آسمان بیدار کرد از خواب خوش خورشید را
عشق زد بر گردنش یک رشته مروارید را
عطر نرگسها وزید و باز باران خنده کرد
مست کرد از گوشه هر نغمهاش ناهید را
باد بر گیسوی باغ انتظارش شانه زد
تا به رقص انداخت موجش شاخههای بید را
ماهپشت پرده بالا زد حجاب ابر را
تا زمین بهتر ببیند آنچه میتابید را
چند قرن است این غزلها از بیانت عاجزند
واژهها وا کردهاند اینجا لب تمجید را
ای یقین محض! هرکه پشت در جامانده است
میرسد روزی که میکوبد درِ امید را
آه! وقتی لحظه تحویل دلها باشی و…
با اذان خود گواراتر کنی این عید را
من کلاس اوّل شعرم، اجازه، یک سؤال:
میزنی بر دفترم با مُهر خود تأیید را؟
زهرا محمودی