به کدامین نام بخوانمت؟

۱. فطرت

هرکس بدون اینکه یک نفر چیزی به او یاد بدهد، بعضی چیزها را می‏داند؛ مثلاً:

هر کسی می داند خودش هست؛

هر کسی می‏داند چیزهای دیگری در اطرافش هست، اگر چه نداند آنها چه چیز هستند؛

هر کسی می‏داند شاد است یا غمگین، با نشاط است یا عصبانی و …؛

هر کسی می‏داند آنچه نیست، نمی‏تواند کاری کند یا چیزی بوجود آورد؛

هر کسی می‏داند یک چیز نمی‏تواند هم باشد، هم نباشد.

اینگونه دانستنی‏ها را همه می‏دانند و اصلاً لازم نیست به کسی یاد داده شود. اگر بخواهیم به کسی یاد بدهیم که خودش هست، می‏خندد و می‏گوید: « خودم می‏دانم، اصلاً نیازی به یاد دادن ندارد.» هر انسانی مطالب بالا و خیلی مطالب دیگر را خود بخود بلد است و هیچ کس به او یاد نداده است.

همچنین هر کسی بعضی چیزها را می خواهد و به آنها تمایل دارد و بعضی چیزها را اصلاً نمی‏خواهد و از آنها متنفّر است؛ مثلاً:

همه زیبایی را می‏خواهند و از زشتی متنفرند؛

همه کمال را می‏خواهند و از نقص گریزانند؛ هرکسی اگر یک چیز ناقصی دارد، سعی می‏کند آنرا کامل کند یا لااقل نقص آن را پنهان کند؛

هر کسی سعی می‏کند چیزی پیدا کند که شایسته باشد آن را دوست داشته باشد و همین که آن را پیدا کرد، دلبسته و دوستدار آن می‏شود؛ اگر چه آن چیز خودش باشد، یا یک چیز خیالی.

«دانستنی‏هایی که هر کسی بدون یاد گرفتن می‏داند و تمایلاتی که همه انسانها بودن اینکه آن را از جایی داشته بگیرند، خود بخود دارند فطرت نامیده می‏شود.»

۲. اثبات وجود خدا

هر کسی اگر درست به فطرت خود توجه کند، می فهمد که خدا هست. هر انسان بطور فطری می‏داند که خودش، خودش را نمی‏تواند بیافریند و حتماً یک موجود دیگری او را آفریده است.

انسان بطور فطری می‏داند که زمین و آسمان، ماه، خورشید و ستارگان، خاک و سنگ، گیاهان و جانوران، هیچ‏یک نمی‏توانند خودشان را خلق کنند؛ چون که وقتی نبودند، چگونه خودشان را به وجود آورند؟! همینطوری از هیچی هم چیزی درست نمی‏شود، این را هم همه با فطرت خود می‏دانند. در نتیجه معلوم می‏شود که چیزی دیگر اینها را آفریده است و آن خداست.

بعضی‏ها می‏گویند: «اگر خدا هست، چرا دیده نمی‏شود؟ ما چون خدا را نمی‏بینیم وجود او را قبول نداریم.»

با معارف فطری می توان پاسخ این اشکال را داد: «هرکسی می‏داند که دیده نشدن دلیل نبودن نیست.» وقتی که ما در قم هستیم، تهران را نمی‏بینیم، ولی نمی‏توانیم بگوییم تهران نیست. هیچ کس نمی‏تواند بگوید من الکتریسیته و برق را دیده‏ام، برای اینکه الکتریسیته و برق دیدنی نیست. اما همه می‏دانند که اگر برق نباشد چراغ روشن نمی‏شود. خیلی چیزهای دیگر هم هست که دیده شدنی نیست، اما همه وجود آن را قبول دارند.

علاوه بر این، ما به این افراد می‏گوییم: «شما هم اگر به معارف فطری خودتان درست توجه می‏کردید، می‏فهمیدید که خدا هست. اما شما نمی‏خواهید این کار را بکنید، به همین دلیل در نادانی مانده‏اید.»

۳. اسماء و صفات خدا

خدای بزرگ نامهای زیادی دارد؛ مانند: الله، عالم، قادر، واحد، محسن، مالک، رحمن، رحیم، کبیر، قدوس، سبوح.

این اسمها هر یک، یک صفت از صفات خدای تعالی را نشان می‏دهد. خدای بزرگ را با شناختن اسماء و صفاتش می‏توان شناخت. ما هم سعی می‏کنیم در اینجا با دانستن معنی تعدادی از اسماءالحسنی بدانیم هر یک نشان دهندۀ چه صفتی از صفات علیای او است.

امام حسین (ع) فرمود:

« ای مردم، همانا خداوند – یادش جلیل باد – بندگان را خلق نکرد، مگر اینکه او را بشناسند؛ پس هنگامی‌که او را شناختند، او را عبادت می‏کنند، و با عبادت کردن او از عبادت کردن دیگری بی نیاز می‏شوند.»

از این حدیث یاد می‏گیریم که خداوند ما را خلق کرده است تا او را بشناسیم و اگر او را نشناسیم، نمی‏توانیم عبادتش کنیم. هر چه خدا را بیشتر بشناسیم، بهتر و بیشتر عبادت خواهیم کرد.

اگر ما خداوند را درست عبادت کنیم، دیگر دنیا، پول، مقام، شهرت، طاغوت، و … را عبادت نخواهیم کرد. اگر ما این چیزها را دوست داشته باشیم و برای رسیدن به آنها و به خاطرشان کاری انجام دهیم، آنها را عبادت کرده‏ایم.

*الله، ألإله

او به این دو اسم نامیده می‌شود، زیرافقط او شایستگی عبادت دارد و هیچ کس غیر از او شایسته عبادت نیست. “الله” یعنی تنها شایسته عبادت.

همچنین او به این اسم نامیده می‏شود، برای اینکه هیچ کس نمی‏تواند بفهمد “او چیست.” حتی فرشتگان، پیامبران و امامان (ع) نیز از شناختن حقیقت او عاجزند و نمی‏توانند بفهمند که او چیست؛ همه اینها او را فقط به‌اندازه ای که از اسماء و افعالش شناخته‏اند، می‏توانند بشناسند.

حضرت رسول الله (ص) می فرماید:

«ما هرگز تو را آنچنان که شایسته توست، عبادت نکردیم؛ هرگز تو را، آنچنانکه شایسته توست، نشناختیم.»

همچنین او به این اسم نامیده می‏شود، زیرا همه مخلوقین در درگاه او به ناله و زاری می‏افتند. “الله” یعنی کسی که همه به درگاه او ناله و زاری می‎‏کنند.

معنی دیگر “الله” «کسی است که همه از شناختن او عاجزند». نمی‏توانیم چیستی او را بشناسیم، اما باید تلاش کنیم اسماء او را درک کنیم و افعال او را بشناسیم تا بتوانیم نهایت تلاش خود را برای عبادت او بکار گیریم. “ألإله” نیز به معنی “الله” است.

*الاحد الواحد الفرد المتفرد

احد، واحد، فرد و متفرد یعنی: یکتا، یگانه، بی نظیر، بی همتا، بی مانند.

او در همه اسماء، صفات و افعالش یکتا و یگانه است. او در الوهیت(الله بودن) یکتا و بی نظیر است و کسی یا چیزی غیر از او نمی‏تواند “الله” باشد. او به این اسم نامیده می‏شود؛ زیرا چیزی شبیه و مانند او نیست و او در الوهیت (الله) بی همتا است.

او در ذات خود نیز یکتا و یگانه است، زیرا جزء و بخش ندارد. مثلاً ما چند بخش مثل دست، سر، پا، شکم و اجزاء دیگر داریم، اما “أحد تعالی” جزء و بخش ندارد. همچنین ما چیزهایی را می‏دانیم، کارهایی را می‏توانیم انجام دهیم، حیات داریم و زنده‏ایم، صداهایی را می‏شنویم، اجسامی را می‏بینیم؛ دانایی ما غیر از توانایی ما است و این دو غیر از حیات مایند و همه اینها غیر از شنوایی و بینایی‏اند. اما”الأحد” داناییش، تواناییش، حیاتش، شنواییش، و بیناییش همه یک وجود بیش ندارند و وجودی یکتا و یگانه دارند و از هم جدا نمی‏باشند.

ما نمی‏توانیم او را با احدیت ذاتی و یکتایی بی مانندش بشناسیم و فقط با شناخت اسماء و افعالش می‏توانیم تا حدودی بشناسیم.

*الصمد

“صمد” یعنی سروری که همه مخلوقات در همه نیازهایشان به او توجه می‏کنند و به او روی می‏آورند؛ به همین دلیل از نامهای الله “الصمد” می‏باشد. هیچ کس غیر از الصمد نمی‏تواند کوچکترین حاجت ما را روا کند. اگر ما می‏بینیم که مثلاً ما از کسی پول می‏گیریم یا از درختان میوه می‏چشیم یا از آب رودخانه‏ها استفاده می‏کنیم، آن کس یا آن درخت یا رودخانه وسایلی هستند که خداوند آفریده است تا ما نیازهای خود را برطرف کنیم، و گرنه اینها خودشان اصلاً نمی‏توانند کوچکترین کاری انجام دهند.

او “الصمد” است. الصمد در صمدیت واحد و یکتا است؛ زیرا او در همه اسماء و صفاتش واحد و یکتا است و همچکس نمی‏تواند حتی کوچکترین نیاز ما را برطرف کند، برای اینکه هیچ کس چیزی ندارد تا نیازهای مارا برطرف کند، حتی چیزی مالک خودش هم نیست، به قول معروف همه چیز جز “الصمد” توخالی اند، فقط او است که می‏تواند نیازهای ما را بر طرف کند و شایستگی آن را دارد که به او روی آوریم.

آب و غذا خودشان به خودی خود نمی‏توانند تشنگی و گرسنگی ما را رفع کنند، او آنها را وسیله رفع تشنگی و گرسنگی قرار داده است و اوست که باید برای بدست آوردن آب، غذا و هرچیز دیگر در دنیا و آخرت به او مراجعه کنیم.

همه مخلوقات در همه نیاز هایشان به “الصمد” توجه دارند و به او روی می آورند؛ فقط جاهلان و کافران از سرنادانی از این امر بی خبرند و گمان می‏کنند که از همین مادیات و همین چیزهای دنیوی نیازهایشان برطرف می‏شود.

*الأول و الآخر

او “الاول” است، زیرا اول او بود و چیزی قبل از او و با او نبود سپس همه چیز را آفرید.

او “الآخر” است، زیرا فنا و نابودی دامن همه چیز را می‏گیرد و بعد از نابودی همه چیز تنها او می‏ماند.

همه آفریده‏ها اول و آخر دارند، از جایی شروع می‏شوند و در جایی پایان می‏یابند؛ از زمانی شروع می‏شود و در زمانی پایان می‏یابند، اما او نه از جایی شروع می‏شود و نه از زمانی، نه در جایی پایان می‏پذیرد و نه در زمانی. او همه‏اش اول است و همه‏اش آخر است.

“الاول” در اول بودن احد و واحد است. “الآخر” در آخر بودن احد و واحد است؛ او خودش اول و آخر ندارد، اما همه آفریده‏های اول و آخر دارند.

*الظاهر و الباطن

ظاهر یعنی آشکار. “الظاهر” نام اوست؛ زیرا با اسماء و افعالش خود را بر همه ظاهر و آشکار می‏کند.

باطن یعنی پنهان. “الباطن” نیز اسم اوست؛ برای اینکه حقیقت او پنهان است و هیچ کس نمی‏تواند حقیقت و ذات او را بشناسد و بداند که او چیست.

“الظاهر” در ظهور خود واحد است. تنها او است که در همه مخلوقات اسماء و افعالش آشکارند.

“الظاهر” در ظهور خود اول و آخر است. او اول چیزی است که در هرجایی و هر چیزی ظاهر می‏شود. نهایت و آخر آشکار شدن چیزی برای ما آن است که اسماء او را در آن ظاهر و آشکار ببینیم. اول ظاهر اوست و آخر ظاهر او.

“الباطن” در بطون وپنهان بودنش واحد است. فقط حقیقت او بر همه پنهان است. حقیقت و ذات هر چیز دیگر بر او کاملاً آشکار است.

“الباطن” در بطون و پنهان بودنش اول و آخر است. او اول چیزی است که ذاتش بر همه پنهان است و آخر چیزی است که ذاتش بر همه پنهان است.

*الرحمن

“رحمن” یعنی کسی که رحمت گسترده دارد. او “الرحمن” است؛ زیرا رحمت او برهمه بندگانش و مخلوقاتش: سنگ و خاک، آب و آتش، گیاهان و جانوران، زمین و آسمان، ملائکه و انسانها، مؤمن و کافر، همه و همه گسترده است.

آنچه آفریدگان لازم داشتند و شایستگی هم داشتند، او با رحمت گستردۀ خود به همه داده است. هیچکس از رحمت گستردۀ “الرحمن” بی بهره نیست، حتی کافران.

“الرحمن” واحد و یکتا است و کسی جز او نمی‏تواند “الرحمن” باشد؛ بنابراین فقط او را می‏توان “الرحمن” نامید و این نام مخصوص اوست.

*الرحیم

او “الرحیم” است، زیرا آنچه برای هدایت و راهنمایی و خوشبختی حقیقی انسانها لازم بوده است، در اختیار انسانها قرار داده است. اما کافران و جاهلان به علت عناد و نادانی نمی‏خواهند هدایت و راهنمایی شوند و به خوشبختی حقیقی برسند؛ بنابراین دچار بدبختی می‏شوند.

مؤمنین و نیکوکاران از هدایت و راهنمایی “الرحیم” استفاده می‏کنند و به خوشبختی حقیقی می‏رسند و از این رحمت او برخورداد می‏شوند.

“رحیم” یعنی کسی که دارای رحمت خاص است. “الرحیم” رحمت خاصی برای مؤمنین دارد و آن هدایت مؤمنین به سوی خوشبختی حقیقی است.

*الملک المالک

“ملک”یعنی پادشاه و “مالک” یعنی دارا.

او پادشاه دارا است؛ او “الملک” و “المالک” است. همه چیز زیر فرمان او است و همه جا مملکت او. چیزی نمی‏تواند از مملکت او بیرون برود. همه چیز مال اوست و او هر چه بخواهد، می تواند با آنها بکند. “المالک” مالک وجود همه چیز است؛ می‏تواند آن را نابود کند یا به هر صورتی که خواست، موجود کند.

هرچه هست، تحت فرمان اوست و مال او. او یکتا “ملک” است و یکتا “مالک” غیر از او هیچ ملک و مالک حقیقی نیست. هیچ کس نمی‏تواند در مال بی اجازۀ او کمترین تصرفی بکند. او هرچه به هرکس بدهد، باز خود مالک همۀ آنهاست.

*السبوح، القدوس، السبحان

سبوح، قدوس و سبحان، به معنای پاک از هر عیب و نقص‏اند.

او “السبوح”، “القدوس”و”السبحان” است واز هر عیب و نقصی پاک است.

بعضی از مردم دربارۀ او چیزهایی می‏گویند که در حقیقت عیب و نقص است. مثلاً بعضی خیال می‏کنند که او در آسمانها است. اما این گمان آنها درست نیست. او در همه جا حاضر است و نیاز ندارد در جایی باشد.

دربارۀ او فقط باید آنچه اسماء حسنی و نیکوی او نشان می دهند، بگوییم؛ غیر از اسماء الحسنی هیچ سخنی شایستۀ مقام والای او نیست. او از هر چیز دیگری که درباره او بگویند، پاک است.

“سبحان الله” یعنی “الله” از هر عیب و نقصی “پاک” است.

*السلام السالم

سلام یعنی سلامت بخش و سالم یعنی بی نقص.

او “السلام” است؛ او جسم و روح مارا سلامت می‏بخشد؛ او دنیا و آخرت ما را سلامت می‏بخشد. دین و ایمان سالم از اوست. هر چیز سالم و هر گونه سلامتی را فقط از او باید بخواهیم.

مؤمنین با گفتن “سلام علیکم” از “السلام” برای همدیگر سلامتی می‏خواهند. او خود از هر نقصی سالم است.

او در سلامت بخشی یکتا و واحد است. بعضی گمان می‏کنند در ناخوشیها و امراض، سلامتی را باید از داروها خواست؛ در حالیکه داروها فقط وسیله‏ای هستند که “السلام” برای سلامت بخشی خلق کرده است و گرنه آنها خود بخود هیچ کاری نمی‏توانند انجام دهند.

*المؤمن المهیمن

“مؤمن و مهیمن” یعنی امان دهنده و امنیت بخش.

المؤمن المهیمن بندگان عابد خود را در قیامت از عذاب سخت آتش جهنم در امان نگه می‏دارد.

“المؤمن” به بندگان خود امنیت بخشیده است. المؤمن المهیمن به هیچ یک از آفریدگانش ظلم نمی‏کند و آنان از طرف او در امان هستند؛ اما بعضی بندگان به خودشان ظلم می‏کنند و خود را از امنیت و آرامش الهی بهره‏مند نمی‏شوند و خود را از آن عذاب بزرگ و دردناک سوزنده در امان نگه نمی‏دارند. خداوند در قرآن کریم در رابطه با المؤمن و المهیمن می‏فرماید:

«ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون؛ و ما به آنان ظلم نکردیم، ولی آنها به خودشان ظلم کرده‏اند.»

(بقرۀ – ۵۷)

*العزیز

عزیز یعنی کسی که داریا ارزش و گرامی است. چیزی ارزشمند و گرامی است که خواهان زیادی داشته باشد، ولی دست کسی به او نرسد.

او عزیز است، از آنکه همه آفریدگان بیچاره تر از آنند که نظری بر مرتبه و مقام اعلای او بیفکنند. نزدیک به ذات و حقیقت آن عزیز محال است، یزدیک شدن به اسماء و صفات او ممکن است، اما هم زحمت بسیاری می خواهد و هم راه پایان ندارد. اسماء و صفات فقط نشان او هستند، خود او هرگز نیستند.

*الجبار

جبار کسی است که حکم دیگری بر او روا نباشد و او در حکم دیگری قرار نگیرد.

او جبار است، زیرا تحت حکم کسی قرار نمی‏گیرد و هیچ نمی‏تواند بر او امری کند یا دستوری دهد؛ بلکه اوست که بر همه حکم می‏کند و همه آفریدگان تحت حکم او هستند. پس در مقابل “الجبار” کسی نمی‏تواند جبار باشد و همه باید از او اطاعت کنند. پادشاهان و ستمگران بسیاری بودند که سعی کردند جبار باشند، اما وقتی حکم مرگ آمد، آن همه گردنکشی و نا فرمانی از حکم “الجبار” در یک لحظه از بین رفت. تازه این اول کار است در قیامت از آتش دوزخ چگونه می‏خواهند فرار کنند.

*الکبیر المتکبر

کبیر و متکبر یعنی بزرگ. وقتی می‌گوییم چیزی از دیگری بزرگتر است، یعنی آن دیگری نمی‏تواند به آن چیز برسد.

او بزرگ است، برای اینکه هیچ چیز غیر از خودش نمی تواند صفت او شود. در میان صفت یک چیز غیر از خودش آن چیز است. مثلاً اگر دیواری را سیاد کنیم، سیاهی دیوار نمی‏شود. رنگ سیاه صفت دیوار شده است، اما خود دیوار نمی‌شود. ولی او بزرگتر از آن است که چیز دیگری بتواند به او برسد و صفت او شود.”الله اکبر” به همان معنی است.

*الخالق الباری

خالق و باری یعنی آفریدگار و پدید آورنده.

او خالق آسمانها و زمین است، او خالق ماه و ستارگان است، او خالق بهشت و جهنم است، او خالق ما است و او تمام نعمتها را خلق کرده است.

“الخالق الباری” نیاز به چیزی ندارد، تا اینها را خلق کند. همین بخواهد چیزی باشد، فوری خلق می‏شود.

*المصوّر

مصور یعنی شکل و صورت دهنده.

“المصور” در کتاب وحی می‌گوید: «وَصَوَّرَکُم فَاَحسَنَ صُوَرَکُم؛ و به شما صورت داد، پس نیکو و خوب صورتی داد.»

(غافر-۶۴)

*السمیع، السامع، اسمع السامعین

سمیع و سامع یعنی شنوا.

او سمیع است، زیرا هر سخنی را می‏شنود، اگر چه برای ما غیر قابل شنیدن است.

او سمیع است، اما نه با گوش. او برای شنیدن نیازی به گوش ندارد؛ برای اینکه او “أحد” است و چشم و گوش و دست و پا و … ندارد.

او می‏شنود که همه موجودات در زمین و آسمان، از خاک و سنگ و گیاهان تا ملائکه مقرت همه “سبحان الله” می‏گویند.

او دعای دردمندان، ناله ضعیفان و گریه یتیمان را می‌شنود. او نعره مستان فریاد ستمگران و وسوسۀ شیطان را می‏شنود. آنگاه در قیامت به حق میان حق و باطل داوری می‏کند.

او قبل از اینکه گوینده ای سخنی بگوید، سخن او را می‏شنود.

*البارُّ البَّرُ

بار و بر یعنی نیکوکار، کسی که همه کارهایش خوب و خیر و نیکو است.

همه کارهای او نیکو است و او هیچ شر و بدی انجام نمی دهد. دانشمندان می‏دانند در تمام این جهان، هیچ یک از کارهای او بد نیست؛ بلکه همگی در نهایت راستی و عدل و حقیقت و درستی و زیبایی است.

مردی سه پسر داشت. به دیدن پسر بزرگش رفت. پسر بزرگ برزگر بود. گند مهایش را درو کرده و خرمن کرده بود. باد تندی می‏وزید. پسر بزرگ به کمک باد کاه را از دانه گندم جدا می‏کرد. مرد با پسرش سلام علیک کرد و بعد از او پرسید: «وضع محصول چطور است؟»

پسر بزرگ جواب داد: «با این باد که می‏آید، خوب است؛ اما اگر این باد باران بیاورد، خیلی بد می‏شود؛ چون باران همه محصول مرا از بین می‏برد.»

سپس به نزد پسر دومش رفت، پسر دوم شالیکار بود و به وجین شالی‏ها مشغول بود. با پسر دوم سلام علیک کرد و بعد پرسید: « وضع محصول چطور است؟»

پسر دوم جواب داد: «عجب! فرستادن باد کار خوبی است؛ اما نفهمیدم اگر این باد، باران هم بیاورد، کار خوبی است یا کار بد؟»

سپس به دیدن پسر کوچکش رفت، پسر سوم باع سیب داشت و با نگرانی به درختان نگاه می‏کرد. مرد با پسر کوچک سلام علیک کرد و بعد پرسید: «وضع محصول چطور است؟»

پسر کوچک جواب داد:«خیلی بد است؛ اگر این باد باران هم بیاورد، من امسال ورشکست می‏شوم.»

مرد به خانه برگشت و داستان خور را به زنش تعریف کرد و در آخر گفت: «من نفهمیدم کارهای خدا خوب است یا بد؟»

*امان الخائفین

هیچ کس حتی حضرت محمد(ص) نمی‏تواند خدا را آنچنانکه شایسته است، بشناسد و عبادت کند.

اما او نیز بندگان را خلق کرده است تا او را بشناسند و عبادت کنند. بنا بر این همه بندگان باید بدانند که در خطر سقوط به آتش دوزخ هستند و این عبادتها نمی‏توانند کسی را نجات دهند. گناهان و نافرمانی‏ها که اصلاً آتش سوزان جهنم را شعله‏ور تر می‏کنند.

کسی از این عذاب دردناک نجات پیدا می‏کند که از کمی عبادت خود، از گناهان و نافرمانی‏هایش، از آتش سخت جهنم، از ایستادن در درگاه قیامت، از محروم شدن از رحمت خداوند و … بترسد.

انسان باید بترسد و برحال خود گریه کند و با خود بگوید:

آه و وای بر من، فردا من زنجیرهای آتش را چگونه چاره کنم؟

آه و وای بر من، هر موقع توبه کردم، گناهی دیگر نمودم؟

آه و وای بر من، از روزی که از گرفتاری پدران و مادران، ما را فراموش کنند و پدران و مادران را؛

آه و وای بر من، از ترسها و وحشتهای روز قیامت و سختیهای بزرگش؛

آه و وای بر من، از آتشی که سوزشش کم نمی‏شود و دودش هرگز قطع نمی‏گردد؛

آه و وای بر من، از آتشی که زخمش مداوا نمی‏شود؛

آه و وای بر من، از آتشی که هیزمش مردان و زنان هستند؛

آه و وای بر من، اگر فردا رحمت پروردگارم بر من حرام شود؛

آه و وای بر من، که از مرگ و تنهایی قبر و بلا و امتحان چاره‏ای نیست؛

انسانی که باید از اینها ترسیده، باید به او التماس کند و بگوید:

معبود من!

بر من غضب مکن که توان غضب و خشم تو را ندارم. آیا مرا برای آتش آفریده‏ای؟ یا برای بد بختی؟ پس اگر اینطور است، ای کاش مرا نیافریده بودی!

خدای من!

آیا مادرم برای آتش پروریده است؟ پس ای کاش مرا نپرورده بود.

خدای من!

من مثل دیگر گدایان التماس نمی‏کنم، چون گدایان دیگر هرگاه بی‏جواب بمانند، بر می‏گردند؛ حال آنکه من تا آنچه التماس می‏کنم، نگیرم، نمی‏توانم برگردم.

باید از کم توشه و درازی و سختی راه بترسم، که با این ترس از آن وحشتها و ترسها در امان خواهم بود. زیرا یکی از نامهای او “امان الخائفین” است؛ یعنی “امان دهنده از اهل ترس از آخرت.”

از نامهای دیگر او “أمانُ مَن لا أمانَ لَهُ” است؛ یعنی: «امان دهنده به کسی که امان دهنده‏ای ندارد.»

او به کسی امان می‏دهد که بداند پول و ثروت به او امان نمی‏دهد.

او به کسی امان می‏دهد که طاغوت به او امان ندهد.

او به کسی امان می‏دهد که بداند امان دنیا فقط یک فریب است.

*المحبوبُ الحبیبُ

او بشر را چنان آفریده است که اگر بخواهد می‏تواند او را محبوب خود نماید و محبت او را در دل بگیرد. او نیز حبیب بنده خود می‌شود و دوستدار او می‏گردد.

وقتی سالک خود را از حبّ دنیا پاک کرد، می‏تواند محبت “محبوب” را در دل بگیرد.

محبت چیزی نیست که بتوان آن را توضیح داد؛ بلکه هر کسی باید محبت را در دل خود پیدا کند.

هیچ کس نمی‏تواند بی‏محبت زندگی کند. هر انسانی برای اینکه بتواند زنده بماند مجبور است چیزی را دوست داشته باشد؛ مثلاً زن و فرزند، پول، مقام، شهرت، یک تکه سنگ، یک حیوان مثل سگ، خودش، یک چیز خیالی و ….

بعد از اینکه در شبی هوا تاریک شد، تعدادی از ستاره پرستان مشغول عبادت ستاره‏ها شدند. حضرت ابراهیم(ع) وقتی آنان را دید، به ستاره پرنوری اشاره کرد و گفت: «این پروردگار من است». ساعتی بعد که آن ستاره ناپدید شد، گفت: « من ناپدید شنوندگان را دوست ندارم.»

کمی‌بعد ماه بالا آمد. بسیار درخشنده‏تر و زیباتر از ستارگان به نظر می‏آمد. عده‏ای به پرستش ماه مشغول گشتند. حضرت ابراهیم(ع) گفت: «پروردگار من این یکی است.» اما چند ساعت بعد هم ماه ناپدید شد. آن حضرت فرمود: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، البته که من از گمراهان خواهم بود.»

روز شد و خورشید با بزرگی، درخشندگی و زیبایی بسیار زیادی نور خود را نشان داد. آفتاب پرستان مشغول عبادت آفتاب شدند. حضرت ابراهیم(ع) گفت: «پروردگار من این است، این بزرگتر است.» اما غروب که شد، آفتاب عالمتاب نیز پنهان شد. حضرت ابراهیم(ع) به هر سه گروه گفت: « ای مردم، من از آنچه شما شریک خدا می‏گیرید، بیزارم. همانا من رویم را به سمت کسی می‏گیرم که آسمانها و زمین را خلق کرد، در حالیکه به دین او مایل هستم و من از مشرکین نیستم.

حضرت ابراهیم(ع) به این صورت می‏خواست به آنان یاد دهد که محبوب نباید حبیب و عاشق خود را رها کند. محبوبی که بمیرد، برود، ناپدید شود و …، محبوب خوبی نیست. محبوب باید باقی باشد، تا انسان بتواند بماند. محبوب باید دائم باشد، تا انسان سرگردان و گمراه نشود.

او بهترین محبوب است، زیرا باقی است، دائم است، زنده است، رحمن است، رحیم است و … به همین دلیل نام او خیرالمحبوبین است؛ یعنی بهترین محبوبها.

