در مورد «حکم تسمیه » و نام بردن به اسم شریف حضرت «بقیه الله علیه السلام » با نام مخصوص آن حضرت (م . ح . م . د) – نه اسم ها و القاب دیگر ایشان – بیش از صد روایت ذکر شده است که می توان آن ها را به چهار دسته تقسیم کرد .
در مورد «حکم تسمیه » و نام بردن به اسم شریف حضرت «بقیه الله علیه السلام » با نام مخصوص آن حضرت (م . ح . م . د) – نه اسم ها و القاب دیگر ایشان – بیش از صد روایت ذکر شده است که می توان آن ها را به چهار دسته تقسیم کرد .
یکم . روایاتی به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی، از تسمیه به اسم حضرت نهی میکنند; نه با قید خوف و تقیه و ….
امام هادی علیه السلام می فرماید: «لایحل لکم ذکره باسمه; (۱) برای شما حلال نیست که او را به اسم یاد کنید» . در این حدیث هیچ قیدی وجود ندارد و بطور مطلق نهی شده است .
امام صادق علیه السلام هم فرمود: «لایسمیه باسمه الا کافر; (۲) به جز کافر هیچ کس نام آن حضرت را نبرد» . در این حدیث نیز هیچ گونه قیدی ذکر نشده است . (۳)
دوم. روایاتی از ذکر نام شریف آن حضرت، تا زمان ظهور نهی کرده است . حضرت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام نقل میکند: «… لایحل ذکره باسمه حتی یخرج فیملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا … ; (۴) به اسم یاد کردن آن حضرت (نام شریف را گفتن)، حلال نیست تا زمانی که ظهور کند و زمین را از قسط و داد آکنده سازد; پس از آن که پر از ستم و بی داد شده باشد» .
سوم . روایاتی که علت را بیان کرده و نهی از ذکر نام شریف آن حضرت را به جهت تقیه، خوف و علل دیگر دانسته است . در روایات ابوخالد کابلی (۵) آمده است: «لما مضی علی بن الحسین علیه السلام، دخلت علی الباقر علیه السلام فقلت: جعلت فداک، قد عرفت انقطاعی الی ابیک و انسی به و وحشتی من الناس . قال علیه السلام: صدقت یا اباخالد! فترید ماذا؟ قلت: جعلت فداک، لقد وصف لی ابوک، صاحب هذاالامر بصفه لو رایته فی بعض الطرق، لاخذت بیده، قال علیه السلام: فترید ماذا یا اباخالد؟ قلت: ارید ان تسمیه حتی اعرفه باسمه . فقال علیه السلام: سالتنی والله یا اباخالد عن سؤال مجهد، و لقد سالتنی بامر [ما کنت محدثا به احدا، لحدثتک (۶) ]، و لقد سالتنی عن امر، لو ان بنی فاطمه عرفوه، حرصوا علی ان یقطعوه بضعه، بضعه; (۷) [ابوخالد کابلی گوید: ] هنگامیکه علی بن الحسین علیه السلام وفات کرد، به خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم و به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! تو می دانی که من جز پدرت کسی را نداشتم و انس مرا با او و وحشت مرا از مردم می دانی . فرمود: ای اباخالد! راست میگویی; ولی چه می خواهی بگویی؟ عرض کردم: فدایت شوم! پدرت صاحب این امر را به گونه ای برایم تعریف کرده بود که اگر در راهی او را می دیدم، حتما دستش را میگرفتم . فرمود: ای اباخالد! دیگر چه می خواهی بگویی؟ عرض کردم: می خواهم نام او را برایم بگویی تا او را به نامش بشناسم . پس فرمود: به خدا سوگند ای اباخالد! سؤال سختی که مرا به تکلف و زحمت می اندازد، از من پرسیدی . و همانا از امری سؤال کردی که [هرگز آن را به هیچ کس نگفته ام و] اگر آن را به کسی گفته بودم (گفتنی بود)، مسلما به تو میگفتم، همانا تو از من چیزی را سؤال کردی که اگر بنی فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند که او را قطعه قطعه کنند» .
در این حدیث، علت نهی از «تسمیه به اسم حضرت » خوف و تقیه دانسته شده است . از طرفی هر جا علت ذکر میشود، آن علت، حکم را هم تعمیم می دهد و هم تخصیص; از این رو در هر کجا «تقیه » باشد، نه تنها اسم حضرت; بلکه اسم دیگران را نیز نمی توان گفت . امام صادق علیه السلام فرموده است: «اسم علی و فاطمه علیها السلام را به زبان جاری نسازید و اسم آنان را نبرید; زیرا کسانی هستند که از این نام ها، خوششان نمی آید و به شما آزار می رسانند» . (۸)
چهارم . روایاتی که در آنها به اسم شریف آن حضرت – چه از سوی امام معصوم و چه از راوی – تصریح شده است . صدوق از محمد بن ابراهیم کوفی روایت میکند: «ان ابا محمد علیهم السلام بعث الی بعض من سماه شاه مذبوحه و قال: هذه من عقیقه ابنی محمد علیه السلام; (۹) امام حسن عسکری علیه السلام گوسفند سربریده ای (یا بخشی از آن را) برای من فرستاد و فرمود: این عقیقه پسرم «محمد» است » .
علامه مجلسی (ره)، قائل به حرمت «تسمیه » به اسم حضرت بوده و توجیهاتی نیز راجع به این گونه روایات دارد . از این چهار دسته روایت، دسته اول و دوم متقارب و بیانگر یک معنا هستند و نتیجه واحدی دارند . پس در این موضوع سه دیدگاه وجود دارد:
۱ . حرمت ذکر نام شریف آن حضرت تا زمان ظهور; مانند: علامه مجلسی، شیخ صدوق، شیخ مفید، طبرسی، میرداماد، محدث جزائری، محدث نوری، میرزای شیرازی، میرزا محمد تقی اصفهانی و … گفتنی است که میرداماد، و میرزای شیرازی و نوری، ادعای اجماع کردهاند و جزائری ادعای اکثر نموده است .
۲ . حرمت ذکر نام شریف آن حضرت به جهت تقیه و خوف; مانند: مرحوم اربلی، حرعاملی، خواجه نصیرالدین طوسی، فیض کاشانی، مکارم شیرازی و ….
۳ . حرمت ذکر نام شریف آن حضرت در دوران غیبت صغری; یعنی، این حرمت، اختصاص به دوران «غیبت صغری » داشته است . علامه مجلسی در بحارالانوار این قول را به بعضی نسبت داده است . (۱۰)
بررسی اقوال عالمان و فقیهان
در این قسمت، آرا و دیدگاه های چند تن از عالمان و فقیهان بزرگ شیعه، نقل و مورد بررسی قرار خواهد گرفت .
آرای قائلین به حرمت
۱ . علامه مجلسی
در مرآه العقول، ضمن بررسی سند روایات، روایات دیگری را نقل میکند و سپس وارد اصل بحث شده و استدلال می نماید .
حدیث ۱ . «علی بن محمد، عمن ذکره، عن محمد بن احمد العلوی، عن داود بن القاسم الجعفری، قال: سمعت اباالحسن العسکری علیه السلام یقول: الخلف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: و لم جعلنی الله فداک؟ قال: انکم لاترون شخصه و لایحل لکم ذکره باسمه، فقلت: فکیف نذکره؟ فقال: قولوا: الحجه من آل محمد صلوات الله علیه و سلامه » ; (۱۱)
«داود ابن قاسم جعفری گوید: از حضرت ابوالحسن عسکری (امام هادی علیه السلام) شنیدم که می فرمود: جانشین بعد از من حسن است; پس حال شما نسبت به جانشین بعد از او چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: برای چه، خدا مرا فدایت کند؟ فرمود: به جهت این که شما، خود او را نمیبینید و برای شما روا و حلال نیست او را به اسم یاد کنید . عرض کردم: چگونه یادش کنیم؟ فرمود: بگویید: حجت از آل محمد (صلوات و درود خدا بر او باد .)
علامه مجلسی در بررسی سند این حدیث، میگوید: «این حدیث مجهول و ضعیف است » .
حدیث ۲ . «علی بن محمد، عن ابی عبدالله الصالحی، قال: سالنی اصحابنا بعد مضی ابی محمد علیه السلام، ان اسال عن الاسم و المکان، فخرج الجواب: ان دللتهم علی الاسم اذاعوه، و ان عرفوا المکان دلوا علیه » ; (۱۲)
«ابوعبدالله صالحی گوید: یکی از اصحاب، (یکی از شیعیان)، بعد از رحلت حضرت ابومحمد (امام حسن عسکری علیه السلام) از من خواست که راجع به اسم مکان [امام دوازدهم ] بپرسم; جواب آمد: اگر اسم را به آنان بگویی، فاش میکنند و شایع می سازند . و اگر جا و مکان او را بدانند، مردم را به آن جا راهنمایی میکنند» .
علامه مجلسی (ره) درباره این حدیث بیشتر بحث میکند; چون از آن استفاده جواز میشود و آن بر خلاف نظر ایشان (حرمت تسمیه) است . از این رو می نویسد: اولا حدیث دوم ظاهرا «سقط » دارد و بررسی سندی نشده است . فقط در حاشیه آن نوشته است: «کذا»، یعنی اولا حدیث را از نظر سندی (ضعف و قوت سند)، مسکوت عنه گذاشته و هیچ چیز نگفته است . درباره «صالحی » نیز میگوید که معلوم نیست او چه کسی است؟ آیا او همان ابوعبدالله بن صالح است یا شخصی دیگر؟ ظاهر روایت نشان می دهد که ایشان یا یکی از سفیران و نائبان بوده است و یا احتمالا رابط بین شیعیان و سفیران حضرت بوده است; ولی چنین شخصی به عنوان یکی از نائبان مطرح نیست . ثانیا، این تعلیل (ان دللتهم) … در حد ایما و اشاره به دوران «غیبت صغری » است; نه در حد دلالت . ثالثا، این ایما و اشاره با اخبار و روایاتی که صراحت در «تعمیم » دارند (نهی تسمیه را به طور مطلق و تا زمان ظهور تعمیم می دهند) تعارض ندارد . (۱۳)
آن گاه علامه مجلسی متذکر چند روایت میشود که در کتاب کافی نیست و افاده تعمیم میکند:
۱- ۲ . «مارواه الصدوق باسناده عن عبدالعظیم الحسینی (رض)، عن ابی الحسن الثالث علیه السلام . انه قال: فی القائم علیه السلام، «لایحل ذکره باسمه حتی یخرج فیملا الارض قسطا و عدلا …» ; (۱۴)
«روایت صدوق (ره) به اسنادش از حضرت عبدالعظیم حسنی که ایشان نیز از ابوالحسن ثالث (امام هادی علیه السلام) در مورد حضرت قائم علیه السلام نقل میکند که فرمود: حلال نیست ذکر نام شریف آن حضرت تا زمانی که خروج کند و زمین را با قسط و داد آکنده سازد» .
۲- ۲ . «و ما رواه بسند حسن عن الکاظم علیه السلام، انه قال عند ذکر القائم: لا تحل لکم تسمیته حتی یظهره الله عزوجل: فیملا الارض قسطا و عدلا» . (۱۵)
«روایت با سند صحیح از امام کاظم علیه السلام است که آن حضرت در موقع یاد کردن از حضرت «قائم علیه السلام » فرمود: او را به اسم یاد کردن برای شما حلال نیست تا زمانی که خداوند عزوجل او را ظاهر سازد تا زمین را پر از عدل و داد کند» .
۳- ۲ . «و باسناده عن جابر، عن ابی جعفر علیه السلام، قال: فسال عمر، امیرالمؤمنین علیه السلام عن المهدی علیه السلام؟ فقال: یابن ابی طالب، اخبرنی عن المهدی ما اسمه؟ قال علیه السلام: اما اسمه فلا . ان حبیبی و خلیلی، عهد الی ان لا احدث باسمه حتی یبعثه الله عزوجل …» . (۱۶)
«[شاهد بر تعمیم] خبر جابر جعفی از حضرت ابی جعفر (امام باقر علیه السلام) است که فرمود: عمر بن خطاب از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد حضرت مهدی علیه السلام سؤال کرد و گفت: ای پسر ابوطالب! برایم اسم حضرت مهدی را بگو که اسم او چیست؟ حضرت فرمود: اسم ایشان را نمی توانم بگویم، به جهت این که حبیب و دوست من از من پیمان گرفته که اسم او را بیان نکنم تا زمانی که خداوند عزوجل او را برانگیزاند (تا زمان ظهور …)» .
توجیهات علامه مجلسی:
از نظر علامه مجلسی، این روایات دلالت بر عدم جواز دارد; اما یک سری از اخبار و روایات هست که اسم حضرت را می آورد و نیز یک سری ادعیه هست که به اسم حضرت تصریح کرده است .
توجیه اول: در جایی که اسم آقا ذکر و تصریح شده . یا از سوی راویان بوده و یا فقهایی که نظرشان جواز بوده است وآنان این اسم را نقل کردهاند; مانند شیخ بهایی . ایشان قائل به جواز بوده و در کتاب مفتاح الفلاح تصریح به اسم شریف کرده است . اما در دعاها و احادیث دیگر، یا آن حضرت را به لقب تعبیر کردهاند (مثل «المهدی ») و یا به حروف مقطعه (م . ح . م . د .) بنابراین در روایات و دعاهایی که اسم ایشان ذکر شده، یا از سوی راویان، یا خود عالمان بوده است . در مقابل این ها روایات و دعاهایی هست که نام حضرت در آن ها بیان نشده است .
توجیه دوم: بعضی از اخباری که متضمن اسم شریف امام علیه السلام است، دلالت دارد که ذکر نام آن حضرت فقط برای امامان جایز است وا ختصاص به آنان دارد .
توجیه سوم: در اخباری که امام علیه السلام امر به «تسمیه » میکند; یعنی، اسم ائمه برده شود (۱۷) روایاتی هست که میگوید، اسم ائمه اطهار علیهم السلام را در قنوت نماز و یا بعد از نماز ذکرکنید . علامه مجلسی در پایان این بحث می نویسد: «و ما ورد فی الاخبار من الامر بتسمیه الائمه، فیمکن ان یکون علی التغلیب، او التجوز بذکره بلقبه و سائر الائمه باسمائهم » ; یعنی، آن اخباری که امر به ذکر نام شریف میکنند، یا بر عنوان «تغلیب » است – به این که یازده نفر به اسم برده میشوند، ولی امام دوازدهم به کنیه و یا لقب – و یا به نحو «مجاز گویی » است .
حدیث ۳ . «عده من اصحابنا، عن جعفر بن محمد، عن ابن فضال عن الریان بن الصلت قال: سمعت ابا الحسن الرضا علیه السلام یقول: و سئل عن القائم . فقال: «لایری جسمه و لا یسمی اسمه » ; (۱۸)
«ریان بن صلت گوید: از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم که چون راجع به قائم علیه السلام سؤال شد، فرمود: شخص او دیده نشود و نام او برده نشود» .
علامه مجلسی می نویسد: این حدیث ظاهرا موثق است . چون اظهر این است که جعفر بن محمد بن عون اسدی میباشد . ایشان ظاهرا توثیق شده است . و چه بسا گمان شده که جعفر بن محمد بن مالک میباشد که ضعیف شمرده شده است; هرچند در ضعف او بحث هست و قدح ابن غضائری به جهت نقل عجائب و شگفتی ها و معجزات بوده و این چنین نقل هایی سبب قدح و ضعف نیست .
حدیث ۴ . «محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن الحسن بن محبوب، عن ابن رئاب عن ابی عبدالله علیه السلام، قال: «صاحب هذا الامر لایسمیه باسمه الا کافر» ; (۱۹)
«ابن رئاب از امام صادق علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمود: نام شریف صاحب الامر را جز کافر، نبرد (یعنی هر کس اسم ایشان را برد کافر است)» .
این روایت ا ز نظر محتوا و معنا، لحن شدیدی دارد; ولی در عین حال علامه مجلسی آن را صحیح دانسته، میگوید: «فیه مبالغه عظیمه فی ترک التسمیه » ; یعنی «در حدیث، خیلی مبالغه است و باید اسم برده نشود» .
ایشان درباره این روایت، چند توجیه ذکر میکند:
یکم . به چنین شخصی به این علت کافر میگویند که مخالفت کرده، نام حضرت را ذکر میکند، همچنان که کافر مخالفت میکند و کار نهی شده را انجام می دهد . لذا از این بابت شبیه به کافر است .
دوم . اطلاق کافر در روایات، بر کسی که مرتکب «کبائر» میشود، زیاد است: «و قدر ورد فی بعض الاخبار ان ارتکاب المعاصی التی لا لذه فیها، تدعو النفس الیها، یتضمن الاستخفاف و هو یوجب الکفر، اذ بعد سماع النهی عن ذلک، لیس ارتکابه الا لعدم الاعتناء بالشریعه و صاحبها و هو عین الکفر» ; یعنی، بعضی از اخبار وارد شده که ارتکاب معصیت هایی که لذتی ندارند تا نفس را به سوی آن بکشاند; متضمن «استخفاف » و سبک شمردن حکم خداست و موجب کفر میشود . پس ارتکاب آن – بعد از شنیدن نهی از آن (ذکر نام) – بی توجهی به شریعت و صاحب شریعت است و این بی اعتنایی، عین کفر میباشد .
سوم . ایشان از این توجیه – که با لفظ «قیل » آورده – میگوید: در این جا مراد یا خود امام زمان (عج) است; یعنی، اسم مخصوص حضرت را هر کس ذکر کند، کافر است و یا این که مراد به تمامی ائمه طاهرین علیهم السلام میباشد و نباید هیچ یک از آنان را به اسم ذکر کنیم . مثل این که بگوییم یا جعفر! یا موسی! … این استخفاف و بی احترامیبوده و موجب کفر است .
البته این گونه توجیه خالی از تکلف نیست . (۲۰)
۲ . محدث نوری
ایشان با ذکر هفده روایت در این باب، می نویسد: «بعضی از این روایات ظهور دارند و بعضی ها نص هستند . ما ظاهر را بر نص حمل میکنیم، پس نتیجه میگیریم که این روایات بر عدم جواز تسمیه و بردن نام مولایمان حضرت مهدی (عج) – به آن اسم معهود – صراحت دارند این عدم جواز، از خصائص آن حضرت است; مانند غیبت و طول عمر ایشان که از ویژگی های خاص ایشان میباشد . غایت این منع، تا ظهور و ساطع شدن نور ایشان و استیلا و سلطنت آن امام همام است .
حتما می پرسید پس سر این حرمت تسمیه چیست؟ گوییم سر و حکمت آن را غیر از خداوند متعال، کسی نمی داند و این که برخی گفتهاند به جهت تقیه و خوف است، این مطلب نمی تواند صحیح باشد; زیرا اگر به جهت تقیه و خوف باشد، جایز نیست اسم دیگر امامان را هم ببریم . هم چنین در صورت خوف، نمی توانیم اسم شخصیت ها و خواص شیعه را هم ببریم و این اختصاص به امام زمان (عج) ندارد، و هم چنین اگر قضیه، تقیه باشد، باز اختصاص به این اسم ندارد و اسم ها و القاب مشهور ایشان را نیز شامل میشود» . (۲۱)
ایشان سه تایید، برای اخبار یاد شده، ذکر میکنند:
۱ . عدم ذکر نام شریف آن حضرت در حدیث معراج; در اخبار مستفیضی که درباره «معراج » داریم، اسم ائمه اطهار و اوصیای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برده میشود، اما امام دوازدهم با «لقب » نام برده میشود .
خلاصه روایت
۱ . جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند که جندل بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد شده، از آن حضرت سؤالاتی کرد . بعد از آن اسلام آورد . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ایشان اسم معصومین علیهم السلام راذکر کرد و فرمود: «یا جندل! اوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی اسرائیل … فاذا انقضت مده علی علیه السلام قام بعده الحسن علیه السلام … ثم یغیب عن الناس امامهم; یا جندل! اوصیای من، بعد از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل است …. پس بعد از آن که مدت زمان علی علیه السلام سپری شد، فرزندش امام حسن علیه السلام قیام میکند و امامت را برعهده میگیرد … سپس امام آنان غایب میشود» . راوی می پرسد: یا رسول الله! چه کسی غایب میشود؟ آیا امام حسن غایب میشود؟ فرمود: «و لکن ابنه الحجه یغیب عنهم غیبه طویله; نه و لکن فرزند حسن علیه السلام (حجه بن الحسن علیه السلام) به مدت زیادی غائب میشود» . عرض کرد: یا رسول الله! اسم ایشان چیست؟ حضرت فرمود: «لا یسمی حتی یظهره الله تعالی; اسم برده نمیشود تا زمانی که خداوند متعال ایشان را ظاهر سازد» . (۲۲)
۲ . عدم ذکر نام شریف آن حضرت در احادیث نبوی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اسامی امامان را ذکر میکند، به غیر از اسم حضرت مهدی علیه السلام و به جای آن، یا لقب او را متذکر میشود و یا می فرماید: «اسمه اسمی او سمی » ; یعنی اسم ایشان، اسم من است . و یا ایشان هم نام من است .
امام باقر علیه السلام و امام جواد علیه السلام نیز فرموده های شبیه این را دارند .
۳ . کثرت القاب آن حضرت; امامان معصوم و عالمان، در مقام نام بردن از ایشان، القاب آن حضرت را ذکر کردهاند و اسم ایشان را نبردهاند . در کتاب النجم الثاقب (۲۳) ۱۸۲ لقب برای حضرت مهدی ذکر شده است، سپس می فرماید: در زیارت ایشان نیز، اسم شریف حضرت نیامده و آنچه ذکر شده، این است: «السلام علی مهدی الامم » . (۲۴)
پس حمل اخبار نهی از تسمیه بر تقیه به چند دلیل، فاسد و مردود است:
۱ . خود روایات، غایت نهی از تسمیه را تا ظهور می داند; چه خوف و تقیه باشد و یا نباشد . پس معنا ندارد آن ها را حمل بر تقیه کنیم .
۲ . اگر روایات برای تقیه باشد، در چنین صورتی اختصاص به این اسم ندارد . و القاب شایع و مشهور دیگر ایشان را نیز شامل میشود; مخصوصا لقب «مهدی » که نزد اهل سنت معروف تر از سایر القاب او است . در حدیث نبوی از این اسم، زیاد استفاده شده و در بیشتر بشارت ها در اخبار «اهل تسنن » کلمه «مهدی » ذکر شده است .
۳ . حضرت «مهدی علیه السلام » مورد اتفاق فریقین (شیعه و سنی) است و اختلاف تنها در نسب و ولادت آن حضرت است; پس چیزی برای مخفی کردن وجود ندارد، تا زمینه ای برای تقیه بشود همه می دانند که ایشان در آخر الزمان ظهور نموده، و زمین را پر از قسط و عدل خواهد کرد; پس جای تقیه باقی نمانده است .
۴ . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «او هم نام من است » و یا «اسم او، اسم من است » ; در چنین صورتی راوی از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت را میشناخت، پس پیامبر صلی الله علیه و آله از چه کسی تقیه کرده است؟
اگر تقیه از غیر سامع است؟ پس چرا اسم ایشان در این مجلس برده نشده است؟ و از سامع تقیه شد . چرا پیامبر صلی الله علیه و آله اسم شریف را ذکر نکرده است . می توانست اسم را بگوید در عین حال، به سامع و راوی تفهیم کند که در مجلس دیگر، اسم آقا را نبرد .
۵ . منشا خوف چیست؟ و از چه کسی باید ترسید؟ آیا از مردم عادی باید ترسید یا حاکمان ستمگر؟ معلوم است که از حاکمان ظالم باید ترسید . چون آنان می دانستند که زوالشان به دست ایشان خواهد بود، از این رو در صدد قتل آن حضرت بودند [ . اگر چنین باشد ] لازم است از هر چیزی که نشانه و تعبیر از حضرت باشد، منع شود; مخصوصا لقب «مهدی » و این اختصاص به اسم معهود – م . ح . م . د – ندارد .
۶ . از نظر محدث نوری، روایت اول، اصلا قابل حمل بر تقیه نیست; زیرا این روایت در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده و آن زمان دوران تقیه نبوده است . تقیه در دوران امامان معصوم علیه السلام – به خصوص بعد از امام باقر علیه السلام – بوده است . (۲۵)
محدث نوری علاوه بر روایات، سه دلیل می آورد و مناقشه میکند و در این مناقشه، عمدتا نظریه علامه حر عاملی را رد میکند . البته در آخر به صراحت اسم حر عاملی را برده، و می نویسد: «صاحب وسائل اصرار دارید که بردن اسم ایشان، جایز است و کتابی مفصل در این زمینه می نویسد و در آن به روایات زیادی استدلال میکند … من خیلی تعجب میکنم از این عالم که چطور به خودش اجازه داده، به این روایات تمسک بکند؟ ! بلکه چطور به خودش اجازه داده که با تکلفاتش خود را به مهالک اندازد وی به بعضی از روایات استدلال میکند که از آن بوی «تدلیس » می آید; مثلا در باب نکاح (۲۶) استدلال میکند که نام گذاری مولود به این اسم تا هفت روز مستحب است این چه ربطی به بحث ما دارد؟ این نوعی تدلیس است . و یا این که استدلال میکند به روایت «من مات و لم یعرف امام زمانه » ; این هم از استدلالات ضعیف است . و یا به روایات تلقین (۲۷) «میت » استدلال کرده، و میگوید: آن جا مستحب است اسم ائمه علیهم السلام برده شود، پس گفتن اسم ایشان اشکال ندارد .
روایات زیادی هست که دلالت دارد بر این که ایشان، هم نام رسول خدا است … و نیز اخبار لوحی هست که متنش واقعا مختلف بوده و در این اخبار اسم حضرت آورده شده است . البته در بعضی از اخبار «لوح » کلمه «قائم » آمده است و یکی از این چهار یا پنج روایت، از نظر سند و متن خیلی قوی است .
محدث نوری، می افزاید: «بلی ما قبول داریم در بعضی از روایات، اسم ایشان آمده است . بعضی از این ها از خود راوی است و بعضی دیگر، از امامان معصوم و در مواضع مخصوص است . همه این ها قضایای شخصی است و نمی توان این روایات را معارض با روایاتی قرار داد که نص در نهی دارند . روایتی هم که مفادش نص بر جواز باشد، نداریم; در نتیجه «تسمیه » به اسم شریف امام علیه السلام جایز نیست .
محدث نوری میگوید: من در این رای و نظر تنها نیستم; بلکه قائلان به حرمت تسمیه زیادند، ازجمله آن ها محقق داماد است که در کتاب شرعیه التسمیه ادعای اجماع بر حرمت کرده است .
هم چنین محدث جزایری در کتاب شرح العیون حرمت را به بسیاری از فقها و جواز را به برخی از معاصران خودش نسبت داده است . سپس می نویسد: قبل از طبقه مرحوم جزائری، کسی را سراغ نداریم که قائل به جواز باشد; مگر خواجه نصیرالدین طوسی و محقق اربلی صاحب کتاب کشف الغمه (۲۸) . این مطلب در دوران محقق داماد، مساله نظری شد و مورد بحث قرار گرفت . پس از آن کتاب هایی در این زمینه نوشته شد . (۲۹) تا نوبت به صاحب وسایل رسید . ایشان کتاب مفصلی در مورد جواز تسمیه نوشت و بر جواز آن پافشاری کرد در حالی که مساله اجماعی بوده و یا بیشتر بزرگان قائل به حرمت اند .
آرای قائلین به جواز
۱ . شیخ حر عاملی
شیخ حر عاملی، تاکید بر جواز تسمیه به اسم امام عصر دارد; لذا در اول بحث چنین عنوان میکند:
«باب تحریم تسمیه المهدی علیه السلام، و سائر الائمه علیهم السلام و ذکرهم وقت التقیه و جواز ذلک مع عدم الخوف » .
ایشان ۲۳ روایت در این باره می آورد و در آخر می نویسد: «والاحادیث فی التصریح باسم المهدی محمد بن الحسن علیه السلام و فی الامر بتسمیته عموما و خصوصا; تصریحا و تلویحا، فعلا و تقریرا، فی النصوص و الزیارات و الدعوات و التعقیبات و التلقین و غیرذلک کثیره جدا …» ; یعنی، احادیث تصریح بر اسم حضرت مهدی علیه السلام دارند و امر نمودهاند به ذکر نام ائمه علیهم السلام عموما و به اسم آن حضرت (خصوصا) ; به این که تصریح به اسم شریف ایشان شود و یا تلویحا و با اشاره گفته شود .
و نیز تصریح زیادی شده در زیارت، نصوص، دعاها، تعقیبات، تلقین و … سپس میگوید: اگر از اول تا آخر فقه را نگاه کنیم، میبینم که اسم آقا را ذکر کردهاند ….
سپس می افزاید: من تنها نیستم که قائل به جواز باشم، بلکه عده ای از بزرگان دین در کتاب های حدیث، اصول و کلام نیز به اسم آقا تصریح کردهاند; مانند: علامه حلی، محقق حلی، فاضل مقداد، سید مرتضی، شیخ مفید (۳۰)، ابن طاووس و دیگران . بعد میگوید: «والمنع نادر» ; یعنی; کسانی که تصریح نکردهاند و مانع از تصریح هستند، این ها تعداد کمی از علما میباشند . گویا محدث نوری از عبارت «والمنع نادر» ناراحت شده، می نویسد: چرا میگویید منع نادر است؟ ! حال آن که اجماع است و این اجماع را مرحوم میرداماد، ادعا کرده است و بیشتر فقیهان قائل به حرمت بودهاند .
البته روایاتی را که شیخ حر عاملی به آن ها استناد میکند، غیر از روایاتی است که در باب تحریم «تسمیه » ذکر شده است . ایشان در ابواب مختلف، به این روایات استناد کرده است; از جمله:
۱ . باب احتضار
از کلینی نقل میکند که: «فلقنه کلمات الفرج و الشهادتین و تسمی له الاقرار بالائمه علیهم السلام واحدا بعد واحد حتی ینقطع عنه الکلام (۳۱) » ; «تلقین کن به محتضر کلمات فرج و شهادتین را و اسم امامان را یکی یکی ببر تا فوت کند» . این روایت صراحت در تسمیه تک تک ائمه علیهم السلام دارد .
۲ . باب دفن
در این باب چند روایت نقل میکند:
۱- ۲ . «… عن حریز (۳۲) عن زراره قال: اذا وضعت المیت فی لحده قرات آیه الکرسی واضرب یدک علی منکبه الایمن; ثم قل: یا فلان! رضیت بالله ربا و بالاسلام دینا و بمحمد نبیا و بعلی اماما و سم حتی امام زمانه; میت را که به قبر گذاشتی آیت الکرسی را بخوان و دست روی شانه اش بگذار . سپس بگو: ای فلان بن فلان! راضی و خرسندم به پروردگاری خداوند و به دین اسلام و به پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله و به امامت حضرت علی علیه السلام و … یک یک امامان را نام ببر تا امامیکه در دوران خودشان بوده است (تا امام زمان خودش .)
۲- ۲ . «عن حریز، عن زراره، عن ابی جعفر علیه السلام . قال: اذا وضعت المیت فی لحده فقل .(.. همان حدیث ۱) و بعلی اماما و تسمی امام زمانه … (۳۳) » . این حدیث نیز مثل حدیث قبلی است; با این فرق که حدیث قبلی مستند به نقل از امام علیه السلام نبود; (۳۴) ولی در این حدیث به امام علیه السلام استناد شده است .
۳- ۲ . «… عن سالم بن مکرم، عن ابی عبدالله علیه السلام انه قال: تجعل له – المیت – وساده من تراب … و تحرکه تحریکا شدیدا، و تقول: یا فلان بن فلان! الله ربک، و محمد نبیک، والاسلام دینک، وعلی ولیک و امامک . و تسمی الائمه – علیهم السلام – واحدا واحدا الی اخرهم، ائمتک ائمه هدی ابرار … ; (۳۵) … امام صادق علیه السلام فرمود: میت را در قبر مناسبی میگذاری و … و او را حرکت شدیدی می دهی و میگویی: یا فلان بن فلان! پروردگار تو خداوند است، و پیامبر تو حضرت محمد صلی الله علیه و آله، دین تو اسلام و امام و ولی تو حضرت علی علیه السلام میباشد . یک یک ائمه اطهار را تا آخرینشان نام میبری و میگویی، پیشوایان تو پیشوایان هدایت و نیکان اند و …» .
۴- ۲ . «… عن اسحاق بن عمار، قال: سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول: «… علی امامی، حتی تسوق الائمه علیهم السلام ... ; (۳۶) … امام صادق علیه السلام فرمود: … و میگویی: … علی علیه السلام امام من است و [ … ائمه را نام میبری] » .
شیخ حر عاملی می افزاید: وقتی که در باب تلقین تصریح به اسم حضرت شده، منظورشان همین روایات بوده است .
۳ . باب عقیقه
۱- ۳ . «… عن محمد بن ابراهیم الکوفی: ان ابامحمد علیه السلام، بعث الی بعض من سماه لی بشاه مذبوحه و قال: «هذه من عقیقه ابنی محمد علیه السلام » ; (۳۷)
«محمد بن ابراهیم کوفی میگوید: امام حسن عسکری علیه السلام برای یکی از کسانی که نامش را برایم ذکر کرد، گوسفند سربریده ای فرستاد و فرمود: این از عقیقه فرزندم محمد علیه السلام است » .
۲- ۳ . «روی الشلمغانی فی کتاب الاوصیاء، قال: حدثنی الثقه، عن ابراهیم بن ادریس، قال: وجه الی مولای ابومحمد علیه السلام، بکبش و قال: عقه عن ابنی فلان و کل و اطعم اهلک …» ; (۳۸)
«ابن ادریس میگوید: مولایم ابومحمد امام هادی علیه السلام یک قوچی را برایم فرستاد و فرمود: این قوچ را عقیقه فرزندم فلان بکن و هم خودت میل کن و هم به اهل وعیالت اطعام نما» .
اگرمستند مرحوم عاملی این حدیث باشد، باید گفت در این جا کلمه «فلان » ذکر شده است و آن برخلاف مدعای ایشان میباشد .
۴ . باب مزارات
«… عن الرضا علیه السلام: سئل عن اتیان قبر الحسین علیه السلام … و تکثر من الصلاه علی محمد و اله و تسمی واحدا واحدا باسمائهم، و تبرا الی الله من اعدائهم …» (۳۹) .
«از امام رضا علیه السلام در مورد آمدن به کنار قبر امام حسین علیه السلام سؤال شد; حضرت فرمود: «.. بر پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت او درود فراوان می فرستی و اسم آنان را یکی یکی میبری و از دشمنانشان اظهار بیزاری میکنی …» .
در این جا روشن نیست که چرا ایشان به این حدیث استناد نموده است؟ آیا این حدیث نیز صراحت در تسمیه به اسم خاص آن حضرت دارد؟ !
۵ . ابواب ذکر
«… عن رزین صاحب الانماط، عن احدهما علیه السلام قال: من قال: «اللهم انی اشهدک و اشهد ملائکتک المقربین، و حمله عرشک المصطفین انک انت الله لااله الا انت الرحمن الرحیم و ان محمدا عبدک و رسولک، و ان فلان بن فلان امامی و ولیی و ان ابائه رسول الله و علیا و الحسن و الحسین و فلانا و فلانا حتی تنتهی الیه، ائمتی و اولیائی علی ذلک احیی و علیه اموت و علیه ابعث یوم القیامه فان مات فی لیلته دخل الجنه » . (۴۰)
«رزین از یکی از دو امام (امام باقر علیه السلام و یا امام صادق علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمود: هر کس دعای «اللهم انی …» ; بخواند پس اگر در همان شب بمیرد، وارد بهشت میگردد» .
شاهد مثال در این است که بگوید «الحسن و الحسین علیه السلام و یک یک امامان را نام ببرد .
شیخ حر عاملی، در ابواب مختلف، به این روایات استناد کرده است; در حالی که بعضی از آن ها قابل تامل است، از این رو میگوید: احادیث در تصریح بر اسم حضرت مهدی علیه السلام (محمد بن الحسن علیه السلام) در ابواب زیارات، نصوص، دعاها، تعقیبات و تلقین و غیر این ها واقعا زیاد است . (۴۱)
علامه مجلسی، بر خلاف ایشان، روایاتی را که مفادشان جواز است، رد میکند و نمی پذیرد . از این رو در آن ها مناقشه سندی و یا دلالی میکند; مثلا روایت «صاحب هذا الامر لایسمیه باسمه الا کافر» را از نظر سند صحیح می داند و سپس از نظر دلالی بحث میکند و میگوید: «فیه مبالغه عظیمه فی ترک التسمیه » ; یعنی باید اسم برده نشود و توجیهاتی را در این خصوص دارد که قبلا ذکر شد .
۲ . محقق اربلی:
محقق اربلی می نویسد: «. و قد جاء فی الاخبار، انه لا یحل لاحد ان یسمیه باسمه و لا ان یکنیه بکنیته الی ان یزین الله الارض بظهور دولته و یلقب علیه السلام بالحجه و القائم و المهدی و الخلف الصالح و صاحب الزمان و الصاحب، و کانت الشیعه فی غیبته الاولی تعبر عنه و عن جنبته بالناحیه المقدسه و کان ذلک رمزا بین الشیعه یعرفونه به، و کانوا ایضا یقولون علی سبیل الرمز و التقیه: الغریم یعنونه علیه السلام » ;
یعنی در اخبار آمده بر هیچ کس جایز نیست او را به اسم یا به کنیه اش یاد کند تا زمانی که خداوند زمین را به ظهور حضرتش مزین سازد . آن حضرت، به حجت، قائم مهدی، خلف صالح، صاحب الزمان، صاحب شیعه، ملقب است .
در غیبت اولی از ایشان به «ناحیه مقدسه » تعبیر کردهاند و این تعبیر رمزی بین شیعه بود . آنان با این رمز آن حضرت را میشناختند . هم چنین از روی تقیه با رمز «الغریم » میگفتند و این روش شیعه بود .
سپس می افزاید: «… من العجب ان الشیخ الطبرسی و الشیخ المفید – رحمهما الله تعالی – قالا: انه لایجوز ذکر اسمه و لا کنیته ثم یقولان: اسمه اسم النبی صلی الله علیه و آله و کنیته کنیته – علیهما الصلاه و السلام – و هما یظنان انهما لم یذکرا اسمه و لا کنیته و هذا عجیب » ; یعنی، جای شگفتی است از شیخ طبرسی و شیخ مفید (ره) که ایشان میگویند: جایز نیست ذکر نام شریف آن حضرت و نه کنیه او; بعد میگویند: اسم او اسم پیامبر صلی الله علیه و آله و کنیه او کنیه پیامبر صلی الله علیه و آله است . آن دو بزرگوار گمان میکنند که با این گونه سخن گفتن، اسم و کنیه او را ذکر نکردهاند! این امری شگفت آور و غریب است!
بعد میگوید «والذی اراه ان المنع من ذلک انما کان للتقیه فی وقت الخوف علیه و الطلب له و السؤال عنه . فاما الان فلا; یعنی، نظر من چنین است که منع از تسمیه به اسم شریف حضرت، به جهت تقیه در دوران خوف، تحت تعقیب بودن و سؤال از نام و محل ایشان بوده است، ولی الان که خوف و تقیه ای نیست، منع و حرمتی ازذکر نام شریفش وجود ندارد» . (۴۲)
۳ . فیض کاشانی:
فیض کاشانی در ذیل روایت ابی عبدالله صالحی، می نویسد: «… و یستفاد من ظاهر التعلیل ان تحریم التسمیه کان مختصا بذلک الزمان . الا ان الصدوق رحمه الله روی فی کتاب غیبته ما یدل علی انه مستمر الی یوم الظهور» ; یعنی، از ظاهر تعلیل چنین برداشت میشود که حرمت تسمیه، مختص به دوران غیبت صغری است . اما صدوق در کتاب «غیبت » می فرماید: «حرمت مستمر است تا روز ظهور حضرت علیه السلام » . (۴۳)
خلاصه دلایل جواز:
۱ . فضیلت تسمیه به اسم «محمد» ;
۲ . شناخته نشدن امام علیه السلام مگر با اسمش;
۳ . اخبار استحباب تلقین میت، ادعیه و .(.. در آن ها به اسم حضرت اشاره شده است) ;
۴ . اخباری که می رساند آن حضرت هم نام رسول خدا است;
۵ . اخبار لوح .
علامه مجلسی میگوید: «هذه التحدیدات مصرحه فی نفی قول من خص ذلک بزمان غیبه الصغری » ; یعنی، این روایاتی که حرمت را تا زمان ظهور امام می داند، این ها به صراحت نفی میکند قول کسانی را که میگویند حرمت مخصوص به دوران غیبت صغری است! اینان یک سری علل مستنبطه و استبعادات وهمی را در نظر میگیرند و بر اساس آن میگویند: حرمت در دوران «غیبت صغری » بوده است . (۴۴)
۴ . شیخ صدوق
جاء هذا الحدیث (حدیث اللوح) هکذا بتسمیه القائم علیه السلام » ; یعنی، در این حدیث (حدیث لوح)، اسم شریف حضرت با کلمه «القائم » آمده است، با کلمه (م . ح . م . د) سپس می فرماید: نظر من مطابق روایاتی است که نهی از تسمیه میکند (یعنی من قائل به حرمت هستم). (۴۵)
۵ . صاحب مکیال المکارم
میرزا محمد تقی موسوی اصفهانی، در کتاب «وظیفه الانام فی زمن غیبه الامام علیه السلام » ۵۴ تکلیف و وظیفه را بیان میکند . در وظیفه یازدهم میگوید: «عدم ذکر اسمه … و هو نفس اسم رسول الله و تسمیته بالالقاب » ; یعنی، اسم شریف ایشان برده نشود و اسم ایشان، اسم پیامبر اکرم است و ایشان با القاب یاد میشود . (مثل القائم، المنتظر، الحجه، المهدی، امام الغائب و .) … در اخبار زیادی وارد شده که تسمیه به اسم حضرت در دوران غیبت، حرام است .
۶ . آیت الله مکارم شیرازی
خلاصه دیدگاه ایشان در کتاب قواعد فقهیه چنین است:
مشهور بین محدثان، حرمت «تسمیه » به اسم شریف حضرت است; لکن در آن احتمالاتی وجود دارد .
ایشان سه قول را مطرح میکند:
۱ . حرمت تسمیه به دوران غیبت صغری اختصاص داشت;
۲ . حرمت تسمیه دائر مدار «تقیه و خوف » است و این رای و نظر علامه حر عاملی است;
۳ . حرمت تسمیه مطلق و تا زمان ظهور است; مانند شیخ مفید، طبرسی، محقق داماد، محدث نوری، محدث جزائری، علامه مجلسی، صدوق و ….
روایات در این باره، چهار طایفه است:
۱ . حرمت تسمیه مطلقا و بدون هیچ قید و شرطی; مانند روایت کلینی از ابی عبدالله علیه السلام: «صاحب هذا الامر لایسمیه باسمه الا کافر; (۴۶) نام صاحب امر را جز کافر نبرد» .
۲ . روایاتی که تصریح به حرمت تسمیه به اسم شریف دارند تا زمان ظهور حضرت مهدی (عج) ; مانند روایت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام: انه قال فی القائم … لا یحل ذکره باسمه حتی یخرج … ; حلال نیست یاد آن حضرت به اسم شریف تا زمان ظهور …» .
۳ . روایاتی که معلل به خوف هستند; مانند روایت ابوخالد کابلی از امام باقر علیه السلام که قبلا ذکر شد .
۴ . روایاتی که ائمه اطهار علیهم السلام و یا اصحابشان تصریح به اسم شریف حضرت نمودهاند; مانند روایات صدوق از محمد بن ابراهیم کوفی در مورد عقیقه که قبلا ذکر شد .
ایشان بعد از تقسیم بندی روایات، نظر حر عاملی را نقل کرده، میگوید: ما نمی توانیم بگوییم: منع تسمیه، مثل سایر احکام تعبدی است! این حرف محققانه ای نیست; هر چند که برخی از بزرگان گفته باشند! نظر ما این است که منع دائر مدار تقیه است و در زمان ما که جای تقیه نیست، پس مانعی از ذکر نام آن حضرت وجود ندارد .
سپس بر سخنان علامه مجلسی، تعلیقه ای زده، می نویسد: «شما میگویید روایاتی هستند که حرمت را تا زمان ظهور تحدید میکنند و این روایات، نفی قول کسانی است که حرمت را اختصاص به دوران غیبت صغری می دانند . شما دلیل آنان را علل مستنبطه و استبعادات وهمی می دانید . این فرمایش صحیح نیست; بلکه همه این ها، برگرفته از روایات است و علل مستنبطه و استبعادات وهمی نیست . آنان روایات زیادی دال بر جواز تسمیه و تصریح به اسم شریف حضرت دارند . و از نظر دلالت نیز بیشتر و قوی تر از سایر روایات هستند .
به دلایل زیر منع دایر مدار «خوف بر ایشان »، یا «خوف بر خودمان » است:
۱ . تنها راه برای جمع بین این روایات متشتت و متعارض این است که روایات طائفه اول (حرمت مطلقا) و روایات طایفه دوم (حرمت تا ظهور) را که تقریبا متقاربند و نتیجه واحدی دارند، بر روایات طایفه سوم حمل کنیم (حرمت به جهت تقیه و خوف) ; یعنی، حمل مطلق بر مقید بکنیم و راه دیگری هم نداریم . اگر این کار را نکنیم; باید قائل به تعارض باشیم که در چنین صورتی، مبنا یا تساقط است یا تخییر .
البته مرحوم آخوند خراسانی اصل اولی را تساقط می داند و اصل ثانوی را تخییر می داند .
پس یا باید مطلق را بر مقید حمل نماییم و یا قائل به تعارض بشویم . در این صورت اگر همه این ها از نظر سند قوت داشته باشند تساقط میشوند و یا قائل به تخییر بشویم . هر کدام که باشد، نتیجه یکی است و آن جواز است . و از بهترین و قوی ترین قراین بر این ادعا همان روایاتی است که خود امامان معصوم، اسم شریف حضرت را بردهاند (روایات طایفه چهارم .)
علامه مجلسی در مورد این دلیل گفتهاند: «بر خود امام جایز است نه بر ما» .
۲ . احادیث زیادی از طریق اهل بیت علیهم السلام و عامه نقل شده که در آن ها تصریح به اسم و کنیه آن حضرت شده است; مانند «اسمه اسمی » . این بمنزله تصریح به اسم میباشد . البته علامه مجلسی به این مورد نیز جواب داده، می فرماید: «یا بر سبیل غلبه و یا بر سبیل تجوز است » .
۳ . اگر قائل بشویم به حرمت تسمیه به اسم شریف آن حضرت (بدون تقیه و بدون محذورات دیگر) و از طرفی قائل بشویم به جواز چیزی که دلالت دارد به اسم ایشان (مثل کنایه یا رمز (م . ح . م . د) و به صراحت اسم حضرت را نگوییم; این تعبد شدید و استبعاد محض است و بدون تقیه بعید است حرمتی داشته باشد) (۴۷)
البته علامه مجلسی به این قول پاسخ مناسبی داده است . «چون دلیل ذکر شده فقهی نیست، استبعاد محض هم دلیل نمیباشد . علاوه بر آن که ادله حرمت تسمیه نیز ذکر شده است و بعید بودن نمی تواند یک دلیل مستقل مانند ادله اربعه باشد .
خلاصه: ایشان سه دلیل بر رد قول به حرمت آورده، میگویند، در دوران تقیه چه خوف بر ایشان و چه خوف بر خودمان باشد، ذکر نام حضرت حرام است; ولی در غیر از تقیه دلیلی بر حرمت نداریم و نیز روایات مطلقات را بر موارد تقیه حمل میکنیم .
البته ما با وجود این همه روایات صحیح در «حرمت تسمیه » تا زمان ظهور، نتوانستیم به خود جرات قول به جواز را بدهیم . و لذا پشت سر قائلان به رمت حرکت میکنیم . و ادله استادمان، به خصوص مطلب آخر، مورد تامل و بحث است .
منابع
۱٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۲; مرآه العقول، ج ۴، ص ۱۶، ج ۱٫
۲٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۳، ح ۴٫
۳٫ مرحوم مجلسی در توضیح این روایت بیانی دارد که خواهد آمد.
۴٫ «وسائل الشیعه »، ج ۷، ص ۴۸۸، ب ۳۳، ح ۹، روایت ۲۱۴۶۰; چاپ بیروت ۲۰ جلدی و ر. ک: «کمال الدین »، ص ۲۱۴ و «التوحید»، ص ۶۴٫
۵٫ کشی میگوید: اسم ابوخالد کابلی وردان و کنیه اش کنکر بوده که از حواریون ویاران مخلص امام زین العابدین میباشد و نیز فضل بن شاذان گفته: امام علی بن حسین (ع) پنج نفر یار صدیق داشته که یکی از آن ها وردان ابوخالد کابلی بوده است. خاتمه، وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۳۵۹; ر. ک: وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۹۱٫
۶٫ در نسخه ای دیگر [لو کنت محدثا به احدا، لحدثتک ] دارد.
۷٫ ر. ک: بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۳۱٫ ر. ک: غیبه النعمانی، باب ۱۶، ح ۲; ر. ک: الغیبه للشیخ الطوسی، ص ۳۳۲، ح ۲۷۸ خلاصه روایت ذکر شده است.
۸٫ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۳۸، ب ۳۳، ح ۲٫
۹٫ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۵۰۰; کمال الدین، ص ۲۴۱٫
۱۰٫ همان، ص ۳۲٫
۱۱٫ مرآه العقول، ج ۴، ص ۱۶; اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۲٫
۱۲٫ مرآه العقول، ج ۴، ص ۱۶; اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۲٫
۱۳٫ کافی، ج ۱، ص ۳۳۲٫
۱۴٫ مرآه العقول، ج ۴، ص ۱۶; کمال الدین، ص ۲۱۶; مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۸۰; وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۴۱٫
۱۵٫ مرآه العقول، ج ۴، ص ۱۶٫
۱۶٫ همان، ص ۱۶; ر. ک: الغیبه للشیخ الطوسی، ص ۴۷۰، ح ۴۸۷٫
۱۷٫ شاید نظرشان به مرحوم حر عاملی است.
۱۸٫ اصول کافی، ج ۱، باب النهی عن الاسم، ص ۳۳۳، ح ۳٫
۱۹٫ همان، ص ۳۳۳، ح ۴٫
۲۰٫ مرآه العقول، ج ۴، ص ۱۷٫
۲۱٫ مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۸۷٫
۲۲٫ همان، ص ۲۷۹ (به نقل از «الغیبه » فضل بن شاذان ».
۲۳٫ ص ۳۷٫
۲۴٫ مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۸۷٫
۲۵٫ همان، ص ۲۸۸٫
۲۶٫ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۴۴۸٫
۲۷٫ همان، ج ۲۰، ص ۴۵۸; ر. ک: وسائل الشیعه، ج ۳، صص ۱۷۴، ۱۷۶، ۱۷۹ و ۱۸۰; ج ۱۴، ص ۵۴۹ و ج ۱۶، ص ۲۴۷٫
۲۸٫ کشف الغمه، ج ۲، ص ۵۲۰٫
۲۹٫ مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۸۸٫
۳۰٫ البته شیخ مفید قائل به حرمت است.
۳۱٫ وسائل الشیعه، ج ۲، ص ۴۵۸; فروع کافی، ج ۱، ص ۳۴٫
۳۲٫ وسائل الشیعه، ج ۲۰، ب الحاء، ص ۱۶۲ (۲۰ جلدی.) حریز بن عبدالله السجستانی، کوفی، ثقه، قاله الشیخ و العلامه و ابن شهر آشوب، و فیه مدح و فیه ذم محمول علی التقیه….
۳۳٫ همان، ج ۳، ص ۱۷۴; فروع کافی، ج ۱، ص ۵۴ نقل از ب ۲۰، ح ۲٫
۳۴٫ همان، ص ۱۷۶ از ب ۲۰، ح ۶٫
۳۵٫ همان، ص ۱۷۹، ب ۲۱، ح ۵٫
۳۶٫ همان، باب ۲۱، ص ۱۸۰، ح ۶٫
۳۷٫ همان، ج ۲۱، ص ۴۴۸، به نقل از: کمال الدین، باب ۴۱، ح ۱۰٫)
۳۸٫ همان، به نقل از: (الغیبه للطوسی، ص ۲۴۶- ۲۴۵، ح ۲۱۴٫)
۳۹٫ همان، ج ۱۴، ص ۵۴۹ (به نقل از تهذیب، ج ۶، ص ۱۰۲٫)
۴۰٫ همان، ج ۷، ص ۲۲۱، ) به نقل از کتاب کافی، ج ۲، ص ۳۷۹٫)
۴۱٫ همان، ج ۱۶، ص ۲۴۶٫
۴۲٫ کشف الغمه، ج ۳، ص ۳۱۰٫
۴۳٫ الوافی، ج ۲، ص ۴۰۲٫
۴۴٫ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۳۲; سفینه البحار، ج ۸، ص ۶۴۲٫
۴۵٫ کمال الدین، ص ۳۰۷٫
۴۶٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۲٫
۴۷٫ القواعد الفقهیه، ج ۱، ص ۵۰۰٫