقبت می نماید، چرا که آرورا برای نخستین بار از صومعه ای که در آن رشد کرده و بزرگ شده، قدم به دنیای خارج گذارده است. دنیایی که ظاهرا با جهان امروز متفاوت است و به نوعی در ید قدرت گروههای مافیایی و زیرزمینی قرار دارد که رییس یکی از همین گروهها موسوم به "گورسکی" ( با بازی ژرار دوپاردیو) در یک ماشین پیشرفته متعلق به آینده، ماموریت فوق را به تورپ پیشنهاد می دهد.
دنیای فیلم "بابل پس از میلاد" دنیایی آشفته و درهم و برهم به نظر می آید. تقریبا مانند آنچه در فیلم "فرزندان بشر" (آلفونسو کوارون) دیده بودیم یا در آثاری همچون "بلید رانر" و به طور کلی دنیای علمی افسانه ای فیلیپ دی دیک که آمیزه ای از کائوس آخرالزمانی است و تلاش برای به عرصه آمدن کسی که قرار است به آن کائوس خاتمه بخشد.(گفته شده نویسنده نوول "بچه های بابل" یعنی موریس جی دانته از متاثران داستان های فیلیپ دی دیک محسوب میشود).
در نخستین صحنه های فیلم، تورپ را میبینیم که در خیابانی به شدت درهم ریخته و تحت کنترل افراد مسلح با یونیفرم های مختلف در حالی که خود را با بالاپوشی، پنهان نموده، در زیر باران شدیدی قدم می زند. پیش از آن برروی تصاویری از کره زمین و فضای پیرامون آن که دوربین به سرعت پیش می رود تا بر نقشه ای از آمریکا و سپس نیویورک و یکی از خیابان های آن تا روی چشمان شرربار تورپ نزدیک گردد، نریشن او را شنیده ایم که میگوید:
"…سیاره را نجات بده. سیاره ای مملو از دروغ و کثافت. هر وقت من این جمله را خواندم، خنده ام گرفته است. سیاره را نجات بده. برای چی؟ و از چی ؟ از خودمان؟ زندگی ساده است. بکش یا کشته شو. تردید نکن و همیشه وظیفه ات را درست انجام بده. یک رمز بقا . رمز من. همه اینها مهم جلوه میکنند تا روزی که با یک انتخاب مواجه میشوید. انتخابی که همه چیز را دگرگون میکند. اینکه به کمک کسی بروی یا فرار کنی و خودت را نجات دهی. من چیزی را آن روز یاد گرفتم . شما نمی توانید فرار کنید. اما خیلی بد بود، چون آن روز، روزی بود که من مردم…"
به نظر این همه آنچه است که متیو کاسوویتس و همکار فیلمنامه نویسش قصد دارند در "بابل پس از میلاد"بگویند. در همان اولین صحنه های فیلم که تورپ را در حال قدم برداشتن در خیابانی گویا در یکی از شهرهای روسیه مشاهده میکینم، آنچه دیده میشود مصداق همان سخن تورپ است : سیاره ای مملو از دروغ و کثافت.
تورپ یک سرباز زردپوست را از چادرش بیرون کشیده و وی را به خاطر تنها ۲۰ دلار مورد تهدید و ضرب و شتم قرار می دهد! این درحالی است که دریایی از اسلحه های مخوف و مرگبار وی را محاصره کرده و هر لحظه ممکن است که به رویش شلیک نمایند.
خانه یا مکان اقامت تورپ در میان ویرانه ای است که کمتر به آپارتمان یا چیزی مثل آن شبیه است و بالاخره او با یک عملیات خشن و کشنده، توسط گروهی از سربازان مسلح به ماشین گورسکی برای معامله ای تازه برده میشود و ماموریت تازه اش را دریافت میکند.
همین آشفتگی و هرج و مرج سرسام آور را هنگامیکه تورپ، آرورا و خواهر ربکا را به شهری در مرز قزاقستان و روسیه برده نیز شدیدا به چشم می خورد. همانجا که هم آرورا و هم خواهر ربکا برای در امان ماندن از باندهای مافیایی ناچارند لباس های مبدل بپوشند تا خود را از نگاهها پنهان دارند. غافل از اینکه همچنان زیر نظر چشم های دیگر هستند.
اما متیو کاسوویتس در میان آن همه آشفتگی و اضطراب و خشونت، آرورا را منبع آرامش، خصائل انسانی و در عین حال دارای قوای ماوراء بشری قرار داده است. او در همان شهر مرزی قزاقستان پیش از انفجار قطار مسافربری، دچار حس ناخوشایندی گشته که باعث دور شدنش از منطقه خطر شده و تورپ و خواهر ربکا نیز به دنبالش از مرگ حتمی میگریزند. همچنین است که گاه به گاه از پایان فاجعه بار جهان سخن میگوید که همه در آن فاجعه خواهند مرد و او بایستی بشر را از چنین فاجعه ای نجات بخشد.
آرورا در عین حال، شخصیتی به غایت حساس و شکننده دارد. او در مقابل کشتار انسان ها توسط آدم های دیگر آنچنان برآشفته میشود که حتی برای نخستین بار، در آن کشتی غول پیکر با اسلحه، کاپیتان و همراهانش را تهدید میکند تا انسان های دیگر را هم نجات بخشند یا حداقل آنان را به قتل نرسانند.
همه این صحنه ها باعث میشود تا در ذهن مخاطب، آرورا به نوعی کاراکتر ماورایی پیدا کند. کاسوویتس به گونه ای فیلمنامه را پیش برده که به نظر می آید، آرورا اساسا موجودی خارق العاده بوده و از همین رو وی را برای نجات بشریت، در صومعه ای حفظ کردهاند تا روز موعود فرا رسد. از همین روست که وی را طی ماموریتی دشوار از میان خطرهای فراوان گذر داده تا به مکان مقرر برسانند. البته در طی این سفر مخاطره آمیز، کاسوویتس انواع و اقسام حادثه پردازی و صحنه های به اصطلاح اکشن معمول را در مقابل تماشاگرش قرار می دهد تا او را طی پروسه ای جذاب درگیر پیام های فیلمش گرداند. از تعقیب و گریز روی برف گرفته تا درگیری و فرار برروی پله ها و پل های متعدد فلزی مکانی در ولادی وستک تا آن تقلای مرکبار برای بالارفتن از دیواره های کشتی عازم آمریکا و تا حضور در میانه کشت و کشتار دو نیروی مافیا و کلیسای نئو لایت در نیویورک. در این مسیر کاراکتر وین دیزل (که از آثاری همچون "تند و سرسام آور" و "سه ایکس" در زمره بزن بهادرهای کله سنگی مثبت کلیشه شده است) و میشل یه ئو (که قبلا در فیلم هایی مانند "ببر خیزان و اژدهای پنهان" دارای قدرت رزمی نشان داده شده بود) نیز کمک حال هستند تا وجه حادثه ای اثر دوچندان شود. مضافا که فیلمنامه نویسان سعی کردهاند با قراردادن کاراکترهای متناقض و متضاد در کنار هم، به نوعی رابطه دیالکتیکی مابین آنها دست پیدا نمایند. فرضا کاراکتر خشن و لاابلای مثل تورپ که مخرب و نابودگر است در کنار شخصیت استرلیزه ای به نام آرورا که حیات بخش و متعالی معرفی میشود. یا حضور او در محیط های خشونت آمیز و هراسناک که اساسا با محیط تربیتی اش فاصله ای بعید دارد.( درواقع او بی شباهت به هری پاتر یا فرودو "ارباب حلقه ها" و یا پرنسس کاسپین "نارنیا" نیست که نیروهای بسیاری برای رسیدن آنها به مقصود، حمایتشان میکنند). از همین رو فضاسازی به گونه ای رخ می نماید که مخاطب مدام نگران حفظ جان آرورا است که همچون آهویی ظریف و شکننده در میان گله های پرشماری از درندگان و وحشیان پیش می رود. هنگامیکه آنها به ولادی وستک در دورترین نقطه شرق روسیه می رسند، در مکانی هراسناک که آدم ها را در قفس هایی همچون گلادیاتورهای عصر روم باستان به جان هم انداختهاند تا تفریح کنند (صحنه ای شبیه به محلی که در فیلم "هوش مصنوعی"ربات های ناقص را نابود میکردند)، گرفتار یک گروه تعقیب کننده میشوند که گویا از سوی یکی از نزدیکان آرورا هدایت میگردد و در همین تعقیب و گریز، آرورا در یکی از همان قفس ها به دام می افند تا در یک درگیری نفس گیر توسط تورپ نجات یابد. اما کار اصلی را خودش انجام می دهد و موجود غول پیکری را محسور خودش میکند و حتی هنگامیکه تورپ برای نجاتش آمده، با فریاد از او می خواهد که دست کشتن آن آدم غول آسا بردارد.او حتی به هنگام زخم برداشتن تورپ در تعقیب و گریز با هلیکوپترهای آمریکایی در آلاسکا، در بهبود آن زخم ها و حیات بخشیدن دوباره به تورپ بی تاثیر نمی نمایاند و بالاخره در حمله گروههای مافیایی در نیویورک حتی دربرابر گلوله هم رویین تن نشان می دهد. آیا او هم مسیحایی دیگر است که بایستی در زمانی معین و مکانی مشخص رسالتش را اعلام کرده و نسل بشر را در آخرالزمان از نابودی و اضمحلال نجات بخشد؟ همه آنچه در طی سفر پر فراز و نشیب و هراسناک آرورا و خواهر ربکا در کنار تورپ شاهد هستیم، حکایت از صحت چنین فرضیات و حدس و گمان هایی دارد. خصوصا که پس از آغاز ماموریت و حرکت گروه سه نفره از صومعه یاد شده در قزاقستان، در مکانی دیگر با زنی که راهبه اعظم می خوانندش، این جملات رد و بدل میشود :
"… مشاور : بچه شما، سرانجام صومعه را ترک کرد .
راهبه اعظم: ۶ روز تا وقتی که ما معجزه مان را به دنیا عرضه کنیم، مانده است.
مشاور : عالیجناب، کنفرانس خبری به زودی آغاز خواهد شد.
راهبه اعظم: او می آید. بیایید با هم دعا کنیم…"
همه قرائن و شواهد حکایت از همان مسیح موعود دارد که این بارهم همچون "رمز داوینچی" و "قطب نمای طلایی" و …در شکل و شمایل یک زن نمود پیدا کرده است. زنی که قدرتی فوق بشری داشته و خود به ماموریت خویش آگاه است.
اما بعدا متوجه میشویم که این ویژگی ها و قدرت های مافوق بشری نه از طریق ماوراء و متافیزیک بلکه کاملا از طریقی فیزیکی عاید آرورا شده است! در واقع آرورا از طریق هوش مصنوعی یا Artificial Intelligence دارای قدرت های یاد شده گردیده است. اما چرا؟
پاسخ این سوال و پرسش های مشابه را از مکالمه همان راهبه اعظم که متوجه میشویم رهبر فرقه ای مذهبی به نام "کلیسای نئو لایت" است با شخص دیگری با نام دکتر نیوتن درمییابیم(که از همان ابتدا به کمک یارانش و با ردیاب های پیشرفته، قدم به قدم، آرورا و همراهان را تعقیب کرده بود و حتی در ولادی وستک و اردوگاه پناهندگان وی را از چنگ تورپ و خواهر ربکا درآورد اما مجددا آنها آرورا را پس گرفتند).
آرورا پرورش یافته بوده تا در طی یک پروسه پیش بینی شده، از طریق علمیباردار شده و برای کلیسای نئو لایت و پیروان آن و بالتبع برای همه مردم جهان، مسیح موعودشان را به دنیا آورد. از همین روست که آرورا هم دو قلو باردار است! (این مانند همان تلاشی است که امروزه از سوی گروههای اوانجلیست برای فراهم آوردن ظهور مسیح موعودشان در بازیابی و بنای معبد سلیمان، تولد گوساله سرخ موی از طریق عملیات ژنتیکی و به راهانداختن آرماگدون یا جنگ آخرالزمان صورت میگیرد!)
نکته قابل توجه این است که طبق برنامه و طرح کلیسای نئولایت، آرورا بایستی از آن صومعه قزاقستان به شهر نیویورک در آمریکا آورده شده و در همانجا به اصطلاح رسالت خویش را آغاز نماید!! و نکته قابل توجه تر اینکه وقتی دوربین متیو کاسوویتس از آن جهان بلبشوی یاد شده وارد خاک آمریکا شده و پس از گذر از مناطق یخبندان آلاسکا و دیگر نواحی، آرورا را در نیویورک تصویر میکند، با شهری به غایت زیبا و مدرن و منظم و پر زرق و برق مواجه میشویم که گویا اساسا در سیاره ای دیگر واقع است و از آن همه کثافت و دروغ و آشفتگی در آن سایه ای هم مشاهده نمیشود. (در مدارک و اسناد تاریخی آمده است که اشراف یهود اروپا و خاندان هایی همچون روچیلد، ابتدا و پیش از اینکه اسراییل را در سرزمین فلسطین، ارض موعود خویش بخوانند، به دنیاهای ماوراء بحار نظر داشتند و از همین رو سرمایه فراهم آوردند و افرادی مانند کریستف کلمب را برای کشف سرزمین های تازه به دریاهای غرب فرستادند و از همین رو بود که نیویورک را نخستین ارض موعود خود خواندند و هنوز هم هنوز است، این کلان شهر آمریکای مدرن را دومین میعادگاه خویش پس از اسراییل می دانند و شاید به همین جهت است که جمعیت یهودیان نیویورک که اغلب از بانکداران و سرمایه داران بزرگ تشکیل شدهاند برابر جمعیت یهودیان شهر اورشلیم اعلام شده است!!)
به این ترتیب نگاه دیگری به دنیای آخرالزمان اوانجلیستی یا همان صهیونیسم مسیحی از ورای فیلم "بابل پس از میلاد" سربرمی آورد. نگاهی که حتی در عنوان خویش عناصری از همان تفکر را پنهان دارد. قابل ذکر است که "بابل" در نگاه اساطیری این فرقه شبه مذهبی و اعتقادات یهودیان صهیونیست، تداعی گر شهری است که در قرون پیش از میلاد حضرت مسیح (ع) در منطقه بین النهرین واقع شده و ادعا این است که در آن قوم یهود توسط پادشاه ستمکاری به نام بخت النصر به بند کشیده شده بود. از همین لحاظ آزادی یهودیان از اسارت بخت النصر که با رهایی بابل مقارن بود، اتفاقی خجسته برایشان محسوب میگردد. در عقاید امروز اوانجلیست ها و البته صهیونیست های یهودی، آزادی بابل (که در واقع همان عراق کنونی محسوب میشود) یا فتح آن به عنوان مقدمه ای برجنگ آخرالزمان (آرماگدون) و ظهور یا بازگشت مسیح موعود به شمار می آید. ( به همین دلیل بود که وقتی آمریکا بدون ادله و شواهد متقن به عراق لشکر کشی کرد، عده ای آن را پیش درآمد جنگ آرماگدون خواندند) اینک فیلم تازه متیو کاسوویتس با عنوان "بابل پس از میلاد" در واقع می تواند روایتی از موقعیت و شرایط رسیدن به آخرالزمان به حساب آید.
بی مناسبت نیست در پاسخ تعدادی از مخاطبان نقد و تحلیل های پیشین نگارنده که جسته و گریخته به ماجراهای آخرالزمان و آرماگدون و ظهور مسیح موعود صهیونیست ها پرداخته بودم، اشاره ای ولو اجمالی به باورها و اعتقاد طیف های گوناگون مدعی این گونه آخرالزمان داشته باشم. چراکه از سویی دیگر امروزه این باورها، منبع و منشاء و تم اصلی بخش مهمی از تولیدات سینمای غرب به خصوص کمپانی های هالیوودی شده و به انحاء مختلف خود را در محصولات آنها، نشان می دهد.
گفتم شاخه ای از پروتستان ها که به اوانجلیست ها معروف شدهاند و تقریبا یک چهارم تا یک سوم جمعیت آمریکای کنونی (از جمله نئو محافظه کاران حاکم) را شامل میشوند، براین باورند که دنیا به سمت و سوی بازگشت مجدد حضرت مسیح (ع) پیش می رود که برای فراهم آوردن شرایط این ظهور، برپایی دولت اسراییل، بازسازی معبد سلیمان بر خرابه های مسجدالاقصی و تولد گوساله ای سرخ موی (به علاوه شرایطی دیگر) ضروری است، از همین روی، این دسته از پروتستان ها (که بخش "مکاشفات یوحنا" کتاب مقدس را اساس پیش بینی های خود قرار می دهند) بر برپایی رژیم اسراییل و بقاء و گسترش آن، تاکید داشته و دارند.همین نقطه مشترک اوانجلیست ها و صهیونیست های یهودی که در برپایی رژیم اسراییل سهم اصلی را ایفاء کردهاند، این دو گروه را برای فراهم آوردن شرایط جنگ آخرالزمان هم رای و هم نظر گردانده است. خصوصا که صهیونیست های یهودی نیز ظاهرا در انتظار مسیح مورد نظرشان هستند که "مشیا" خوانده میشود (آنها اعتقاد ندارند که حضرت عیسی مسیح علیه السلام همان مسیح موعود بوده است).
در ماه جولای ۲۰۰۶ یکی از مشهورترین رهبران "مسیحی انجیلی" در واشنگتن یک سازمان تحت عنوان "مسیحیان متحد در دفاع از اسرائیل" بنیاد نهاد که هدف آن حمایت گسترده از اسرائیل و تقویت لابی آن کشور در آمریکا اعلام شد.
کشیش جان هگی بنیانگذار این سازمان گفت که سازمان او بزودی از ایپک(AIPAC) یعنی کمیته روابط آمریکا و اسراییل، نهاد اصلی در لابی طرفدار اسرائیل، قویتر خواهد شد.بر خلاف ایپک و نهاد های مشابه، مسیحیان انجیلی برای حمایت از اسرائیل دلایل مذهبی دارند.
جف وینتروب استاد دانشگاه پنسیلوانیا میگوید: "آنها فکر میکنند که خلق دوباره اسرائیل متحقق شدن آن چیزی است که انجیل بشارتش را داده است. بنابراین از نظر آن ها خداوند در آن چیزی که قصد طرح ریزی آن را دارد موجودیت اسرائیل را هم گنجانده و به همین دلیل اسرائیل باید از جانب مسیحیان حمایت شود."
وب سایت فارسی BBC در تاریخ ۲۴ اوت ۲۰۰۶ در مطلبی زیر عنوان "نقش مسیحیان و کلیساهای انجیلی آمریکا در لابی اسرائیل" نوشت "…مسحیان انجیلی در سالهای اخیر در آمریکا صاحب نفوذ زیادی شدهاند و هنوز هم روز به روز بر قدرت آنها افزوده میشود. گری سیک عضو پیشین شورای امنیت ملی آمریکا میگوید که زمانی مسیحیان جای چندانی در لابی اسرائیل نداشتند. اما اکنون وضع متفاوت است.به گفته وی در سالهای پیش شرکت مسیحیان بنیادگرا در لابی اسرائیل ناچسب به نظر می آمد ولی امروزه چنین نیست. آمدن هزاران مسیحی زیر نظر آقای هگی به واشنگتن برای حمایت از اسرائیل یک پدیده جدید است. ایپک هزاران عضو و طرفدار دارد اما مسیحیان بنیادگرا در آمریکا را با رقم میلیون ها باید سنجید. به این ترتیب عامل جدید قدرتمندی وارد لابی اسرائیل تبدیل شده است…"
بیلی گراهام از رهبران و کشیشان معتبر انجیلی یا اوانجلیست (که سالها کشیش مخصوص کاخ سفید و برگزار کننده مراسم تحلیف روسای جمهوری آمریکا بود) در سال ۱۹۷۰ هشدار دادکه "جهان اکنون به سرعت به سوی جنگ آخرالزمان و آرماگدون خود نزدیک میشود".
او میگوید :"… اکنون بسیاری از مردم می پرسند، این جنگ آخرالزمان در کجاست؟ ما چهاندازه به آن نزدیکیم ؟ محل این جنگ در غرب رود اردن است، در دشت جرزال، میان جلیله و سامریه…"
هال لندسی از دیگر رهبران اوانجلیست در کتاب معروف خود به نام "زمین، سیاره بزرگ مرحوم" می نویسد :"…نسلی که از ۱۹۴۸( یعنی از زمان تشکیل دولت اسراییل) به این سو به دنیا آمده است، شاهد عینی دومین ظهور مسیح خواهد بود. اما پیش از آن رویداد، ما باید هم جنگ یاجوج و ماجوج را ببینیم و هم نبرد هارمجدون (یا آرماگدون) . کشتار همه سوزی بدین گونه آغاز خواهد شد…"
او همچنین در کتاب "دنیای نوینی فرا می رسد" می نویسد :"…فکرش را بکنید، دستکم ۲۰۰ میلیون سرباز از مشرق زمین با میلیون ها سرباز بیشتر از مغرب زمین، در زیر رهبری دجال (آنتی کرایست یا ضد مسیح) متحد میشوند. عیسی مسیح نخست کسانی را که شهر او، اورشلیم را غارت کردهاند، تار و مار خواهد کرد؛ سپس از ارتشهایی را که در دره مجدو یا هارمجدون جمع شدهاند، به هلاکت خواهد رسانید. تعجبی ندارد اگر تا فاصله ۲۰۰ مایلی اورشلیم، خون تا دهنه اسبان بایستد… همه این دره با آلات و وسایل جنگی، حیوانات و جسدهای آدمیان و با خون، پرخواهد شد!"
این مندرجات کتاب های لیندسی و همچنین مبانی عقاید پیروان بنیادگرایی انجیلی که کلیساهایشان در سرتاسر ایالات متحده گسترده و یا در اختیار گرفتن صدها کانال رادیویی و تلویزیونی و ماهواره ای، از فعالترین مبلغان شبه مذهبی در جهان امروز به شمار می آیند (و البته انجیل هایشان که بسیار متفاوت با کتاب مقدس سایر مسیحیان است، در همین خاورمیانه از جمله کشور ما در ابعاد میلیونی توزیع شده و میشود!) آنچنان تکان دهنده و دهشتناک به نظر می آید که "گریس هال سل" نویسنده کتاب "تدارک جنگ بزرگ" معتقد است، هیچ نشانی از روح آگوستوس قدیس در آن نمییابد. او میگوید کوچکترین اندوهی در این نوشته ها و همچنین چهره لیندسی دیده نمیشود وقتی جملات کتاب دیگرش به نام "شهر خدا" را در کانال تلویزیونی اوانجلیست ها می خواند که :"…همه شهرهای جهان در جنگ هسته ای آخرالزمان ویران خواهند شد، تصورش را بکنید …مسیح زمین را ویران خواهد کرد و مردمانش را خواهد سوزاند. هنگامیکه جنگ بزرگ آخرالزمان به چنان نقطه اوجی رسید که تقریبا تمام آدمیان کشته شدند، عظیم ترین لحظه فرا می رسد و مسیح با نجات دادن مومنان باقیمانده، نوع بشر را از نابودی کامل نجات خواهد داد…."
لیندسی ادامه می دهد :"…پس از نبرد آرماگدون، تنها ۱۴۴۰۰ یهودی زنده خواهند ماند و همه آنها چه مرد، چه زن و چه کودک در برابر مسیح سجده خواهند کرد و به عنوان مسیحیان نوآیین، همگی خود به تبلیغ کلام مسیح خواهند پرداخت…."
"جری فالول" از دیگر رهبران اوانجلیست که سال گذشته در گذشت، در کتاب " همه سوزی در هارمجدون" می نویسد :"…میدان نبرد آرماگدون از مجدو یا مگی دو در شمال تا ادوم در جنوب، فاصله ای در حدود ۲۰۰ مایل کشیده شده است. این میدان از دریای مدیترانه در غرب تا تپه های موآب در شرق خواهد بود، یعنی فاصله ای حدود ۱۰۰ مایل و شامل وادی یهوشافاط هم میشود…در این وادی چندین میلیون مردم به آرماگدون در می آیند که شمار آنان بی گمان به ۴۰۰ میلیون نفر خواهد بود. اینان برای آخرین همه سوزی بشر جمع خواهند شد…"
باور و حمایت این بنیادگرایان انجیلی از تئوری ها و نظریه های صهیونیستی مبنی بر حکومت جهانی با مرکزیت اسراییل و از طریق روش های کهن صهیونی ( که در متن معروف به "پروتکلهای زعمای صهیون") آمده است، باعث گردیده این گروه از پروتستان ها در بیان سیاسی امروز دنیا به صهیونیست های مسیحی ملقب گردند که در کنار صهیونیست های یهودی در اندیشه تسخیر کره ارض، به دنبال درگیری و جنگ های ویرانگر و خانمانسوز هستند که نظایرش را همین امروز هم در پیرامون خود میبینیم. گروهی که اینک حتی از صهیونیست های یهودی نسبت به تحقق آرمان دولت جهانی اسراییلی، افراطی تر به نظر می رسند. خطر این صهیونیست های انجیلی برای صلح و آرامش دنیای امروز و آینده بشریت بدان حد است که برخی از اندیشمندان و کشیشان متفکر مسیحی برای هشدار درباره خطر آنان، اقدام به انتشار کتب و نشریات و ایراد سخنرانی های متعددی نمودهاند از جمله رساله دکترای "استفن سایزر" کشیش معروف انگلیکن که تحت عنوان "صهیونیسم مسیحی " انتشار یافته است.
بنیادگرایان انجیلی یا همان صهیونیست های اوانجلیست اعتقاد دارند که شرط بازگشت مسیح، برپایی مملکت بزرگ اسراییل و ساخت مجدد هیکل سلیمان، برخرابه های مسجدالاقصی است. به همین دلیل مدعی یاری یهود هستند، چون معتقدند، ملت برگزیده خداوند، قوم یهود هستند و هرکه آنان را یاری کند، خداوند او را دوست دارد و هرکه با آنها به جنگ برخیزد، مقابل اراده خداوند مقاومت کرده است!!
یهودیان صهیونیست نیز براین باورند که صاحبان وعده الهی هستند و حاکمیت ایشان تنها شامل سرزمینی نمیشود که میان دو رود نیل و فرات را در برمیگیرد. بلکه خداوند تمام جهان را به ایشان بخشیده است و در این زمینه به متون تحریف شده ای که برخی رهبران مذهبی شان آنها را تحریف کردهاند، استناد می جویند.
در تلمود (یکی از کتاب تحریف شده یهودیان ) نیز پیرامون فرجام جهان می خوانیم :
"…در آن زمان حاکمیت به یهود باز خواهد گشت و تمام ملل به خدمت آن مسیح یهودی در خواهند آمد و مقابل او سر فرو خواهند آورد. در آن ایام، هر یهودی، دو هزار و هشت صد بنده خواهد داشت که به او خدمت میکنند و سیصد و ده خانه خواهد داشت که برآنها حاکم خواهد بود. اما مسیح ظهور نخاهد کرد مگر پس از غلبه بر دولت اشرار یعنی خارج از دیم بنی اسراییل …باید آتش جنگی برافروخته شود که طی آن یک سوم جهانیان از بین بروند. آنگاه یهود، هفت سال متوالی مشغول سوزاندن و از بین بردن تجهیزات و دست آوردهای این جنگ خواهند بود…."
در واقع این گروه از یهودیان اعتقاد دارند که باید با ملل دیگر بسیار جنگ کنند و به انتظار آن روز باشند که مسیح حقیقی و مسیح آنها، پیروزی موعود را برای ایشان محقق سازد.
در کنار این دو گروه فرقه های دیگری هستند که حد واسط یا واصل آنها میشوند . مانند گروه کابالیست ها ( که این روزها به اعتراف نشریه معتبر دیلی میل و دیگر شواهد موجود حاکمیت بلامنازعی بر کمپانی های هالیوودی و دیگر رسانه های جمعی بین المللی دارند ) که بعضا خود را "تصوف یهود" نیز خواندهاند ولی براساس مدارک و اسناد تاریخی منشاء آنها از گروه "شوالیه های معبد" در جنگ های صلیبی می آید یعنی همان صلیبیونی که در معبد سلیمان ساکن شده و با آموزه های خاخام های یهودی که خود تحت تاثیر عقاید مشرکانه و جادوگری مصرباستان قرار داشتند، باورهای عجیب و غریب و دگرگونه ای یافته، گویا به اسناد و مدارک ناگفته ای دست پیداکردند که ازقبل آن ثروت هنگفتی اندوختند و بالاخره عقایدشان توسط کلیسای کاتولیک شرک آمیز خوانده شده و جمعا از سوی واتیکان، تکفیر شدند. اما علیرغم این موضوع و اعدام برخی از آنها، در سراسر اروپا تکثیر و پخش شدند و نخستین لژ های فراماسونری را بوجود آوردند.
گروهی از مورخان و کتب معتبر تاریخی، ارتباط اشرافیت یهودی با بخشی از مسیحیت که بیشتر روحیات و منش جنگ طلبی و کشورگشایی داشتند را به همان زمان جنگ های صلیبی و ماجرای شوالیه های معبد مرتبط می دانند. کتابی با عنوان "کلید حیرام" نوشته دو فراماسون به اسامیکریستوفر نایت و رابرت لوماس حقایق مهمی از ریشه های صهیونیسم مسیحی را آشکار میکنند. به نوشته این دو نفر، اساسا فراماسونری، استمرار شوالیه های معبد محسوب میگردد.
تشکیلات جهانی فراماسونری که براساس مدارک متعدد از جمله"پروتکلهای زعمای صهیون" از مخوف ترین سازمان های صهیونیستی به شمار آمده است، براساس اعتقاد دیرین خویش، مانند صهیونیست های مسیحی و یهودی، به حکومت جهانی باور داشته و این اعتقاد را قرن هاست از طریق نفوذ در حکومت ها، دولت ها، سازمان ها و موسسات مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دنیا دنبال کرده و در واقع زمینه ساز همان جنگ آخرالزمان و آرماگدون و ظهور مسیح موعود به حساب می آیند.
شوالیه های معبد در طول دوران استقرار در اورشلیم دستخوش تغییرات بزرگی شدند و در حضور مسیحیت، عقاید دیگری اتخاذ کردند. در نهاد این موضوع رازی نهفته که در معبد سلیمان کشف شد. نویسندگان کتاب "کلید حیرام"، اعضای نظام معبد را محافظان زائران مسیحی فلسطین می دانند که با تظاهر به این عمل هدف کاملا متفاوتی داشتند.
کریستوفر نایت و رابرت لوماس می نویسند:"…هیچ نشانه ای مبنی بر حمایت شوالیه های معبد از زائران وجود ندارد. اما طولی نکشید که مدارک قاطعی در ارتباط با اجرای حفاری های وسیع در زیر خرابه های معبد هرود یافتیم…"
نویسندگان این کتاب تنها کاشفان این شواهد نبودند. مورخ فرانسوی به نام "دلا فورج" نیز در کتاب "حفاری اورشلیم" ادعای مشابهی میکند:"…وظیفه اصلی 9 شوالیه، انجام تحقیقات جهت به دست آوردن آثار باستانی و نسخ خطی بود که حاوی ماهیت رسوم پنهانی یهودیت و مصر باستان بودند. در اواخر قرن نوزدهم، چارلز ویلسن از انجمن مهندسان رویال، تحقیقات باستان شناسی را در اورشلیم آغاز نمود. او به این نتیجه رسید که شوالیه ها برای مطالعه ویرانه های معبد به اورشلیم رفتهاند. ویلسن در زیر شالوده معبد، نشانه هایی از حفاری و کاوش یافت و به این نتیجه رسید که این اعمال با ابزار متعلق به شوالیه های معبد صورت پذیرفتهاند…."
نویسندگان کتاب "کلید حیرام" حفاری های این شوالیه ها را بی نتیجه ندانسته و چنین استدلال میکنند که این گروه آثاری در اورشلیم کشف کردند که دیدشان را نسبت به جهان تغییر داد. بسیاری از دیگر محققان هم همین عقیده را دارند. حتما دلیلی وجود داشته که شوالیه های معبد را با وجود مسیحی بودن از سرزمین های عالم به اورشلیم و به پذیرش عقاید و فلسفه کاملا متفاوت و اجرای مراسم بدعت آمیز و اجرای تشریفات "جادوی سیاه" هدایت نموده است. مطابق دیدگاه مشترک بسیاری از محققان، این دلیل، کابالا بوده است.دایره المعارف ها و لغت نامه ها، کابالا را شاخه مبهم و سری یهودیت تعریف میکنند. براساس این تعریف، کابالا به موشکافی معانی پنهان تورات و دیگر نوشته های یهودی می پردازد اما با بررسی دقیق تر موضوع، به حقایق دیگری پی میبریم، نظیر اینکه "کابالا" نظامی است که در بت پرستی ریشه داشته و قبل از تورات موجود بوده و پس از آشکار شدن تورات، دیگر بار در یهودیت گسترش یافته است.
الیفس لیوای، نویسنده فرانسوی کتاب "تاریخ جادوگری"، شواهدی تفضیلی در این کتاب ارائه می دهد و اثبات میکند که شوالیه های معبد اولین گام را در پذیرش تعالیم کابالا برداشتند . "امبرتو اکو" رمان نویس معروف ایتالیایی، این حقایق را در چارچوب یکی از رمان ها خود نمودار می سازد. او در داستان خود از زبان شخصیت اصلی چنین بیان میکند که شوالیه های معبد تحت تاثیر کابالا قرار داشتند. به نوشته "اکو" بعضی از یهودیان سربسته رموز خاص را آموختند و سپس آنها را در پنج کتاب عهد عتیق (اسناد پنج گانه) جای دادند. امبرتو اکو اضافه میکند، شوالیه های معبد هم از خاخام های کابالیست اورشلیم آموختند :"…فقط گروهاندکی از خاخام ها که در فلسطین باقی ماندند از راز آگاه بودند…و بعدها شوالیه های معبد آن را از آنان آموختند…"
شوالیه های معبد با پذیرش مفاهیم کابالا طبیعتا با بنیاد مسیحی حاکم براروپا سر ناسازگاری یافتند. اما این ناسازگاری با نیروی مهم دیگری مشترک بود؛ یهودیان.
دن براون در رمان معروف خود "رمز داوینچی"( که فیلم آن را در سال ۲۰۰۶ ران هاوارد با فیلمنامه ای از آکیوا گلدزمن به روی پرده برد و در همان زمان آن را در ماهنامه فیلم نگار به تفضیل مورد تحلیل و بررسی قرار دادم) پرده از ارتباطات انجمن برادری یهود و خانقاه صهیون با شوالیه های معبد برداشته و آنها را نگاهبان راز جام مقدس و نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه برای ظهور مسیح حقیقی (همان نقطه مشترک یهودیان و اوانجلیست ها ) می داند که به نوعی وجه ظاهری اعتقادات صهیونیسم به شمار می آید.
در بخشی از کتاب فوق آمده است :"…خانقاه صهیون را پادشاه فرانسه به نام گاد فری دبویلون ( از فرماندهان جنگ های صلیبی) پس از فتح اورشلیم بنیاد نهاد. او ادعا کرد که راز مهمی در اختیار دارد، رازی که از آغاز مسیحیت در خانواده او حفظ شده است. او از ترس اینکه مبادا با مرگش این راز به گور سپرده شود، انجمن اخوت یا خانقاه صهیون را تاسیس کرد تا آن راز را برای نسل های بعدی حفظ کند. در طول آن سال ها، خانقاه به سندهایی که در ویرانه های معبد هرود مخفی شده بود، دست یافت، همان معبدی که معبد سلیمان روی آن بنا شده بود…آنها باور داشتند که اهمیت این سندها به حدی است که کلیسا برای دستیابی به آن از هیچ کوششی فروگذار نخواهد کرد…به همین خاطر ارتشی مسلح متشکل از نه شوالیه تشکیل دادند که به شوالیه های معبد معروف شدند…"
یادمان باشد که یاران حلقه در "ارباب حلقه ها"، اعضای محفل ققنوس در قسمت پنجم "هری پاتر" و شوالیه های اصلی جدای در "جنگ های ستاره ای" نیز ۹ نفر بودند!
اینک بیش از صدسال است که جامعه جهانی، بهطورعام و جهان اسلام بهطورخاص، گرفتار یک جریان سیاسی شوم، بهنام صهیونیسم جهانی، گردیده است که در قطعنامه تصویبی سال ۱۹۷۵ سامان ملل به عنوان مظهر آپارتاید و نژادپرستی شناخته شد. جریانی کهاندکاندک جهان را بهسوی ناامنی، ترور، کشتار، جنگهای خانمانبرانداز و فساد و تباهی سوق میدهد. واقعیت این است که صهیونیسم جهانی یک حرکت دنبالهدار تاریخی بوده و ریشه در نژادپرستی و برتریطلبی دارد. قرآنکریم در آیات فراوانی بر این موضوع صراحت دارد، از جمله آنجاکه میفرماید: «فبما نقضهم میثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسیهًیحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممِا ذکّروا به و لا تزال تطّلع علی خائنهٍمنهم الّا قلیلاً منهم… (مائده/۱۳)؛ پس چون بیناسرائیل پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم. آنان کلمات خدا را از جای خود تغییر دادند و پندهایی را که به آنها داده شده بود، از یاد بردند و پیوسته بر خیانتکاری آن قوم مطلع میشوی و فقط قلیلی از آنها چنین نیستند….»
رابینو فتیش خاخام یهودیان در سال ۱۹۵۲ در کنگره خاخام های دنیا گفت :"…اما امروز خیانتکاریها و فتنهانگیزیهای این عده، ابعاد بهمراتبگستردهتر و جدیتری بهخود گرفته است. حرکت جدید سردمداران، نخبگان و رهبران صهیونیسم جهانی به حدی جدی، گسترده و عمیق شده است که بهراستی میخواهند جنگ جهانی سوم را وحشیانهتر از سایر جنگها به راهاندازند…"
یک روشنفکر یهودی، بهنام عزرائیل شامیر، پس از حوادث یازدهم سپتامبر، در همایشی تحت عنوان "ثبات در اوراسی" در اسلامبول ترکیه، با اشاره به اینکه شصت درصد مدیران بلندپایه رسانههای پرقدرت امریکایی را یهودیان تشکیل میدهند، گفته است: "این فکرسازان، امریکا را بهسوی جنگ سوق میدهند… صهیونیستها سربازان امریکایی را آلت دست خود قراردادهاند، همانطورکه در گذشته از سربازان انگلیسی برای تحقق اهداف و دسیسههای خود استفاده کردند."
خود صهیونیستها بهصراحت در پروتکل نهم خود اعتراف میکنند:"موجهای وحشت که مصیبت آن، مردم را دربرگرفته، از ما برخاسته است" و دلیلش را در پروتکل اولشان ذکر می نمایند، به این شرح: "بهترین نتایجی که از طریق حکومت بر گوییم(غیر یهود) خواهان تحقق آن هستیم، به وسیله خشونت و ترور به دست میآید، نه مباحث آکادمیک، …" و در پروتکل هفتم میگویند: "کوتاهسخنآنکه، برنامه ما برای باقینگهداشتن حکومتهای گوییم (غیریهودی) اروپا در زیر سلطه خود، این است که از طریق ایجاد ترور و وحشت، جلوههایی از قدرت خود را به گروهی از آنها نشان دهیم …"
امروز صهیونیسم جهانی که به زعم خود قضیه فلسطین را خاتمهیافته تلقی میکند، نوک حمله خود را بهطورخاص متوجه ایران اسلامیکرده است. "عزرائیل شامیر" روشنفکر یهودی در بخش دیگری از سخنان خود در همایش «ثبات در اوراسیا»، با اشاره به همین مطلب، میگوید: "…عملیات افغانستان و نقشه حمله به عراق سالها پیش طراحی شده و تنها بخشی از طرح عظیمی است که از سوی لابی پرقدرت صهیونیستها در امریکا آماده شدهاست." او میافزاید: "لابی یهود در امریکا قصد دارد منطقه وسیعی از پاکستان تا عربستان، که ایران را نیز دربرمیگیرد، بهصورت منطقه امنی درآورده و حاکمیت آن را به اسرائیل بدهد…"
امروز از زبان هال لیندسی از رهبران صهیونیست های انجیلی آمریکا در کتاب "نبرد نهایی" به صراحت درباره ضرورت وقوع جنگ آرماگدون میشنویم و سخن از بمباران اتمی ایران و سایر کشورهای مسلمان منطقه به میان می آید. امروز صراحتا در فیلم هایی مانند "رمز داوینچی" گفته میشود که تغییر هزاره و رفتن از برج حوت به برج حمل، زمان افشای راز خانقاه صهیون در پیشواز از مسیح دوم بوده است. امروز صدها کانال تلویزیونی و ماهواره ای وابسته به اوانجلیست ها تبلیغ نبرد آرماگدون را سرلوحه خود قرار دادهاند و بیش از نیمی از آثاری که از کارخانه هالیوود بیرون می آید، فیلم هایی درباره آخرالزمان و آرماگدون و ظهور مسیح بن داوود است و جنگ با ضد مسیح و وحشت و تاریکی که از این بابت دنیا را فراخواهد گرفت و دو سوم مردم کره ارض از میان خواهند رفت و جهان به ویرانه ای بدل خواهد گردید تا مسیح موعود این حضرات نزول اجلال بفرمایند. امروز حتی سینمای غرب نیز که در چنبره کمپانی های صهیونیستی است، آرایش آخرالزمانی گرفته است.
سعید مستغاثی
به نقل از وبلاگ نویسنده