دعا میکنم باز باران بیاید
بر آوارِ من حسّ طوفان بیاید
دعا میکنم مثل هر شب نباشم
کسی سمتِ دلهای لرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جمعه تکرار قرآن بیاید
سراب از نگاهِ تشیّع بگیرد
به شبهای خوابی پریشان بیاید
نسیمی پر از عطر کوثر ز خیبر
به چشمان خاموش کنعان بیاید
غم ذوالفقار از نگاهش بریزد
به خونخواهی نسل انسان بیاید
پر از بغض چاه از یتیمان بگوید
به دلداری یاس پنهان بیاید
و بر خالیِ سفرههایِ دوباره
به نامِ بلندایِ او نان بیاید
جنون میوزد بر من، ای کاش باران
به لب خشکیِ این بیابان بیاید
کبوتر، کبوتر جهان پر بگیرد
غریب، از غروبِ خراسان بیاید
دعا میکنم مردِ خورشید پیکر
از آتشفشانهایِ ایران بیاید
مریم حقیقت