ابراهیم شفیعى سروستانى
اعتقاد به نجاتبخش موعود «منجى»، به عنوان انسان برترى که در آخرالزمان زمین را از عدالت پر مىسازد و انسانهاى در بند را رهایى مىبخشد، در همه ادیان و مذاهب وجود دارد. اما آنچه که در این میان شیعه را متمایز ساخته، این است که در این مذهب «منجى موعود» تنها به عنوان یک آرمان مطرح نیستبلکه او به عنوان تداومبخش رسالت انبیا، وارث اولیاى الهى و در یک کلام «حجتخدا» بر روى زمین نیز مطرح است; حجتى که زنده، شاهد و ناظر بر اعمال آدمیان است. و بنابراین نقش او در زندگى فردى و اجتماعى انسانها تنها به آخرالزمان و زمان ظهور منحصر نمىشود و وجود او در لحظه لحظه زندگى ساکنان زمین نقش دارد.
براى درک مفهوم «حجت» و روشن شدن تفاوت میان این دو اعتقاد; یعنى اعتقاد به موعود، تنها به عنوان «منجى» و یا اعتقاد به او به عنوان «حجت» و «منجى» لازم است که جایگاه این واژه را در قرآن و روایات مورد بررسى قرار دهیم; اما پیش از آن نگاهى اجمالى خواهیم داشتبه معناى لغوى حجت.
حجت در لغت
«حجت» در لغتبه معنى دلیل، برهان و راهنما است. به عبارت دیگر «آنچه به آن دعوى یا مطلبى را ثابت کنند» حجت گویند. (۱)
مرحوم راغب اصفهانى نیز حجت را اینگونه معنا کرده است:
الدلالهالمبینه للمحجه اىالمقصدالمستقیم والذى یقتضى صحه احدالنقیضین.
راهنمایى آشکار به راه مستقیم و آنچه که به وسیله آن مىتوان به درستى یکى از دو مخالف پى برد. (۲)
حجت در قرآن
در آیات متعددى از قرآن کریم کلمه «حجت» به کار رفته که در اینجا به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علىالله حجه بعدالرسل و کانالله عزیزا حکیما. (۳)
پیامبرانى مژدهدهنده و بیمدهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتى نباشد و خدا پیروزمند و حکیم است.
در این آیه خداوند هدف از فرستادن پیامبران را اتمام حجتبه مردم و سد کردن راه استدلال و بهانهجویى بر آنها، دانسته است، بنابراین مىتوان گفت که انبیا «حجت» خدا بر مردماند و با آمدن آنها دیگر کسى نمىتواند در درگاه خدا مدعى شود که چرا راه مستقیم را به ما نشان ندادى.
در آیه دیگرى مىخوانیم:
قل فللهالحجهالبالغه فلو شاء لهدیکم اجمعین. (۴)
بگو: خاص خداست دلیل محکم و رسا، اگر مىخواست همه شما را هدایت مىکرد.
حجت در روایات
در روایات شیعه نیز «حجت» جایگاه خاصى دارد; تا آنجا که مرحوم کلینى در مجموعه گرانقدر «الکافى» بخشى دارد با عنوان «کتاب الحجه» که در آن با بیان دهها روایت ابعاد مختلف این موضوع روشن گردیده است. در اینجا به برخى از روایاتى که در این زمینه وارد شدهاند، اشاره مىکنیم:
امام على، علیهالسلام، در بیان ضرورت وجود حجتهاى الهى مىفرماید:
اللهم بلى، لا تخلواالارض من قائم لله بحجه; اما ظاهرا مشهورا، و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله و بیناته… (۵)
بلى، زمین تهى نماند از کسى که حجتبر پاى خداست، پایدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست. تا جتخدا باطل نشود و نشانههایش از میان نرود…
امام باقر، علیهالسلام، در روایتى مىفرماید:
و الله ما ترکالله ارضا منذ قبض آدم، علیهالسلام، الا و فیها امام یهتدى به الىالله و هو حجته على عباده، و لا تبقىالارض بغیر امام حجته لله على عباده. (۶)
به خدا سوگند که خداوند از روزى که آدم، علیهالسلام، قبض [روح] شد، هیچ سرزمینى را از پیشوایى که [مردم] به وسیله او به سوى خدا هدایت مىشوند، خالى نگذاشته است. این پیشوا حجتخدا بر بندگانش است و هرگز زمین بدون امامى که حجتخدا بر بندگانش باشد، باقى نمىماند.
امام صادق، علیهالسلام، نیز در این باره مىفرماید:
انالحجه لا تقوم لله عز و جل على خلقه الا بامام حتى [حى] (۷) یعرف. (۸)
حجتخدا بر آفریدگانش تنها با امام [زندهاى]که شناختهشود، اقامه مىشود.
همچنین آن حضرت در پاسخ این پرسش که: «آیا زمین بدون امام باقى مىماند؟» مىفرماید:
لو بقیتالارض بغیر امام لساخت. (۹)
اگر زمین بدون امام بماند، [اهلش را] در خود فرو مىبرد.
امام هادى، علیهالسلام، نیز مىفرماید:
انالارض لا تخلو من حجه و انا والله ذلکالحجه. (۱۰)
زمین هرگز از حجتخالى نمىماند و به خدا قسم من آن حجت هستم.
حجت در ادعیه و زیارات
در دعاهایى که از ائمه، علیهمالسلام، وارد شده نیز به دفعات به واژه حجتبرمىخوریم; از جمله در قسمتى از دعاى معروفى که خواندن آن در زمان غیبتسفارش شده، آمده است:
… اللهم عرفنى حجتک فانک ان لمتعرفنىحجتکضللتعندینى. (۱۱)
بار خدایا، مرا با حجتخود آشنا ساز; که اگر مرا با حجتت آشنا نکنى از دینم گمراه مىشوم.
در قسمتى از زیارت «آل یاسین» که از امام عصر، علیهالسلام، نقل شده، پس از آنکه تک تک امامان را به عنوان حجتخدا مىخوانیم و بر این موضوع گواهى مىدهیم، خطاب به آنها مىگوییم:
فالحق ما رضیتموه والباطل ما اسخطموه والمعروف ما امرتم به والمنکر ما نهیتم عنه.
حق آن است که شما از آن خشنود شوید و باطل آن است که شما از آن به خشم آیید. معروف آن است که شما بدان امر کنید، و منکر آناست که شما از آن نهى کنید.
حال که به اجمال با معناى حجت و جایگاه آن در معارف شیعى آشنا شدیم، به موضوع اصلى این مقاله مىپردازیم تا روشن شود اینکه ما حضرت مهدى، علیهالسلام، را «حجتحى خداوند» بدانیم یا تنها «نجاتبخش موعود»، در عمل چه تاثیرى در زندگى فردى و اجتماعى ما مىتواند داشته باشد؟
بر اساس آنچه که درباره مفهوم حجت در لغت، قرآن و روایات گفته شد، حجتخداوند بر روى زمین از طرفى دلیل و راهنماى آشکار مردم به سوى صراط مستقیم و از طرف دیگر ملاک و معیارى است که انسانها مىتوانند با رجوع به او میزان انطباق خود را با دین خدا بسنجند.
با توجه به این مفهوم «آنکه معتقد به ظهور حجت استخود را مکلف مىکند که تا همه مناسبات فردى و جمعىاش انعکاس انتظارش باشد که در غیر اینصورت انتظار مفهوم خود را از دست مىدهد و به لقلقه زبان تبدیل مىشود. منتظر نمىداند حجتش کدامین روز مىآید؟ اما مىداند چنان بایستى آماده باشد، که هر زمانى که ظهور کرد اعمالش مطلوب و مقبول حجت واقع شود».
به بیان دیگر تنها کسانى در زمان «ظهور» سربلندند که در زمان «غیبت» در جهت تامین رضایت مولایشان تلاش کرده باشند.
این معنا را بصراحت مىتوان از قرآن و روایات استفاده کرد.
در یکى از آیاتقرآنکریم آمده است:
یوم یاتى بعض آیات ربک لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن امنت من قبل او کسبت فى ایمانها خیرا قل انتظروا انا منتظرون (۱۲) .
روزى که برخى نشانههاى خدا آشکار شود، ایمان کسى که پیش از آن ایمان نیاورده یا به هنگام ایمان کار نیکى انجام نداده است، براى او سودى نخواهد داشت. بگو چشم به راه باشید، ما نیز چشم به راهیم.
در ذیل آیه یاد شده، روایات متعددى به طریق شیعه و اهل سنت نقل شده که در آنها «روزى که برخى نشانههاى خدا آشکار شود» به زمان ظهور حضرت مهدى، علیهالسلام، تفسیر شده است. (۱۳)
از جمله در روایتى که از امام صادق، علیهالسلام، در تفسیر آیه مزبور وارد شده، چنین آمده است:
الآیات همالائمه، والآیه المنتظره هوالقائم، علیهالسلام، فیومئذ لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل قیامه بالسیف و ان آمنتبمن تقدمه من آبائه، علیهمالسلام. (۱۴)
مراد از نشانهها امامان هستند و آن نشانهاى که انتظارش کشیده مىشود، قائم، علیهالسلام، است. در آن زمان ایمان کسى که پیش از قیام آن حضرت با شمشیر، ایمان نیاورده براى او سودى نخواهدداشت، اگرچه به پدران آن حضرت که پیش از او بودند، ایمان آورده باشد.
امام صادق، علیهالسلام، در روایت دیگرى آیه یاد شده را چنین تفسیر مىکنند:
یعنى خروجالقائمالمنتظر منا، ثم قال، علیهالسلام، یا ابا بصیر طوبى لشیعه قائمنا المنتظرین لظهوره فى غیبته و المطیعین له فى ظهوره، اولئک اولیاءاللهالذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. (۱۵)
[مراد از آن روز] زمان خروج قائم ماست که انتظارش کشیده مىشود، آنگاه فرمود: اى ابابصیر! خوشا به حال شیعه قائم ما که در زمان غیبت او چشم به راه ظهور اویند و در زمان ظهورش او را پیروى مىکنند. آنها دوستان خدا هستند که نه بیمناک مىشوند و نهاندوهگین مىگردند.نکتهاى که از روایتبالا استفاده مىشود این است که هر کس باید تا پیش از آشکار شدن حجتخداوندى چنان زندگى کند و خود و جامعهاش را چنان بسازد که بتواند به هنگام ظهور در پیشگاه آن حضرت پاسخگو باشد. چرا که در آن روز دیگر توبه و پشیمانى سودى ندارد.
حضرتصاحبالامر، علیهالسلام، خود درباره وظایف شیعیان در زمان غیبت مىفرماید:
فلیعمل کل امرىء منکم بما یقرب به من محبتنا، و یتجنب ما یدنیه من کراهتنا و سخطنا، فان امرنا بغته فجاه حین لا تنفعه توبه و لا ینجیه من عقابنا ندم على حوبه. (۱۶)
پس هر یک از شما باید آنچه را که موجب دوستى ما مىشود، پیشه خود سازد و از هر آنچه که موجب خشم و ناخشنودى ما مىگردد، دورى گزیند. زیرا فرمان ما به یکباره و ناگهانى فرا مىرسد و در آن زمان توبه و بازگشتبراى او سودى ندارد و پشیمانى گناه نمىتواند او را از کیفر ما نجات بخشد.
روشن است که بدون شناختحجتخدا و امام زمان نمىتوان رضایت او را دریافت و ناخشنودى او را باز شناخت. اینجاست که رمز این همه تاکید و سفارش بر شناخت امام زمان روشن مىشود و در مىیابیم که چرا کسى که امام زمانش را نشناسد به «مرگ جاهلیت» از دنیا مىرود؟
مگر نه این است که امام، حجتخدا و میزان حق و باطل است؟ و مگر نه این است که معروف و منکر با امر و نهى امام تفسیر مىشود؟ آیا کسى مىتواند بدون شناخت میزان حق و باطل به حق دستیابد و زندگى خود را بر مدار حق قرار دهد؟ و یا بدون شناخت امر و نهى امام، معروف را به پا دارد و منکر را ترک کند؟ مسلما خیر! بنابراین مىتوان گفت هر کس که امام و حجت زمان خویش را بشناسد و زندگى خود را بر مدار خواسته او شکل دهد، دیگر براى او تفاوتى نخواهد داشت که ظهور چه زمانى محقق خواهد شد. زیرا هر زمان که حجتحق آشکار شود او با سربلندى مىتواند در پیشگاه آن حضرت حاضر شود. چنانکه در روایتى که از امام باقر، علیهالسلام، نقل شده، مىخوانیم:
من مات و لیس له امام فمیتته میته جاهلیه، و من مات و هو عارف لامامه لم یضره تقدم هذاالامر او تاخره و من مات عارفا لامامه کان کمن هو معالقائم فى فسطاطه (۱۷) .
هر کس بمیرد و امامى نداشته باشد، مردنش مردن جاهلیت است. و هر آنکه در حال شناختن امامش بمیرد، پیش افتادن و یا تاخیر این امر (دولت آل محمد، علیهمالسلام) او را زیان نرساند. و هر کس بمیرد در حالى که امامش را شناخته همچون کسى است که در خیمه قائم با آن حضرت باشد.
با توجه به آنچه گفته شد درمىیابیم که انتظار «حجت» انتظارى است زنده و پویا که مىتواند در لحظه لحظه حیات آدمى جارى شود و زندگى فردى و اجتماعى او را متحول سازد. به بیان دیگر انتظار «حجت» تنها به زمان «آینده» مربوط نمىشود بلکه زمان «حال» را هم در برمىگیرد. به خلاف انتظار «منجى» که هیچ نقشى در وضعیتحال منتظر ندارد و نمىتواند چنانکه باید منشا تحولى اساسى در زندگى او باشد.
ماهنامه موعود شماره ۱۵
پىنوشتها:
۱. ر.ک: الفیومى، احمد بن محمد، المصباحالمنیر، ص121; ابن منظور، لسانالعرب، ج3، ص53; الشرتونىاللبنانى، سعیدالخورى، اقربالموارد فى فصحالعربیه و الشوارد، ج1، ص164; جر، خلیل، فرهنگ لاروس، ترجمه سید حمید طبیبیان، ج1، ص808; عمید، حسن، فرهنگ عمید، ج1، ص779.
۲. الراغبالاصفهانى، ابوالقاسمالحسین بن محمد، مفرداتالفاظالقرآن فى غریبالقرآن، ص107.
۳. سوره نساء (۴)، آیه ۱۶۵.
۴. سوره انعام (۶)، آیه149.
۵. نهجالبلاغه، کلمات قصار۱۴۷، ترجمه سید جعفر شهیدى، ص388.
۶. الکلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، ج1، کتابالحجه، ص179 – 178، ح8.
۷. در برخى از نسخههاى «الکافى» به جاى «حتى» کلمه «حى» آمده است. امام رضا، علیهالسلام، نیز به نقل از امام باقر، علیهالسلام، چنین روایت مىکنند: « انالحجه لا تقوم لله عزوجل على خلقه الا بامام حى یعرفونه». (الحمیرى، ابوالحسن عبدالله بن جعفر، قربالاسناد، ص351.)
۸. الکلینى، محمد بن یعقوب، همان، ص177، ح2.
۹. همان، ص179، ح10.
۱۰. همان، ح9.
۱۱. الشیخالصدوق، ابو جعفر محمد بن على، کمالالدین و تمامالنعمه، ج2، ص512.
۱۲. سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۸.
۱۳. ر.ک: البحرانى، السید هاشم، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج3، ص121 -123; مؤسسه المعارفالاسلامیه، معجم احادیث الامامالمهدى، علیهالسلام، ج5، ص109 – 100.
۱۴. الشیخالصدوق، همان، ص18.
۱۵. همان، ص357، ح54.
۱۶. المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج52، ص176.
۱۷. الکلینى، محمد بن یعقوب، همان، ص372-371، ح5.