امام مهدی علیه السلام با سپاهیان حرکت میکند و به عراق میرسد؛ در حالی که مردم، اطراف آن حضرت هستند. پیشاپیش ارتش فرمانده پیش قراولمردی است به نام عقیل و بر ساق لشکر، مردی است به نام حارث. سپس مردی از اولاد امام حسن علیه السلام همراه دوازده هزار سواره به او ملحق میشوند. و آن مرد میگوید: «ای پسر عمو ! من به تصدی این امر، از تو سزاوارترم؛ چون من از فرزندان حسنم و او از حسین بزرگ تر بود». امام مهدی علیه السلام میفرماید: «همانا من مهدی هستم.» آن مرد میگوید: «آیا نشانه، معجزه یا علامتی نزد تو هست؟ » پس مهدی به پرندهای در آسمان، نگاه میکند سپس اشارهای به آن پرنده می نماید و پرنده روی دست حضرت مینشیند و به قدرت خدا به تکلم آمده و به امامت حضرت شهادت میدهد.
چکیده
این نوشتار، به موضوع سید حسنی در خطبه البیان می پردازد که در دو محور سندی و متنی سامان یافته است. در محور اول، سند خطبه، بررسی شده و بدین منظور، نظرات مخالفان و موافقان بیان شده است. نظرات مخالفان در سه بخش بیان شده است؛ بخش اول: ضعف رجال حدیث که در این بخش، جد طوق و عبدالله بن مسعود ارزیابی میشوند؛ بخش دوم: ارسال حدیث و بخش سوم: عدم نقل حدیث در منابع دست اول که دلیل بر عدم اعتبار آن دانسته شده است.
نظرات موافقان نیز در دو بخش: دفاع از ابن مسعود و اعتنای علما به این خطبه ذکر میشود. محور دوم مقاله نیز به بررسی متن این خطبه می پردازد و خواهد آمد که برخی از دانشمندان، متن خطبه را دچار اشکالات فراوان دانسته و آن را رد کردهاند و عده ای دیگر نیز در پذیرش خطبه، قائل به تفصیل شدهاند.
کلید واژهها: سید حسنی، خطبه البیان، عبدالله بن مسعود، بررسی سند، بررسی متن، غلو.
مقدمه
درباره موضوع مهدویت اخبار فراوانی وجود دارد؛ از جمله خطبه ای است منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام که به خطبه البیان معروف است. در آغاز این خطبه، اوصافی از امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر شده و در ادامه، مباحثی در باره مهدویت مطرح میشود.
عمده مطالب مهدوی این خطبه به اوضاع آخرالزمان و نشانه های ظهور پرداخته است. این خطبه، ضمن بحث از علائم ظهور، به موضوع سید حسنی پرداخته و درباره حرکت او، برخوردش با امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و تسلیم شدن او و سپاهش برابر امام، صحبت میکند؛ از این روی به بحث و بررسی این خطبه می پردازیم.
ابتدا بخشی از خطبه را که درباره سید حسنی است، بیان کرده سپس درباره سند خطبه و میزان اعتبار آن، بحثی را پی خواهیم گرفت و در پایان، به بررسی متن آن می پردازیم.
متن روایت
حدثنا محمد بن أحمد الأنباری قال: حدثنا محمد بن أحمد الجرجانی قاضی الری قال: حدثنا طوق بن مالک عن ابیه عن جده عن عبدالله بن مسعود رفعه إلی علی بن ابی طالب علیه السلام :
…ثم یسیر بالجیوش حتی یصیر إلی العراق و الناس خلفه و أمامه، علی مقدمته رجل اسمه عقیل و علی ساقته رجل اسمه الحارث. فیلحقه رجل من أولاد الحسن فی إثنی عشر ألف فارس، و یقول: «یابن العم! أنا أحق منک بهذا الأمر لأنی من ولد الحسن و هو أکبر من الحسین». فیقول المهدی: «إنی أنا المهدی». فیقول له: «هل عندک آیه أو معجزه أو علامه؟» فینظر المهدی إلی الطیر فی الهواء فیؤمی إلیه فیسقط فی کفه فینطق بقدره الله تعالی و یشهد له بالإمامه. ثم یغرس قضیباً یابساً فی بقعه من الأرض لیس فیها ماء فیخضر و یورق. و یأخذ جلموداً کان فی الأرض من الصخر فیفرکه بیده و یعجنه مثل الشمع. فیقول الحسنی: «الأمر لک»، فیسلم و تسلم جنوده… (جمعی از محققان، ۱۴۱۱: ج ۴، ص ۹۰ ).
سپس [امام مهدی علیه السلام ] با سپاهیان حرکت میکند و به عراق میرسد؛ در حالی که مردم، اطراف آن حضرت هستند. پیشاپیش ارتش ]= فرمانده پیش قراول[ مردی است به نام عقیل و بر ساق لشکر، مردی است به نام حارث. سپس مردی از اولاد امام حسن علیه السلام همراه دوازده هزار سواره به او ملحق میشوند. و آن مرد میگوید: «ای پسر عمو ! من به تصدی این امر، از تو سزاوارترم؛ چون من از فرزندان حسنم و او از حسین بزرگ تر بود». امام مهدی علیه السلام میفرماید: «همانا من مهدی هستم.» آن مرد میگوید: «آیا نشانه، معجزه یا علامتی نزد تو هست؟ » پس مهدی به پرندهای در آسمان، نگاه میکند سپس اشارهای به آن پرنده می نماید و پرنده روی دست حضرت مینشیند و به قدرت خدا به تکلم آمده و به امامت حضرت شهادت میدهد. سپس حضرت چوب خشکی را در زمینی بی آب میکارد و آن شاخه سبز شده و برگ میدهد. و سنگی از زمین بر میدارد و با دست خرد میکند و مثل شمع خمیر میکند. حسنی میگوید: «این امر، برای تو است» آن گاه تسلیم شده و سپاهش را نیز تسلیم میکند….
محور اول: بررسی سندی
درباره سند این روایت و میزان اعتبار آن، در کلمات علما مطالب فراوانی به چشم میخورد که برخی مؤید و برخی مخالف هستند. ما نظر مخالفان و موافقان را نقل میکنیم، تا میزان اعتبار این خطبه روشن شود.
آرای مخالفان
نظرات مخالفان را میتوان در سه بخش تنظیم کرد:
۱. ضعف رجال حدیث؛
۲. ارسال حدیث؛
۲. عدم نقل حدیث در منابع دست اول.
۱. ضعف رجال حدیث
در این قسمت، درباره دو نفر که در سند این روایت ذکر شدهاند، بحث خواهیم کرد:
الف. جد طوق: در سند روایت آمده است طوق بن مالک از پدرش و او از جدش نقل میکند؛ در حالی که جد وی معلوم نیست.[۲]ب. عبدالله بن مسعود: عمده اشکال، درباره عبدالله بن مسعود است. برخی معتقدند او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دچار انحراف شد. مرحوم آیت الله خویی میفرماید:
برخی فتاوای ابن مسعود در فقه و نیز برخی روایات که در تخطئه او وارد شده است، دلالت میکند بر این که او از امیرالمؤمنین علیه السلام تبعیت نکرد وآن حضرت را همراهی ننمود؛ بلکه در کارش به طور مستقل عمل کرد (خویی، ۱۴۱۰: ج ۱۰، ص ۳۲۲).
مرحوم آیت الله خویی سپس به برخی از این روایات اشاره میکند (خویی، همان: ص۳۲۲ و ۳۲۳).
مرحوم تستری میگوید:
«وقد سردتْ اخباراً معتبره فی عدم اذعانه لأمیرالمؤمنین و مخالفه فتاواه لفتاوا الائمه» (تستری، ۱۴۱۰: ج۶، ص۶۰۷)؛ روایات معتبری وارد شده است در این باره که ابن مسعود اعتقادی به امیرالمؤمنین نداشت و نظرات او با نظر امامان مخالف بود.
کشی نیز در شرح حال ابوایوب انصاری میگوید:
از فضل بن شاذان درباره ابن مسعود و حذیفه سؤال شد. او پاسخ داد: «حذیفه مثل ابن مسعود نبود؛ چرا که حذیفه رکن بود؛ ولی ابن مسعود از همدستان حکومت و جزء یاران [مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام ] بود و به سوی آنها تمایل پیدا کرد و درباره ]تقویت و تأیید[ آنها سخن گفته است (کشی، ۱۳۴۸: ص۳۸، ش۷۸).
البته این جا اشکالی مطرح است و آن، این که مبنای نظرعلمای رجال، گواهی و شهادت است و شهادت، باید از روی حس باشد، نه حدس و ممکن است گفته شود که فضل بن شاذان، با ابن مسعود معاصر یا حتی قریب العصر نبوده است؛ پس کلام او حدسی فاقد اعتبار است.
در پاسخ به این اشکال میتوان گفت چون او از قدما بوده، قول او مقبول است و اگر از کلام او، استفاده قدح شود، باعث تضعیف ابن مسعود میشود؛ به علاوه روایات متعددی، بیانگر انحراف ابن مسعود است.
۲. ارسال حدیث
اولاً در کتاب عقد الدرر این روایت مرسلاً نقل شده و هیچ سندی برای آن ذکر نشده است. ثانیاً الزام الناصب که برای آن سند ذکر میکند، میگوید: «…عن عبدالله بن مسعود رفعه إلی علی بن ابی طالب علیه السلام » پس این روایت، مرفوعه است که از نظر شیعه، از روایات ضعیف محسوب میشود؛ اما از نظر اهل سنت، از اقسام صحاح است؛ زیرا بدین معنا است که خود ابن مسعود از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده است. اما باز هم مشکل حل نمیشود؛ زیرا اولاً این خطبه در بصره و پس از فرو نشاندن اغتشاشات بصره (۳۶ ق) ایراد شده است؛ در حالی که ابن مسعود در سال ۳۲ ق (و بنابر برخی نظرات، سال ۳۳ ق) فوت کرده است و نمیتواند خودش این روایت را از امام شنیده باشد.[۳]
ثانیاً روایت ابن مسعود از امیرالمؤمنین علیه السلام معهود نیست.[۴] حتی در تهذیبالکمال که از مفصل ترین کتب رجالی اهل سنت است، وقتی از کسانی نام میبرد که ابن مسعود از آنها روایت نقل کرده است، هیچ اسمی از امیرالمؤمنین علیه السلام نمیبرد.
۳. عدم نقل حدیث در منابع دست اول
اولین نقل این خطبه در کتب شیعه، به الزام الناصب بر میگردد که آن را از حافظ رجب برسی نقل میکند. صاحب الذریعه درباره خطبه البیان میفرماید:
لم یذکرها الرضی فی نهج البلاغه و کذا لم یذکره ابن شهرآشوب فی المناقب فی عداد خُطَبِه المشهوره نعم ذکر فیه من خطبه التی لاتوجد فی النهج خطبه الافتخار کما أشرنا الیه و لعل المراد منها هذه الخطبه…» (تهرانی، ۱۴۰۸: ج ۷، ص ۲۰۰)[۵].
میرزای قمی نیز خطبه را از نظر سندی مورد تأمل قرار داده؛ آن را رد میکند. وی انتساب این خطبه به امیرالمؤمنین علیه السلام را ثابت نمیداند؛ زیرا در هیچ یک از کتب معتبر امامیه ذکر نشده است. رؤسای شیعه که مدار مذهب امامیه بر آن ها است و عمده اخبار و آثار اهل بیت علیهم السلام از ایشان رسیده است، عبارتند از کلینی، ابن بابویه (صدوق)، شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی که هیچ یک، این خطبه را ذکر نکردهاند. نیز سید رضی آن را در نهج البلاغه نیاورده است[۶]. مرحوم میرزای قمی سپس میفرماید: «این خطبه و نظائر آن (خطبه تطنجیه، افتخاریه و احتمالاً خطبه نورانیه) در کلمات بعضی از متسنمان (پیروان مسلک صوفیه) و کتب صوفیه، از جمله در کتاب مناقب حافظ رجب برسی وجود دارد».
میرزای قمی همچنین از دو نفر دیگر از علما نام میبرد که این خطبه را در کتاب خود نیاوردهاند؛ یکی مرحوم مجلسی در بحارالأنوار که فقط به این خطبه اشاره کرده و در کتاب اعتقاداتش خطبه را رد میکند و دیگری ملامحسن فیض کاشانی در تفسیر صافی که با وجود آن که همتش بر این است که هر جا حدیثی از امامان علیهم السلام وجود دارد، با اندک تناسبی ذکر کند، به این خطبه اعتنایی نکرده است (قمی، ۱۴۱۳: ج۲، ص۷۵۷).
آرای موافقان
نظرات کسانی که در تقویت این خطبه و اعتنا به آن سعی دارند، در دو بخش قابل بررسی است:
۱. دفاع از ابن مسعود؛
۲. اعتنای علما به این خطبه.
۱. دفاع از ابن مسعود
برخی وی را از اصحاب بزرگ پیامبر (ص) و از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام میدانند و برای او شأن و منزلت فراوانی قائل شدهاند. بعضی از ادله آنها عبارتند از:
الف. شیخ طوسی در رجال خود وی را از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میشمارد.
پاسخ، این است که روش مبنای شیخ در رجال خود، این است که معاصران معصومان علیهم السلام را جمع آوری میکند و در صدد توثیق یا تضعیف نیست؛ لذا زیاد بن أبی را ضمن اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و عبیدالله بن زیاد را در اصحاب امام حسین علیه السلام ذکر میکند.
ب. ابن مسعود، از دوازده نفری بود که خلافت ابوبکر را انکار کرد (صدوق، ۱۴۰۳: ج۲، ص۴۶۱). نیز برابر عثمان موضع گیری نمود (امینی، ۱۳۷۹: ج ۶، ص ۴). همچنین در قتل عثمان شریک بود (کشی، همان: ص۷۱).
نیز روایتی که بیان میکند خلفای بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عدد نقبای بنیاسرائیل هستند، به واسطه وی نقل شده است (صدوق، همان: ج۲، ص۴۶۱).
جواب این که مرحوم آیت الله خویی میفرماید:
این روایات که صدوق آنها را نقل کرده است، ضعیف هستند و حتی اگر صحیح هم باشند، با آنچه از فضل بن شاذان نقل شده (ان ابن مسعود والی القوم و مال معهم، یعنی از غاصبان پیروی کرد و به آنان روی آورد) تعارضی ندارد (خویی، همان: ج ۱۰، ص ۳۲۲).
ضمن این که گفتیم مرحوم خویی و تستری قائلند روایات معتبر فراوانی وجود دارد که او از امیرالمؤمنین علیه السلام تبعیت نکرد و در فتاوایش با امامان مخالفت کرد (خوئی، همان؛ تستری، ۱۴۱۰: ج۶، ص ۶۰۰ ـ ۶۸۰).
ج. روایاتی دال بر عدم تبعیت ابن مسعود از امیرالمؤمنین علیه السلام وجود دارد؛ اما در روایت آمده است که او بعداً توبه کرده است (علی بن طاووس، ۱۴۰۰: ج۱، ص۳۶).
در پاسخ میگوییم: این روایت از خود ابن مسعود نقل شده است و نمیتواند مورد استناد قرار بگیرد؛ زیرا مستلزم دور[۷] یا حتی سوء ظن[۸] به او میشود.
د. روایات فراوانی در مدح ابن مسعود وجود دارد که نشان از جلالت شأن و عظمت او است؛ از جمله روایتی که او را از هفت نفری میداند که خداوند به سبب آنها روزی مردم و باران را میفرستد و مردم را یاری میکند. نیز نقل شده است او از کسانی بود که بر پیکر حضرت زهرا علیها السلام نماز خواند (صدوق، ۱۴۰۳: ج۲، ص۳۶۰؛ فرات بن ابراهیم، ۱۴۱۰: ص۵۷۰).
جواب این که اولاً روایاتی که در مدح او آمده است، همه از نظر سند، مشکل دارند.
ثانیاً مقابل آنها روایاتی در مذمت او نیز وارد شده است؛ از جمله روایاتی که در بحثهای پیشین به آن اشاره شد یا روایتی که از خود ابن مسعود نقل شده درباره آیه >واتقوا فتنه لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصه< (انفال: ۲۵) که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من ظلم علیاً مجلسی هذا کمن جحد نبوتی و نبوه الأنبیاء من قبلی؛ کسی که از امروز به علی ظلم کند، مثل کسی است که نبوت من و انبیای قبل از من را انکار کرده است». راوی از او پرسید: «آیا خودت این روایت را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدی؟» گفت: «بله». گفت: «پس چطور یار ظالمان شدی؟» گفت: «عقوبتش را هم کشیدم. من از امام اجازه نگرفتم؛ آن چنان که جندب و عمار و سلمان اجازه گرفتند و من از خدا آمرزش میطلبم و توبه میکنم» (حسینی استرآبادی، ۱۴۰۹: ج۱، ص ۱۹۸؛ ابن طاووس، همان، ج۱، ص۳۶؛ تستری، همان: ج۶، ص۶۰۷).
ه. سید مرتضی درباره او گفته است: «لاخلاف بین الأمه فی طهاره ابن مسعود و فضله و إیمانه و مدح النبی له و ثنائه فإنه مات علی الحاله المحموده» (سید مرتضی، ۱۴۱۰: ج ۴، ص ۲۸۳)[۹].
در جواب میگوییم: مرحوم آیت الله خویی درباره ابن مسعود میگوید: «قد اعتنی علماء العامه بشأنه و هو متسالم علیه عندهم فی الفضل و التقی….»، و بر همین اساس، نتیجه میگیرد که کلام سید مرتضی در شافی و استدلال او به روایات ابن مسعود، از باب جدل با مخالفان باشد (خویی، همان: ج ۱۰، ص ۳۲۳). مرحوم تستری نیز همین نظر را دارد (تستری، همان: ج۶، ص۶۰۰ ـ ۶۰۸).
و. نام او در سند کامل الزیارات ذکر شده است و مرحوم آیت الله خویی میفرماید:
ان عبدالله بن مسعود لم یثبت انه والی علیاً علیه السلام و قال بالحق ولکنه مع ذلک لا یبعد الحکم بوثاقته لوقوعه فی اسناد کامل الزیارات والله العالم (خویی، همان: ج ۱۰، ص ۳۲۳).
پاسخ این که اولاً خود مرحوم خویی در اواخر عمر شریفش از این مبنا برگشت. ثانیاً بر فرض پذیرش، کلام، مبنایی میشود و فقط کسانی که این مبنا را قبول دارند، آن را میپذیرند.
نکته مهم این که بر فرض این که شخصیت ابن مسعود، قابل دفاع باشد و بتوان وثاقت او را ثابت کرد، اشکالات دیگری در سند روایت وجود دارد؛ از جمله این که روایت مرسله است (دلیل دوم مخالفان) و نیز سایر رجال حدیث، قابل بحث هستند؛ مانند جد طوق بن مالک که مجهول است.
۲. اعتنای علما به این خطبه
اعتنای علما به یک روایت، رساله یا کتاب، میتواند دلیل محکمیبر صحت آن باشد و خطبه البیان از این مزی برخوردار است. علمای زیادی آن را نقل کرده و برخی نیز بر آن، شرح نوشتهاند؛ از جمله:
ـ شیخ علی بارجینی یزدی حائری در الزام الناصب سه نسخه از آن را آورده است؛
ـ محمد بن طلحه شافعی (۶۵۲ ق) در کتاب الدر المنظم فی السر الاعظم؛
ـ شیخ سراج الدین حسن بعضی از این خطبه را از کتاب الدر المنظم نقل کرده است؛
ـ سید شبر در رساله علامات ظهور تمام خطبه را آورده است؛
ـ حافظ رجب برسی در مشارق الأنوار برخی فقرات آن را آورده است (بدون این که به اسم خطبه اشاره کند)؛
ـ قاضی سعید قمی (۱۱۰۳ ق) در شرح حدیث غمامه نسخه مختصری از این خطبه را آورده و گفته این خطبه به سبب شایع بودن میان علمای شیعه و غیر شیعه، از ذکر سند، بینیاز است؛
ـ محقق قمی (۱۲۳۱ ق) برخی فقرات نسخه قاضی سعید قمی را شرح کرده که در آخر جامع الشتات چاپ شده است؛
ـ نور علی شاه آن را شرح و ترجمه کرده و نیز آن را به صورت شعر در آورده است؛
ـ عارف کامل محمد بن محمود ملقب به دهدار در خلاصه الترجمان بخشی از آن را شرح کرده است؛
ـ مولی عبدالمهدی برخی فقرات آن را شرح کرده است؛
ـ میرزا ابوالقاسم ابن محمد نبی ذهبی شیرازی آن را در معالم التأویل و البیان شرح کرده است؛
ـ در قره العیون این خطبه و خطبه تطنجیه، به امیرالمؤمنین نسبت داده شده است؛
ـ فیض کاشانی در الکلمات المکنونه آن را آورده و ادعای شهرت کرده است؛
ـ داوود قیصری در شرح فصوص الحکم آن را آورده است؛
ـ عبدالصمد همدانی در بحر المعارف این خطبه را نقل کرده است.
جواب این که البته این مطلب صحیح است که اعتنای علما میتواند نشانه صحت آن باشد؛ اما این نکته نیز نباید مورد غفلت قرار بگیرد که هر نقلی، نشانه اعتنا و اعتماد نیست؛ برای نمونه میتوان به موارد ذیل توجه کرد:
ـ میرزای قمی در جواب کسی که از صحت انتساب این خطبه به امام علیه السلام سؤال کرده بود و خواسته بود در صورت صحت انتساب آن به امام، جملات «أنا خالق السموات و الأرض، أنا الرازق» را برایش توضیح دهد، گفته است:
این خطبه در هیچ یک از کتب معتبر و صحیح، به امام نسبت داده نشده و حتی علامه مجلسی آن را ذکر نکرده است. اکثر فقرات آن در مشارق أنوار الیقین تألیف حافظ برسی وجود دارد…؛ پس هرگاه مثل خطبه البیان نسبت داده شود به ایشان، نباید حکم به ظاهر آن کرد و نباید حکم به بطلان آن کرد رأساً… (قمی، ۱۴۱۳: ج۱، ص۵).
ـ قیصری در فصوص، فقط فقراتی از خطبه را بدون ذکر نام خطبه آورده است که احتمال دارد این فقرات از خطبههای دیگر ـ مثل خطبه تطنجیه – گرفته شده باشد.
ـ فیض کاشانی در تفسیر صافی ـ برخلاف این که هر جا بهاندک تناسبی، حدیثی از امامان وجود داشته باشد، نقل میکند ـ به این خطبه اعتنایی نکرده است و جای این سؤال است که چرا آن را ذکر نکرده، با وجود این که در الکلمات المکنونه آن را آورده است.
ـ ظاهراً دو کتاب قره العیون و الکلمات المکنونه یکی است. آقا بزرگ طهرانی میفرماید: «قره العیون فی أعز الفنون… و لِما أن تاریخ فراغه منطبق علی مکنونه الکلمات، یقال له الکلمات المکنونه أیضاً» (تهرانی، همان: ج۱۷، ص۷۵).
ـ رجب برسی نامی از خطبه نیاورده است و چه بسا مراد او، خطبه دیگری باشد که از نظر مضمون و برخی فقرات، شبیه این خطبه بوده است. جالب اینکه همه نقلهای این خطبه به نقل رجب برسی برمیگردد که جای بسی تأمل است.
محور دوم: بررسی متنی
در متن این خطبه، عباراتی وجود دارد که مانع اعتماد ما به این خطبه شده و شک ما به جعلی بودن آن را تقویت میکند. علامه مجلسی در بحارالأنوار بحث مفصلی را درباره «غلو» بیان کرده و ضمن آن، درباره معنای «تفویض» بیاناتی دارد. وی در اولین معنا که برای تفویض بیان میکند، میگوید:
اولین معنا، تفویض در خلق و رزق و مرگ و زندگی است؛ یعنی خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام را خلق کرده و سپس امور خلق را به آنان واگذار کرده است و آنان میآفرینند، روزی میدهند، حیات میبخشند و میمیرانند. این کلام، بر دو وجه قابل حمل است: اول این که بگوییم آنها این امور را با قدرت و اراده خود انجام میدهند و فاعل حقیقی هستند که این، کفر است. دوم این که بگوییم خداوند، این امور را انجام میدهد؛ ولی مقارن با اراده آنها که عقل از پذیرش این کلام ابایی ندارد؛ اما روایات، مخالف این کلام است، مگر درباره معجزات. و قائل شدن به چنین کلامی، قول بمالایعلم است؛ چرا که اخبار معتبر در این باره وجود ندارد، و اخباری که بر این قول دلالت میکند، مانند خطبه البیان و امثال آن، جز در کتب غالیان و کتب مشابه آن، یافت نمیشود (مجلسی، ۱۴۰۴: ج ۲۵، ص ۳۴۷).
از کلام علامه چنین بر میآید که آنچه در خطبه البیان آمده و بر خالق بودن امامان علیهم السلام دلالت میکند، نمیتواند صحیح باشد و اینها از ساختههای غالیان است که با روایات اهل بیت علیهم السلام مطابقت ندارد.
آیت الله مکارم شیرازی ضمن بحثی که راجع به تفویض دارد میفرماید:
الرابع: التفویض فی امر الخلقه: و لا اشکال ایضاً فی بطلانه، اذاکان المراد التفویض الکلی بمعنی أن الله خلق رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم والأئمه المعصومین علیهم السلام و جعل أمر خلق العالم و نظامه و تدبیره إلیهم، فإنه شرک بیّن و مخالف لآیات القرآن المجید الظاهره، بل الصریح فی أن أمر الخلق و الرزق و الربوبیه و تدبیر العلم بید الله تعالی لاغیره.
نعم، یظهر من بعض کلمات العلامه المجلسی معنی آخر للتفویض الکلی بمعنی جریان مشیه الله علی الخلق و الرزق مقارناً لإرادتهم و مشیتهم و أنه لایمنع العقل من ذلک، و لکن صرح بأن ظاهرا الأخبار بل صریحها بطلان ذلک و لا أقل من ان القول به قول بما لایعلم.
قلت: بل ظاهر الآیات القرآنیه مخالف له أیضاً و ان أمر الخلق و الرزق و الإماته و الإحیاء بید الله و مشیته لاغیر. نعم ورد فی بعض الروایات الضعیفه مثل خطبه البیان التی نقلها المحقق القمی۱ فی جامع الشتات مع الطعن فیها أن أمرها بید الأئمه علیهم السلام أو بید أمیر المؤمنین علی علیه السلام، لکنه ضعیف جداً مخالفا لکتاب الله عزوجل. و لکن ظاهره المعنی الأول الذی لایمکن القول به، ولایوافق الکتاب و لا السنه بل قدعرفت أنه نوع من الشرک أعاذنا الله تعالی منه. قال الله تعالی Gأَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَکَاء خَلَقُواْ کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُF (رعد:۱۶). و إن کان ولابد من توجیهها فلیحمل علی العله الغائیه، مثل «لولاک لما خلقت الأفلاک» و «بیمنه رزق الوری» فتدبر جیداً. (مکارم شیرازی، ۱۴۲۲:ص۵۴۸)؛
چهارم. تفویض در امر خلقت است: هیچ اشکالی در بطلان آن نیست، هرگاه مراد تفویض کل باشد؛ به این معنا که خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام را آفرید و امر خلق عالم و نظام و تدبیرش را به ایشان واگذار کرد؛ چرا که این، شرک آشکار و مخالف آیات قرآن مجید است که ظاهر -بلکه صریح- است در این که امر خلق، رزق، ربوبیت و تدبیر عالم، به دست خداوند تعالی است، نه در دست دیگران.
بله؛ از بعضی از کلمات علامه مجلسی معنای دیگری برای تفویض کلی ظاهر میشود، به این معنا که مشیت خداوند بر خلق و رزق، مقارن با اراده و مشیت امامان علیهم السلام جاری میشود و عقل، این معنا را منع نمیکند؛ ولی خود علامه مجلسی تصریح میکند که ظاهر و بلکه صریح اخبار، آن را نیز باطل میداند و لا اقل اینکه قائل شدن به آن، قول بما لا یعلم است.
میگویم ]آیت الله مکارم[: بلکه ظاهر آیات قرآن نیز با این وجه، مخالف است و بیان میکند که امر خلق و رزق و میراندن و زنده کردن به دست خداوند و مشیت او است، نه دیگران. بله؛ در بعضی روایات ضعیف مثل خطبه البیان که محقق قمی در جامع الشتات نقل کرده و در آن، طعنی نیز وارد کرده است، آمده که امر خلق به دست امامان علیهم السلام یا به دست امیرالمؤمنین علی علیه السلام است؛ ولی این، جداً ضعیف و مخالف کتاب خدا است. و لیکن ظاهرش همان معنای اول است که نمیتوان به آن قائل شد و موافق کتاب و سنت هم نیست؛ بلکه شما دانستید که نوعی از شرک است. خداوند تعالی میفرماید: «یا برای خدا شریکانی یافتند که مانند آفرینش او (چیزی) خلق کردند و خلقت مشتبه گردیده است؟ بگو (تنها) خدا خالق همه چیز است و او خدای یکتا و قهار است». پس ناچاریم از توجیه آن و باید حمل شود بر علت غایی مثل «اگر تو نبودی افلاک را خلق نمیکردم» و «به یمن وجود او آفریدگان روزی داده میشود» پس جداً در آن تدبر کنید.
علامه سید جعفر مرتضی نیز درباره این خطبه میفرماید:
در این خطبه، اشکالات عدیدهای است؛ اشکالاتی که مربوط به لغت و استعمال مشتقات لغوی است؛ اشکالاتی که به مسائل تاریخی مرتبط است. همه این اشکالات، ما را در نسبت این خطبه به امام، به شک میاندازد…. احتمالاً این خطبه، کار فردی بوده که شناختی از قواعد لغوی نداشته و آنچه از احادیث در کتب شیعه، سنی، زیدیه، اسماعیلیه و فرق دیگر به دست آورده، همه را جمع کرده است، بدون این که صحت و سقم آن را محک بزند. این خطبه، در کتب متقدمان که ما از آنها اطلاع پیدا کردیم، نیامده و اشارهای هم بدان نشده است (عاملی، بی تا: ج ۳، ص ۲۴۸).
صاحب طوالع الانوار نیز درباره برخی فقرات این خطبه که بر خالقیت و رازقیت امامان علیهم السلام دلالت دارد، میگوید:
اینها از فقرات متشابه این خطبه است که ظاهرش نزد اهل ظاهر و متشرعان، با ظاهر شرع، منافات دارد و مشعر به کفر و خلاف مذهب اثنی عشریه است و باطن آن ها از ما پوشیده است… (موسوی، بیتا: ص۱۷۴).
در واقع، وی به نوعی احتیاط میکند و میگوید: ظاهر آن مخالف شرع است؛ ولی ممکن است این فقرات، باطنی داشته باشد که ما از آن بیخبریم؛ پس تنها به صرف این که ظاهر آن با شرع منافات دارد، آن را رد نمیکنیم؛ زیرا شاید این گونه از امامان وارد شده باشد؛ ولی نه بر معنای ظاهری که بر معنای باطنی و رد آن معنای باطنی هم خودش کفر باشد. پس بهتر این است به ظاهر این الفاظ معتقد نباشیم و باطنش را نیز به گوینده آن واگذاریم.
والد بزرگوارم مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا طبسی نیز برخی فقرات این خطبه را قابل توجیه می دانست؛ ولی به برخی دیگر، اشکالاتی را وارد میدانست و در نهایت درباره متن این خطبه قائل به تفصیل میشد و میفرمود:
بنابراین هر عبارتی که مخالف ظاهر قرآن باشد و قابل تأویل صحیح نیز نباشد، امامان علیهم السلام از آن بری هستند و این فقرات، از دروغ گویان و معاندان است؛ چرا که امامان علیهم السلام به منزله شخص واحد هستند که از آنها مخالف قرآن صادر نمیشود؛ پس این که خطبه شریف، مشتمل بر بعضی فقرات مدسوسه است ـ مثل نسخهای که نزد محقق قمیبوده ـ ضرری نمیرساند و موجب رد همه خطبه نمیشود (طبسی، ۱۳۹۵: ج۱، ص ۱۴۸).
در کتاب الانوار الالهیه نیز وقتی از مؤلف درباره صحت خطبه البیان و خطبه تطنجیه سؤال میشود، در پاسخ میگوید: «الخطبتان غیر ثابتتین بطریق معتبر وإن کانتا تشتملان علی أمور و مطالب و مضامین وردت فی بعض الروایات، و الله العالم». (تبریزی، بیتا: ص۹۷)؛ این دو خطبه از طریق معتبری به اثبات نرسیدهاند؛ اگرچه مشتمل بر امور و مطالب و مضامینی هستند که در بعضی روایات، وارد شده است.
از کلام نویسنده چنین برمیآید که برخی فقرات خطبه را پذیرفته است؛ اگرچه آن را از نظر سند معتبر نمیداند
از دیگر اشکالات، آن است که برخی فقرات این خطبه، از لحاظ تاریخی صحیح نیست؛ مثلاً در بخشی از خطبه آمده است: «قال سلمان»؛ در حالی که سلمان در سال ۳۴ ق وفات کرده و تاریخ این خطبه، حداقل سال ۳۵ ق است. جای دیگر آمده است «ثم قام مقداد بن الأسود» و سال وفات مقداد ۳۳ ق است.
در پایان، ما نظر مرحوم آیت الله والد را تأیید میکنیم و خطبه را نه کاملاً قبول میکنیم و نه رد می نماییم؛ بلکه آن عباراتی را که مخالف قرآن و سنت است، مردود می دانیم.
نتیجه
از مجموع آنچه درباره این خطبه گفته شد، می توان چنین نتیجه گرفت که دلایل مخالفان این خطبه، قوی تر است و روایت، به دلیل مجهول بودن جد طوق و ضعیف بودن عبدالله بن مسعود، ضعیف است. از طرف دیگر، مرسل بودن آن، دلیل دیگری بر ضعف روایت میباشد. عدم اعتنای بزرگان به این خطبه و عدم ذکر آن در کتب دست اول نیز اطمینان ما را به ضعف روایت بیشتر میکند.
در متن خطبه نیز مطالبی وجود دارد که بوی غلو از آن، استشمام میشود و اگر ظاهر آن را اخذ کنیم، مشعر به کفر است. این خود باعث عدم پذیرش و اعتماد به این خطبه شده و اشکالات تاریخی موجود در متن نیز مزید بر علت است.
اما از سویی برخی مطالب موجود در این خطبه، توسط آیات و روایات دیگر تأیید میشوند و این امر، باعث میشود برخی در پذیرش آن، قائل به تفصیل شوند و عباراتی که مخالف قرآن و سنت قطعیه است را نپذیرفت؛ اما پذیرش سایر قسمتها را بدون مانع بدانند که نظر نهایی ما نیز همین است.
منابع
۱. ابن طاووس، علی، الظرائف، قم: خیام، ۱۴۰۰ق.
۲. امینی، عبدالحسین، الغدیر، بیروت: دارالکتب العربی، ۱۳۷۹ش.
۳. تبریزی، جواد بن علی، الأنوار الإلهیه، بیجا، بینا، بیتا.
۴. تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، قم: جامعه مدرسین، ۱۳۱۰ق.
۵. تهرانی، آقابزرگ، الذریعه، قم و تهران: اسماعیلیان و کتابخانه اسلامیه، ۱۴۰۸ق.
۶. جمعی از محققان، معجم احادیث الامام المهدی، قم: مؤسسه معارف اسلامی، ۱۴۱۱ق.
۷. حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهره، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۹ق.
۸. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۴، قم: نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ق.
۹. سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، چهارم، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۲۱ق.
۱۰. صدوق، محمد بن علی بن الحسین، خصال، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ ق.
۱۱. طبسی، محمد رضا، الشیعه و الرجعه، نجف: کتابخانه حیدریه، ۱۳۹۵ق.
۱۲. عاملی، سید جعفر مرتضی، المختصر المفید، بی جا، بی تا، بی نا.
۱۳. فرات، ابن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات، بی جا، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۰ق.
۱۴. قمی، میرزا ابوالقاسم، جامع الشتات، تحقیق مرتضی رضوی، تهران: موسسه کیهان، ۱۴۱۳ق.
۱۵. کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفه الرجال، مشهد: دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش.
۱۶. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، بیروت: موسسه الوفاء، ۱۴۴۰ق.
۱۷. مکارم شیرازی، ناصر، بحوث فقهیه هامه، ج اول، قم: مدرسه امام علی بن ابی طالب علیه السلام، ۱۴۲۲ق.
۱۸. موسوی، سید محمد مهدی، طوالع الانوار، بی جا، بی نا، بی تا.
۱۹. موسوی، علی بن الحسین (سید مرتضی)، الشافی، دوم، قم: اسماعیلیان، ۱۴۱۰ق.
[۲]. البته در کتاب تاریخ دمشق، (ج۵۶، ص۴۶۰) مالک بن طوق بن مالک بن عتاب و مالک بن طوق بن مالک بن غیاث (ج۶۶، ص۱۵۲) آمده است که معلوم نیست همان شخص مورد نظر ما باشد، تا گفته شود جد او عتاب زافر است، از طرف دیگر، در کتب رجال، بحثی از عتاب بن زافر به میان نیامده است؛ یعنی وی مجهول است و لذا باز هم ضعیف میباشد.
[۳]. به همین دلیل هم ممکن نیست راوی این خطبه باشد.
[۴]. ر.ک: تهذیب الکمال، ج۱، ص۵۳۳.
[۵]. البته آن مرحوم احتمال دادهاست که این خطبه، همان خطبه افتخاریه و تطنجیه باشد که ابن شهر آشوب و طلحه شافعی آن را ذکر کردهاند که در این صورت باید گفت این خطبه در منابع دست اول آمده است. البته این احتمال بعید است و خطبه البیان، خطبه افتخاریه، خطبه تطنجیه و خطبه أقالیم، چهار خطبه مجزا هستند.
[۶]. در این کلام، تردید است؛ زیرا سید رضی غالباً فقط خطبههایی را جمع آوری کرده که جنبه بلاغی داشته است؛ اگرچه بعضی گفتهاند این خطبه هم جنبه بلاغی دارد
[۷]. آیت الله خویی میفرماید: «و ربما یستدل بعضهم علی وثاقه الرجل أوحسنه بروایه ضعیفه أو بروایه نفس الرجل و هذا من الغرائب فان الروایه الضعیفه غیر قابله للاعتماد علیها کما أن فی إثبات وثاقه الرجل و حسنه بقول نفسه دوراً ظاهراً». (خویی، ۱۴۱۰: ج۱، ص۳۹).
[۸]. حضرت امام خمینی قدس سره میفرماید: «اذا کان ناقل الوثاقه هو نفس الراوی، فان ذلک یشیر سوء الظن به حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملأ الاسلامی» (به نقل از: سبحانی، ۱۴۲۱: ص۱۵۲).
[۹]. در بعضی نسخ آمده است: «انه مات علی الجمله المحموده منه».
نجم الدین طبسی : استاد حوزه علمیه قم