اشعار

 هدیه خدایى
طاووس کبریایى!اى هدیه خدایى!
تو دیدنى ترینى، اى دیدنى، کجایى؟
هر دیده مست راهت، غمدیده در پناهت
خشکیده یاس عالم در حسرت جدایى
اى آسمان اوّل!اى سایبان آخر!
اى چشم چشمه عشق! رحمى به بینوایى
آرام تر که من هم با کودکان بیایم
پایى نمانده دیگر، جز دست بر دعایى
سخت است بى تو بودن، سخت است بى تو ماندن
سخت است بى تو، بى تو، بى یار دلربایى
هر درد را دوائى، هر سینه را صفایى
دنیاست غرق ظلمت، تو نور و روشنایى
اى یادگار دیروز، اى ماندگار فردا
اى بى قرار امروز، جانا چه آشنایى
آسان نمى توان رفت از خوان رحمت تو
بگذار تا بمانم در زیر گرد پایى
افمّید ناافمیدان، مهدى سرت سلامت
سنگ است قلب بى تو، ننگ است بى وفایى
سید جعفر علوى »افمید«
 
 
 
 
 
 هیاهوى قیامت
کیست این توفان که آسایش ندارد خنجرش
جز هیاهوى قیامت نیست نام دیگرش
بال اگر بگشاید آنى آسمان گم مى شود
جبرئیلى سر برون مى آورد از هر پرش
آفرینش وامدار اوست عرش و فرش نیز
واى اگر خورشید را روزى براند از درش
او مى آید، آسمان از شوق، آتش مى شود
دانه هاى کهکشان اسپندهاى مجمرش
علیرضا قزوه
 
 
 
 
 
 انتظار
اى آنکه در نگاهت حجمى زنور دارى
کى از مسیر کوچه قصد عبور دارى؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى
اى آنکه در حجابت دریاى نور دارى
من غرق در گناهم، کى مى کنى نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمى صبور دارى
از پرده ها برون شد، سوز نهانى ما
کوک است ساز دلها، کى میل شور دارى؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کى در سراى چشمم، قصد ظهور دارى؟
 سیدعباس سجادى
 
 
 
 
اى تو خورشید
پلک این پنجره خسته اگر باز شود
آسمان با دل بى حوصله دمساز شود
کیست در کوچه  دلواپسى ام جز غم تو
تا دمى با من غربت زده همراز شود؟
بى تو اى همدم آبى تر از آهنگ طلوع!
بشکند بامم اگر تشنه پرواز شود
داغ تلخى ست به پیشانى خورشید اگر
آسمان با شب دلمرده هم آواز  شود
اى تو خورشید! به پا خیز که با چشمانت
قفل صد صبح دل انگیز خدا باز شود
جلیل آهنگرنژاد
 
 
 
 
آخر یکى خواهد آمد
چشم انتظاران خسته! آخر یکى خواهد آمد
گرد و غبار نشسته! آخر یکى خواهد آمد
تا دستهاى جدایى کوتاه گردد، سرانجام
شمشیرهاى شکسته! آخر یکى خواهد آمد
تا تیره شام بلند یلدا بسوزد سحر از
ققنوسهاى خجسته، آخر یکى خواهد آمد
آه اى زمین شقاوت، از ابرهاى شفاعت
پیوسته پفر، یا گسسته، آخر یکى خواهد آمد
زین پیش در چشمهایش دشتى غزل مى رمیدند
از آن غزالان رسته، آخر یکى خواهد آمد
على اصغر نیکو
 
 
 
 
 
 
آغاز سبز زمین
مى بارد از دستش اعجاز، مردى که بالانشین است
تا عاشقى را بفهمید، هان! فرصت آخرین است!
سحرى بکن با عصایت، تا نیل چشمم بخشکد
چشمان من رود رود است، دستان من گندمین است
ماییم و گاهى تغزّل، در کوچه باغ مزامیر
شعرى بخوان از زبورت؛ تصنیفف گل، دلنشین است!
ارزانیت باد قلبم، ارزانیت باد شعرم؛
این است دار و ندارم؛ دار و ندارم همین است!
مى روید امواج دریا در پهنه داغ و آتش
آن روز آغاز عشق است، آغاز سبز زمین است.
صالح محمدى امین
 
 

موعود جوان شماره ۲۸

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *