اشاره:
عیسى مانند هر انسان دیگرى، محصول فرهنگ دوره و زمانه خود بود.اعتقاد به الوهیت عیسىدر مسیحیت، تأثیر بسزایى بر عهد جدید یا الهیات صدر مسیحى باقى گذاشت، با این همهاعتقاد مسیحى دیگرى که عیسى را از هر حیث یک انسان مىداند، با این دیدگاه جامعهشناختىمعاصر همسوست که نگرش وى عمدتا از عقاید مشترک مردم زمانه او ناشى شد.(۱)
پیش از عیسى
از آنجا که مردم زمانه عیسى یهودى بودند، وى وارث نگرش دینى یهودى شد.حتى بدعتهاى او دریهودیت، واجد اصول بنیادى همین دین است.
یهودیت در طول قرنها دینى توحیدى با سویهاى اخلاقى بود.بر طبق نص کتاب مقدسعبرى (عهد عتیق مسیحى)، خداوند متعال مطران یهودى ابراهیم را به رابطهاى خاص فرا خواند (سفر پیدایش، ۱۵ ـ ۱۴) .ابراهیم و اعقابش مىبایست بر اساس میثاقى با خداوند زندگى کنندکه آنان را از مردمان حول و حوش آنها متمایز مىکرد، مردمانى که خدایانشان در واقع چیزى جزنیروهاى طبیعت نبودند.این میثاق با نبوت موسى که بعدها شارع اعظم یهودیت قلمداد شد، بیش از پیش اهمیت یافت.مطابق آنچه در سفر خروج« (Exodus) »آمده است، خداوندبنىاسرائیل را از اسارت در مصر رهایى بخشید و در کوه سینا به رابطه میثاقى خود با آنانرسمیت داد.آن شریعتى (تورات) که بر طبق کتاب مقدس با موسى بر فراز کوه سینا آغاز گشت، بعدها به شالوده یهودیت تبدیل شد.طى دوره موسوم به «داوران» (یا رهبران فرهمند)، و نیز در طول سلطنت کوتاه داود« (David) »و سلیمان« (Solomon) »، خداى این رابطه میثاقى (به نام یهوه« [(Yahweh)] »کارسازترین نیروى تاریخ فلسطین است.طى دوره موسوم به «رسولان»، یعنىزمانى که فلسطین تجزیه شد و هر دو ناحیه شمالى و جنوبى آن به دست بیگانگان افتاد، یهوه ومیثاق کما کان واجد اهمیتى بنیادى بودند. (۲)
از نظر برخى مفسران، واژه «یهودیت» که از نام قبیله یهودیه« (Judah) »در جنوب فلسطینمشتق شده است، مشخصا به رویدادهاى دینى و فرهنگى از زمان بازگشت بنىاسرائیل از بابل بهفلسطین در سال ۵۳۸ پیش از دوره مشترک مربوط مىشود.وجه مشخصه دین بنىاسرائیل پساز بازگشت از تبعید، مقاومت در برابر هر گونه تأثیر تمدنهاى دیگر بود، تمدنهایى که ممکن بود دین آنان را دگرگون و یا در خود مستحیل کنند.یهودیان با رعایت دقیق سنن اولیه و میراث دینىخود، آن سنن و میراث را متعصابه حفظ کردند.آنان که به فلسطین بازگشتند شریعت خود را بهدقت تفسیر کردند و معبد سلیمان را به منزله مرکز کیش خود مجددا ساختند.نخستهخامنشیان و سپس اسکندر مقدونى و اخلافش (سلوکیان (۳) ) بر آنان حکومت کردند.تعدادکثیرى از یهودیان بیرون از فلسطین باقى ماندند، اما چه در خارج از فلسطین و چه در داخل آن، فرهنگ یونانى که اسکندر مقدونى ترویج داده بود به زندگى یهودیان نفوذ کرد.مکابیان« (Maccabees) »و هسمونیان« (Hasmoneans) »شورشى در سدههاى اول و دوم براى مدتى بهیهودیان استقلال سیاسى دادند، لیکن در سال ۶۳ پیش از دوره مشترک پمپى« (Pompey) »حکمران روم، سوریه را به امپراتورى روم ضمیمه کرد و بیت المقدس را به اشغال درآورد.بدین ترتیب فرهنگ نسلهاى پیش از عیسى، محصول ایمان کتابى فلسطینیان باستان، تأثیرهاىناشى از فرهنگ یونانى و حضور نظامى امپراتورى روم بود.
به رغم سلطه امپراتورى روم بر فلسطین، یهودیان از اندیشههاى دیرینه خویش دربارهحکومت دینى دست نشستند.حتى به هنگام تبعید در سرزمینهاى خارج از فلسطین، یهودیان درجرگههاى بسیار منسجم گرد هم آمدند تا بتوانند سنن دینى خویش را زنده نگه دارند.درمجموع، یهودیان که جمعیتشان در فلسطین حدود نیم میلیون نفر و در تبعیدگاههایشان در خارجاز فلسطین به هفت الى هشت میلیون نفر (یعنى تقریبا ده درصد کل جمعیت امپراتورى روم)مىرسید، امکان یافتند که در عین ممانعت ناچیزى که رومیان به عمل مىآوردند کما کان مطابقبا سنتهاى خود زندگى کنند.
در روزگار عیسى، گروههاى گوناگون دیانت یهودى اهمیتى یکسان براى شریعت و سیاستقائل نبودند.سامریان که اغلبشان در شمال بیت المقدس و ایالت یهودیه مىزیستند، کافر قلمداد مىشدند زیرا از نظر آنان تورات صرفا اسفار خمسه« (Pentateuch) »را در بر مىگرفت (یعنى فقط پنج کتاب موسى را) و نیز معبد بیت المقدس خانه خدا نبود.اسنیان« (Essenes) »راهبانى بودندکه در نقاط دور افتاده فلسطین و بویژه در کرانه بحر المیت مىزیستند زیرا از نظر آنان عبادت درمعبد سلیمان و همین طور برگزارى دیگر مناسک عمومى دینى، عملى مکروه تلقى مىشد. «متعصبان»« (Zealots) »گروه سیاسى ستیزهجویى بودند که از فرط مخالفت با اشغال فلسطینتوسط رومیان، مبادرت به اعمال تروریستى مىکردند و نه فقط رومیان بلکه حتى هموطنان یهودى خویش را که بهاندازه کافى میهن پرست نمىدانستند هدف حملات خود قرار مىدادند.
اما عمدهترین گروههاى یهودیت رسمى، عبارت بودند از صدوقیان« (Sadducees) »وفریسیان« (Pharisees) ».صدوقیان گروهى اشرافى و عمدتا روحانى بودند که به منظور حفظ سنندینى با امپراتورى روم همکارى کردند.آنان در دعا و نیایش همگانى در معبد سلیمان تأثیربسزایى باقى گذاشتند، اما در میان عامه مردم چندان طرفدارى نیافتند.صدوقیان صرفا شریعتمکتوب (اسفار خمسه و به میزانى کمتر کتب انبیاى عهد عتیق) را قبول داشتند و آن را در ظاهررعایت مىکردند.آنان هراسى از فرهنگ یونانى به خود راه نمىدادند، چرا که اعتقاد داشتندخداوند اخلاقیات کتاب مقدس را در میان غیر یهودیان نیز اشاعه داده است.صدوقیان در تلاشبراى حفظ موجودیت قوم یهود، بسیارى از اعمالى را که فریسیان بسیار مهم تلقى مىکردند، کم اهمیت جلوه دادند.
فریسیان گروهى غیر روحانى و با نفوذتر از صدوقیان بودند.ایشان اعقاب مؤمنانى بودند کهدر دوران پس از جنگ استقلال مکابیان (حدود سال ۱۲۵ پیش از دوره مشترک) به دفاع از دینخود پرداختند و در مخالفت با شیوع فرهنگ یونانى، ثابت قدمانه بر شریعت صحه گذاردند.فریسیان که بر مطالعه دقیق تورات اصرار مىورزیدند، در همه جاى فلسطین حضور داشتند وکنیسههایى را که یهودیان خارج از بیت المقدس در آنها براى عبادت و مطالعه گردهم مىآمدندتحت نفوذ خود درآورده بودند.گر چه آنان از دیرباز به شدت میهن پرست بودند، لیکن در زمانهعیسى توجه آنها عمدتا به شریعت یهودى (تورات) معطوف بود.
فریسیان به طور غریزى جزئیات شریعت را مو به مو رعایت مىکردند.عیسى با این غریزهتخالف مىورزید، زیرا اعتقاد داشت که نص شریعت مىتواند به زیان روح آن باشد امروزهنگرش محققان درباره فریسیان، تأیید آمیزتر از نگرش نسلهاى گذشته مسیحیان است و واژه «فریسى» را دیگر به صورتى تحقیر آمیز به کار نمىبرند.فریسیان تنها گروه از رهبران دینى بودندکه پس از تخریب معبد سلیمان و تبعید بنىاسرائیل به دنبال سرکوب شورش یهودیان در سال70 دوره مشترک توانستند به بقاى خویش ادامه دهند.آنگاه که مناسک دینى و مراسمقربانى کردن در معبد دیگر ممکن نبود، فریسیان بیش از پیش عبادت و مطالعه در کنیسهها راترویج کردند .دیرى نگذشت که آنان مجموعه سنن شفاهى را تدوین کردند، مجموعهاى که دریهودیت «میشنا»« (Mishnah) »و تلمود« (Talmud) »نام گرفت.بدین ترتیب فریسیان مبدع یهودیتىبودند که در دوره مشترک (تاریخ مشترک مسیحیان و یهودیان) سلطه داشته است.
زندگى و شخصیت عیسى
عیسى وارث این تاریخ بود.ظاهرا زندگى او براى تاریخ نگاران بىدینى کهاندکى پس از دوره وزمانه او تاریخ مىنوشتند، چندان مهم نبود.با این همه، اشارات گذراى تاریخ نگاران رومى (ازقبیل جوزیفس (۴)، پلینى (۵)، تاسیت (۶) و سویتوینوس (۷) که همگى در دوره و زمانه عیسى یا اندکىپس از آن مىزیستند) و نیز آن دسته از اسناد مسیحیت که جزو کتاب مقدس نیستند (مانند انجیلتوما« ([Thomas]) »جاى هیچگونه تردیدى درباره وجود عیسى باقى نمىگذارند.عیسى در سال ۶یا ۷ پیش از دوره مشترک در شهر بیت لحم به دنیا آمد، در ناحیه شمالى فلسطین موسوم به جلیلزندگى کرد و در حدود سالهاى ۳۰ و ۳۳ دوره مشترک در شهر بیت المقدس دیده بر جهانفرو بست. (۸) شاید بتوان گفت جنبه عمومى زندگى او در سال ۲۷ یا ۲۸ دوره مشترک آغاز شد، یعنى زمانى که یحیى او را غسل تعمید داد.تا پیش از آن زمان، وى به احتمال قوى در شهرناصره واقع در ناحیه جلیل مىزیسته و از راه نجارى گذران عمر مىکرده است.از آنچه در اناجیلآمده است چنین بر مىآید که عیسى پس از تعمید شدن، احتمالا به سبب احساس نوعى بحراندر پیشه خود، در صحراى یهودیه عزلت گزید (۹) و سپس مبلغ نوید مسرت بخش فجر پادشاهىخداوند شد. (منبع اصلى اطلاعات ما درباره عیسى، اناجیل هستند، ولى نباید تصور کرد کهرخدادهاى تاریخى در آنها بى طرفانه شرح داده شدهاند .در واقع، اناجیل تفسیرهایى دینى اززندگى، مرگ و تعالیم عیسى هستند که به دست مؤمنان و براى مؤمنان نوشته شدند، آن هملااقل پس از یک نسل تجربه کلیسایى.به همین دلایل، باید ادعاهاى مطرح شده در اناجیل را ازدیدگاهى نقادانه در نظر گرفت).
عیسى علاوه بر موعظه کردن، بیماران را نیز شفا مىداد و ارواح خبیث را از روان جن زدگانبیرون مىراند.یاور مستضعفان و محرومان اجتماعى بود، به زنان و کودکان بسیار احسانمىکرد و با سختگیریهاى برخى از فریسیان و تندرویهاى انقلابى «متعصبان» مخالف بود.او در رأس گروه کوچکى از افراد دورهگرد، نواحى شمالى فلسطین را زیر پا گذاشت و ملازمات فجرحکومت خداوند را براى همگان برشمرد.این ملازمات بسیارى از عوام را شگفت زده کرد، اماعمدتا باعث موضعگیرى خصمانه دستگاه مذهبى حاکم شد.ظاهرا رهبران دینى تصورمىکردند که عیسى با اولویت دادن به عشق به خدا و عشق به همسایه بر شریعت، باعث هرج ومرج اجتماعى مىشود .
پس از اینکه شاه هیرودیس« (Herod) »سر از تن یحیى تعمید دهنده جدا کرد (انجیل متى« [Matthew] »، باب ۱۴، آیات ۱ الى ۱۰)، عیسى از جلیل به بیت المقدس رفت.مطابق آنچه دراناجیل آمده است، وى پیروزمندانه به بیت المقدس وارد شد و با بازرگانانى که در محوطهبیرونى معبد سلیمان به کسب و کار اشتغال داشتند رویاروى گشت.این امر، تعارض او با رهبرانیهود را به اوج خود رساند و در نتیجه، حکمرانان رومى شهر، وى و حواریونش را پس از شرکتدر مراسم عید فصح (۱۰) دستگیر کردند.اعضاى مجلس سیاسى یهودیان موسوم به صنهدرین« (Sanhedrin) »او را مورد بازجویى قرار دادند و به اتفاق آرا حکم کردند که عیسى به دلیل کفرگویىو ادعاى برخوردارى از قدرتهاى الهى (مانند قدرت بخشایش گناهان)، سزاوار مرگ است.قاضىرومى پنطیوس پیلاطس« (Pontius Pilate) »عیسى را خطرى براى آرامش اجتماعى دانست ودستور داد وى را شلاق بزنند و مصلوب کنند.پس از مرگ عیسى، حواریونش مدعى شدند که اوبار دیگر زنده شده و خود را به آنان نمایانده است.آنها شروع به تبلیغ کردند که عیسى پس ازمرگ قیام خواهد کرد و لذا مسیح موعود است، و بدین ترتیب دیرى نگذشت که فرقه یهودىجدیدى به وجود آمد.هنگامى که وحدت مجدد با یهودیت دیگر ناممکن شد، این فرقه به نطفهیک دین جدید تبدیل گشت.
حتى این زندگینامه مختصر نیز مملو از نکات نامعلوم و فاقد قطعیت است، زیرا منابع اصلىآن (اناجیل) یک نسل پس از مرگ عیسى نوشته شدند و مشحون از مفروضات نشأت گرفته ازایمان به عیسى هستند.ارائه تصویرى دقیق از شخصیت و تعالیم عیسى، امرى است دشوارتر.بااین همه اغلب محققان با این ادعا موافقاند که وى شخصیتى خارق العاده داشته است.مثلامحقق یهودى معاصر گزاورمیز عیسى را معجزهگرى مقدس مىداند و بر دیدگاه محقق دیگرىصحه مىگذارد که پیشتر گفته بود در احکام اخلاقى عیسى، «والایى و رجحان و اصالتى وجوددارد که در هیچ یک از دیگر احکام اخلاقى عبرى سابقه نداشته است، همان گونه که مثلهاى« (Parables) »او مبین هنرى شگرف و بىهمتاست.» (11)
به زعم محققان مسیحى از قبیل لوکاس گرولنبرگ، در پس احکام اخلاقى و مثلهاى عیسى اطمینانى فوق العاده به خدا و میثاق یهودیان نهفته است. (۱۲) ظاهرا عیسى با الفاظى خودمانى بهخداوند اشاره مىکرد و او را «پدر» مىخواند.وى با اطمینان از حمایت همیشگى این پدر، بى هیچ قید و بندى به همه جا مىرفت و با هر کس که به نزدش مىآمد مراوده مىکرد.به نظرمىرسد که این امر او را به عاملى بحران ساز تبدیل کرد.آنان که بى قید و بند بودن عیسى واطمینان مطلق او به نیکى خداوند و حمایت همیشگىاش از او را در مىیافتند، مىتوانستندخود را رها کنند و به آنچه کتاب مقدس «ایمان» مىنامد نایل شوند.یعنى به تعهدى از صمیمدل، شفاى بیماران و بیرون راندن ارواح خبیث از روان جنزدگان به دست عیسى را با توسل بهچنین ایمانى به بهترین نحو مىتوان از دیدگاهى روانشناختى توجیه کرد.آن کسانى هم کهنمىخواستند یا نمىتوانستند وجود چنین ایمانى را در خود به عیسى نشان دهند، از او کنارهمىگرفتند.به نظر بسیارى از مردم، عیسى مبانى سنن آنها را سست مىکرد و توقعاتش براىایجاد تحول، زیاده از حد بود.بدینسان بود که معاصران او به گروههاى مختلفى تقسیم شدند.شخصیت عیسى چنان نافذ بود که گهگاه اعضاى خانوادهاى واحد، درباره او مواضع ونگرشهایى مغایر هم داشتند.
از سوى دیگر، اگر آنچه را در اناجیل آمده است بپذیریم، آنگاه باید گفت که عیسى به مفهوممتعارف کلمه «شخصیتى نافذ» نبود.وى غالبا رفتارى ملایم و شاعر مآبانه از خود نشان مىداد.او براى تسلط یافتن بر دستگاه دینى، مبادرت به جنگ یا هراساندن زنان و کودکان نکرد.در واقع، حتى آنان که به لحاظ دینى مطرود قلمداد مىشدند (گناهکاران)، وى را خوش برخوردمىیافتند .وى از فرط اعتقاد به اینکه خداوند پدرى مهربان است و دوران جدیدى از رابطهدوستانه و صمیمانه با خدا در پیش روى قرار دارد، به گناهکاران پیشنهاد بخشایش مىکرد.نویدمسرت بخش او به معناى آغازى جدید [در رابطه انسان و خدا] بود، زیرا به زعم او عشقمىتوانست زخمهاى دیرینه را التیام بخشد.عشق مىتوانست موجب آشتى دشمنان شود وحتى اشخاص دلسرد را با خودشان آشتى دهد.عیسى با برخوردارى از چنین نگرشى، ظاهراعالم هستى را پرشور و زیبا قلمداد مىکرد.او عاشق مرغان آسمان و گلهاى سوسن بود، گلهایىکه خداوند دشتها را مملو از آنها کرده و شکوه بخشیده بود.او ناظر این حوادث کوچک اماشور آفرین بود که بیوه زنان بخشى از اندک دارایى خود را براى کمک به معبد سلیمان مىبخشندو شبانها براى نجات جان یک میش هر مشکلى را به جان مىخرند.عیسى با تأمل دریافت کهگرچه عامه مردم غالبا همچون فرزندانى ناسپاس رفتار مىکردند، لیکن خداوند چنان مشحون ازمهر پدرى بود که خطاهاى آنان را بىدرنگ مىبخشید.عیسى بیش از هر چیز به فرزندى چنین پدرى مباهات مىکرد.
{mospagebreak}
تعالیم عیسى
عیسى اعتقاد داشت که پادشاهى خداوند این امکان را به طور بالقوه براى همگان فراهم مىآوردتا از زندگى الوهى برخوردار شوند.در دوره و زمانه او، یهودیان بسیار امیدوار بودند که خداوندسرانجام آنان را از یوغ بیگانگان رهایى خواهد بخشید.آنها در مخیله رؤیا پردازشان همواره آزادىو عدالتى را مجسم مىکردند که حکومت خداوند بر ایشان به ارمغان مىآورد.این تصورات درباطن عیسى جاى گرفته بودند.وى به سبب حس صمیمیت با خداوند، مروج این عقیده بود کههر کس به پدر او ایمان آورد مىتواند به همان حس صمیمیت نایل شود.آنچه عیسى براىاثبات رسالتش در اعلام کردن پادشاهى خداوند انجام مىداد (شفاى بیماران و معجزه)، از رابطهاو با پدرش سرچشمه مىگرفت.این کارهاى عیسى، توجه مخاطبانش را از خود او به خاستگاهالوهى او معطوف مىکرد.از نظر او، شالوده سعادت انسان (خواه سعادت یک فرد و خواهسعادت جامعه)، رابطه صحیح با خداوند بود.البته این از اعتقادات سنتى یهودیان بود، اماعیسى جنبه شخصى آن را مؤکد کرد.از آنجا که طلیعه حکومت خداوند آغاز شده بود (و گواه اینامر، تجربه و کارهاى عیسى بود)، اکنون سعادت انسان در گرو صمیمیتى عاشقانه با خدا بود.پیروان او مىبایست همچون کودکانى معصوم، از هر حیث خود را تحت حضانت خداوند قراردهند.در واقع، لفظ «ابا»« (Abba) »[«اى پدر»] که عیسى به کار مىبرد، از جمله الفاظى است کهکودک نو پا براى اشاره به پدر خود بر زبان مىآورد و مىتوان آن را مترادف «بابا» یا «مامان»دانست .رابطه مؤمن با خداوند مىبایست تا این حد خودمانى و صمیمى باشد.
دومین رکن تعالیم عیسى، عشق به همسایه بود. «شما» (13) تأکید کرده بود که یهودیانمىبایست از صمیم دل به خداوند عشق بورزند و خاخامهاى همعصر عیسى در تعالیم خویشبر عشق به همسایه اصرار مىورزیدند.پس مىبینیم که در هیچ یک از این دو زمینه مهم، تعالیمعیسى کاملا هم بدیع نبود.اما درست همان طور که تعالیم او درباره عشق به خداوند مبتنى بررابطهاى صمیمانهتر از «شما» بود، ایضا تعالیمش در باب عشق به همسایه نیز پرشور و هیجانتربود.در پاسخ به کسى که پرسیده بود «همسایه من کیست؟»، عیسى مثل «سامرى نیکو سرشت»را ذکر کرد (انجیل لوقا، باب ۱۰، آیات ۳۰ الى ۳۷) (۱۴) .این مثل دلالت بر این دارد که همسایگى، تمایزهاى یهودى و سامرى، یا سنتى« (Orthodox) »و ملحد، و هموطن و بیگانه را بر نمىتابد. همان گونه پولس« [(Paul] »یکى از حواریون عیسى) بعدها دریافت، همسایگى از مرزهایىهمچون زن و مرد، یا غلام و آزاد فراتر مىرود (رساله پولس رسول به غلاطیان« [Galatians] »، باب ۳، آیه ۲۸) .پادشاهى خداوند و کلیساى مسیح، تعاریف جدیدى از همسایگى را مىطلبید.مطابق تعریفى که عیسى ارائه مىداد، هر انسان همنوع نیازمندى، سزاوار دوست داشته شدناست.به عبارت دیگر، هر انسان دیگرى که به صورت خدا آفریده شده (۱۵)، استحقاق دارد کههمچون ما با او رفتار شود.
دو اصلى که فوقا بر شمردیم مبین عمق ساختار تعالیم عیسى هستند و همان گونه که کارلرانر نشان داده است، هر دو با یکدیگر همخوانى دارند. (۱۶) شاید بتوان گفت در خور توجهترینجلوه این وحدت، در انجیل متى (باب ۲۵، آیه ۴۰) به چشم مىخورد.در آن آیه مىخوانیم کهپادشاه (مظهر خداوند) خطاب به کسانى که درباره زندگىشان به قضاوت نشسته است چنینمىگوید: «واقعا به شما مىگویم آنچه به یکى از این برادران کوچکترین من کردید [کارى نیک، مانند اطعام گرسنگان یا تأمین پوشاک مستضعفان]، به من کردهاید.» عین همین عقیده در رسالهاول یوحناى رسول، باب ۳، آیه ۱۷ بیان شده است: «لیکن کسى که معیشت دنیوى دارد و برادرخود را محتاج ببیند و رحمت خود را از او باز دارد، چگونه محبت خدا در او ساکن است؟»عشقى که عیسى به پدر خویش مىورزید و عشقى که عیسى از جانب پدرش در آنچه خود «روح» مىنامید حس مىکرد، مىبایست به صورت نیکوکارى در حق همنوعانش لبریز مىشد.بر عکس، عشقى که هر کس نسبت به همنوعانش از خود بروز مىدهد، به رغم آنکه ممکن استعشق غریزى و ارتجالى به نظر آید، از خداوند که سرچشمه کل آفرینش است سرچشمهمىگیرد .پس تعالیم عیسى در اصل چیزى جز تجربه عشق و قدرت آن نبود.تفسیرهاى او دربارهشریعت نیز همچون معجزاتش در شفاى بیماران و بیرون راندن ارواح خبیث از روان جن زدگان، از عشق او نشأت مىگرفت.
محققان معاصر به ما مىگویند که در تعالیم دینى، شکل و محتوا از یکدیگر جدا نیستند وجا دارد همین گفته را درباره تعالیم عیسى نیز صادق بدانیم.وى تعالیم خود درباره پادشاهىخداوند و فرمان دو وجهى عشق را غالبا به شکل مثل بیان مىکرد.عیسى از طریق داستانهایىملموس و پر معنى (مانند داستان سامرى نیکو سرشت) مىکوشید کارى کند که شنوندگانشتصورات دیرینه خود را کنار بگذارند و دریابند که حکومت خدا موهبتى است از هر حیث نیکو.در سنن دینى دیگر نیز به نظایر این گونه تعلیم از طریق مثل بر مىخوریم (مثلا در «کوان» هاى (۱۷) ذن بودیستها) .در این زمینه، ذن بودیستها همان هدف عیسى را دنبال مىکنند. (۱۸) خدایا بودا ـ ذات تجربه غایى دینى، رازى است که گفتار و ادراک معمولى از بر ملا کردن آن عاجز است.در نزد عیسى آن راز، غایت یا اشباع شور آفرین عشق الهى است.خداوند بسیار نیکوتر است ازآنچه بتوان تصور کرد، و بسیار بهتر از آنچه ما هستیم، چندان که اگر بخواهیم به واقعیت الوهىپى ببریم باید نخست ذهنمان را از همه مفروضات تنگ نظرانه پاک کنیم.
سرانجام زمامداران یهودى متقاعد شدند که باید عیسى را از میان بردارند.به احتمال قوىدلیل این امر آن بود که عیسى شالوده زندگانى دینى را از شریعت موسى به عشقى که خودمالامال از آن بود تغییر داد.چه بسا خود او نیز حدس زده بود که این تغییر بنیانى به بهاى جان اوتمام خواهد شد، زیرا در انجیل یوحنا، باب ۱۵، آیه ۱۳، از قول او گفته مىشود که وى اعتقادداشت عشقى بزرگتر از فدا کردن جان خویش در راه دوستان وجود ندارد.البته مسیحیان ویهودیان همواره در تفسیرهایشان راجع به اینکه عیسى جان خود را چگونه فدا کرد، با یکدیگراختلاف نظر داشتهاند.از نظر مسیحیان، تصلیب عیسى مبین اوج عشق الهى و رضامندىخداوند براى تحمل مرگ به خاطر انسانهاست.اما از نظر یهودیان، تصلیب او نشان دهنده نوعىخفت (مرگ به صورت یک بزهکار) و قساوتى مغایر با عشق الهى است.بدین ترتیب، اگربگوییم که اصل قضیه در تفسیر عیسى صلیب است، چیزى بیش از یک جناس را بیان کردهایم. (۱۹)
مسیحیت به روایت پولس
اصل قضیه در تفسیر پولس از عیسى یقینا صلیب بود: «زیرا یهود آیتى مىخواهند و یونانیانطالب حکمتاند، لیکن ما به مسیح مصلوب وعظ مىکنیم که یهود را لغزش و امتها را جهالتاست، لیکن دعوتشدگان را ـ خواه یهود و خواه یونانى ـ مسیح قوت خدا و حکمتخداست.» (رساله اول پولس رسول به قرنتیان« [Corinthians]، »باب ۱، آیات ۲۲ الى ۲۴) به زعمپولس، خداوند عمق گناهان انسان و عمق عشق الهى را بر روى صلیب نشان داده بود.پدر بازنده کردن عیسى از میان مردگان، آفرینشى جدید را آغاز کرده بود.نظم کهن آدم ابو البشر با مرگبه غایت و سرانجام خود رسیده بود.نظم جدید مسیح («آدم دوم») ساختارى نو به نژاد بشربخشید.نافرمانى آدم ابو البشر به مرگ انجامیده بود، حال آنکه نافرمانى مسیح به حیات وجاودانگى و برخوردارى از رحمت الهى منتهى شد.بدین ترتیب، بنیان الهیات پولس مرگ ورستاخیز عیسى بود.همچون «گوئل»« ([goel] »«رستگارى بخش» شریعت خانوادگى یهود)، عیسى آن کسانى را که گناه به بردگى کشانده بود، به دنیاى ایمان باز خرید.در نتیجه، ابناى بشر دیگر مىتوانستند از آزادى فرزندان خدا برخوردار شوند (رساله پولس رسول به رومیان، باب ۸، آیه ۲۱) .
پولس که ابتدا از جمله یهودیانى بود که مسیحیان را مورد ایذا و اذیت قرار مىدادند، پس ازیک بار لقاى عیسى به مسیحیت گروید و از آن پس تربیت فریسى و توان فوق العاده خود را درراه اشاعه مسیحیت به کار گرفت.وى با سفر به تمامى نواحى شرق مدیترانه کلیساهایى جدیدتأسیس کرد و با تعدیلى عمده، بند ناف کلیساى مسیحى جدید را از یهودیت قطع کرد، به اینترتیب که ضمن مجاز دانستن گرویدن غیر یهودیان به مسیحیت، اعلام کرد که شریعت موسىهیچ التزامى براى آنان نخواهد داشت.پولس گفت که آنان به ختنه یا رعایت احکام روزه یهودیاننیازى ندارند، زیرا خداوند در وجود مسیح دست به کارى تازه زده بود، رحمتى ایزدى که شریعتموسى صرفا مقدمات آن را فراهم آورد.شریعت موسى در جاى خود مفید بود، اما دست کم براىپیروان مسیح دیگر کنار گذاشته شده بود.خداوند به جاى آن شریعت، ارشاد درونى «روح القدس» و ارشاد بیرونى مقررات کلیسا را قرار داده بود.
نامههاى پولس نشان مىدهند که کلیساهاى نو بنیادى که وى تأسیس کرد، در بدو امر همهملازمات ایمان مسیحى را در نیافتند.غسل تعمید بر غوطهور شدن در مرگ و رستاخیز مسیحدلالت مىکرد، به نحوى که از آن پس اندیشیدن به جاودانگى ناممکن بود، در حالى که مسیحیاناولیه از قبیل قرنتیان، تسالونیکیان (Thessalonians) و غلاطیان که پولس خطاب به آناننامههایى نوشت، همگى همچنان از بارهاى بدن رنج مىبردند.پولس آمیزهاى عاقلانه ازقاطعیت و ترحم براى آنان بود.او با پیشبرد مدبرانه امور کلیسا، اهمیت و نفوذ مسیح را در میانمردم گسترش داد.وى رسالات اولیه خود (مانند رسالهاش خطاب به تسالونیکیان) را با امید بهبازگشت قریب الوقوع مسیح به رشته تحریر در آورد.در رسالاتى که در میانه عمر نوشت (یعنىدر رسالاتش خطاب به فیلیپیان« [Philippians] »، غلاطیان، قرنتیان و رومیان)، تأکید کرد که روحمسیح که همچنان باقى است بازگشت او را تضمین مىکند.واپسین رسالات پولس (خطاب بهکولسیان« [Colossians] »و افسسیان« [Ephesians] »که احتمالا به دست مریدان پولس نوشتهشدهاند)، تأملاتى درباره تعالى مسیح در کائنات و برنامه عظیم خداوند براى رستگارى بشرند.نمونهاى از بینش کمال یافته پولس را در رساله او به افسسیان، باب ۱، آیات ۳ الى ۱۰ مىتواندید :متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسى مسیح که ما را مبارک ساخت به هر برکت روحانى در جایهایى آسمانى در مسیح، چنانکه ما را پیش از بنیاد عالم در او برگزید تا در حضور او در محبتمقدس و بىعیب باشیم.ما را از قبل تعیین کرد تا او را پسر خوانده شویم به وساطت عیسى مسیحبر حسب خشنودى اراده خود، براى ستایش جلال فیض خود که ما را به آن مستفیض گردانید در آنحبیب.در وى به سبب خون او فدیه یعنى آمرزش گناهان را بهاندازه دولت فیض او یافتهایم که آنرا به ما به فراوانى عطا فرمود در هر حکمت و فطانت.زیرا سر اراده خود را به ما شناسانیدبر حسب خشنودى خود که در خود عزم نموده بود براى انتظام کمال زمانها تا همه چیز را خواهآنچه در آسمان و خواه آنچه بر زمین است در مسیح جمع کند.
متألهى به نام جوزف فیتزمایر مىنویسد: «مهمترین سهم پولس در الهیات مسیحى، وحدتىاست که او در کلیسا بین آحاد مسیحیان به وجود آورد، وحدتى که به زعم او از یگانه هدفبرنامه خداوند براى نیل به رستگارى ناشى مىشود.» (20) تصویر ذهنى بزرگ در این دیدگاه راجعبه کلیسا، «پیکر مسیح» است.همانند عیسى که با باطنى کردن شریعت آن را به عشق به خدا و بههمسایه تبدیل کرد، در مسیحیت پولس گرایش برخى از فریسیان به باطنى کردن میثاق تداومیافت.خداوند از طریق مرگ و رستاخیز عیسى، مردمانى جدید آفریده و التزامى نو به وجودآورده بود.این مردمان جدید «در مسیح» مىزیستند. (تعبیر «در مسیح»، مفهومى شبه مکانى بودکه پولس آن را مىپسندید). از طریق غسل تعمید و شرکت در آئینهاى مقدس کلیسا، مؤمنانزندگانى واحدى همراه با مسیح مىداشتند.کودکى الوهى آنان مبتنى بر الگوى ارتباط مسیح باپدر بود.پدر به منظور تحقیق این پیوند انداموار، مسیح را گسیل کرده بود.پدر، پسر وروح القدس پیکر مسیح را پروراندند تا خانواده الهى گسترش یابد.براى مثال، روح القدس دراعماق وجود مؤمنان حرکت مىکند و با نالههایى وصف ناپذیر بر ایشان دعا مىکند. (رسالهپولس رسول به رومیان، باب ۸، آیه ۲۶)
بدین ترتیب مىبینیم که یکى از آراى بنیادین مسیحیت به روایت پولس، تقدس کلیساست.به اعتقاد پولس، پیروان کلیسا با مسیح عقد ازدواج بستهاند (رساله پولس به افسسیان، باب ۵، آیات ۲۱ الى ۳۳) و در شکوه و جلال او شریکاند.به یارى روح القدس، زندگى روزمره آنانمىتواند این شکوه و جلال را بازتاباند.مؤمنان مىبایست بیش از هر چیز، نوعدوستى راارزشمند شمارند که بزرگترین موهبت روح القدس است.آنان با دوست داشتن یکدیگر به عنوانبرادران و خواهرانى در وجود خدا، مىتوانند درد و رنج زندگى در این جهان را تحمل کنند وسزاوار اجراى اخروى شوند.در واقع، رستاخیز عیسى دلیلى موجه براى ایمان به حیات مجددآنان پس از مرگ بود.به همین سبب، مسیحیتى که پولس مروج آن بود، تلاشهاى مادى و مزیتهاى دنیوى را خوار مىشمرد و توجه «پیکر مسیح» را به اهدافى متعالیتر معطوفمىدانست. {mospagebreak}
پیروان اناجیل مشابه
امروزه محققان عهد جدید برخى از ثمر بخشترین فنون و شیوههاى خود را از جامعه شناسى بهعاریت مىگیرند.تحلیلگران امروزى بیش از اسلام خویش از اهمیت پس زمینه جامعه شناختىگروههاى اجتماعى آگاهند و لذا درباره جنبشهاى فرهنگى همعصر با الهیات و جماعاتگوناگون عهد جدید به تحقیق مىپردازند.مثلا آنها کشیشهاى خارج از مسیحیت را که ممکناست بر اسناد عهد جدید مانند افسسیان تأثیر گذاشته باشند، بررسى مىکنند.هاوارد کلارک کىتصویرى اجمالى از این قبیل تأثیرها ارائه مىدهد: «در دستنوشتههاى پاپیروسى افسونها و نیزدر کتیبههاى مربوط به آئینهاى سرى، اشاراتى به روشنگرى« (enlightenment) »یافت مىشود.نفوذ روشنگرى به متون مسیحى دوران پس از حواریون را در اشارههاى صریح به اشراق عرفانىدر رساله پولس رسول به افسسیان، باب ۳، آیه ۹ مىتوان دید («تا پرتو افشانم بر چگونگى آنسرى که سالیان متمادى در خدا مستور مانده بود…») (21)
این فرهنگ یونانى در مسیحیت پولس تأثیر گذاشت.به نظر مىرسد که فرهنگ یهودى بهصورت پس زمینه سه انجیل اول عهد جدید (یعنى اناجیل متى، مرقس« [Mark] »و لوقا) تأثیربیشترى باقى گذارده باشد، یعنى در اناجیل به اصطلاح مشابه« (synoptic) »یا «داراى دیدگاهمشترک» .اناجیل مشابه مجموعههایى از سخنان عیسى، یا خاطرات مؤلفان این اناجیل از اعمالاو هستند که مطابق با نیازها و فهم و درک مسیحیان اولیه ساکن در فلسطین و سوریه بیانشدهاند .از آنجا که مؤلفان دو انجیل متى و لوقا علاوه بر منابع خاص خود احتمالا هم به انجیلمرقس دسترسى داشتند و هم به منبعى دیگر (که منبع «ک» نامیده مىشود و شاید این «ک»مخفف «کوئل»« [Quelle] »باشد که به زبان آلمانى یعنى «منبع»)، هاوارد کلارک کى نتیجه مىگیردکه باید دست کم چهار نوع الهیات مشابه را توصیف کند.الهیات «ک»، سویهاى معاد شناسانه دارد، یعنى به چگونگى زندگى در آخر الزمان مىپردازد.در این گونه از الهیات مسیحى، عیسىبه صورت رهبر و پیامبرى فرهمند معرفى مىشود که فکر و ذکرش متوجه معاد است.مزایا وآزمونهاى دشوار سلوک مسیحى، نقش پیامبر به منزله پیام آور خدا، فرایند توبه، و نقش عیسىدر مقام آورنده وحى و کارگزار حکومت خدا، از جمله موضوعات مورد علاقه جماعت یا جماعات الهیات «ک» هستند .عیساى الهیات «ک» پس از غسل تعمید و پیکار پیروزمندانه بر ضدشیطان، زمان تصمیمگیرى و نبرد معنوى را اعلام مىکند.این الهیات خصلتى اسرار آمیز دارد، گویى که از گروهى سرچشمه گرفته است که به دلیل پیروى از پیامبرى معاد باور احساسمىکردند جداى از دیگران و تافتهاى جدا بافتهاند.علاوه بر این، از الهیات «ک» قویا چنینبر مىآید که ایمان یعنى استقامت در برابر شداید، همان گونه که عیسى استقامت مىورزید.به همینسبب الهیات «ک» به ما از جمله بشارت مىدهد که «خوشا به حال شما اى مساکین، زیرا ملکوتخدا از آن شماست.خوشا به حال شما که اکنون گرسنهاید، زیرا که سیر خواهید شد.خوشا بهحال شما که هم اینک گریانید، زیرا خواهید خندید.» (انجیل لوقا، باب ۶، آیات ۲۰ الى ۲۱)
بسیارى از همین ویژگیهاى معاد شناسانه در انجیل مرقس نیز یافت مىشوند، اما ظاهراجماعتى که این انجیل را به وجود آورد به زندگى در فاصله زمان حال و آخر الزمان تن در دادهاست .به همین دلیل مرقس به گفتههاى عیسى درباره طلاق، ازدواج، دولت و ثروت علاقه نشانمىدهد .انجیل مرقس مبین فراغتى ذهنى براى تأمل درباره رستاخیز، فرمان اول، آمرزش گناهانو رعایت روز سبت است. (۲۲) توجه انجیل مرقس به تفاوتهاى عیسى با مفسران یهودى شریعت، به سبک به کار رفته در برخى از «کتیبههاى بحر المیت» (23) شباهت دارد.هاوارد کلارک کى باترکیب این مشخصهها و سایر خصوصیات انجیل مرقس، عقیده خود را درباره زمینهجامعه شناختى این انجیل چنین بیان مىکند: «انجیل مرقس در واقع سند تأسیس یک فرقهمسیحى آخر الزمانى است.شواهد ناچیزى براى فرضیهپردازى درباره مبدأ تألیف این انجیلدر دست داریم، با این حال، عواملى گوناگون همگى دلالت بر این دارند که مبدأ آن، روستاها وشهرهاى کوچک جنوب سوریه بوده است.» (در حدود سال ۶۵ دوره مشترک) (۲۴) توجه جماعتىکه انجیل مرقس را به رشته تحریر در آورد، عمدتا به رویدادهاى آخر الزمان معطوف بود.ایناناعتقاد داشتند که از معرفتى سرى (باب ۴، آیه ۱۱) (۲۵) و لقاء محرمانه« (Private vision) »(باب ۹، آیات ۲ الى ۹) (۲۶) برخوردارند و آرزوهایشان به فوریت محقق مىشوند (باب ۱۳، آیه ۳۰) (۲۷) .
پیروان این فرقه حاضر بودند از خانه و خانواده و زمینشان در راه آرمان خویش بگذرند (باب10، ۳۰) (۲۸) و این نشان مىدهد که زندگى در فاصله زمان حاضر و آخر الزمان، آنان را کاملاخشنود نمىکرد .این مسیحیان نظام جماعت خود را تابعى از آزادى لازم براى سفر به اطراف واکناف و اعلام کردن حکومت خدا مىدانستند.همچنین چه بسا نوع ادبى« (genre) »موسوم به «انجیل» که احادیثى از گفتههاى عیسى را در روایتى کلى از زندگى و مرگ او ادغام مىکند، ازهمین جماعت سرچشمه گرفته باشد.
متى با استفاده از مطالب انجیل مرقس، مضمون فرعى تحقیق بخشیدن به کتاب مقدسعبرى را برجسته کرد.مثلا در شجرهنامه ابتداى انجیل متى، ابراهیم و داود نیاکان عیسى دانستهشدهاند و بدین ترتیب داستان عیسى بخشى از تاریخ فلسطین تلقى گردیده است.آنچه در اینانجیل راجع به دوران طفولیت عیسى، غسل تعمید او به دست یحیى و اغواى او توسط شیطانگفته شده، توأم است با اشارات متعدد به متون مقدس.مطالب انجیل متى از نظر ساختار ادبىمتشکل از پنج کتاب است که هر یک از آنها با عبارت «و چون عیسى این سخنان را ختم کرد» ازبقیه مجزا گردیده است. (باب ۷، آیه ۲۸، باب ۱۱، آیه ۱، باب ۱۳، آیه ۵۳، باب ۱۹، آیه ۱، باب26، آیه ۱) این تقسیم بندى احتمالا تقلیدى عمدى از پنج کتاب موسى است.تباین بارزى که درتفسیر فریسیان از شریعت و تفسیر عیسى از آن در انجیل متى به چشم مىخورد، از توجه متى بهمتون مقدس ناشى مىشود.لحن کینه توزانه این انجیل توجه هر خوانندهاى را به خود جلبمىکند و قویا دال بر آن است که جماعت به وجود آورنده انجیل متى رقابت سرسختانهاى بایهودیت فریسى داشت.یکى دیگر از علائم یهودیت این جماعت، موضع آنان در قبال جایگاهشریعت موسى براى مسیحیان است.بر خلاف پولس که شریعت موسى را از نظر عیسى الغاشده مىدانست، موضع متى این بود که مسیحیان مىبایست احکام دینى خود را اکیدا رعایتکنند و از این طریق بر «کاتبان» (قانونگذاران دینى) و فریسیان پیشى گیرند. (باب ۵، آیات ۱۹ و۲۰) (۲۹) متى صرفا در مورد احکام غذا خوردن و طهارت براى انجام شعایر دینى تساهل رواداشت و به این رأى عیسى گردن نهاد که خباثت از قلب آدمى نشأت مىگیرد و نه از آنچه او لمسمىکند یا مىخورد.
