قلب تپنده

مروز بیش از دیروز، قلب تپنده اسلام انتظار است.
با وجود اینکه امروز در جمله بالا جلوتر از دیروز آمده اما امروز باحترام موی سفید دیروز کنار می ایستد تا اول دیروز خود را معرفی کند .
سلام من دیروزم . من عبارتم ازامروزهایی که گذشتند اما در عرصه خود آمدن هزاران فرستاده را دیدند ورفتند .
اما فرستاده از جانب چه کسی ؟
از طرف آنکه دوست داشت شناخته شود، چون گنجی پنهان بود .
دیروز می‌گوید :
" زیبایی کامل "، خلقی عظیم و در نقطه عطف آن تو را آفرید. در تو اقامتگاهی دو حرفی به نام " دل " برای خود اختیار کرد بدین شکل همسایه دیوار به دیوارت شد .
پس از آن تو را بر پشت اسبی چموش اما خوش سیرت رکاب داد . اسبی که لحظه ای چهار نعل در پی زیبایی در شتاب است اما در لحظه ای که با لحظه قبلی تنها باندازه لحظه ای یا کمتر از آن در فاصله است بسمت پرتگاه سرعت می‌گیرد . در شتاب اولش خود را در اعلی علیین می‌بینی و در سرعت گیری دوم در اسفل السافلین .

او جولانگاه خلقت خود را عرضی عریض بخشید . این گستردگی بشکلی بود که،تفاوتف تو با " توای " دیگر در آن بیداد می‌کرد . حتی فریاد این وسعت، نقوش سر انگشتانت را هم به لرزه در آورد . لرزشی که در اثر آن نقش سر انگشت هیچ توایی با توایی دیگر همسان نشد .

اما در عین این تفارق عظیم، تشابهی بی بدیل را بر انسانها حاکم کرد . حکومتی که هیچ بشری ذاتاً توان تخطی از آن را نداشت . او همه را تشنه زیبایی و با یک حرکت زیرکانه خود را که زیباییف مطلق بود در تمام ذرات عالم متجلی کرد و همه و همه را بسمت خود به حرکت انداخت . از آن لحظه خوب و بد بسمتی گام بر نداشتند الاّ بسوی زیبایی، در حالیکه زیبایی در پس پرده چیزی غیر از او نبود .
همسایه همجوار از اول می دانست با وجود اینکه خودش را از رگ گردن به اشرف مخلوقاتش نزدیکتر کرده اما رنگ و لعاب و نقش و نگاری که به عالم بخشیده آدم را از حسن همجواریش غافل خواهد کرد . اما او اراده کرده بود تا شناخته شود .
او تا یک، نه ! نیم قدمی انسان آمده بود، اما رسم عاشق و معشوقی اقتضا داشت تا نیم قدمی را هم انسان، خود جلو بیاید . او انسان را در پیمودن این نصف گام – البته اگر بخاطر کوتاهی مسیر بتوان به آن پیمودن گفت – مخیر ساخت . همه چیز در جای خود مهیا و تنها معطل " نیم قدم انسان . خیر !!!،پای چوبین بشر قدرت طی این مسافت را هم نداشت . محبت همه شمول حضرت زیبایی بیش از پیش به جوش و خروش افتاده، الف تل یای شناخت و معرفت اصیل را در درون معادنی از نور نهفته و آنها را امر به هدایت کرد و در مقابل سایرین را ارشاد به طاعت .
دیروز با چشمانی پر از آرزو و قطره اشکی که هنوز بر گونه هایش جاری نشده اما ترنم خاصی به چشمش بخشیده، به فردایش که امروز است نظاره می‌کند و می‌گوید :
همه چیز آماده حرکت شد . تمام هستی یک یا علی گفت و عشق آغاز شد . عشقی که تمام خلق برای تحقق آن در پیشگاه شخصیتی به نام آدم سر به سجده نهاد .
اما أی امروز همه آنچه می خواهم بگویم این است:
از همان لحظه آغازینف حرکت، جرسی از چرخهای دوّار ارابه هدایت مرا به فردایم که آن هم با آمدن فردایش مثل من دیروز می‌شد امید می داد .
أی امروز همه فهمیدند تو هم بدان !
زیبایی کامل دهها هزار قافله سالار را فرستاد تا این نیم قدم طی شود . لحظاتی را می دیدم که ناامیدی گاه و بیگاه در سرای رسولی سرک می‌کشید . تمام پیکره ام منتظر این لحظه بود، هنگامه أی که رسولی خسته می‌شد . چرا که زیبایی عالم رسولش را به نوای گرم چرخ دوّار فرا می خواند، آن وقت بود که من و سفیر خسته،نه !!! انگار خدا هم بود، بلی؛ بود، سه نفری گوش جان به آوای دلنشین چرخ دوّار می سپردیم که می‌گفت :
(( مهدی فاطمه خداکند که بیایی )) .
ماجرای این جرس به تعداد سفرا در عالم طنین انداز شد .
اما امروز با قلبی مملو از شور و مستی اما سینه أی پر از آه خود را به اهل عالم اینطور معرفی می‌کند :
أی دیروز ! نه ! أی تمام هستی، بدانید :!
من روزی هستم که سکان دار کشتی، همان بانگ جرس فکهنه اما نویی است که زمانهای بسیار دور او را می‌شناسند . آوایی که امید را طنین انداز تر مژده می دهد . درصبح و ظهر و شامم لب هایی سرخ که در نوایی مستانه اینچنین می سرایند :
آیا کسی هست که مرا یاری کند !.
أی وای !!! نکند امید صالحان، مهدی زهرا تنها بماند !؟.
امروز با گلویی بغض آلود می‌گوید :
هر زمان پیام آوری داشت و در مقابل جوانانی که به ندای او خالصانه، لبیک گفتند .
پیام امام من انتظار و لبیک جوانانم هم انتظار، انتظاری که عالمی تا به امروز در آن شریک اند، شریک .
اما دیروز ! به مریدان خاتم بگو : گرویدن به آیین احمد (( صلی الله علیه و آله و سلم )) سخت نبود .
به حامیان علی ((علیه السلام )) حمایت از حق دشوار نبود
به دوستداران حسن (( علیه السلام )) بگو تن به صلح دادن مشکل نبود
به پروانگان گاستتان کربلای حسین (( علیه السلام )) بگو اگر کم بودید، جمال بی همتای حسین در میان بود . و … .
أی دیروز !
من چه کنم ؟ منی که بار سنگین انتظار میلیاردها امروز گذشته را بر شانه دارم . منی که قلبم پر تپش است چون او را با تمام وجودش احساس می‌کنم اما لنگرکاه عشقم در پس تودهایی از ابر پنهان . من چه کنم !؟.
امروز:
بعد از ساعتها تفکر و ژرف اندیشی به جوانان خوش غیرت و اهل معرفتم می‌گویم :
عمری است که عالم به امامت مهدیش چشم دوخته و امروز مهدی چشم به انتظار تو .
عمری است جرسی مهدی را نوید می دهد و امروز آن مهدی در انتظار انتظار تو .
بلی؛ باید پرنگ تر از دیروز منتظر بود .
جوانی پس از شنیدن حرفهای * دیروز * و امروز * و اقتدا به کلام پیری که می فرمود : (( من از گفتن خسته شده ام، شماهم از شنیدن، پس بیائید اهل عمل شویم )) با یاری جستن از قلبکش، امواجی را به قلب پر تپش اما آرام مهدی (( علیه السلام )) مخابره می‌کند :

أی آیینه دار زیبایی، أی گل همیشه بهار نرگس، سلام .
ای بانگ جرس فکهنه اما نویی که زمانهای بسیار بسیار دورتو را می‌شناسند، تو نوری من ظلمت، سلام .
سلامی‌که از مرداب ظلمت و تنهاییم تا اقیانوس نورت همراهم باشد .
أی " من غایب و تو منتظر من "، سلام .
آقا ! من راضی شده ام، راضی باینکه مولایم باشی، امامم باشی،هادی و ولی و مرشدم تو باشی، در جستجوی جایگزینی برای تو نیستم، قول می دهم، قول می دهم : از این پس خلوتم چون فطرتم رغیب و شریکی بر تارک لحظات خود نبیند .
آقا ! آیینه دار خدایی، أی کاش قلب کوچکم آینه دارت باشد،چشمانم را پاک نگاه می دارم تا تشنه جمالت باشد، از دستانم محافظت می‌کنم تا لایق بیعت با دستانت باشد دلم را از غیر تو خانه تکانی می‌کنم تا منزلگاهت باشد، همنشینی و همراهی با صالحین را بر می‌گزینم تا تمرینی باشد برای مصاحبت با تو .؛(( تو مگو ما را بدان شه راه نیست با کریمان کارها دشوار نیست )) .
أی فرزند پاکان
قدس می‌گوید بیا، بین الحرمین می‌گوید بیا، حرمین شرفین می‌گویند بیا رسا تر از هر جا بقیع می‌گوید بیا امروز من هم نوای مستانه انتظار پویایم را در میان می اندازم و میگویم بیا بیا بیا …. یا علی

(( دوستدارت ))

تقدیم به استاد حاج شیخ عبد القائم شوشتری ((روحی فداه )) .
ا-د-م جمعه ۱۴/۱/۸۳-اصفهان

 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *