وقتى بیایى
از شوق دلها مى زنم تا خواهى آمد
اى یار! ما را مى کشى یا خواهى آمد
هر روزما همسایه با یاد تو رفته است
هر شب به امیدى که فردا خواهى آمد
مردیم از بس تسلیت دادیم دل را
پس کى تسلاى دل ما خواهى آمد؟
مولا! نمى آیم مگو، ما را مرنجان
تو مهربانى، جان مولا خواهى آمد
شادم که از خاک شهیدانت شنیدم
وقتى بیایى از همین جا خواهى آمد
بسیار مى سوزانى ام اى یار، بسیار
نازت فراوان است اما خواهى آمد
«عباس چشامى »
«عطر سیب »
وردى بخوان قرار دل بى شکیب را
اشکى ببار سنگ مزار غریب را
یک نوبهار اگر بشکوفد لبان تو را
پر مى شود تمام زمین، عطر سیب را
تنها به اشتیاق سلامى گذاشتم
در پشت سر هر آنچه فراز و نشیب را
آتش گرفت روح کویرانه ام، زلال
روزى بیا و آب بزن این نهیب را
این کیست؟ این که با دل من حرف مى زند
نشنیده اید هیچ صداى عجیب را؟
آرام مى شود دل توفانى اى عجب!
خاصیتى است آیه امن یجیب را
«آرش شفاعى بجستان »
خم سربسته
بتى که راز جمالش هنوز سربسته است
به غارت دل سوداییان کمر بسته است
عبیر مهر به یلداى طره پیچیده است
میان لطف به طول کرشمه بربسته است
بر آن بهشت مجسم دلى که ره برده ست
در مشاهده بر منظر دگر بسته است
زهى تموج نورى که بى غبار صدف
در امتداد زمان نطفه گهر بسته است
بیا که مردمک چشم عاشقان همه شب
میان به سلسله اشک تا سحر بسته است
به پاى بوس جمالت نگاه منتظران
ز برگ برگ شقایق پل نظر بسته است
هزار سد ضلالت شکسته ایم و کنون
قوام ما به ظهور تو منتظر بسته است
امید روشن مستضعفان خاک، تویى
اگرچه گرد خودى چشم خود نگر بسته است
متاب چهره ز شبگیر جان بى تابم
که آه سوخته میثاق با اثر بسته است
به یازده خم مى گرچه دست ما نرسید
بده پیاله که یک خم هنوز سربسته است
زمینه ساز ظهورند شاهدان شهید
اگرچه ماتمشان داغ بر جگر بسته است
کرامتى که ز خون شهید مى جوشد
بسا که دست دعا را ز پشت سربسته است
در این رسالت خونین بخوان حدیث بلوغ
که چشم و گوش حریفان همسفر بسته است
قسم به اوج که پرواز صبح خواهم کرد
در این میانه مرا گرچه بال و پر بسته است
دل شکسته و طبع خیال بند «فرید»
به اقتداى شرف قامت هنر بسته است
«قادر طهماسبى (فرید)»
بشارت
غروب عمر شب انتظار نزدیک است
طلوع مشرقى آن سوار نزدیک است
دلم قرار نمى گیرد از تلاطم عشق
مگو «براى چه؟»، وقت قرار نزدیک است
اگر که در کف دیوارها گل و لاله است
عجیب نیست که دیدار یار نزدیک است
بیا که خانه تکانى کنیم دلها را
از انجماد کسالت، بهار نزدیک است
بیا! چو لاله تنت را به زخم آذین بند
بیا و زود بیا! روز بار نزدیک است
فریب خویش مده، تشنگیت خواهد کشت
دو گام پیش بنه، چشمه سار نزدیک است
در آسمان پگاه آن پرنده را دیدى؟
اسیر موج نگردى، کنار نزدیک است
«سهیل محمودى »
مرد موعود
وقتى تو بیایى
سنگفرش سرد خیابان
چراگاه آهوان مى شود!
گرگها در برابر گوسفندان زانو مى زنند
و شقاوت نیاکان را
به کرنشى غریب
پوزش مى طلبند!
وقتى تو بیایى
زمین آتشفشان خشمش را فرو مى خورد
در کویر مى بارد!
چندان که جویباران
عیادت شوره زاران را
فریضه بدانند
بیا!
و دستهاى پینه بسته کارگران را
به بوسه اى بنواز
و حجم ترانه هاى دختران قالیباف را
از شادى پر کن
بیا و فانوسهاى بادى را
در ساحل بیاویز
و ماهیگیران خسته را
به صداى موج
بخوان!
بیا و براى «مرتضى » دوچرخه بخر
و کفشهاى کهنه «مریم » را نو کن
لباسهاى زمستانى «عباس »
هنوز آستین ندارد!
و هنوز سقف خانه «رحمان »
چکه مى کند
و «شهربانو» – زنش
زیر آن مى گذارد!
اگر تو بیایى
دیگر «محرم »ها
«رمضان » قمه اش را بر فرقش نخواهد کوفت
و «صفر» با دست خود،
گل بر سرش نخواهد گذاشت
و شهر در عزاى عدالت
سیاه نخواهد پوشید!
راستى را در کجایى؟
در «هور قلیا»؟
در «مثلث برمودا»؟
یا در قلب «غلامرضا»
وقتى غریبى جدت حسین را
بر سینه مى کوبد؟!!
«جواد محقق »
حدیث عشق
به جز ولاى تو بر لوح دل نگارى نیست
به جز وصال تو در دیده انتظارى نیست
فروغ مهر تو بگرفته آسمان دلم
حدیث عشق بنازم که اختیارى نیست
دلم به باغ و گل و سرو و لاله خو نکند
که باورم شده غیر از تو گلعذارى نیست
گذشت قافله ها یک به یک از این منزل
به شاهراه ولا جز تو تکسوارى نیست
فداى قلب صبور تو اى یگانه دهر
که تا ابد به جهان چون تو داغدارى نیست
غریبتر ز مادر تو فاطمه، (س)، نبود
شبانه دفن شد و بهر او مزارى نیست
بیا عیان بنما قبر بى نشانش را
که صبر رفته ز کف، سینه را قرارى نیست
به سر ارادت «صدر» و قدوم شوکت تو
به پیش اهل نظر غیر شرمسارى نیست
«صدر» سیدعباس صدرالدینى
ماهنامه موعود شماره ۶