همیشه میان دلتنگیهایم بُغضی هست که با نام مبارک تو میشکند؛ بُغضی که همزاد من است، همزاد ندبههای بیقراریام و همراه همیشه لحظههای منتظر.
نام تو چلچراغ این شبهای خاموش دلواپسی است.
نام تو پایان هرچه زمستان است و آغاز فصل شکفتن؛ رویش دوباره انسان عصر فولاد است، بعثت دوباره محمد(ص) در عصر «لات» و «عُزّی»های رایانهای و «هُبَل»های ماهوارهای.
در عصر خروج دجّالهای شیطانپرستی که به نام تمدّن، جاهلیت مدرن را توسعه میدهند.
بازار زر و تزویر گرم است. ابوجهلها با کراوات، پشت میکروفن میایستند و با گلوله، عدالت را در سراسر جهان گسترش میدهند!
در عصر این تمدّن سفیهانه، دیگر جسم دخترکان را زنده به گور نمیکنند که روح پاکشان را زیر خروارها خاک حقارت و هرزگی، لجنمال میکنند. غیرت، کالای کمیابی است که در بازار گرم این خیابانهای خودنما، لب طاقچه فراموشی از یاد رفته است. در این بازار مکّاره دنیا و در این میانه هزار رنگ مردم فریب، لحظههای دلتنگیام، نام غریب تو را فریاد میکند؛ تو که از پس این ثانیههای مهآلود، غربت دین محمد(ص) را با دلی پرخون نظاره میکنی و بر مظلومیت شیعیان علی(ع) اشک حصرت میباری.
آقا! غم بیکسی را از چشمهای همیشه نمناکمان بخوان! درد بیتو بودن، بار سنگینی است که بر شانههای نحیف تحمّلمان سنگینی میکند.
بگذار برایت بگویم از ماتم نفس کشیدن در روزهایی که خورشید صبحش، بشارت ظهور تو را نمیدهد. روزهایی که بیتو هر لحظهاش به تاریکی شب میماند.
آری! در پس این ابرهای تیره، آفتابی است که فردا را با نور امید درخشان میکند؛ آفتابی که از مشرق کهکشان ولایت طلوع خواهد کرد و پایان قرنها ظلمت و تباهی انسان میشود. آری! «اندکی صبر سحر نزدیک است».
آنگاه که صبور و مقاوم پا بر تعلّقات خویش مینهی، سرشار از زلالِ اندیشههای ناب میشوی و با یقینی زلال، پیش میروی.
بیشما این خاک، از هم گسیخته!
شما که گامهایتان تنها «ایست» گاهِ خدمت را میشناسند و دستانتان تنها هزار تویِ حادثه را.
شما که در جادههای تقدّس گام میزنید، تا آفتاب از آنِ همه باشد.
ای در حاشیه همتت، اندیشههای سبز روییده!
دستانِ سخت کوش تو، گلهای آزادی میکارند و ما ثانیههای سبز درو میکنیم.
نگاهتان جوانههای امید میکارند و ما نور درو میکنیم.
بشکنید دیوارهای فاصله را.
فرو ریزید حصارهای ناامنی را.
ای نگاهتان همه از نسلِ نسیم!
ماهنامه موعود شماره ۶۴