او شریف ترین محبوب است، آبروی حبیب و عاشق را با بزرگواری حفظ می‏کند.

“المحبوب” از حبیب خود دور نیست و به دلهای کسانی نزدیک است که او را می‏شناسند.

کسی که محبوب را دوست دارد، باید تنها محبوبش او باشد. اسم او الأحد است، پس همواره، حتی در دل انسان هم الاحد است. اگر چیز دیگری در دل یک نفر جای گیرد، الأحد در دل او جا نمی‏گیرد.

آدمیان همانطور که محبوب می‏خواهند، حبیب هم می‏خواهند. آدمی می‏خواهد کسی را پیدا کند که او را دوست داشته باشد؛ و گرنه نمی‏تواند زندگی کند. کودک مادرش را پیدا می‏کند. یک نفر یک انسان دیگر را پیدا می‏کند. لا أقل در خیال خودش یک نفر را پیدا می‏کند و خیال می‏کند که او را دوست دارد.

ذره تا خورشید، دارد چشم بر إنعام دوست.

بشر حبیبی می‏خواهد تا بتواند زندگی کند، اگر حبیب باقی نباشد، حبیب خوبی نیست. اگر حبیب دائم نباشد، حبیب خوبی نیست.

اما “الحبیب” بهترین حبیب است و نام او نعم الحبیب است.

کسی که می‏خواهد حبیب او نعم الحبیب باشد، باید تنها حبیبش او باشد، زیرا او الاحد الواحد است.

نعم الحبیب حبیب محسنین و نیکوکاران است.

نعم الحبیب حبیب توبه کنندگان است.

تعم الحبیب حبیب متقین و پرهیزکاران است.

نعم الحبیب حبیب صابران است.

نعم الحبیب حبیب متوکلین، عدالتخواهان، پاکان، مجاهدین در راه خدا، گریه کنندگان او شوق محبت او، گریه کنندگان از ترس جهنم و شوق بهشت و … است.

هرکه را او حبیب باشد، چون او باقی است، در رحمت او باقی می‏ماند.

هرکه را او حبیب نباشد، چون هر حبیب دیگر نابود شدنی است، نابود خواهد شد.

او متجاوزین را دوست ندارد، او کافران را دوست ندارد، او گناهکاران را دوست ندارد، او گردنکشان فخر فروش، خائنین، افشاء کنندگان گناه غیر از مظلومین، خوشگذرانان، مفسدین و … را دوست ندارد.

محبت چیزی نیست که بتوان آن را توضیح داد؛ بلکه هر کسی باید محبت را در دل خود پیدا کند.

بندگان او همیشه در خطر افتادن به دام شیطان و هوی و هوس خودشانند. هر قدر هم عبادت او را نمایند، از خطر آن دامها نمی توانند دور باشند، مگر اینکه از او امان بخواهند و از آن خطر ها بترسد. المؤمن “امان الخلائفین” است؛ امان برای آنانکه می ترسند؛ از وساوس شیاطین می ترسند، از نفس اماره و دامهای آن می ترسند و به او پناه می‌برند و از او امان می‏خواهند.

هیچ یک از بندگان نمی‏تواند او را چنانکه شایسته است، عبادت کند و نمی تواند شکر کوچکترین و کمترین نعمت او را هم بجا آورد. او می‏فرماید:

“هرکس که برای من کار می‌کند، بخاطر ثواب من، نباید به اعمال خود اعتماد کند؛ برای اینکه هر اندازه آنها تلاش کنند و خودشان را بزحمت اندازند، در تمام عمرشان برای عبادت من، باز کوتاهی کرده‏اند و به کنه عبادت من نرسیده‏اند.”

بنابراین باید همواره از نقص عبادت خود ترسان وهراسان باشیم که نتوانستیم او را بطور شایسته عبادت کنیم. او به کسانی که از نقص عبادت خود ترسان و هراسان باشند و از او امان بخواهند، امان می‏دهد، زیرا او “امان الخائفین” است. اما کسانی که به عبادت خود مغرور باشند و گمان کنند که کار مهمی انجام داده‏اند، از امان “امان الخائفین” برخوردار نخواهند بود.

ابنا

Check Also

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *