شعر و ادب

ترانه آه

دوباره خواند دو چشمم ترانه‌ای از آه
و ایستاد به امیّد آخرین درگاه
گذشت آن شب طولانی و بلند زمین
کنون، شفق زده در آسمانِ قرنِ سیاه
بگو کدام غزل وامدار طوفان است
که واژه‌های مرا باد می‌برد ناگاه
کنون تویی و هزاران قصیده خالص
و من که دامن شعری تکانده‌ام در چاه
تویی لطیف‌ترین شاعر شقایق‌ها
که شعر صبر سرودی در این غم جانکاه
تو ای خلیل‌ترین مرد، بعد ابراهیم
بیا که بی‌تو سیاه است بخت قربانگاه
بیا که بی‌تو بلند است قصّه شب‌ها
و دل به صبح تو داده است شامِ تارِ نگاه
بیا حلول کن از دوردست اقیانوس
در آسمان شبِ بی‌ستاره و بی‌ماه
    ٭ ٭ ٭
قسم به جمعه که گاه ظهور، نزدیک است
به خواب دیده‌ام اسبی که می‌رسد از راه…

س.م.(تهران)

 

 

 

دریای درد

چشمه‌های کفر و کینه باز شد
«دشمنی با اهل بیت(ع) آغاز شد»
مردمی‌بی‌مذهب و بی‌اعتقاد
یک به یک برخود ندارند اعتماد
مردمی‌بی‌دین و آیین و شرف
ظلم بر آل‌نبی‌شان شد هدف
از میان این همه جمع کثیر
یک نفر آمد که نامش شد امیر
نام پاک او امیرالمؤمنین(ع)
مردمان شهر یثرب در کمین
همسر او فاطمه(س)، خیرالنّسا
دخت احمد(ص)، مام ختم انبیا
خانه مکر و ریا برپا بشد
بعد احمد(ص)، وضع دین ما چه شد؟
مردمان پیمان ننگین بسته‌اند
دست بیعت با شیاطین بسته‌اند
گرد یکدیگر شدند این مردمان
تا نباشد شهر پیغمبر امان
جای خیبرکَن کسانی آمدند
با چه رفتار و لسانی آمدند!
جهل خود را روی هم بگذاشتند
دانه ظلم و شقاوت کاشتند
حق علی بود و علی با حق بُوَد
دشمنی با مرتضی ناحق بُوَد
گردهم آوردن قرآن دین
شد به دست پیشوای مؤمنین
نقشه‌ای دیگر ز سوی دشمنان
تا بسوزانند رضوان زمان
این جماعت از پی یاس آمدند
وز پی تاراج احساس آمدند
جای شلاّق ستم بر بازوان
روی نیلی، خنده‌های دشمنان
فاتح خیبر به مسجد رفته است
از چه رو دستان حیدر بسته است؟
فاطمه(س) عزم سفر دارد؛ ولی
مانده در خانه عزادار علی(ع)
شب شد و مردم همه خوابیده‌اند
آل احمد(ع) بس ستم‌ها دیده‌اند
درب خانه باز شد، یاس علی(ع)
روی دوش مرتضی شد منجلی
زینب او چادر خاکی به سر
صد فرشته در غمش آتش به پر
مخفیانه در دل خاکش سپرد
گفته زهرا(س)، علی(ع) یادش نبرد
جای زهرا(س)، چاه، نجوایش شنید
چاه چون دریای دردش را کشید؟
کوثر عالم چو عمرش شد تمام
گریه عرش و زمین باشد مدام
کربلای فاطمه(س) تا زنده است
مذهب اسلام هم پاینده است
پس تو، ای مؤمن! ره او را بجوی
جز به راه فاطمه(س) راهی مپوی
از خدای مهربان هر دم بخواه
تا شود روز ظهور دادخواه

علی اشرف سمنانی (تهران)
 

 

 

یک طلوع

در انتظار یک طلوع
عمرم به پایان می‌رسد
این قلب پاره پاره‌ام
پس کی به جانان می‌رسد؟
٭٭٭
چشمان ما در انتظار
تا تو رسی از راه دور
دل‌های ما را پُر کنی
از آیه‌های عشق و نور
٭٭٭
شب‌های آدینه، دلم
در فکر تو گم می‌شود
این چهره‌ام از انتظار
هم‌رنگ گندم می‌شود
٭٭٭
گرچه حقیرم پیش تو
هستی حقیران را پناه
من یک گدای بی‌نوا
چشم انتظار روی شاه
٭٭٭
نامت به قلب عاشقان
عشق و طراوت می‌دهد
شوق وصال روی تو
بر دل شهامت می‌دهد
٭٭٭
در هر مکان، در هر زمان
مولا! صدایت می‌کنم
بهر ظهور و دیدنت
جان را فدایت می‌کنم
مُسلم اناری (کمیجان)

 

 

آن شب

با او غزل می‌خواند، محراب دعا آن شب
در چاه می‌پیچید، دردی آشنا آن شب
تا نخل‌ها می‌رفت، پژواک سکوتی تلخ
در خود فر می‌ریخت، بغضی بی‌صدا آن شب
غرق تغّزل بود، چشمان شب افروزش
در آن فضای تیره حسرت‌فزا آن شب
یک کوفه بی‌مهری انیس غربت او بود
در بزمِ آن تنهاییِ بی‌انتها آن شب
بر شانه‌های شهر، زخمی‌شعله‌ور می‌گشت
سرمی‌کشید آتش ز کام کینه‌ها آن شب
تقدیر شوم دست نامردی رقم می‌خورد
تردید می‌بارید، بر آن کوچه‌ها آن شب
تیغی شفق را در نوردید و فرود آمد
افکند خورشید فروزان را ز پا آن شب
    ٭ ٭ ٭
در امتداد ناگزیر صبحدم می‌رفت
جاری‌تر از پرواز، مردی تا خدا آن شب

محمد نیکخواه منفرد

 

 

شمع جان

چون شمع جان افروختم
پروانه‌ها را سوختم
وز سوزش پروانه‌ها
این نکته را آموختم
مرگ است آخر کار ما
صد مال اگر اندوختم
صد سال، شهد عمر را
با جلوه‌ای بفروختم
آخر ز جمله لطف‌ها
غفران حق اندوختم
از مرگ کی دارم هراس
در آتش ار من سوختم
زیرا درون سینه‌ام
حبّ علی(ع) اندوختم
محمّد کُهزادی

ماهنامه موعود شماره ۵۷ 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *