کوکب هدایت
وقتى بسان خورشید از گوشه اى برآیى
روشن شود جهانى وقتى که تو بیایى
ماندم در انتظارت اى کوکب هدایت
بنما جمال خود را اى آیت خدایى
اى آفتاب هستى، اى شور عشق و مستى
بازا بخوان کلامى زان معجز الهى
اى دیده ها براهت، اى قائم هدایت
تا کى کنم حکایت شرح غم جدایى
گر من تو را نبینم روئیدنم نباشد
بنما جمال خود را اى مظهر رهایى
پیش رخ چو ماهت خورشید سجده آرد
اى آیت الهى، اى پرتو خدایى
لب تشنگان نوریم هر لحظه ما، نگارا
برهان زما عطش را اى قائم رهائى
اسماعیل نیک سرشت
لحظه اى نیست
لحظه اى نیست که دل در هوس روى تو نیست
کشته بى سپر ناوک ابروى تو نیست
دل که از محبس اغیار به در برده وجود
نیست یک دم که پى سلسله موى تو نیست
آب حیوان که ز سرچشمه چشمت جاریست
کس ندانست که جز جارى در جوى تو نیست
مدعى جام مى از دست هر آلوده گرفت
هر دلى مشترى باده گیسوى تو نیست
زنده اى کز دم عیساى تو هشیار نگشت
مرده چون مرده آن غمزه جادوى تو نیست
تیر مژگان تو نازم که به محراب نگاه
مقصدى جز دل من هیچ فراسوى تو نیست
نه که با مهر خدا مهر زدى لوح دلم
در کتاب دل من جز خط یاهوى تو نیست
کى زند پرسه به بام دگران مرغک جان
کین سرم جز به هواى سر زانوى تو نیست
مژده وصل بده خود به دم قد قامت
که قیامت به جز آن قامت دلجوى تو نیست
عقابى
بیا
غمگین و گرفته چون غروبیم بیا
اى صبح به کنج شب رسوبیم بیا
اى سبزتر از شعر بهاران! مولا!
بى روى تو افسرده چو چوبیم بیا
اندیمشک – پیمان سگوند
عطر میلاد
دیشب این پنجره ها، بوى شقایق مى داد
بوى لبخند خدا! بوى حقایق مى داد
و سوارى که از آغوش خدا مى آمد
خبر از آمدن یک گل عاشق مى داد
شهر، طوفان زده از درد به خود مى پیچید
عطر میلاد ضحى، باد موافق مى داد
هیچ کس در گذر ثانیه ها، خواب نماند
ابر چشمان افق، نم نم هق هق مى داد
دیشب از آینه ها، نور سحر مى بارید
باز هم بغض، به ما موهبت دق مى داد
نفس صبح که در خلوت شبنم روئید
قاصدک، باغچه را مژده صادق مى داد
تیغ خورشید، سراغ دل دریا آمد
ساحل اما دل خود بر کف قایق مى داد
شهرکرد – حمید یعقوبى سامانى
ماهنامه موعود شماره ۷