وصال

به نام حق
بنام حضرت حق، حق صبور، حق متین و بنام او. با درود بر محمد و آل او که اینان، هادیانند از ازل تا ابد و با درود بر قرآن و عترت که ثَقلفینند و با هم تا دم حوض و با سلام و درود بر علی اعلی نشین و سلام بر شهید همیشه تاریخ، از اولین تا به آخرین که شهید یعنی شاهد و زنده که شهید در نزد دوست جاودانه است و حسین که شاهد است بر حرّیت ها و اسوه آزادگی ها.
صحبت از حسین است که وارث است، حسین هدایت محمدی کرد، صبر علی داشت و تنهایی حسن و غمگینی فاطمه و کوثری او. آن زمان که به محمد در حرا وحی شد که هدایت کند و بشارت دهد و نذیر باشد، حسین شد اسوه و نشانه ای از بهر بشارت داده شدگان و انذار شدگان، وه، که بشارت پذیران چه‌اندک شده‌اند و بقیه انذار نپذیرفتند و بشارت باور نکردند و آنان که پذیرفتند چه بر بلندای آدمیت نشستند و حسین خورشید، اولادش ستارگان و اصحاب سیارگان که اینان از آنان نور گرفتند و تابان شدند. غروب عاشورا فرا رسید و محبوبین خدا بر خاک بودند، بر خاک عزت و وجودشان در اعلی علیین. مگر می‌شود خاک عزت بخشد؟ آری می‌شود. عزت بر طواف کنندگان حرم حسینی که خاک از وجود حسین و یاران عزت پذیرفت و این عزت به دوستان بخشید.
غروب عاشوراست، از آن روز که حسین به کربلا درآمد، خاک کربلا آماده بود و آماده شد از برای مبارک شدن و معطر شدن، زیرا که حق مجسم بر آن تربت پای گذاشت و می‌گذارد. محمد مصطفی در ۲۳ سال ندای هدایت بلند کرد و حسین در کربلا، از مکه تا کربلا، با صدای بازگردید به صراط و در عاشورا باز از هدایت گفت، باز در پی رستگاری آدمیان بود. صفت هادی بودن حق را و صبرش را در هدایت نشان داد و ۲۵ سال سکوت علی را در نیم روز عاشورا و خون دل خوردن حسن را که دوستانش، به ظاهر یاران، تنهایش گذاشتند. به حسین نامه نوشتند: «بیا که نخلستان ها همه سبز، زمین ها همه بارور، بیا». کاری که با حسن کردند با حسین نیز شد. خدا تنهاست و دوستان را تنها پسندد، زین روست که حسین تنها ماند. تنهایی حسین، حسین را به ذوق آورد و آنگاه که بر خان زین نشست برافروخته تر و شاداب تر که عاشقان اینچنین اند که وقت وصال است که او عشق را به تمامی نمایش داد، از خانمان گذشت، از عزیزان گذشت و گفت دیوانه تو اهل و عیال را چه کند. تنها بر خان زین، دل در سینه از سر اشتیاق می طپید و نگاه به افق دوخته، یار در آنجا می‌دید، یار از افق آمد، آمد در او نشست چو در پوست نشست، حسین در خون نشسته بود و باز، زبان عاشقانه اش رضاً به قضائک.
غروب عاشورا است، آسمان کربلا، عطر آگین از عطر عاشقان و از آنجا فرشتگان فوج فوج به سلام و تحیت، حسین آنگاه که دست خویش بر سینه زینب نهاد کلام خویش بر زبان او گذاشت و زینب عاشقی دگر. عاشق حق مجسم، حسین. پیام حسین در دل و جان نهاد و به زبان جاری کرد.
غروب عاشوراست، دگر نوای حسین نیست، نوای عاشقانه در دل شب که او عرفه را پشت سر گذاشته بود. در عرفات خود، دگر وقت جواب گرفتن بود. غروب عاشوراست خدا نیز به تحیت حسین آمد، رسم است که سلطان، از برای دوستان هیات مستقبل فرستد ولی استقبال کننده حسین در آن روز در آن شب، خود معشوق بود. فرشتگان از بهر عطرآگین کردن مسیر حق بودند و ندای معشوق به صورت خطی زیبا بر آسمان نقش بست که «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» هر کس بر زورق عشق حسین نشست او هم نجات یابد، که معشوق از برای این وصل، عاشق خویش را کرامت داد تا به برکت وجودش، عاشقانف عاشق را سر خوان کرم نشاند و زمین کربلا را میقات این کرامت کرد و یاد حسین را آرام جان. غروب عاشوراست، عاشقان به وصال رسیده، قربانی مقبول افتاده و معشوق با عاشق به نجوا نشسته و نجوایشان، آزاده بودن فرزندان آدم به برکت خون حسین. محمل ها بستند در روز بعد تا به ظاهر اسیر برند، سر عاشق بر نیزه باز نوای عاشقانه، محمل می رفت و خفاشان، غافل از این که هر چه جلوتر روند نور عشق تابان تر، تا کور کند آنان را. شریح فتوی به قتل دهد، ابن زیاد به زر و ارعاب، عقل و ایمان برباید و یزید بر مسند قدرت حکم براند ولی حسین با عشق خویش اینان را چنان کرد که بایست می‌کرد.
بگذار از روز عاشورا، از دل حسین بگویم، از دل عاشقی که سال ها منتظر بود. به کربلا که رسید خنده ای بر لب راند، گفت محل موعود، فرود آیید. از شتران بار بگشایید که به منزل لیلی رسیدیم، که لیلای من جان من می خواهد و من از جان شیرین تر به او دهم، من عباس و اصغر و اکبر می‌دهم که هر کدام از اینان از جان شیرین ترند. یار اینچنین خود به من می دهد که من در عشق خودخواهم و به جز او نبینم، در شب تاسوعا به یاران سرای عاشقان خود نشان داد و خود جای خود را در نزد او از دیگران پنهان کرد، چون در آنجا وارد شد دگر حسینی و خدایی نبود همه خدا بود و در مرتبه پایین، یاران به گرد حسین، لب حوض نزد علی. علی چقدر شبیه حسین بود، نه! این دو یکی بودند همه در حوض کوثر بودند ولی باز یک تن نشسته بود و سیراب می‌کرد. صبح شد، عاشقان حسین بی پروا و مست از دیدار وجود و حقیقت حسین، به گرد تن او به طواف نشستند طوافی خونبار و به گرد حسین فریاد داشتند اللهم لبیک و حسین نشسته در کنار خیمه گاه، بدرقه شان می‌کرد با ندای لبیک خویش. آری کربلا مدفن تن خداست. زین روست که زیارت کربلا افضل از کعبه آید، آنگاه که دوست به بر حسین آمد حسین تنگ در آغوشش گرفت یکی شدند، تن ماند و هر دو که یکی شدند و به عروج آدمیت رفتند.
حسین ندا داشت در عاشورا، جان ز تنهایی به لب آمد خدا را همدمی. و آنگاه ندا آمد منم، غیر از من کسی شأن همدمی تو را ندارد، این منم که در برت بنشینم، آن چهره که در اَلست دیدم در آیینه جمال، تو بودی و آنگه نوشیدم جرعه ای ریختم بر خاک؛ از این جمال همه چیز بر آشفته شد، آشوب به پا شد، منتظرت بودم، دیده بودمت در آیینه الست، جمال من بودی.
اسرار عشق بازی حق است با جمال خویش حسین در الست، و آن که این جمال در آیینه الست دید به جلال علی بود در آینه به جمال حسین، زین روست که محمد گفت «حسین منی و انا من حسین».
حسین در عاشورا در این حقیقت بود و هر لحظه، فضای ازل روشن تر و بازتر، یار بی پرواتر، آن چنان مست جمال که از او عطر کبریایی بلند بود، آن چنان بلند که غلام سیاهش بعد شهادت، بویش بوی گل گلستان بود. گلستان محمدی، عاشق حسین چنین بویی دهد دگر ببین بوی حسین چیست. سوره رحمان بخوان آن که به مثال آورده جایگاه عاشقان را، بخوان.
هر که تواند کاری حسینی کند تا جهان همه معطر شود به بوی آزادگی و سربلندی، مقام آدمیت آنجاست که سخن حق تحقق پذیرد که انسان جانشین خداست، آری حسین با دوست بی کلام صحبت می‌کرد، اصحاب رفتند گفت به فدای تو، فرزندان رفتند گفت بپذیر فدای تو. عباس بی دست برفت، گفت جانم فدای تو و آنگه خود بر خان زین نشست که حالا همه از آن تو، ندا آمد از آن من نه! که تو همه من و من همه تو. به تو دادم هر چه دارم و حسین آن لحظه که سرش به نیزه رفت دگر حسین نبود خود می داند که چه کس بود.
با درود بر محمد و آل او و اولیای حق و با درود بر اباصالح المهدی یکه سوار عرصه عشق و ایثار از بر دوست.
والسلام
 

همچنین ببینید

از حسین تا مهدی

از حسین ع تا مهدی علیه السلام

عبدالله‌بن شريك در ضمن حديثي طولاني نقل مي‌كند كه امام حسين(ع) بر گروهي ديگر از …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *