»فصل آموختن«، مثل بهار، مثل جوانى، مثل شب مهتابى در چشم برهم زدنى مى گذرد. بى صدا و بى آن که کسى متوجه آن شود. شکى ندارم که تا آخر عمر مى توان آموخت و باید هم آموخت اما »فصل آموختن« درست وقتى که روزهاى جوانى را به شب مى رسانیم مى گذرد. همان وقت که بسیارى از شبها و روزهایمان در میان سایتها مى گذرد، همان ماههایى که در هواى قبول شدن در کنکور سپرى مى شود به سادگى و آرام از کنار ما مى گذرد، همان ماهها و سالها که سر در پى بازیهاى اجتماعى و سیاسى نامعلوم و گم، سنگ این و آن را به سینه مى زنیم. وقتى هم که این فصل گذشت دیگر برنمى گردد.
این فصل از دوران کودکى شروع مى شود تا بیست و دو یا سه سالگى که به اوج خود مى رسد و از آن پس…
از آن پس سیلاب اشتغالات، گرفتاریهاى تمام نشدنى جهان جهنده و بى قرار، قرین و همراه با دغدغه آب و نان مجالى باقى نمى گذارد؛ به قول معروف فرصتى براى سر خاراندن هم نیست تا چه رسد به آموختن و به جایى رسیدن. به زبان شاعرانه:
عهد جوانى گذشت در غم بود و نبود
نوبت پیرى رسید صد غم دیگر فزود
بسیارى از آمادگیهاى جسمى و ذهنى و تواناییها رو به فرود و کاهش و کاستى مى آورد به این مى ماند که دانه اى تا وقت به برگ و بار نشستن فرصتى براى اندوختن قوه و توان داشته باشد، دانه وجود آدمى فرصتى کوتاه براى به برگ و بار نشستن دارد. بعد از آن »فصل میوه دادن« مى رسد. مثل تابستان که فصل میوه بیشتر درختهاست. این فصل که سرآمد، باقى، فصل تجربه هاست، فصل صیقل دادن به آموخته هاست، فصل خدمت و دستگیرى و خلق آثار ماندگار.
بسیارى از ما و برو بچه هاى ما، این فصل را مفت و مجانى از دست مى دهیم شاید از همین روست که میوه و ثمر درست و حسابى از ما به یادگار نمى ماند، چیز قابل توجهى متولد نمى شود، همه چیز نیمه کاره و ناقص مى ماند و به قول بزرگان اهل ادب »به مقام ثمر دادن« نمى رسیم. میوه کال و ناقص هم تنها به درد کود شدن مى خورد.
شاید یکى از بزرگ ترین شادیهاى استعمارگران این باشد که امکان استفاده از »فصل آموختن« را از ساکنان شرق و بویژه شرق اسلامى گرفتهاند.
چه دیر به یاد انتخاب رشته تحصیلى، انتخاب شغل و آموختن فن زندگى کردن و زنده بودن مى افتیم.
چه دیر سر در پى یافتن »معنى بودن و نحوه بودن« مى گذاریم و وحشتناک تر از آن، چه دیر به یاد »مرگ« و چگونه مردن مى افتیم.
سالهایى که به »سرگرمى و بازى«، »تفریح و تفنن«، از این شاخه به آن شاخه پریدن، براى چیزهاى حقیر و کم بنیه سوت و هورا کشیدن گذشتند، بخشى بزرگ از »فصل آموختن« ما بودند. حتى سالهایى که اداى بزرگ ترها را درآوردیم، معلم و روزنامه نگار و واعظ و مربى شدیم بى آن که داد اینهمه را داده باشیم، بى آن که آموخته باشیم. نمى دانم کسانى که در »فصل آموختن« ما را به میدان مجادلات و بده بستانها و امثال اینها کشیدند مى دانستند چه سرمایه اى را از کف ما مى ربایند یا نه؟
هر چه مى خواهد بشود، در همین سالهاى محدود مى شود. آنهایى هم که به قول معروف »چیزى شدند« محصول همین سالها هستند. محصول »فصل آموختن«، فرقى هم نمى کند، فقها، علما، موسیقى دانان صاحب نام، خطاطان صاحب قلم و استادان صاحب نام در فنون که سرى در میان سرها آوردند و ملا و استاد شدند و جماعت بسیارى را به دنبال خودشان بردند و شاگرد پروردند و فرهنگ و تمدن و دین مردم را از میان فراز و نشیبهاى تاریخ گذراندند؛ جملگى مرهون همین سالهاى کوتاهى هستند که مفت و مجانى از دست ما مى روند. کمى به عقب بنگرید، سیر و سفر هر یک از رشته هاى علمى و فنى و هنرى را مشاهده کنید، هر یک از اینها پلهاى بزرگى از ایام قدیم اند که تا به امروز بر پایه هاى مردان مرد ایستادهاند تا به امروز. فردوسى، سنایى، عطار، نظامى، سعدى، مولوى، حافظ و جامى پایه هاى سترگ پل فرهنگ و ادب اند. اینها به ما و به فرهنگ و هویت و ادب ما معنى دادهاند و آن را و ما را از دیگران متمایز ساختهاند تا به امروز که به جرأت مى گوئیم »هستیم«. فقه و کلام و فلسفه و تاریخ و نجوم و ریاضى هم همین وضع را دارند.
البته مردانى استثنایى هم بودهاند که در ایام میانسالى و پیرى دست به کارى کارستان زدند اما، استثناء قاعده نمى شود. واى به حال روزى که دلخوش کردن به این اتفاقات و استثنائات بهانه اى براى »فرصت سوزى« بیشتر شود. به قول هوشنگ ابتهاج:
گذشت عمر و به دل عشوه مى خریم هنوز
که هست در پس شام سیاه صبح سپید
من هم روزى فکر مى کردم »دانشگاه« تنها جاى آموختن است. از شما پنهان نماند در همان سالهاى دانشجویى پى بردم بسیارى از »فرصت سوزیها« دانسته یا نادانسته در همین اماکن رخ مى دهد.
دانشگاه هم مثل بسیارى از جاها اعتبار و تشخص مى دهد، به آدمى چنین القا مى کند که دانا و ملاست اما، در میدان عمل و در کنار مردان مرد از قبیله علم و دانایى و عمل است که به قول معروف درمى یابیم: »ول معطلیم«.
مگر نه این که براى رسیدن به مقامى شایسته در هر رشته و فنى »شش تا ده سال آموختن جدى« کافى است؟ براى تبدیل شدن به نوازنده اى چیره دست در تار، براى کسب مقام ممتاز خوشنویسى، براى آموختن کامل فن نوشتن، نقاشى چیره دست شدن و آموختن بایسته هاى فقه و فقاهت. نمونه افرادى که با صرف همین مقدار از زمان سرآمد شدند کم نیست.
اگر بپرسیم چرا بسیارى از دانش آموختگان دانشگاهى پس از حداقل ۱۶ سال تحصیل قادر به حضور جدى در میدان مخصوص به خود نیستند؟ چه پاسخى مى دهید؟
استادى داشتم که هر کجا هست یادش بخیر مى گفت:
»در گذشته مردانى مى نشستند گوشه اتاقى و یک دور »کشف الاسرار و عدهالابرار«1 مى نوشتند و بلند مى شدند حال هر کس بتواند از روى آن بخواند به او مدرک دکترى مى دهند«.
ماحصل گذراندن دو واحد تفسیر و دو واحد فقه و دو واحد تاریخ اسلام و دو واحد فلسفه و دو واحد ادبیات معاصر و امثال اینها چیزى بیشتر از آنچه ملاحظه مى شود نیست.
این از »فصل آموختن« که بیشتر شبیه »فصل از آموختن«2 است تا خود آموختن.
دوست عزیز موعودى؛
سخنانى از این دست بسیار است که اگر حیاتى بود در شماره هاى آتى درباره اش با تو گفت وگو خواهم داشت. والسلام
قربان شما
سردبیر
پى نوشتها:
1 . از تفاسیر مهم و عرفانى قران معروف به تفسیر خواجه عبداللَّه که در ۱۰ جلد به چاپ رسیده.
2 . جدایى از آموختن.
موعود جوان شماره ۲۸