دست در دست خورشید

سیّد فرمود: « این موضع، متعلق به جدّ ما امیرالمؤمنان(ع) و ذریّه و فرزندان ماست به همین جهت تصرّف در آن برای ما و دوستداران ما حلال است» در این زمان به جویِ آبی که از رودخانه دجله برای مزارع و باغ‌های اطراف کشیده بودند رسیدیم، این آب از جادّه می‌گذشت و آن را به دو راه به طرف شهر تقسیم می‌کرد، یکی از راه‌ها معروف به «راه سلطانی» بود و دیگری معروف به «راه سادات».

حاج علی بغدادی از سلسله سعادتمندان و نیکبختان و بختیارانی بوده است که بر اثر خلوص نیّت و پاکی طینت در طیّ جریانی شیرین و دلنشین موفق به زیارت جمال دل‌آرای ولی امر، ناموس دهر و امام عصر(ع) می‌شود. قضیه تشرف این مرد خدا را اولین بار خاتم المحدثین مرحوم حاج میرزا حسین طبری نوری استاد مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی صاحب مفاتیح‌ الجنان در رساله جنّه المأوی و به دنبال آن در نجم ‌الثاقب۱ خود آورده و شاگرد وی مرحوم محدّث قمی نیز این واقعه را در کتاب شریف مفاتیح‌الجنان۲ بعد از زیارت کاظمین(ع) آورده است.

کتاب‌هایی که بعد از نجف‌ الثاقب در حوزه مهدویّت به رشته نوشته در‌آمده‌اند مانند عبقریّ ‌الحسان۳ مرحوم آیت‌الله نهاوندی عموماً و عمدتاً متذکّر این واقعه شده‌اند. بیشتر خوانندگان با این حکایت از طریق مفاتیح‌ الجنان آشنا هستند و نام حاج علی بغدادی را در آن‌جا دیده و احیاناً مطالعه کرده‌اند.

مرحوم «محدّث نوری» که این واقعه را در دو کتاب خود آورده این قصه و قضیه را شخصاً از زبان «حاج‌علی» شنیده و او را به اوصاف و القابی مانند صالح، صفی، متّقی می‌ستاید و می‌نویسد:
از سیمای او آثار صدق و صلاح به نحوی آشکار بود که همه حاضران یقین به صدق واقعه او پیدا کردند و همگان حکایت او را «متقن» و «صحیح» می‌دانند.

علاّمه نوری به خاطر وسواسی که در نقل تشرفات و مکاشفات داشته با درد سر فراوان و واسطه‌هایی «حاجی» را می‌یابد و داستان را از زبان او می‌شنود و آن را مکتوب می‌کند که جریان دیدار او با حاج علی بغدادی در نجم‌ الثاقب آورده شده است و ما به دلیل این‌که اصل واقعه حاج‌علی مفصّل و دراز دامن است از آن مقدّمه صرف‌نظر کرده و به یک باره به اصل واقعه می‌پردازیم و در پایان به‌اندازه  بضاعت ناچیز خود برداشت‌ها و نکته‌هایی را به ساحت خوانندگان تقدیم کرده و کشف نکات دیگر را به عهده خوانندگان فهیم ماهنامه موعود وا می‌نهیم تا با مُداقّه و مطالعه چند باره آن دُرهای درخشان‌تری از فرا چنگ آورند:

حاج علی بغدادی جریان تشرّف خود به محضر حضرت بقیّه‌الله را این گونه روایت می‌کند.

مبلغ هشتاد تومان بابت سهم امام(ع) بدهکار شدم، برای پرداخت و ادایِ آن از بغداد به نجف اشرف رفتم. بیست تومان آن را به جناب «شیخ مرتضی انصاری»، بیست‌تومان دیگر آن را به جناب «شیخ محمّد حسین کاظمینی» و بیست‌تومان سوم را به جناب «شیخ محمّد حسن شُروقی» دادم و بیست تومان هم بر ذمّه و عهده‌ام باقی ماند که تصمیم داشتم در مراجعت، آن‌ها را به جناب «شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین» پرداخت کنم وقتی به بغداد برگشتم، دوست داشتم در ادای بدهکاری‌ام شتاب کنم. پس روز پنجشنبه به زیارت کاظمین(ع) مشرّف شدم و بعد از زیارت، خدمت جناب «شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین» رسیدم و مقداری از آن بدهی را به ایشان پرداخت نمودم و باقیمانده را وعده کردم که بعد از فروش بعضی از اجناس، به تدریج طبق حواله وی بپردازم و به اهل و مُستحقّ آن برسانم.

[بعد از انجام کارها] عصر پنج‌شنبه تصمیم به بازگشت به بغداد گرفتم. جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی از من خواست که آن شب را در آن جا بمانم. امّا من عرض کردم: «باید بروم و حقوق کارگران کارگاه بافندگی‌ام را پرداخت کنم»؛ زیرا برنامه من این بود که حقوق هفتگی آنان را عصر پنجشنبه می‌پرداختم. به همین دلیل عذرخواهی کرده و از کاظمین به طرف بغداد به راه افتادم. تقریباً یک سوم راه را پیموده‌ بودم که سیّد بزرگواری را دیدم که از سمت بغداد به طرف من می‌آید، چون نزدیک شد سلام کرد و دست‌های خود را برای در آغوش گرفتن من و روبوسی باز کرد و فرمود: « أهلاً و سهلاً» و مرا گرم در آغوش گرفت و یکدیگر را بوسیدیم. سیّد، عمامه سبز روشنی بر سر داشت و بر رخسار مبارکش خالِ سیاه بزرگی بود فرمود: حاج علی خیر است به کجا می‌روی؟ عرض کردم: « امامین کاظمین(ع) را زیارت کردم و به بغداد برمی‌گردم».

فرمود: «امشب، شب جمعه است برگرد!» گفتم: آقای من! نمی‌توانم. فرمود: «چرا می‌توانی؛ برگرد تا نزد خدا، برایت شهادت بدهم که تو از دوستداران جدّم امیرمؤمنان(ع) و از دوستان ما می‌باشی، «شیخ محمّد حسن» نیز شهادت دهد؛ زیرا خداوند بلند مرتبه فرموده: «دو شاهد بگیرید».

این سخن اخیر وی اشاره به مطلبی بود که من در ذهن خود داشتم و آن این بود که می‌خواستم از جناب «شیخ محمّد حسن کاظمینی» خواهش کنم شهادت‌نامه‌ای برای من بدهد مبنی بر این که من از دوستداران اهل بیت(ع) هستم و آن را تبرّکاً در کفن خود بگذارم. به سیّد بزرگوار عرضه داشتم:  شما از کجا این موضوع را می‌دانی و چگونه شهادت خواهی داد؟ فرمود: «کسی که حقّ وی به او می‌رسانند، چگونه آن رساننده حق را نشناسد؟» عرض کردم: چه حقی؟ فرمود: «آن چیزی که به وکیل من رساندی».
گفتم: وکیل شما کیست؟ فرمود: «شیخ محمّد حسن». عرض کردم: ایشان وکیل شما است؟ فرمود: «بله! وکیل من هستند».

حاج علی بغدادی در ادامه می‌گوید: «در این هنگام در ذهن من خطور کرد که این سیّد بزرگوار از کجا مرا شناخت و به اسم صدا زد در حالی که من اصلاً او را نمی‌شناسم. بعد با خود گفتم: شاید او مرا می‌شناسد اما من، ایشان را فراموش کرده‌ام. باز با خود گفتم: حتماً این سیّد از «سهم سادات» چیزی از من می‌خواهد. در این وقت دلم خواست که از سهم امام به او مبلغی بدهم، به همین خاطر به ایشان گفتم: آقای من! از حق شما در نزد من مبلغی مانده بود که درباره آن به جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی رجوع کردم، برای آن که حقوق شما را با اذن و اجازه او ادا کرده باشم.

تبسّمی‌کرد و فرمود: «آری، بخشی از حقوق ما را به نمایندگان و وکلای ما در نجف رسانیدی» عرض کردم: آیا آن چه را ادا کردم پذیرفته شده است؟ فرمود: «آری».
آن‌گاه سیّد بزرگوار فرمود: «حاج علی برگرد، و جدّم را زیارت کن» پس برگشتم درحالی که دست راستِ او در دستِ چپ من بود. همین که به راه افتادیم به یکباره دیدم که در سمت راست ما رودخانه‌ای با آبی سفید و صاف جاری است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیره ـ با این که فصل و موسم آن‌ها نبود ـ بر فراز سرِ ما، سایه‌انداخته‌اند.
عرض کردم: این رودخانه و درخت‌‌ها از کیست؟ فرمود: «از برای کسی که ما و اجداد ما را زیارت کند.»

گفتم: سؤالی دارم فرمود: « بپرس» گفتم: روزی نزد مرحوم شیخ الرزاق مدرسّ رفتم، شنیدم که می‌گفت: «هر کس در تمامی عمر خود، روزها روزه باشد و شب‌ها را به عبادت به سر بَرد و چهل حجّ و چهل عمره به جای آورد و میان «صفا» و «مروه» بمیرد امّا از دوستداران و ارادتمندانِ امیرمؤمنان(ع) نباشد، این عبادت‌ها برای او سودی ندارد» نظرتان درباره این سخن چیست؟ فرمود: «آری، به خدا سوگند برای او فایده‌ای ندارد.»

آن گاه درباره یکی از خویشان خود پرسیدم که آیا او از محبّان و دوستداران امیرمؤمنان(ع) است؟» فرمود: «آری، او و همه خویشاوندانِ تو از علاقمندان به امیرمؤمنان(ع) هستند.»

در این وقت پرسیدم: آقای ما، روضه‌خوان‌ها حکایتی را  از«سلیمان اَعمس» نقل می‌کنند که: وی نزد شخصی آمد و از او درباره زیارت سیّدالشهداء(ع) پرسید، آن شخص در پاسخ گفت: «این کار بدعت است» شب هنگام او در خواب هُودَجی را میان زمین و آسمان دید. پرسید: در آن هودج کیست؟ گفتند: «فاطمه زهرا و خدیجه کبری(ع)؛ زیرا امشب، شب جمعه است.» همچنین در خواب دید کاغذهایی از هُودَج می‌ریزد که بر روی آن‌ها نوشته است « اَمان من النّار لزوّار الحسین فی لیله الجمعه، امان من النّار یوم القیامه» [این برگه، امان نامه‌ای است در روز قیامت برای زائران امام حسین(ع) در شب‌های جمعه] آیا این حدیث صحیح است؟ فرمود: «آری راست و درست است.»

عرضه داشتم: سیّدنا! درست است که می‌گویند هر کس امام حسین را در شب جمعه زیارت کند، این زیارت برای او امان نامه‌ای از آتش است؟

فرمود: آری، به خدا سوگند. در این هنگام اشک از چشمان مبارکش جاری شد و گریست.
عرض کردم: «سیّدنا در سال ۱۲۶۹ ق با جمعی از دوستان موفّق به زیارت حضرت رضا(ع) شدیم، در منطقه درّود ـ از بخش‌های خراسان ـ یکی از عرب‌های «شُروقیّه» را ـ که از بادیه‌نشینان شرق نجف اشرف هستند ـ دیدار کرده و از او پذیرایی نمودیم. از او پرسیدیم ولایت و شهر حضرت رضا(ع) چگونه جایی است؟ گفت: «بهشت است» و امروز پانزده روز است که من میهمان مولایم حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) بوده‌ام و از سفره سخاوتِ او خورده‌ام، به وقت مرگ «نکیر و مُنکر» چه حقّی دارند که در قبر نزد من بیایند؟ زیرا گوشت و پِی من در مهمانخانه آن حضرت از طعامِ او روئیده است.

آیا سخن آن عرب شروقیّه درست است؟ آیا علی بن موسی‌الرضا(ع) او را در قبر از نکیر و مُنکر رهایی می‌دهد؟
فرمود: «آری به خدا سوگند، جدّ من ضامن است.»

حاج علی بغدادی گفت‌وگوی شیرین خود با سید بزرگوار را در ادامه این گونه روایت می‌کند: عرضه داشتم: سّیدنا! سؤال کوچکی دارم، فرمود: «بپرس» عرضه داشتم: آیا زیارت حضرت رضا(ع) از من پذیرفته است؟ فرمود: «ان‌شاءالله قبول است» عرض کردم: «زیارت حاج محمّد حسین بزّازباشی پسر مرحوم حاج احمد که در سفر مشهد، رفیق من و شریک در مخارج راه بود، چطور؟ فرمود «زیارت عبد صالح قبول است».

پرسیدم: «زیارت فلان مرد بغدادی که همسفر ما بود، پذیرفته است؟» سید بزرگوار سکوت کردند، دوباره عرضه داشتم، این بار هم سکوت کرده و جوابی نداند.

«محدّث نوری» به نقل از حاج علی بغدادی آورده:که آن مرد بغدادی و چند تن از دوستانش از خوشگذران‌های بغداد بوده و در زیارت پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و حتّی آن شخص مادر خود را کشته بود.

در این هنگام به جایی که جادّه وسیعی داشت رسیدیم که دو طرف آن باغستان‌هایی بود و روبه‌روی آن، شهر مقدّس کاظمین قرار داشت. قسمتی از این جادّه که به باغ متّصل بود و در طرف راست قرار داشت، متعلّق به بعضی از سادات یتیم بود که حکومتِ وقت آنان را به زور تصاحب کرده و به جادّه ملحق و متصل کرده بود به همین خاطر انسان‌های باتقوا، که ساکن بغداد و کاظمین بودند، از راه رفتن در آن قطعه زمین پرهیز می‌کردند.
متوجه شدم که سیّد بزرگوار بر روی آن قطعه زمین [غصبی] راه می‌رود بدیشان عرضه داشتم: «این منطقه متعلق به بعضی از سادات یتیم است و تصرّف در آن جایز نیست».

سیّد فرمود: « این موضع، متعلق به جدّ ما امیرالمؤمنان(ع) و ذریّه و فرزندان ماست به همین جهت تصرّف در آن برای ما و دوستداران ما حلال است» در این زمان به جویِ آبی که از رودخانه دجله برای مزارع و باغ‌های اطراف کشیده بودند رسیدیم، این آب از جادّه می‌گذشت و آن را به دو راه به طرف شهر تقسیم می‌کرد، یکی از راه‌ها معروف به «راه سلطانی» بود و دیگری معروف به «راه سادات». و آن جناب به راه سادات میل نمود. بدیشان عرضه داشتم: «بیا از راه سلطانی برویم» فرمودند: «نه، از همین راهِ خودمان می‌رویم» پس آمدیم و هنوز چند قدمی را نپیموده بودیم که خودم را در صحن مقّدس، نزدیک به کفشداری دیدم در حالی که هیچ کوچه و بازاری را در مسیر مشاهده نکرده بودم. به همراه سیّد بزرگوار از طرف «باب المراد» که سمت شرقی و طرفِ پایین پا است، داخل ایوان شدیم. سیّد در رواق مطهّر، توقف نکرده و «اذن دخول» نخواند و وارد شد و در کنار دَرِ حرم ایستاد، آن گاه به من فرمود: «زیارت بخوان»، عرض کردم: «من سواد ندارم» فرمود: «من برای تو بخوانم» عرض داشتم: «آری» پس فرمود: «ءادخل یا الله، السلام علیک یا رسول ‌الله السلام علیک یا امیرالمؤمنین …» و به ترتیب به همه امامان سلام داد تا به امام یازدهم، امام حسن عسکری(ع) رسید در این حال فرمود: « السلام علیک یا أبا محمد الحسن العسکری»، آن گاه رو به من کرد و فرمود: «به امام زمان خود سلام کن.» من هم گفتم: السلام علیک یا حجّهالله، یا صاحب‌الزّمان یابن‌الحسن، در این حال سیّد تبسّمی نمود و فرمود: « و علیک السلام و رحمه الله و برکاته» سپس وارد حرم مطهر شدیم و ضریح مقدّس را چسبیدیم و بوسیدیم سید فرمود: «زیارت کن» عرضه داشتم: «من سواد ندارم» فرمود: «برایت زیارت بخوانم؟» گفتم: «آری» فرمود: «کدامین زیارت را می‌خواهی؟» گفتم: «هر زیارتی که افضل است از طرف من بخوانید».

سیّد بزرگوار فرمود: «زیارت امین‌الله افضل است» و شروع به خواندن زیارت کرد. در این هنگام چراغ‌های حرم را روشن کردند اما حرم به نور دیگری مانند نور خورشید منوّر بود که گویی شمع‌های حرم مانند چراغی بودند در روز روشن در برابر آفتاب تابناک، و من آن چنان غافل بودم که اصلاً متوجه این نشانه نمی‌شدم.

وقتی زیارت تمام شد از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرفِ شرقی ایستادند و فرمودند: «آیا جدّم حسین را زیارت می‌کنی؟» گفتم: «آری زیارت می‌کنم، امشب، شب جمعه است» پس زیارت وارث را خواندند، در همین وقت مؤذّنان از اذان مغرب فارغ شدند، ایشان فرمودند: «به جماعت ملحق شو و نمازت را بخوان» خودِ ایشان هم به مسجد پشت سر حرم مطهّر که نماز جماعت در آن برگزار می‌شد آمدند و به صورت فرادی در طرف راست امام جماعت، همردیف او ایستادند و من وارد صف اوّل شدم و برایم جایی پیدا شد. بعد از نماز، سید بزرگوار را ندیدم. از مسجد بیرون آمدم در حرم به جستجو پرداختم، تصمیم داشتم که از او بخواهم که شب میهمان من باشد و مبلغی پول از سهم سادات به او بدهم امّا دیگر او را نیافتم، ناگاه به خاطرم آمد که این سیّد که بود؟

آیات و معجزات و نشانه‌ها را یکی پس از دیگری به یاد آوردم، و با خود مُرور کردم، از جمله این که «من با آن که کار مهمّی در بغداد داشتم چگونه فرمان او را در بازگشت به کاظمین اطاعت کردم؟» دیگر آن که او از کجا مرا می‌شناخت و مرا به نام صدا زد!

با این که او را تاکنون ندیده بودم، و نشانه سوم این که می‌فرمود: «دوستداران ما»، یا این که فرمود «من شهادت می‌دهم» و چهارمین نشانه دیدن رودخانه جاری و درختان بارور و میوه‌های متنوّع در غیر فصل خود، و از همه مهم‌تر در «اذن دخول» زیارت که فرمود: «به امام زمان خود سلام کن» و چون سلام کردم، تبسّم کرده و جواب دادند و نشانه‌های دیگری که باعث شد من یقین کنم ایشان حضرت بقیهالله(ع) بودند پس به سرعت نزد کفشدار آمدم و سراغ سیّد را از او گرفتم، گفت: «ایشان بیرون رفت» و بعد پرسید: «این سیّد رفیق تو بود» گفتم: «بلی» از حرم به خانه میزبان خود رفتم  شب را در آن جا به صبح رسانیدم و چون صبح شد، خدمت جناب شیخ «محمّد حسن کاظمینی آل یاسین» رفتم و قضایا را برای وی تعریف کردم شیخ، دست خود را به نشانه سکوت بر دهان خود گذاشت و مرا از اِفشاء و اظهار این قضیّه نهی کرد و فرمود: «خداوند تو را موفق بدارد».

نکته‌های ناب

داستان تشرّف حاج علی بغدادی را خواندیم و بر سعادتی که نصیب وی شده است غبطه خوردیم و در دل گفتیم خوشا به حال کسی که امام عصر(ع) برای وی آغوش گشاد و « أهلاً و سهلاً» گویان او را در بر گرفت و به او سلام کرد و دست در دست او به زیارت رفت و به او تبسم نمود و حتی به وی فرمود: «من برای تو در نزد خدا شهادت می‌دهم که از دوستداران ما هستی.»

راستی مگر حاج علی بغدادی که بوده که این همه مورد عنایت مولای خود واقع شده؟
از مطالعه و مرور این تشرّف می‌توان به گوشه‌ای از شخصیت و خصایل او پی بُرد و راز و رمز نیکبختی و بختیاری وی را دریافت:

۱. نکته اوّل آن که حاج علی بغدادی فردی عالم و فاضل و دارای تحصیلات آن چنانی نبوده و بنا به آن چه که در این حکایت آمده حتّی از خواندن زیارت‌نامه هم ناتوان بوده و آن جا که امام عصر(ع) به وی می‌فرمایند: « زیارت بخوان!» صریحاً عرضه می‌دارد که «من سواد ندارم» و امام(ع) نائب الزیاره ایشان می‌شود. درست است که او از علوم رسمی‌بهره‌ای ندارد اما در عوض سرشار از عشق و علاقه به خاندان پیامبر(ص) و علی(ع) و فرزندان اوست. و این کشش و افسون عشق است که او را از بغداد به کاظمین و کربلا و سامراء می‌کشاند.

«حاج علی» شدیداً پای‌بند به حلال و حرام، و مقیّد بوده که حقوق شرعیّه خود را بپردازد همچنان که مقیّد به پرداخت حقوق کارگران خود در پایان هفته است.
او حتّی از راه رفتن بر روی زمین غصبی هم خودداری می‌کند و این نکته را به همراه بزرگوار خود متذکر می‌شود.

۲. امام عصر(ع) در درگاه خداوندی به دوستی دوستداران خود و نیکان مظلوم و معصومش شهادت می‌دهد به همین خاطر به حاج علی می‌فرماید: «برگرد! تا نزد خدا برایت شهادت بدهم که تو از دوستداران جدم امیرمؤمنان(ع) و از دوستان ما می‌باشی».

۳. ولی امر(ع) به کسانی که حقوق وی را ادا می‌کنند آگاهی داشته و مؤدّی و ادا کننده را می‌شناسد،   و چنان‌که خود فرمود: «کسی که حقش را به او می‌رسانند، چطور آن رساننده حق را نشناسد؟»

۴. مراجع عظام تقلید، در عصر غیبت کبری، نائیان و وکلای آن بزرگوار بوده و پرداخت وجوه شرعیّه بدیشان مورد رضایت آن عزیز است چنان‌چه خود فرمودند: «شیخ محمّدحسن وکیل من است».

۵. اگر سلام خالصانه به محضر امام زمان (ع) عرضه بداریم بی‌تردید امام، پاسخ و جواب سلام ما را خواهند داد چنان که جواب سلام حاج علی بغدادی را کامل و با تبسّم فرمودند. «و علیک السلام و رحمهالله و برکاته» هر چند گوش گناهکار قابلیّت شنیدن آن نوای دلربا را ندارد زیرا
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.

۶. صاحب عصر و زمان(ع) به زیارت جّد و نیای مظلوم خود ـ سیّدالشهداء ـ در شب‌های جمعه اهتمام دارد و یکی از اعمالی که قلب مقدس و دل مهربان وی را خوشحال و خرّم می‌نماید، پای‌بندی و عنایت به زیارتِ وارث خصوصاً در شب‌های جمعه است. در مصابیح الجنان علاّمه سیّد عبّاس حسینی کاشانی آمده است:
از معصومان روایت شده است که هر کس در هر شب جمعه حسین(ع) را زیارت کند، بی‌شک خدایش بیامرزد و او با حسرت و اندوه از دنیا نرود و در بهشت همسایه حسین باشد. پس او را با هر یک از زیارت‌های مطلق ـ که بهترین‌شان زیارت وارث است ـ زیارت کن.۴

۷. حضرت بقیهّالله (ع) سخن سرشار از عشق و ولایت آن عرب شروقیّه را مبنی بر این که «من میهمان حضرت رضا(ع) بوده‌ام و گوشت و پی پیکر من از طعام ایشان روئیده و برآمده است، و نکیر و منکر چه حقّی دارند که در قبر متعرّض من شوند» تأیید کرده و بر آن سوگند می‌خورند «به خدا سوگند که جدّ من حضرت رضا(ع) ضامن است.

۹. واپسین حجّت خدا بر این حدیث صحّه می‌گذارند که «شرط قبولی عبادات، ولایت است و میزان پذیرش اعمال بندگان فقط در پرتو ولایت است» و در پاسخ حاج علی بغدادی که می‌پرسد آیا کسی که شب‌ها، شب زنده‌داری کند و روزه گیرد و چهل حج و عمره  به جای آورد و در میان صفا و مروه بمیرد، امّا از ولایت علی(ع) و فرزندانش بی نصیب باشد بهره‌ای از بهشتِ خداوندی ندارد، می‌فرماید: «آری، به خدا سوگند، برای او فایده‌ای ندارد.»

لازم به یادآوری است که این حدیث به بیان‌های مختلف در جوامع روایی ما آمده است که تبرکاً به چند مورد آن از کتاب بشاره المصطفی لشیعه المرتضی عمادالدین ابوجعفر محمّد طبری از دانشمندان شیعی قرن ششم هجری، اشاره می‌کنیم تا شیعیان شاه ولایت قدردان و سپاسگزار نعمت عظیم ولایت باشند.

ابوحمزه ثمالی روایت می‌کند:
امام زین‌العابدین(ع) از ما پرسید: «برترین مکان‌ها در دنیا کجاست»؟ ما گفتیم: «خدا و رسول خدا(ص) و فرزند رسول خدا داناتر است» پس خود ایشان فرمود: «برترین مکان‌ها میان رکن و مقام (نام دو موضع در مسجد الحرام ) است امّا اگر کسی عمر نوح یابد و نهصد و پنجاه سال مردم را به خدا فرا خواند و در این مکان برتر، روزها روزه‌دارد و شب‌ها را به شب‌زنده‌داری سپری کند امّا ولایت ما را قبول نداشته باشد، از این عبادت سودی نمی‌برد.»5

همچنین ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل کرده که حضرتش به علی(ع) فرمود:
یا علی! اگر بنده‌ای، خدا را مانند نوحِ پیغمبر در میان قوم خود عبادت کند و به‌اندازه کوه اُحُد، طلا در راه خدا، انفاق نماید و هزار بار زیارت خانه خدا را به جای آورد و میان «صفا» و «مروه» کشته شود اما ولایت تو را نداشته باشد، بوی بهشت به مشام او نخواهد رسید.۶

آری، ایمان ثمر ندهد، طاعت، ا‌َثر نَنَهد
جان از خطر نَرَهد، جز با ولای علی(ع)۷

۱۰. حضرت مهدی(ع)، روایت «سلیمان اعمش» را مُهر تأیید می‌زند و آن را با سوگند، مُوکّد می‌نماید و می‌فرماید: «آری به خدا سوگند همین طور است» زیارت حسین(ع) در شب جمعه، امان‌نامه‌ای از آتش جهنم است. توضیحاً آن که جریان «سلیمان اعمش» را «محمّد بن مشهدی» در مزار کبیر و خود مرحوم محدّث نوری، آن را در نجم ‌الثاقب بعد از حکایت حاج‌علی بغدادی آورده که علاقه‌مندان می‌توانند مشروح آن را در دو کتاب مورد اشاره بخوانند.۸
سخن را با آرزوی ظهور سرشار از سُرُور آن خورشید جان‌ها و امید انسان‌ها و طلب رحمت و مغفرت برای مرحوم حاج علی بغدادی که عمرش را با رضایت و عنایتِ امامش به پایان بُرد، و همچنین برای علاّمه محدّث نوری و شاگرد شایسته‌اش مرحوم محدث قمی (صاحب مفاتیح‌الجنان) که این تشرف را در کتاب‌های خود برای ما به ارمغان نهادند، به پایان می‌بریم.

ماهنامه موعود شماره ۷۴

پی‌نوشت‌ها:
۱. نجم‌الثاقب، محدث نوری، ص ۴۸۴، انتشارات مسجد جمکران
۲. مفاتیح‌الجنان، محدّث قمی، ص ۷۹۸ انتشارات قدیانی.
۳. عبقری‌الحسان، ج ۲ ص ۱۱۴، به نقل از برکات حضرت ولی‌عصر ص ۲۰۶، جوادالعلم انتشارات تکسوار حجاز.
۴. مصابیح الجنان، سید عباس حسینی کاشانی، ص ۵۳۷ انتشارات جمال.
۵. بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، عمادالدین طبری، ص ۱۴۰، ترجمه سیّد ابوالفضل مجتهدی
۶. بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، عماد‌الدین طبری، ص ۱۶۶، ترجمه سیّد ابوالفضائیل .
۷. ابوالقاسم حالت
۸. نجم‌الثاقب، محدّث نوری، ص ۴۹۵.

همچنین ببینید

پیرمرد قفل ساز

مثل پیرمرد قفل‏ساز دینداری کنید تاامام(ع) به سراغ شما بیایند*یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت حضرت بقیة‏اللّه‏ ارواحنا فداه را داشت و از عدم ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *