چراغانى ملکوت

نرگس منتظر

مى دانستم امشب »قدرى« دیگر است و قرآنى دیگر به تجلّى از عرش بر دل زمین نازل مى شود!
مى دانستم چراغانى ملکوت براى کیست؛
مى دانستم مهتابى هاى آسمان چه را مى جویند؛
مى دانستم ثانیه ها از چه رو بى تابى مى کنند؛
مى دانستم جبرییل یکبار دیگر خواهد آمد و سلام بلند خدا را فرو خواهد آورد…
و این همه را از او شنیده بودم.
از او که به آرامشم مى خواند و اضطرابم را با لبخند شیرینش به بردبارى بدل مى کرد و مرا بیش از همیشه به یاد »پدرش« و »پدرم« مى انداخت.
من عاشقانه دوستش داشتم.
با اشک هایش مى گریستم؛
زخمهاى دلش را مى شناختم؛
و جان ناقابلم مجروح رنج هاى همیشگى اش بود،
و شاید به همین سبب بود که مى خواست قابله نرگسش باشم…
× × ×
سبحان اللَّه!
چه شکوهى بود در تلاوت »قدر«.
ابو محمد خواندن »قدر« را خواسته بود و من که بانویش را لرزان دیدم، نام خداى رحمان و رحیم را بر زبان آوردم و گفتم:
إنا أنزلناه فى لیله القدر…
و کلام خدا بى آنکه پژواک صداى من باشد دوباره به گوش رسید.
حسى غریب – نمى دانم ترس یا شوق – وجودم را فرا گرفت. گویى صداى همه اهل بیت را مى شنیدم؛
صداى پیامبر بود که به قرآن فرا مى خواند.
صداى على بود که به عدالت دعوت مى کرد.
صداى فاطمه بود که حق مسلم اش را مى طلبید.
صداى حسن بود که مظلومیتش از پس قرن ها هنوز دل ها را مى لرزاند.
صداى حسین بود که به خونخواهى قیام کرده بود.
صداى سجاد بود که رنج هاى نهفته اش را با دعا التیام مى بخشید.
صداى محمد بود.
نجواى جعفر بود و سخن موسى.
کلام دلنشین رضا بود.
زمزمه عزیز جانم حسن بود که از زبان حجت خدا شنیده مى شد.
باورم نمى آمد آنچه را که مى دیدم!
ناگاه میان من و نرگس حسنم حجابى پدید آمد. سراسیمه و هراسان بیرون دویدم و…
دیرى نپایید، صداى آشناى برادرزاده ام مرا به خود آورد:
– عمه جان به اتاق بازگرد!
× × ×
اللَّه اکبر!
آفتابى در میان و هزار هزار نور در پیشانى بلندش.
نرگسى در کنار و هزار هزار بهار در نگاه مستانه اش.
و از اینجا تا خدا، قاصدک هایى خوش خبر که مژده میلاد را آورده بودند.
زمین سجده گاه کودک شد!
دستان کوچکش به اشارت پروردگار به دعا برداشته شد و با لهجه اى خدایى نسب پاکش را یاد کرد:
أشهد أن لا إله إلاّ اللَّه
و أنّ جدّى محمداً رسول اللَّه
و أنّ أبى علیّا ولىّ اللَّه
آنگاه مرغان سبز بر سر وى به پرواز درآمدند و اینچنین خرد و کلان عالم رقص کنان کلام آسمان وى را تا انتهاى هستى زمین همراه شدند:
و نرید أن نمنّ على الذین استضعفوا فى الأرض
و نجعلهم الأئمه و نجعلهم الوارثین.
تنها خدا مى داند امشب بر من چه گذشت!
 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *