سلام بر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و سلام بر پسر فاطمه سلام الله علیها؛ آنگاه که زاده شد؛ آنگاه که به امامت رسید و آنگاه که در بستر عالم الغیب از دیدگان نهان شد.
هر شب جمعه که از راه میرسد غنچههای عطش من شکوفا میگردند و باران اشتیاق، کویر تشنه روح و جانم را طراوت میبخشد.
مولای من! ماندهام در چهاندیشه کنم؟ به تنهاییت، غریبیات یا به گناهانی که انجام میدهم و تو را میآزارم؟
مهدی جان! قایقی شکستهام. نظر کن بر من. در میان صخرههای غم و تنهایی، تنِ فرسودهام در انتظار توست. بادبانهای این قایق شکسته را به حرکت درآور. گمگشته من، خوشحالم که در خیال تو میگریم.
مهدی جان! درختان به امید این که روزی سایهبان تو باشند، سر از خاک بر میدارند و خاک از اینکه پابوس قدمهای مبارک توست، به بلندترین قُلَل، فخر میفروشد و قلّهها در مقابل ابّهت تو متحیّرند؛ ای زلالترین آیه هستی.
یقین دارم اگر روزی چشم ستارگان به تو بیفتد، تا ابد ساکن زمین خواهند شد. ای سبزپوش لحظههای بیقرار من! کی لحظههای بیقرارمان به پایان میرسد؟
میثم ابراهیمزاده ـ اردبیل
ای اجابت کننده هر دعا! پنجره قلب منتظران، رو به آسمان بیکرانهات گشوده شده است؛ تا با یک اشارت تو، غبار اندوه غیبت از دلها برخیزد و چشمها به تماشای باران ظهور بنشیند. ای گل زیبای باغ عدالت! ما با تمام وجودمان در انتظار دیدارت هستیم. ای سکوت و وقار زیبای شبها! ای درخشش ماه و ستارهها! ما هنوز در همان کوچهای که به انتظار ختم میشود، ایستادهایم و بیقرارتر از همیشه، ندای انتظار سردادهایم. خدایا! شب یلدای هجران را به صبح ظهور برسان و به ما توفیق ده تا طلوع جمالش را از نزدیک ببینیم.
مریم نوری آذرـ مشهد
ای جهان عاطفه! بتاب بر تاریکخانه دلهامان و جاری شو بر وجود کویریمان که سخت تشنهایم. ببار باران عطوفت را و بیفشان بذرهای احساس را در سرزمین وجودمان. ای گل معطر بوستان امامت! تو نور نبوت نبوی داری. عطر عدالت علی علیه السلام و حُسن بیهمتای حسن علیه السلام با توست و صلابت جاودانه حسین علیه السلام در تو. سرشارمان کن از مُشک جانفزای نبی، ای نسیم خوش وحی و عطر روح بخش مهدوی.
پروین اسلامی ـ کرج
آقای نور! تو آن حقیقت جاویدی هستی که میآیی، با دستانی پر از مهر و عدالت؛ تا گُلخند شادی را بر روی لبهایمان بنشانی.
روزی که شانهها عطر باران میگیرند و دستها طراوت شبنم. روزی که پایان شب تاریک است و قطاری از نور، بر ریلهای زمان، تو را به ایستگاه دیدهمان میآورد تا با شاخه شاخه نرگس به استقبالت بیاییم.
چه طولانی شده است این سه شنبههای سرگردان و جمعههای تکراری! شاید اگر دلها، دست شوند و دستها، یکی شوند و تا ماه، تا خدا، بال و پر بگشایند، آفتاب نگاهت از پشت ابرهای غفلت طلوع کند! ما که سالیان سال است، چشمها را نذر آمدنت به پنجره فولاد ضامن آهو دخیل بستهایم. کز کرده در ایوان طلایش، با بغض فروخورده جمکرانی، غروبهای دلتنگ را حواله فردا میکنیم و فرداها چشم به راهیم تا اندوه سخت سالهای سردِ بیتو سپری شود.
باور کنید به سلامی هم قانعیم آقا! هرچند میدانیم آنقدر مهربانی که هیچ حرف دلی را بیپاسخ نمیگذاری. بیا! بیا که در مدار عشقت، دلهامان منتظر رهگذری بارانیاست.
زینب اسدی ـ لاهیجان
وقتی قلم بر صفحه سفید کاغذ روان میگردد و نام مهدی فاطمهC را طلا کوب میکند، تو نیز کبوتر ذهن را در دور دستهای تکلیف به پرواز در میآوری، تا بدانی آیا بودهای آن گونه که باید؟
بارها و بارها خواندهای از زبان آن یگانه زمان: «بسیار برای فرج دعا کنید؛ چرا که فرج شما در آن است» و شاید برای حرکت در همین مسیر بود که پای دل را با یقین، توان و نیرو بخشیدی؛ فکرت را از نور ایمان، لبریز نمودی و کولهبار امام شناسی را به دوش کشیدی؛ تا بفهمی معنای این جمله را که «هیچ چیز، ما را از شیعیان جدا نکرده است؛ مگر آنچه از کارهای ایشان که با ما میرسد؛ اعمالی که خوشایند ما نیست و از شیعیان انتظار نداریم».
تو امروز برای میثاقی دوباره، دست طلب را به تمنای باران بالا آوردهای و قنوت خاکیِ دستهایت را با وعده شبنم صبحگاهی، به سحر، متصل نمودهای؛ تا شاید باد صبا این پیام را به دوستان، یاد آور شود که «مَنْ لَمْ یَعرِفْ إمامَ زَمانِه مَاتَ مِیَتهً جَاهِلیَّهً».
آن وقت است که هر بیدار دلی برای فرار از این گونه مردن، بر میخیزد از خواب و کسالت؛ میجنگد با جهالت و چنگ میزند بر ریسمان رسالت و ولایت؛ چرا که ولایت، امتداد رسالت است و هر دو لازمه سعادت.
خدیجه قاضی خانی