پرسش از «انسان» پس از «پرسش از خدا» دومین پرسش فراروی همه متفکران است. به ویژه کسانی که سر در پی گفتگو از ابتناء «بنای معرفتی و هستی شناسی» پیراسته از شائبه های غربزدگی اند.
این «پرسش» تکلیف بزرگی را متوجه عالمان حوزه مطالعات نظری از میان ساکنان شرق بزرگ اسلامی و به ویژه پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام ساخته است.
تعریف از «انسان» همه معنی بودن و نحوه بودن در عرصه تاریخ و گستره زمین را معلوم می سازد. از همین روست که می توان گفت: «وجه تفارق جدی فرهنگها و تمدنها را در تعریف ویژه هر یک از آنها از «انسان» می توان جستجو کرد.
درواقع، فرهنگ ها و تمدن ها، به ازاء خارجی «انسان» هستند. چنانکه ناهنجاری، درهم ریختگی و بحران مناسبات نیز به حجم اغتشاش درون انسان و نگاه «کلی» معطوف به انسان برمیگردد.
یکی از خیابان های اصلی بمبئی، کراچی، داکا و یا تهران بزنید. مصادیق بارز انفعال و آشفتگی را مشاهده میکنید. این وضع جملگی «نمایش بیرونی» جمعیت انبوه درحال رفت و آمد است. این وضع آهنگ گوشنوازی را از میان صحن و سرا و ساحت حیات مادی اینان به تاراج برده است. مثل آنکه تمامی نوازندگان یک ارکستر بزرگ سرخود و رها و بی آنکه چشم به نت و یا دست رهبری داشته باشند بی وقفه درحال نواختن ساز و کشیدن آرشه باشند. این یعنی بحران. یعنی جداافتادگی نوازندگان از صفحه نت هماهنگ ساز.
شاید این آشفتگی ظاهری در شهرها را ناظر بر ضعف قانونگذاری و یا دستگاه نظارتی بدانید لیکن این دو موضوع خود نیز بحران زدهاند و در ساخت های برتر نیز این آشفتگی قابل بررسی است.
اینها قبل و بیش از هر چیز «خود را گم کردهاند». نمی دانند از کجا آمدهاند و تعریفی برای خود نمیشناسند. ممکن است هر یک از این جماعت متفرق برای شما ساعتها از انواع تعاریف و فلسفه ها سخن بگویند لیکن، این آگاهی ناظر بر «دریافت عمومی» از معنا و تعریف ثابت و پذیرفته شده ای از انسان نیست. اغتشاش و درهم ریختگی قبل از آنکه متوجه صورت مناسبات (همان رفت و آمدهای مردم در خیابان یا…) باشد متوجه ساحت درونی آدمی است، درهم ریختگی بیرونی معطوف درهم ریختگی درونی است. مگر نه اینکه جمله اینان از مزایا و مضرات نظم و بی نظمی آگاهند و از ثمرات نظم اجتماعی و مضرات آشفتگی نیز آگاهی دارند؟
آنان در این باره چیزهایی می دانند. علمی حصول کرده و در انبار ذهن انباشتهاند. این آگاهی عاری از معرفت است. نشان این امر را در کتب درس و آموزش این اقوام نیز می توان دید.
دانش آموزان در هر ساعت از مجموعه ساعات روز در مدرسه از منظری به عالم می نگرند و از مشربی سیراب میشوند. معجونی از آموزه های غربی و شرقی، تاریخ و ریاضیات و معارف و زیست شناسی و علم الاجتماع و… ساعتی سر بر آستان خدا می سایند و ساعتی دیگر بر آستان داروین و اسمیت و کانت و دکارت سر فرود می آورند. بی آنکه هیچ گاه طراحان و مؤلفان کتاب هایشان از خود درباره «نوع شناسایی» و «ابزارشناسایی» هستی و بنیادهای نظری آن پرسش کرده باشند و یا آنکه «نوع شناسایی و ابزار ویژه آن را» موثر در کسب شناخت از هستی و کشف رابطه میان انسان و هم آنچه در فضای سینه و عالم ملکی میگذرد دانسته باشند. آنان بی آنکه متوجه باشند آشفتگی درونی خود را به صحن دانشگاه و مدرسه، کوچه و خیابان و صحن و سرای مردم کشیدهاند. باید متوجه بود که اینان نیز بی تقصیرند. این جماعت نیز به سهم خود متعلم معلمینی هستند که ضرورتاً «پرسش» متوجه آنها و در تکلیف آنها وارد میشده است.
به هر حال«تعریف از انسان» پیامد «پرسش از مبدأ» هستی است.
در عموم سنت های شرقی و دینی، انسان خود را«فاعل شناسایی» نمیشناسد. شناسایی کلی از هستی، از منبع دیگری که خارج از اراده و توان انسان بدو ارائه میشود. امری که در میان ادیان آسمانی جملگی عموماً معطوف به وحی و کلام انبیاء الهی است.
در میان بسیاری از اهل نظر، جمله شناسایی حاصله از تفکر بشری و شناخت (درباره امرکلی) که منبعث از «دریافت حصولی» است، ناظر بر نوعی غربزدگی، خود بنیادی، تحریف و التقاط است و ضرورتاً با سلب حیثیت از خود و معارف منبعث از دریافت حصولی طریق خلاصی از این وضع را- که در خود نطفه بحران و پرستش طاغوت دارد- در مراجعه به حق و تکیه بر دریافت های حضوری میشناسند. چنانکه بسط «معارف حصولی» را باعث دور شدن ناگزیر انسان از حقیقت و کوتاه شدن دست او از مصدر و منبع غیب و بالاخره، غروب حقیقت قدسی در پشت ابرهای خود بنیادی می دانند.
¤¤¤
«غرب» با سلب حیثیت معنوی از ا نسان، او را مستغنی از وحی، مخلوقی «خودمدار» و بی نیاز از تجربه معنوی و درونی معرفی میکند که در فرآیند کمی و زمانی صرف (دنیوی) درگیر با رفاه صرفاً مادی است که در عرض سایر موجودات (اعم از جماد و نبات و حیوان) روزگار میگذراند. همه نسب و تعلق این انسان در دریافت غربی به جهان دگرگونی و تغییر خاکی است که بدور از هرگونه وجه سرمدی و الهی همه هم خویش را مصروف دخل و تصرف در جهان می نماید.
این تعریف از انسان موجودی ارائه میکند که همه مقبولیت و مطلقیت از آن اوست و بعنوان قطب هستی، تمامی اختیار و امکان «شناسایی» را مخصوص او میشناسد. از همین روست که او را «فاعل» شناسایی معرفی میکند.
این سلب حیثیت معنوی و غیبی، جمله توانایی انسان را محدود به تجربه حسی می داند و همین توانایی را برای درک کامل هستی، اعلام نظر درباره عالم و آدم، و اخذ تصمیم درباره جایگاه همه پدیده ها و نسبتی که انسان با آنها برقرار میکند کافی میشناسد. «انسان جدید» که واپسین رنسانس از پستوی تاریک «من اندیشنده» نظریه پردازانی چون دکارت پای بر زمین میگذارد بر مسند «عین حقیقت» و تمامی حق و منشأ حق، تکیه زده و دفتر جدیدی را برای شناسایی دوباره همه آنچه پیرامون اوست میگشاید.
صرف نظر از مبادی فلسفی و زمینه های نظری حمایت کننده این دریافت، تاریخ چهار صد سال اخیر منعکس کننده تمامیت اهتمام انسان غربی برای حضور «خود بنیاد» و عاصی در عرصه زمین است. این واقعه انسان را در حیات این جهانی و درگیر با همه آنچه مشخصاً می توان به آن عنوان «سرگرمی» و «اشتغال» به وهمیات داد گرفتار آورد تا با صرف نظر از آموزهای دینی و همه سنت هایی که «قطعیت و مطلقیت» را تنها شایسته خالق حکیم و علیم می دانست روزگار بگذراند.
مراجعه به خود نفسانی و محوریت بخشیدن به آن موجب شد تا این انسان مبدل به طاغوتی خود بنیاد شود. وجه مهمیکه در مطالعات فرهنگی از آن با عنوان مذهب «امانیسم» یا اصالت الانسانی یاد میشود.
