۱ – امامت؛ نیاز بشریت
»امامت« در تفکر شیعى، یعنى زمامدارى و اداره امور بشر در راستاى هدایت الهى. انسان به معنى عام کلمه هیچگاه از وجود راهبر و راهنما بىنیاز نبوده و نیست.۱ و به همین جهت زمین هیچگاه از حجت خداوند خالى نبوده، نیست و نخواهد بود. اولین انسان روى زمین، حجت خداوند بوده است و آخرین انسان نیز حجت خداوند خواهد بود. از زمان حضرت آدم(ع) تا کنون، همواره زمین از حجت خداوند بهرهمند بوده است.۲ هر جا انسان یافت شود، امام و حجت خداوند وجود خواهد داشت، حتى اگر تعداد انسانها به حدّ تشکیل یک جامعه نرسد.۳ بنابر این، پیش از انسان و همراه انسانها و پس از آنها، حجت خداوند وجود خواهد داشت.۴
۲ – نادر بودن دولت امامت
تاریخ بشر از آغاز تاکنون، به ندرت شاهد تشکیل »دولت امامت« بوده است. هرچند خداوند براى اداره امور بشر، طرح امامت را ارائه کرده است، اما در عمل کمتر این امر تحقق پیدا کرده است. شاید دولت امامت در طول تاریخ انگشت شمار باشد. این خود جاى سؤال دارد که اگر امامت نیاز بشریت است، چرا دولت امامت، به ندرت تشکیل شده است؟
۳ – آفرینش و قوانین تکوینى وتشریعى
جواب پرسش فوق را از اینجا آغاز مىکنیم که در نظام آفرینش انسان، دو گونه قانون وجود دارد: قوانین تکوین و قوانین تشریع. خداوند متعال وظایف و تکالیفى را براى بشر در نظر گرفته است که »شریعت« نامیده مىشود. هرچند قوانین شریعت، مسؤلیتآور است و انسان باید در برابر آن پاسخگو باشد. اما نظام آفرینش را خداوند به گونهاى تنظیم، طراحى و برنامهریزى
عامل اصلى ستم، چیزى است که هم در حاکمیت سلطان (نظامهاى سلطنتى) وجود دارد و هم در حاکمیت مردم (نظامهاى دموکراتیک). از دیدگاه دین منشأ ظلم و ستم، هواى نفس است. هوس آدمى، کارخانه تولید ظلم است.
نکرده که بشر ناخواسته و به اجبار هر چه را در شریعت آمده است، عمل کند. بلکه به بشر اختیار و حق انتخاب داده است.۵ انسان »مىتواند« انتخاب کند و شریعت را برنگزیند. این امکان در نظام آفرینش انسان قرار داده شده که اگر بشر خواست راهى غیر از راه خدا را برگزیند، خواست او در عمل انجام شود. پس هرچند شرعاً موظف به انجام قوانین شریعت است، اما تکویناً مجبور به پذیرش شریعت نیست، بلکه باید خود انتخاب کند و برگزیند.
۴ – امامت، تابع قوانین تشریع و تکوین
امامت نیز تابع همین دو دسته از قوانین تشریع و تکوین است. امامت از قوانین شریعت است و لذا بشر به پیروى آن موظف است و درباره آن باید پاسخگو باشد. اما به حکم تکوین، حاکمیت یافتن امامت و تشکیل دولت امامت، اجبارى و به صورت تکوینى صورت نمىپذیرد، بلکه بر اساس آن چه در شماره ۳ گفتیم، انسان باید آن را انتخاب کند و در راه استقرار دولت امامت تلاش نماید.
۵ – استضعاف امامت
اگر بشر به وظیفه خود درقبال امامت عمل نکند، پدیده »استضعاف امامت« پیش مىآید. استضعاف امامت یعنى تضعیف امامت و بىیاور گذاشتن آن. آنگاه که جامعهاى جریان امامت را تنها گذارد و منطق آن را نپذیرد و آن را در اقلیت قرار دهد و به انزوا سوق دهد، گفته مىشود که امامت را تضعیف کردهاند. استضعاف امامت، کاهش نقش آن در جامعه، و به طور مشخص کنار گذاشتن آن از جریان حاکمیت است.
۶ – رهآورد استضعاف
رهآورد استضعاف امامت، دو چیز بوده است: اوّل »خانهنشینى امامت« و دوم »غیبت امامت«. بر همین اساس مىتوان این مقطع از تاریخ امامت را به دو دوره خانهنشینى و غیبت تقسیم کرد. دوره خانهنشینى، تا پیش از آخرین امام است و دوره غیبت، مربوط به امام آخرین. در مکتب اسلام تعداد امام، معین و محدود است. از این رو در آخرین امام، پدیده خانهنشینى (که نهایت آن شهادت است) رخ نمىدهد. براى وضعیت آخرین امام، تدبیر خداوند متعال غیبت و سپس ظهور است.
۷ – انواع حاکمیت
با استضعاف امامت، فصلى در تاریخ بشر گشوده مىشود که باید آن را »گسست امّت از امامت« نامید. در این فصل جدید، بشر از طرح شریعت الهى براى اداره جامعه، فاصله گرفت و به »طرحهاى بشرى« روى آورد و بدین سان نوع دیگرى از حاکمیت، شکل گرفت. در این نوع از حاکمیت، بشر به جاى خدا نشست و همه امور را بر اساس خواست خود تنظیم کرد. از این روى قرآن کریم از دو نوع حاکمیت نام مىبرد: »حاکمیت نور« و »حاکمیت نار«. امام صادق(ع) در تبیین دیدگاه قرآن کریم درباره نوع اوّل حاکمیت، به این آیه شریفه استناد مىکنند که خداوند مىفرماید:
َجَعَلْنَهفمْ أَئفمَّهً یَهْدفونَ بفأَمْرفنَا.
… و همه را پیشوایانى ساختیم که به امر ما هدایت مىکنند.۶
سپس حضرت در تبیین نقطه محورى این نوع از حاکمیت، دست بر روى کلمه بأمرنا مىگذارند و در تفسیر آن مىفرمایند:
یعنى نه به خواست مردم؛ در این حاکمیت، خواست خداوند را بر خواست بشر و حکم خداوند را بر حکم بشر مقدم مىدارند.
همچنین درباره نوع دوم حاکمیت از دیدگاه قرآن کریم، به این آیه شریفه استناد مىکنند که خداوند مىفرمایند:
وَجَعَلْنَهفمْ أَئفمَّهً یَدْعفونَ إفلَى النَّارف وَ یوم القفیمَهف لایفنصَرفونَ۷.
و آنان را از آنگونه پیشوایانى ساختیم که مردم را به آتش دعوت مىکنند و در روز قیامت کسى یاریشان نکند.
و سپس در تبیین محور حرکت این نوع حاکمیت به دو مطلب مهم اشاره مىفرمایند: یکى این که خواست مردم را بر خواست خداوند و حکم مردم را بر حکم خداوند مقدم مىسازند؛ و دیگرى این که ماهیت این کار، مبنا قرار گرفتن »هوس« به جاى قرآن کریم است۸.
در منطق قرآن و حدیث، حاکمیت نوع دوم، »طاغوت« خوانده مىشود.
۸ – انواع طاغوتها
بنابر آن چه گذشت مىتوان گفت که دوره گسست، دوره ایدههاى بشرى و نظامهاى مبتنى بر ایده هاى بشرى است.
اگر بشر به وظیفه خود درقبال امامت عمل نکند، پدیده »استضعاف امامت« پیش مىآید. استضعاف امامت یعنى تضعیف امامت و بىیاور گذاشتن آن.
. در یک نگاه کلى، حداقل در این دوره، بشر دو ایده و نظام را تجربه کرده است: یکى نظامهاى سلطنتى و دیگرى نظامهاى دموکراتیک یا مردم سالار. این دو نظام، هر دو بر مبناى خواست بشر مىچرخند.
نظامهاى سلطنتى بر مبناى خواست سلطان اداره مىشوند و مردم مجبور به پذیرش قوانین او هستند. در این نظامها، بدترین ستمها و ظلمها در حق بشر روا داشته شد.
نارضایتى از نظامهاى سلطنتى حرکتى را بهوجود آورد که با »مشروطه سازى« آغاز و به »دموکراسى« ختم شد. دموکراسى نیز بر مبناى خواست بشر مىچرخد؛ البته نه خواست حاکم، بلکه خواست توده مردم. در نظامهاى سلطنتى خواست حاکم مبناى نظم عمومى و اداره جامعه بود و در نظامهاى دموکراتیک، خواست توده مردم. در نظریه دموکراسى، »تعیین حاکم« به خواست مردم است، »وضع قانون و نوع آن« نیز به نظر مردم بسته است و حتى در »قضاوت« یکى از پایههاى اصلى این است که تشخیص مجرم بودن یا نبودن با افکار عمومى است که از طریق هیئت منصفه اعمال مىشود.
۹ – دموکراسى؛ فراگیرترین حاکمیت امروز
این سخن درستى است که امروز دموکراسى و مفاهیمى همچون آزادى، مورد پذیرش عموم بشر است. همانگونه که گفتیم نظامهاى سلطنتىف استبدادى و موروثى، بشر را به وادى دموکراسى و آزادى کشاندند. شاید بتوان گفت که بشر آزادى و دموکراسى را به عنوان روش و شیوهاى براى احقاق حقوق خود و به ارمغان آوردن عدالت برگزیده است. تصور بشر بر این است که اگر آزاد باشد و حق انتخاب داشته باشد و قوانین را طبق میل خود تنظیم کند، ظلمى بر او نخواهد رفت و حقوقش پایمال نخواهد شد. این ایده، یک علتشناسى دارد و یک
رهآورد استضعاف امامت، دو چیز بوده است: اوّل »خانهنشینى امامت« و دوم »غیبت امامت«. بر همین اساس مىتوان این مقطع از تاریخ امامت را به دو دوره خانهنشینى و غیبت تقسیم کرد.
روششناسى. در مرحله علتشناسى، سلطنت و حاکمیت مطلق یک نفر را عامل ظلم شناخت و در مرحله روششناسى، دموکراسى و آزادى را روشى براى تحقق عدالت و پایان دادن به ستم یافت. سؤال این است که آیا این علتشناسى و روششناسى، به درستى انجام شده است؟
۱۰ – دموکراسى یا حاکمیت هوس جمعى
عامل اصلى ظلم و ستم، فقط مطلق العنان بودن شخصى به نام پادشاه نیست تا با تغییر این روش، بتوان »ستم« را مرتفع کرد، بلکه این، شکلى از اشکال ستم است. عامل اصلى ستم، چیزى است که هم در حاکمیت سلطان (نظامهاى سلطنتى) وجود دارد و هم در حاکمیت مردم (نظامهاى دموکراتیک). از دیدگاه دین منشأ ظلم و ستم، هواى نفس است. هوس آدمى، کارخانه تولید ظلم است. اگر هواى نفس و هوس انسان مبناى حرکت قرار گیرد و منشأ نظم اجتماعى شود، رهآوردى جز ستم و فساد نخواهد داشت، چه این هوس، هوس یک نفر به نام شاه باشد و یا هوس توده مردم.
دموکراسى یک پیشفرض دارد و آن این است که »خواست« بشر با »مصلحت« او هماهنگ است و حال آنکه این دو الزاماً منطبق بر هم نیستند. این مکرر تجربه شده که بشر گاهى چیزى را طلب مىکند و حال آنکه به مصلحت او نیست و گاهى از چیزى گریزان است و حال آنکه به مصلحت او است. قرآن کریم با اشاره به این حقیقت مىفرماید:
وعَسى أن تَکرَهفوا شَیئاً وَ هفوَ خَیرٌ لَکفم وَ عَسى أَن تفحّفبوا شَیئاً وَ هفوَ شرّف لَکفم وَاللَّهف یَعَلمف وَ انتفم لا تَعلَمفونَ.۹
شاید چیزى را خوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزى را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد. خدا مىداند و شما نمىدانید.
بنابراین، حاکمیت »خواست مردم« نمىتواند مصلحت بشر را تضمین و عدالت را به ارمغان آورد. و امروز متأسفانه براى دنیاى دموکراسى، ملاک اول این است که حاکم را خود انتخاب کند و به این نمىاندیشد که شخص حاکم چه ویژگىهایى داشته باشد و آیا مىتواند عدالت را به ارمغان آورد یا نه؟ و آیا خودش عادل هست یا نه؟
همچنین براى دنیاى دموکراسى، مهم این نیست که آیا این قانون واقعاً بر مبناى عدالت و مصلحت او است یا نه؟ بلکه مهم این است که قانون مطابق خواست مردم باشد. اگر افکار عمومى چیزى را طلب کرد، به قانون تبدیل مىشود و اجرا مىگردد و سپس بر اساس آن داورى صورت مىگیرد و
با استضعاف امامت، فصلى در تاریخ بشر گشوده مىشود که باید آن را »گسست امّت از امامت« نامید. در این فصل جدید، بشر از طرح شریعت الهى براى اداره جامعه، فاصله گرفت و به »طرحهاى بشرى« روى آورد
حق و باطل مشخص مىگردد. پس کار دموکراسىوآزادى، حاکمکردنهوسبر جامعهوقانونمندکردنهواىنفس است. در حقیقت دموکراسى شکل دیگرى از حاکمیتهوسبربشرراارائه کرده است. درشکلاوّل آن، هوس انفرادى حاکمیت داشت و در این مدل، هوس جمعى.۱۰{mospagebreak}
۱۱ – امامت و حاکمیت عدالت
عدالت مهمترین نیاز بشر و بزرگترین گمشده او است و راه تحقق عدالت آن است که منشأ ظلم و ستم؛ یعنى هواى نفس از قلمرو حاکم و قانون دور شود. »قانونف هوس آلود« ظلم به بار مىآورد، چه هوس فردى باشد و چه هوس جمعى. »حاکم هوسباز«، ستم مىکند، چه با استبداد به حکومت رسیده باشد و چه با انتخاب مردم. راه رسیدن به عدالت، پالایش قدرت و قانون از هوس، و آرایش آن با عصمت است. عصمتف قدرت و قانون تضمین کننده عدالت است و این چیزى است که در نظریه امامت وجود دارد. نظریه امامت، در حقیقت هواى نفس را از حوزه قدرت و قانون دور ساخته است و لذا توان اداره عادلانه جهان را دارد.
۱۲ – دموکراسى؛ در چالش با امامت
امروز دموکراسى ایدهاى است فراگیر که مبناى آن این است: همه چیز باید به خواست و انتخاب بشر باشد. سؤال این است که اگر دموکراسى و آزادى مبناى بشر باشد و به عنوان اصل اول در کنشهاى وى پذیرفته شود، آیا مىتواند به امامت گردن نهد و اگر امامت حاکم نشود، آیا عدالت فراگیر مىشود؟
براى یافتن پاسخ این پرسش، ایده دموکراسى را با نظریه امامت مىسنجیم و امامت را بر دموکراسى عرضه مىکنیم تا ببینیم دموکراسى در برابر امامت چه موضعى انتخاب مىکند. در امامت مجموعهاى از اصول ثابت وجود دارند که هیچگاه تغییر نمىکنند. یکى از این اصول، مشخص بودن حاکم یا زمامدار است. در نظریه امامت، شخص امام، با انتخاب مردم به امامت نمىرسد، بلکه مردم امامت او را مىپذیرند. به عبارت دیگر، مردم با انتخاب خود، سمت »امامت ناس« را به وى اعطا نمىکنند، بلکه پیش از اظهار نظر مردم، او امام است، چه مردم او را برگزینند و چه برنگزینند. اگر بنا باشد نظریه امامت حاکمیت یابد، امام و زمامدار آن مشخص و معین است و نظر مردم اگر بر خلاف آن باشد، تأثیرى ندارد.
اصل دیگر، ثابت بودن قانون است. در نظریه امامت، قانون بر اساس خواست مردم تنظیم نمىشود، بلکه قانون را خداوند متعال تنظیم مىکند و مردم باید آن را بپذیرند، چه مطابق میل آنان باشد و چه نباشد.
حال اگر مبنا و اصل براى بشر این باشد که همه چیز به انتخاب خود او صورت گیرد و تنظیم شود، آیا بشر مىتواند به امامت گردن نهد؟ و اگر امامت حاکم نشود، آیا عدالت فراگیر مىشود؟ بدون شک بشر دموکراتیزه شده، نمىتواند نظام ولایت را بپذیرد و به آن گردن نهد.
۱۳ – راه عدالت
پیش از این گفتیم که آن چه را مردم برگزینند، حاکم مىشود و گفتیم تا مردم بر مدار دموکراسى و آزادى حرکت کنند، امامت حاکم نمىشود و تا امامت حاکم نشود، عدالت به ارمغان نمىآید. بنابراین، راه عدالت آن است که بشر محور خود را از دموکراسى و آزادى، به عدالت منتقل سازد. همان گونه که بشر روزگارى براى فرار از ستم، از سلطنت به دموکراسى منتقل شد، گام بعدى آن است که براى رسیدن به عدالت، باید از محوریت دموکراسى و آزادى، به محوریت عدالت منتقل شود.
عدالت مهمترین نیاز بشر و بزرگترین گمشده او است و راه تحقق عدالت آن است که منشأ ظلم و ستم؛ یعنى هواى نفس از قلمرو حاکم و قانون دور شود. »قانونف هوس آلود« ظلم به بار مىآورد، چه هوس فردى باشد و چه هوس جمعى.
۱۴ – ظهور عدالت
اگر آن چه گفتیم رخ دهد و گفتمان دموکراسى به گفتمان عدالت تبدیل شود، زمان ظهور مرد عدالت نیز فراخواهد رسید. این یک اصل است که میان دولت و ملت سنخیت وجود دارد. دولتى مىتواند شکل بگیرد و پایدار بماند که با آرمانها و خواستههاى ملت هماهنگ باشد. در صورت ناهماهنگى، پدیدارى و پایدارى دولتها با مشکل مواجه مىشود و بلکه امکان ندارد. پیامبر اکرم (ص) دراینباره مىفرماید:
کما تکونون یولّى علیکم.
هرگونه که باشید، حاکمى متناسب با آن بر شما حکومت خواهد کرد.۱۱
بر همین اساس مىتوان گفت که تا گفتمان بشر از دموکراسى به عدالت تغییر نیابد، مرد عدالت ظهور نخواهد کرد و دولت عدالت شکل نخواهد گرفت. امام عدالت، مأموم عدالتمدار مىخواهد و دولت عدالت، ملت عدالتخواه. در همین رابطه حدیث پر مغز و تأمل برانگیزى از امام باقر (ع) نقل شده است. حمران، یکى از یاران امام باقر(ع) از آن حضرت مىپرسد: اى کاش مىفرمودید قیام حضرت چه زمانى اتفاق خواهد افتاد تا دل ما شاد گردد! امام باقر(ع) در قالب یک حکایت پرمعنا، زمان را به سه دوره تقسیم مىکنند: »زمان گرگ«، »زمان میش« و »زمان ترازو« و بدین سان حمران را متوجه این نکته مىکنند که تا »زمان ترازو« فرا نرسد، زمان »عدالت گسترى« و حاکمیت امام عدالت گستر نیز فرا نخواهد رسید. در این حدیث شریف، گرگ نماد »ظلم و غصب« است و میش نماد »عدالت خواهىف منهاى عمل« و ترازو نماد »عدالت خواهى کامل و صادقانه«. امام باقر(ع) به خوبى روشن مىسازند که اگر مردم »گرگ صفت« باشند، پدیده غصب خلافت رخ خواهد داد و اگر »میش صفت« باشند، هرچند تمایل به بازگرداندن خلافت غصب شده دارند، اما عملاً چنین اتفاقى نمىافتد و بالاخره اینکه اگر مردم »ترازو صفت و عدالتمدار« باشند، حق غصب شده امامت را به صاحب اصلى آن بازمىگردانند.۱۲ آرى در زمان ترازو است که مردم پذیراى عدالت خواهند بود و آزادانه به سوى امام عدالت حرکت مىکنند و حاکمیت وى را به جان مىخرند و درست به همین دلیل است که مىگوییم: »گفتمان عدالت، پیش شرط ظهور است«.
پىنوشتها :
۱ . امام صادق(ع) مىفرماید: »إنّ الأرض لا تخلو من أن یکون فیها حجه عالم، إنّ الأرض لا یصلحها إلاّ ذلک ولا یصلح الناس إلاّ ذلک«. بحارالأنوار، ج ۲۳، ص ۳۶، ح ۶۰.
امام صادق(ع) مىفرماید: »إنّ الأرض لا تترک إلاّ وعالم یعلم الحلال والحرام، وما یحتاج الناس الیه ولا یحتاج الى الناس«. همان، ج ۲۳، ص ۴۰، ح ۷۲.
۲ . امام صادق(ع) مىفرماید: واللَّه ما ترک اللَّه الأرض منذ قبض آدم إلاّ وفیها إمام یهتدی به إلى اللَّه عزّوجلّ وهو حجه اللَّه عزّوجلّ على العباد. بحار الأنوار: ج ۲۳، ص ۲۳، ح ۲۷.
امام باقر(ع) مىفرماید: »لیس تبقى الارض یا أباخالد یوماً واحداً بغیر حجه للَّه على الناس، ولم یبق منذ خلق اللَّه آدم وأسکنه الارض«. همان، ج ۲۳، ص ۳۴، ح ۸۵.
۳ . امام صادق(ع) مىفرماید: »لو کان الناس رجلین، لکان أحدهما الإمام«. همان، ج ۲۳، ص ۲۱، ح ۲۱.
امام صادق(ع) مىفرماید: »لو لم یبق فی الأرض الا رجلین، لکان أحدهما الحجه«. همان، ج ۲۳، ص ۲۲، ح ۲۴.
امام صادق(ع) مىفرماید: »لو لو یبق من الدنیا الاّ اثنان، لکان أحدهما الحجه«. همان، ج ۲۳، ص ۳۶، ح ۶۱.
امام صادق(ع) مىفرماید: »لو لم یبق فی الأرض الا لثنان، لکان أحدهما الحجه، ولو ذهب أحدهما بقی الحجه«. همان، ج ۲۳، ص ۳۶، ح ۶۱.
۴ . امام صادق(ع) مىفرماید: »الحجه قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق«. بحار الأنوار، ج ۲۳، ص ۳۸، ح ۶۶.
۵ . آیات زیر بر این موضوع دلالت مىکنند:
»إفنَّا هَدَیْنَهف السَّبفیلَ إفمَّا شَاکفرًا وَإفمَّا کَففورًا«13
»ذلکَ بفأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکف مفغَیّفرًا نّفعْمَهً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمف حَتَّى یفغَیّفرفواْ مَا بفأَنففسفهفمْ«14
»إفنَّ اللَّهَ لَایفغَیّفرف مَا بفقَوْمف حَتَّى یفغَیّفرفواْ مَا بفأَنففسفهفمْ«15
۶ . سوره انبیاء (۲۱)، آیه ۷۳.
۷ . سوره قصص (۲۸) آیه ۴۱.
۸ . ر. ک: الکافى، ج ۱، ص ۲۱۶، ح ۲.
۹ . سوره بقره(۲)، آیه ۲۱۶.
۱۰. البته نقطه مثبت دموکراسى در همین تبدیل است. بدون شک حاکمیت خواست عموم مردم، گواراتر و منصفانهتر از حاکمیت خواست یک نفر است. اما این به معنى ریشهکنى فساد و ظلم نیست.
۱۱.
۱۲. ر.ک : الکافى، ج ۸، ص ۳۶۲.
۱۳. سوره انسان(۷۶)، آیه ۳۰.
۱۴. سوره انفال(۸)، آیه ۳۵.
۱۵. سوره رعد(۱۳)، آیه ۱۱.