به طور کلى، جماعت پیرو متى کلیسا را امت راستین [خدا] قلمداد مىکرد.رسالت اصلىکلیسا به یهودیان مربوط مىشد و «میش گمشده» اى که این کلیسا توقع داشت به انجیل واکنشنشان دهد، عیسى را به شبان ـ پادشاهى که در کتاب ذکریاى نبى« (Zechariah) »در عهد عتیق ذکرشده بود مرتبط مىکرد. (باب ۲۱، آیه ۵) (۳۰) از سوى دیگر، در انجیل متى همچنین گرایشى بههماهنگى« (universalism) »به چشم مىخورد، زیرا در آن ابراز امیدوارى مىشود که پیروانجماعت عهد بسته سرانجام همه ملل را در برگیرند . (باب ۲۸، آیه ۱۹) (۳۱) عیسى در دل کلیسامىزید (باب ۲۸، آیه ۲۰) (۳۲) و متى شیوههاى قضاوت و پایان بخشیدن به اختلافات را به دقتبر مىشمرد (باب ۱۸، آیات ۱۵ الى ۲۰) (۳۳)، و این هر دو دلالت بر کلیسایى بنیاد گرفته ونهادى شده دارند و نه صرفا فرقهاى آخر الزمانى.
انجیل لوقا و کتاب همزاد آن (کتاب اعمال رسولان« [Acts] »)، خواننده را با جامعه شناسیى آشنا مىکنند که بیش از پیش مبین خصوصیات دنیاى یونانى ـ رومى است.براى مثال، داستانعیسى در بیت المقدس آغاز مىشود (یعنى در مرکز دنیاى یهودى) و داستان کلیسا به سوى رومحرکت مىکند (مرکز دنیاى غیر یهودى) .زبان، صناعات بلاغى و الگوهاى ادبى در انجیل لوقامبین تأثیرات فرهنگ یونانىاند، و باب هفدهم کتاب اعمال رسولان خداجویى شاعران وفیلسوفان یونانى را مىستاید.الهیات لوقایى مسئله بازنگشتن مسیح را این گونه حل مىکند کهمىگوید خدا هم اکنون به واسطه روح القدس در کلیسا حضور دارد. (انجیل لوقا، باب ۲۴، کتاباعمال رسولان باب ۱) همچنین جارى شدن روح القدس بر زبانها در روز پنطیکاست« (Pentecost) »، پنجاه روز پس از عید پاک ([«همه از روح القدس پرگشته به زبانهاى مختلف بهنوعى که روح به ایشان قدرت تلفظ بخشید به سخن گفتن شروع کردند»] کتاب اعمال رسولان، باب ۲، آیه ۵)، دلالت بر رسالتى جهانى دارد که با رسیدن انجیل به روم (کتاب اعمال رسولان، باب ۲۸، به نخستین اوج خود مىرسد.مؤلف مکررا بر مشیت الهى و آشکار شدن غرض حتمىملکوت تأکید مىگذارد . بدینسان داستانهاى لوقا درباره سفر خانواده مقدس به بیت لحم، شهادت استیفان« (Stephen) »و مردد بودن حکمرانان رومى درباره دادخواست قضایى پولس، همه و همه حکایت از علاقه او به آشکار کردن تاریخ ـ رستگارى دارند.
علاوه بر مندرجات انجیل مرقس و منبع موسوم به «ک»، لوقا از زندگینامههاى نوشتهیونانیان و رومیان نیز استفاده مىکند و نشان مىدهد که عمیقا باکل دنیاى یونانى آشناست.ایننشانهها دلالت بر این دارند که جماعت پیرو لوقا، غیر یهودى بود و خصلتى جهان وطنى« (cosmopolitan) »داشت.نشانههایى دیگر که حکایت از همین امر دارند عبارتاند از نگرشهاىاین جماعت درباره دولت، نقش مهمى که به زنان اعطا مىکند و تأکید آن بر آشتى دادندیدگاههاى مختلف در الهیات.در مسیحیت مرقس و پولس مىبینیم که عیسى به حکومترومیان تن در مىدهد، حال آنکه لوقا در روایتش از مسیحیت به هر طریق که مىتواند بر این نکتهتأکید مىگذارد که هم عیسى و هم مسیحیان اولیه هر گاه که به محاکم مدنى رومیان آوردهمىشدند، بى گناه شناخته مىشدند.به مرور زمان و با افزایش تعداد مسیحیان، جایگاه آنان درامپراتورى روم به مسئلهاى مبرم تبدیل گشت.مسیحیان طى دو سده نخست، همواره مشکلاتىدر روابط عمومى خود داشتند، اما مسیحیت لوقایى خیلى زود به نحوه برطرف کردن این مسائلپى برد: کلیسا با نشان دادن اینکه بارقه آرامش و کارهاى خیر است، مىتوانست کذب بودن تمامىاتهامات مربوط به آشوبگرى را ثابت کند.
کلیساى لوقا همچنین تأکید مىورزید که پیروان عیسى در جماعت مسیحى، افراد گوناگونى را شامل مىشوند: زنان، مستضعفان، صاحب منصبان رومى، سامرىها و حتى کسانى کهروحشان را ارواح خبیث تسخیر کرده بودند.کلیسا مىبایست همگان را در برگیرد، حتى کسانى کهمورد تحقیر یهودیان و اشراف قرار مىگرفتند.در عین حال، الهیات لوقایى درهاى مسیحیت را بهروى یهودیان ثروتمندى که احکام شریعت را رعایت مىکردند و غیر یهودیان تازهمسیحى شدهاى که احکام شریعت را رعایت نمىکردند، باز مىدید.در واقع، همان گونه که ازکتاب اعمال رسولان (بابهاى ۶، ۱۰، ۱۵، ۲۱) بر مىآید، کلیسا موظف است خود را نهادىدر بر گیرنده و نه طرد کننده بداند و زمینه پایان بخشیدن به اختلافات دیدگاههاى مختلف درالهیات را فراهم آورد.مؤلف این نوشتهها که از تیزبینى خاص مبلغان برخوردار بود، تصویرىغیر سیاسى و صلح جو از کلیسا ارائه کرد که هر کسى صرف نظر از نژاد و جایگاه طبقاتىاشمىتوانست جایى در آن داشته باشد.وى در نگارش انجیل هم لحنى حاکى از نزاکت به کارمىبرد تا غیر یهودیان تحصیل کرده را متقاعد کند که مسیحیت اندیشههایى در خور احترام دارد وهم لحنى حاکى از حساسیت، تا بدین وسیله توجه مهربانانه خداوند را شامل حال مستضعفان وافراد معمولى نیز کرده باشد.
مسیحیت به روایت یوحنا
تجربیات دینى و نیروهاى اجتماعى در پس زمینه نوشتههاى یوحنا (انجیل یوحنا، رسالههاىیوحنا و مکاشفات او)، بعد دیگرى به مسیحیت عهد جدید مىافزایند.ریمند ا.بران که محققىبرجسته و متخصص در مطالعات مربوط به یوحنا است، اخیرا شمایى از تاریخ جماعت یوحناشامل چهار مرحله ارائه داده و سطوح مختلف سنت در انجیل و رسالات یوحنا را مشخص کردهاست. (۳۴) به عقیده بران مسیحیت یوحنایى را احتمالا یهودیان فلسطین ابداع کردند که انتظاراتتقریبا متعارف مسیحایى داشتند.اینان که شاید شامل پیروان یحیى تعمید دهنده نیز مىشدند، به سرعت عیسى را به عنوان مسیح پذیرفتند.از نظر آنان، عیسى ادامه دهنده راه داود ومحقق کننده پیشگوییهاى متون مقدس بود و معجزاتش بر نقش مسیحایى او صحه مىگذاشت.رهبر ایشان مردى بود که عیسى را در دوران نبوتش شناخته و «حوارى محبوب» نام گرفته بود.
گروه دیگرى نیز متعاقبا به این جماعت مبدع پیوست.این گروه دوم عمدتا یهودیانى رادر بر مىگرفت که مخالف دین کسانى بودند که مطابق آئین معبد بیت المقدس به عبادتمىپرداختند .آنان به عیسى ایمان داشتند و سامریان را به کیش خود در مىآوردند.لیکن به اعتقاد ایشان، عیسى پیشتر جانشین داود بود تا جانشین موسى، عیسى نیز همچون موسى به حضور ولقاء خدا رسیده و کلام او را براى آدمیان آورده بود.
از وحدت این دو گروه، مسیحیتى «متعالى» حاصل شد که بر وجود قبلى عیسى به صورت «کلمه»« (Logos) »یا «کلمه الله» تأکید مىگذاشت.این نظریه یهودیانى را که این مسیحیان یهودىفلسطینى هنوز با آنان رابطه داشتند برآشفت، زیرا به زعم آنان این عقیده عیسى را تبدیل بهخدایى دوم کرده و ناقض یکتا پرستى یهودى بود.در نتیجه یهودیان طرفداران مسیحیت متعالىرا از کنیسهها بیرون راندند و این راندهشدگان نیز متقابلا یهودیان را بانى شر محسوب کردند .مسیحیان براى جبران آنچه در یهودیت از دست داده بودند تأکید ورزیدند که عیسى تجلىوعدههاى خداوند درباره معاد است. «حوارى محبوب» نقش رهبر را در این تحول ایفا کرد.در نتیجه این تحول، کلیسا دیدگاه خاصى در قبال معاد اختیار کرد (دیدگاهى که بر طبق آن، آخر الزمان در عیسى محقق شده بود) و موضعى جدلى نسبت به یهودیت گرفت.
بران تصریح مىکند که این بازسازى تاریخ مسیحیت یوحنایى، صرفا یک فرضیه است.بهاعتقاد او مرحله اول این تاریخ، از نیمه دهه ۵۰ دوره مشترک تا اواخر دهه ۸۰ دوره مشترک رادر بر مىگیرد.مرحله دوم احتمالا از حدود سال ۹۰ آغاز شد.مهمترین رویداد این دوره، گرویدنتعداد کثیرى از غیر یهودیان به مسیحیت است.این امر از نظر مسیحیان یوحنایى خوشایند بود، زیرا «یهودیان» (اصطلاحى که در نوشتههاى یوحنایى تقریبا تحقیر آمیز تلقى مىشود) ثابت کردهبودند که از فهم مقام مسیحایى و شأن پیشاوجودى عیسى عاجزند.جماعت پیرو یوحنا احتمالااز فلسطین به مناطق خارج از آن مهاجرت کردند و عمدتا به آموزش یونانیان پرداختند.همین امرگرایشهاى جهان گرایانه آنان را شدت بخشید.لیکن تعداد زیادى از غیر یهودیان از گرویدن به آنهاسر باز زدند و یهودیان نیز کماکان به مخالفت با آنان ادامه دادند، به نحوى که جماعت پیرویوحنا متقاعد شد که جهان تحت سلطه شیطان قرار دارد و تقریبا به طور غریزى با تعالیم عیسىمخالفت مىورزد.گر چه آنان ارتباط خود با کلیساى حواریون (کلیسایى که مستقیما به شاهدانعینى عیسى مربوط مىشد) را حفظ کردند، با این حال مسیحیان پیرو یوحنا ذهنیتى عمدتافرقهگرا و کمتر نهادى داشتند.
در مرحله سوم که حدودا در سال ۱۰۰ دوره مشترک آغاز شد و رسالات یوحنا ترجمان آنهستند، انشعابى سرنوشت ساز در مسیحیان پیرو یوحنا رخ داد.هواداران مؤلف این رسالاتاعتقاد داشتند که براى اینکه کسى فرزند خدا باشد باید اعتراف کند که عیسى واجد جسم بودهاست و نیز باید فرامین کتاب مقدس را محترم بشمارد.کسانى که از این تعالیم عدول کردند، فرزندان شیطان (معاند با عیسى) تلقى مىشدند.از آنجا که عیسى روح حقیقت را به پیروانشارزانى داشته بود، هواداران تعالیم او نیازى به تعلیم گرفتن از آدمیان نداشتند.آنها با آزمودننیکوکارى همه مدعیان برخوردارى از این روح، مىتوانستند فرزانگان و صالحان را تشخیصدهند.کسانى که با هواداران مؤلف رسالات یوحنا مخالفت مىکردند، گروهى جدایى طلب بودندکه عمدهترین اصل اعتقادىشان این بود که آن یگانهاى که از ملکوت آمده بود، آنچنان سرشتالوهیى داشت که دیگر نمىتوانست به مفهوم کامل کلمه انسان باشد.او متعلق به این جهان نبودو لذا زندگى او در این دنیا و یا زندگى مؤمنان هیچ اهمیتى براى رستگارى ندارد.فقط مهم استبدانیم که پسر خداوند به این جهان آمده بود.به زعم جدایى طلبان، کسانى که تا آن زمان به ایناصل اعتقاد داشتند، رستگار بودند.
چهارمین و آخرین مرحله مسیحیت یوحنایى در اوایل سده دوم دوره مشترک واقع شد.جماعت پیرو رسالات یوحنا دریافت که صرف توسل به سنت براى مبارزه با جدایى طلبان کافىنیست.به همین دلیل، این جماعت با صحه گذاردن بر تعلیم دهندگان رسمى و مرجع اقتدار (پرسبیترها« [Presbyters] »یا اسقفها) دیدگاههاى خود را به کلیساى «بزرگ» یا کاتولیک نزدیکترکرد، یعنى همان کلیسایى که با حواریون پیوند داشت و در آن زمان از اقتدارى اکید و مبتنى برسلسله مراتب برخوردار بود.پذیرفته شدن مسیح شناسى« (Christology) »متعالى یوحنا درکلیساى بزرگ، موجب تسهیل این ادغام شد و به تدریج گروه پیرو یوحنا با کلیساى بزرگ تلفیقگشت.
از سوى دیگر، جدایى طلبان که به احتمال قوى از نظر تعداد پیروانشان در اکثریت بودند، راهارتداد را در پیش گرفتند.آنان با بسط این نظر که آن یگانهاى که از ملکوت آمده بود واجد تمامىصفات انسان نبود، دیدگاههاى منحط غنوصیه« (Gnosticism) »و دسیتیسم« (Docetism) »را اختیارکردند.به عبارت دیگر، آنها با دو گروه همرأى شدند: یکى آن کسانى که مىگفتند عیسى صرفاظاهر یک انسان را داشت، و دیگرى آن کسانى که قائل به وجود قبلى مؤمنان در بهشت بودند.جدایى طلبان همچنین با مانتنیستهاى« (Montanists) »مرتد همعقیده شدند که اعتقاد داشتندعلاوه بر آنچه در کتاب مقدس آمده، مطالب دیگرى نیز به آنها وحى شده است.جدایى طلبان بااتخاذ انجیل یوحنا، به رواج آن در میان غنوصیه کمک کردند.