سایر

رد هواپیمای امام

معلّم روی تخته نوشت: مادر در باران آمد. نوک چوب را گذاشت روی «مادر». بچّه ها هم آهنگ داد زدند: مادر.نوک چوب جفتِ «در» بود.ـ در.چوب زیر «باران» ...

Read More »

گاردی‌ها

دکمه‌های پیراهن بلند گلدارش را باز کرد. عینک سیاهی به چشم زد و بار دیگر در آینه ماشین،‌ نگاهی به خودش انداخت. موهای روشن و ریش پرفسوری، او ...

Read More »