اطلاق صفت متجدد به انسان از او موجودی شورشگر را ارائه میکند که تمام قد علیه آسمان ایستاده است. این برداشت در خود و با خود نطفه فرهنگ و بالاخره تمدنی را داشت که در «ظاهر انسان گرای» خود تمامی چهره های معنوی و سنت های الهی شرقی را مخدوش می ساخت و سبب میشد تا این «شورشگر بزرگ» و طاغی همه هم خویش را مصروف انهدام آموزه ها و آثار سنت های دینی کند.
«امانیسم» به تمامی مذهب جدیدی را به نمایش گذاشت که در آن، انسان ظاهر انگار روشنفکر، محور و مبدأ همه چیز و ملاک تشخیص صحت و سقم هر رأی بود.
استعمال واژه «روشنفکر» حاوی همین بار معنایی نیز بود. انسانی که همه توجهش معطوف لایه روشن و ظاهری حیات بود و در غفلت از وجه پنهان، باطنی و غیبی عالم سیر از «ظاهر به ظاهر» را پیشه و رسم حضور در گستره زمینی میشناخت و با تمام قوا نیز از آن دفاع میکرد.
غفلت از «وجه معنوی» و نسبت انسان به «وجه سرمدی و ابدی»، همه آنچه را که در سنت های دینی به عنوان «نفس اماره» میشناختند حاکم بر مقدرات انسان ساخت. این واقعه خود سبب بود تا انبوهی از «من ها»ی رقیب مجال جولان در عرصه های مختلف حیات فرهنگی و مادی انسان پیدا کند.
و «قدرت» و «استیلاجویی» به عنوان «مقصدغایی» سیر و سفر انسان در زمین معرفی شود و پیشرفت صرفاً مادی جانشین هرگونه تمایلات کمال جوی سنتهای دینی گردد.
فاصله گرفتن علوم وفنون از معنا و معنویت ابزاری را دراختیار این «من نفسانی» گذارد که خود عامل بسیاری از کژیها و نارواها شد. و موجب گردید تا امکان درک هرنوع دریافت غیرمادی و غیروهمی از انسان سلب شود. دستاوردهای جدید که جملگی در پی «علوم جدید» و صرفاً دنیایی حاصل می آیند، همه امکان درک «جواهر» را از آدمیبازستاند و سبب شد تا همه توجه او معطوف «اعراض» شود.
غرض این نوشتار توصیف جامع پیامدهای حاصله از تغییر در تعریف از انسان نیست بلکه مراد متذکر شدن وجوه قابل تأمل دوجریان است. جریانی پوشیده و پنهان مانده در سایه تاریخ غربی و جریانی ساری که اینک علی رغم آنکه به پایان خود نزدیک میشود چشم سروجان بسیاری از ساکنان مشرق را مبهوت خویش ساخته و رخصت پرسش را طی دو قرن اخیر از آنها ستانده است.{mospagebreak}
در سنت های شرقی و به طور خاص در سنت دینی، انسان مسافری است که برای درک و تجربه ابدیت پای بر گرده خاک نهاده است. نه مخلوقی صرفاً مانده وهم و پندار و ماده و نه موجودی سرمدی، ابدی و هم عرض با فرشتگان و ارواح. او، برای رسیدن به منزل مقصود و تجربه «خودمطلق» ناگزیر به استعانت جستن از وحی است.
این تجربه بدون گذار از خود و قربانی کردن خود در آستانه عالم معنا و آسمان نیست چه، تنها این واقعه شریف است که او را از بند محدودیت ها خلاصی میبخشد.
همه تعلق و نسبت این مخلوق موجود متوجه نظام ماندگار و ابدیت که ازطریق وحی درباره اش آگاهی پیدا میکند. دستیابی به این مرحله و تجربه آن نیازمند قدرت و توانایی ویژه ایست که خالق هستی پیشاپیش آنها را در جان انسان به ودیعه نهاده است.
این در گرانبها و جوهر دلربا انسان را در میانه «ازل و ابد» متوجه و متذکر حقیقت و راز هستی می نماید.
این نسبت که حسب آموزه های دینی ازطریق نفخه رحمانی به انسان اعطا شده او را مستعد و مکلف پذیرش تعبدی احکام خالق هستی و وجود مطلق می سازد تا با استعانت و عنایت او امکان گذار از جهان ملکی را بیابد.
تمسک و توسل به همه آنچه که انسان در سنت های دینی مکلف بدانست او را یاری می دهد تا در سلسله مراتب وجودی از ظاهر و تجربه بیرونی حیات بگذرد و چونان مسافری منزل به منزل ارتقاء حاصل کند. تاآنجا که در پیوستن به حق (و فنای فی الله) در سرمدیتی نفوذ کند که او را از هرگونه تغییر و تبدیل درامان می دارد و حیات الی الابد را نصیب او سازد.
این توانایی ذاتی عروج و تجربه معنوی را خداوند با اعلام احکام و آئین های مقدس و دعوت انسان (ازطریق وحی و انبیاء) برای پذیرش آن از قوه به فعل مبدل می سازد تا او بتواند امکان ارتباط با ذات سرمدی رابیابد وبرای همیشه از حیات وهمی خلاصی پیدا کند. از اینجاست که سیر او همواره از ظاهر به باطن است.
درآموزه های مقدس دینی، انسان نه موجودی تک ساحتی بلکه، کلیتی است متشکل از جسم و نفس و روح، جهان صغیری که تمامی وجوه جهان کبیر را در خود و با خود منعکس می سازد. در این دریافت ابتناء انسان نه تنها بر دخل و تصرف در جهان نیست بلکه، جهان تنها منزلی است برگذار، مزرعه ایست برای کاشتن ورفتن. از این رو، تربیت یافته این سنت «سلطه» و «قدرت» را مقصود، منظور و غایت بودن خود نمیشناسد. چه، او بعنوان واسطه میان آسمان و زمین جانشین «خلیفه خدا» و منعکس کننده همه صفات و اسماء الهی است و همین مقام او را در برابر خداوند مسئول میشناسد.
در سنت های دینی، کالبد انسان، حامل قوای متعدد و گوناگونی است. این قوا نه تنها امکان درک نسبش را با سایر موجودات و حقیقت هستی می دهد بلکه به او امکان درک حقایق هستی، کشف راز هستی، نیل به مقام عظمای ولایت، فنای فی الله و بالاخره نیل به اقامت الی الابد در جوار رحمت الهی را میبخشد.
«سرشت مقدس» امکان رویارویی با دنیاگرایی صرف را به انسان می دهد و باعث میشود تا دیگر بار انسان عاصی امکان بازگشت بیابد.
«مقام و شأن» تعریف شده برای انسان در «سنت دینی اسلامی» ژرف تر و وسیع تر از همه آنچه که در میان سایر آموزه های شرقی مضبوط است خود را می نمایاند. چنانکه بخش بزرگی از قرآن کریم و بیانات نبی اکرم(ص) و ائمه دین، علیهم السلام را تشکیل می دهد اما، نکته قابل توجه مقام «ولایت»، تولیت، سلطنت، نظارت و تربیت «انسان کامل» است که بعنوان مصداق تام «خلیفه الله»، در نسبت با نوع انسان بلکه عموم مخلوقات در مرتبه و حد اتصاف به صفات عالی کامل تر، غنی تر و رفیع تر است. چنانکه در جمیع صفات کمالی موجودات اشرف، افضل اوسع و اعلا و اکمل است. این مرتبه که ازسوی حضرت باری تعالی که خود حقیقه الحقیقه مطلق است بدو داده شده او را بعنوان واسطه کلیه فیوضات رحمانی و قطب آسیای عالم امکان و مرکز آن و آیت عظمای الهی مثل اعلای الهی معرفی می نماید.
«انسان کامل» در سیر مراتب، ولی، دستگیر، نصیر و مربی سایرین از میان انسان های پس از خود است تا بعنوان هادی و مهدی آنها را به سرمنزل سعادت، عبودیت و کمال رهنمون شود. از همین رو و به دلیل افضلیت، سایر موجودات و ازجمله انسان، تابع او و مکلف به تبعیت از اویند تا بدینوسیله امکان گذار از برهوت زمینی را با کسب کمالات و صفات عالی الهی حاصل آورند.
اسماعیل شفیعی سروستانی