شعر و ادب

گر بیایی…!

مبتلا کرده است دل‌ها را به درد دوری‌اش
نرگس پنهان من با مستی‌اش مستوری‌اش
آه می‌دانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبه درویشی‌ام را با همه کم‌نوری‌اش
آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش
گوش‌ها مست تغزل‌های نیشابوری‌اش
یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم
تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری‌اش
ماه می‌گردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ کوچک زنبوری‌اش
آنک آنک روح خنجر خورده فردوسی است
لابه‌لای نسخه سرخ ابومنصوری‌اش
بوسه نه جمع نقیضین است در لب‌های او
روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری‌اش
گر بیایی خانه‌ای می‌سازم از باران و شعر
ابرهای آسمان‌ها پرده‌های توری‌اش
در دوردست

در دیده‌ام نگاهی و آهی هنوز هست
باران اشک گاه به گاهی هنوز هست
هان ای شب فلک‌زده در مشت خالی‌ات
شکر خدا که سکه ماهی هنوز هست
یک شب بکوب کوبه در را و باز شو
اینجا چراغ چشم به راهی هنوز هست
عریان کنید جام می هفت ساله را
تا در من اشتیاق گناهی هنوز هست!
در چشم کهربایی‌ات ای روشناترین
میل ربودن پر کاهی هنوز هست؟
شکر خدا به میمنت روی و موی دوست
روز و شب سپید و سیاهی هنوز هست
از شش جهت اگر چه قفس مانده است و بس
فکر فرار باش که راهی هنوز هست
با یک دروغ کهنه به خونم در افکنید
در دوردست گرگی و چاهی هنوز هست!

تا باده عشق، در قدح ریخته‌اند
و اندر پی عشق، عاشق انگیخته‌اند
با جان و روان «بوعلی»، مهر علی
چون شیر و شکر، به هم درآمیخته‌اند
بوعلی سینا

کلاغ پر

خوشا چو باغچه از بوی یاس سر رفتن
خوشا ترانه شدن، بی‌صدا سفر رفتن
سری تکان بده، بالی، لبی، دمی، دستی
چرا که شرط ادب نیست بی‌خبر رفتن!
چقدر خاطره مانده به سینه دیوار
خوشا چو تیغ به مهمانی خطر رفتن
زمین هر آینه تیر و هوا هر آینه تار
خوشا به پای دویدن، خوشا به سر رفتن
در این بسیط درن‌دشت چون سپیداران
خوشا در اوج به پابوسی تبر رفتن
به جرم هم‌قدمی‌با صف کبوترها
خوشا به خاک نشستن، کلاغ‌پر رفتن!
برو برو دل ناپخته‌ام که کار تو نیست
به بزم مِیْ سر شب آمدن، سحر رفتن
نه کار طبع من است این، که کار چشم شماست
پی شکار مضامین تازه‌تر رفتن

عمری است که دم به دم، علی می‌گویم
در حال نشاط و غم، علی می‌گویم
یک عمر علی گفته‌ام، إن‌شاءالله
تا آخر عمر هم علی می‌گویم
صغیر اصفهانی

دائم دل من «ناد علی» می‌گوید
جان در بدنم «سینجلی» می‌گوید
هر مو و رگی که او بر اعضای من است
الله و محمد و علی می‌گوید
بابا افضل کاشانی

«علی» سؤال من است!

سرودن تو همان آرزوی کال من است
اگرچه دغدغه روز و ماه و سال من است
تمام آنچه که می‌دانم از تو یک نام است:
«علی»! و مشکل فهمیدنت، محال من است
تو شطّ درد و من آن چاه سرد و خاموشم
که درک عمق غمت، بغض دیرسال من است
اگرچه هیچ ندارم که در خورَت باشد
ولی چه غم که تمام غمِ تو، مال من است
برای مسئله من چه پاسخی دارید؟
آهای عشق‌پژوهان! علی، سؤال من است؟!
فاطمه راکعی

نور فلک از جبین تابنده اوست
سرداری کائنات، زیبنده اوست
در وصف علی بس، که بُوَد دست خدا
در وصف خدا بس، که علی بنده اوست
شیخ بهایی

ماهنامه موعود شماره ۸۹

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *