در زمان غیبت صغرای حضرت صاحبالزمان(ع) که از سال ۲۶۰ ق. تا سال ۳۲۹ ق. به مدت حدود ۶۹ سال طول کشید، به ترتیب چهار نماینده خاص برای امام(ع) وجود داشت که هر کدام فوت مینمودند، دیگری به جای او برای نیابت خاصّه تعیین میگردید. این چهار نفر که از نظر مقام علمی و معنوی، تالی تلو معصومین(ع) بودند، عبارتند از: عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سمری. هر کدام از این چهار نفر، نمایندگانی در منطقه خودشان داشتند که مردم به آنها مراجعه میکردند و آن نمایندگان نیز در ارتباط با نوّاب اربعه در بغداد و اطراف آن بودند. یکی از آن نمایندگان، جناب قاسمبن علا است.
وی مدتی در ران ـ شهری میان مراغه و زنجان ـبود و در آنجا معدن طلا و سرب داشت و زندگی میکرد. عمرش نیز به صد وهفتاد سال بالغ میشد. داستان زیبا و شنیدنی او را شیخ الطائفه طوسی در کتاب غیبت از شیخ مفید نقل میکند که محمدبن احمد صفوان که از افراد مورد اعتماد است، گفته است: چند ماهی بود که به جناب قاسمبن علا از سوی جناب محمد بن عثمان ـ دومین نائب خاص امام عصر(ع) ـ پیام و توقیعی نرسیده بود. به همین جهت این مرد نگران و بیقرار به نظر میرسید. وی که افتخار دیدار و ارادت خدمت دهمین و یازدهمین امام نور، حضرت امام هادی و امام حسن عسکری(ع) را داشت مورد توجه و عنایت اهل بیت(ع) بود، تا سنّ هشتاد سالگی دو چشمش بینا بود و در آن موقع بود که از دو چشم نابینا شد و پس از سالهای طولانی یعنی حدود سی و هفت سال، درست هفت روز پیش از رحلتش بار دیگر بینا شد و خود با آگاهی کامل، روز وفاتش را که از توقیع مبارک امام زمان(ع) دریافته بود، اعلان کرد. این پیشبینی چنان دقیق بود که باعث هدایت یکی از دشمنان اهلبیت(ع) شد.
محمد بن احمد صفوانی گفت که من در شهر ران آذربایجان نزد وی اقامت داشتم. به طور مرتب توقیقعاتی از جانب امام زمان(ع)از طریق محمدبن عثمان و بعد از او به وسیله حسین بن روح به وی میرسید، ولی قریب دو ماه بود که توقیعی نرسیده بود و از این جهت قاسمبن علا ناراحت به نظر میرسید. روزی از روزها، هنگام غذا خوردن در خدمت او بودم که ناگهان دربان خوشحال وارد شد و گفت: پیام رسانی از عراق آمده است. جناب قاسم شادمان شد، به سجده افتاد و به استقبال او شتافت.
مرد سالخوردهای، کوتاه قد با لباسهای قاصدی در حالی که جامه دوختهای به تن و کفش مخصوص سفر به پا و خورجینی بر دوش داشت وارد شد. جناب قاسمبن علا او را به گرمی در آغوش گرفت، خورجین را از دوشش برداشت و طشت آب طلبید تا او دست و صورت بشوید، و آنگاه او را در کنار خود جای داده و به خوردن غذا دعوت کرد. همه غذا خوردیم و سپس دستها را شستیم. در این موقع پیرمرد نامهرسان برخاست و نامهای را که از نیم ورق بزرگتر بود، از خورجین خود بیرون آورد و به قاسم داد.
قاسم نامه را گرفت و بوسید و چون نابینا بود، آن را به منشی خود پسر ابن سلمه داد تا برای او قرائت کند. منشی نامه را گرفت، مهر آن را برداشت و شروع به خواندن آن کرد تا به نقطهای رسید و ساکت شد… قاسم که از لکنت زبان منشی خود احساس اندوه نمود، پرسید: خیر است چرا نمیخوانی؟ گفت: احساس مطلب حزنانگیزی کردم اگر ناراحت نمیشوید بخوانم. گفت: بگو، مگر چیست؟ منشی گفت: مرقوم شده است که تا چهل روز دیگر جهان را بدورد خواهی گفت و هفت قطعه پارچه برای کفن شما ارسال شده است. قاسم گفت: آیا در آن حال دین من سالم است؟ منشی جواب داد: آری! با ایمان سالم و راسخ، جهان را بدرود خواهی گفت. جناب قاسمبن علا تبسم کرد و گفت: دیگر پس از این عمر طولانی و نوید رفتن با ایمان کامل، چه آرزویی میتوانم داشته باشم؟
در این حال پیامرسان برخاست و سه طاقه پارچه، لباس سرخ رنگ یمنی، یک عمامه، دو دست لباس و دستمالی از خورجین خود بیرون آورد و تقدیم قاسم کرد. جناب قاسم پیش از این، پیراهنی نیز از هشتمین امام نور، حضرت علی بن موسیالرضا(ع) دریافت کرده بود. قاسم، دوستی به نام عبدالرحمن بن محمد داشت که سنّی مذهب و از سرسختترین دشمنان خاندان وحی و رسالت بود، امّا میان قاسم و او ارتباط مالی شدیدی وجود داشت و اتفاقاً همان روز آن مرد برای اصلاح میان حسن پسر قاسم بن علا و ابوجعفر بن حمدون که حسن داماد او بود، و اختلاف مالی داشتند به خانه قاسم آمده بود. قاسم به دو نفر از شیعیان، به نامهای ابوحامد عمران و ابوعلی بن جحدر، که نزد وی حضور داشتند گفت: بیایید این نامه را برای عبدالرحمن سنّی بخوانید، زیرا من همواره در اندیشه هدایت او بودهام و باز هم بدان امیدوار هستم که خداوند متعال به برکت این نامه او را هدایت فرماید. دو مرد وزین و سالخورده گفتند: جناب قاسم، از این امید و فکر درگذر، چون محتوای نامه برای بسیاری از شیعیان قابل تحمل نیست تا چه رسد به عبدالرحمن که به خاندان رسالت و دوازدهمین امام(ع) ایمان ندارد. قاسم گفت: من میدانم رازی را فاش میکنم که نمیباید آن را اظهار کنم، امّا من به خاطر دوستی با او و شور و شوقی که به هدایت او دارم، میخواهم نامه را برای او بخوانم. بنابراین نامه را بگیرید و برای او بخوانید. به هر حال آن روز گذشت تا روز پنجشنبه سیزدهم ماه رجب فرا رسید. عبدالرحمن نزد قاسم بن علا آمد و پس از سلام و تعارفات معمولی، قاسم گفت: این نامه را بخوان و در مورد آن خوب و منصفانه بیندیش. عبدالرحمن نامه را گرفت و با دقت خواند و چون دید که خبر مرگ قاسم در آن آمده است، نامه را پرت کرد و گفت: ابو محمد! از عقیدهای که داری به خدا پناه ببر زیرا تو مرد سالخورده و دینداری هستی و از نظر تقوا و درایت، بر همه برتری داری، این بافتهها چیست؟ خداوند متعال درقرآن میفرماید:
و ما تدری نفسٌ ماذا تکسب غداً و ما تدری نفسٌ بأیّ أرضٍ تموت۱
نیز میفرماید:
عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً۲
قاسم تبسم پرمعنایی کرد و گفت: دوست من! چرا بقیه آیه شریفه را نمیخوانی که میفرماید:
«إلاّ من ارتضی من رسولٍ: کسی را از علم غیب آگاه نمیگرداند مگر فرستادهای که او را برگزیده و مورد رضایت اوست». مولای من از جمله همانهایی است که مورد رضایت خداست. سپس افزود: من میدانستم که تو چنین خواهی کرد و دستخوش تعصّب خواهی شد، امّا تاریخ امروز را یادداشت کن و به خاطر داشته باش اگر من بعد از تاریخی که در این نامه قید شده زنده ماندم بدان که اعتقادم ناصحیح است، امّا اگر وفات یافتم بدان که عقیده من برخاسته از قرآن است و تو در اندیشهات تجدید نظر کن. عبدالرحمن پذیرفت. تاریخ و روز مورد نظر در آن نامه را یادداشت کرد و از هم جدا شدند.
محمد بن احمد صفوان میگوید: پس از هفت روز از تاریخ رسیدن نامه، قاسم بن علا بیمار شد و همانگونه که در بسترش تکیه داده بود، پسرش حسن که دائم الخمر بود، در آن هنگام عبا به صورت انداخته و در گوشه خانه نشسته بود. ابوحامد در گوشه دیگر، ابوعلی بن جحدر و من با گروهی از مردم شهر گریه میکردیم و قاسم را نظاره میکردیم که ناگاه دیدیم قاسم تکیه به دو دست و پشت خود داد و خالصانه و عاشقانه به دعا و نیایش پرداخت. به پیامبر و امامان معصوم(ع) توسل جست و با این کلمات به نیایش و توسل خود ادامه داد: «یا محمّد یا علی یا حسن و یا حسین یا موالیّ! کونوا شفعائی إلیالله عزّوجل». سه بار این کلمات را با سوز و گداز تکرار کرد. گویی سومین مرتبه بود که مژگان دیدگان نابینایش به حرکت آمد و حدقه چشم او به حالت طبیعی بالا آمد، آستین خود را بالا آورد و روی دیدگانش کشید که دیدیم آبی زرد رنگ، بسان آبگوشت از دیدگانش فرو ریخت. رو به پسرش حسن و دوستانش ابوحامد و ابوعلی کرد و آنان را نزد خویش فرا خواند. همه به او نزدیکتر شدیم و با تعجب بسیار دیدیم هر دو چشم او پس از حدود سی و هفت سال نابینایی، آن هم در سنّ کهولت، بینایی خود را به دست آورده است. او را آزمودیم دیدیم، آری چنین است. ابوحامد پرسید مرا میبینی؟ در این موقع بر روی هر کدام از ما دست میگذاشت. جریان او در همه شهر پیچید. مردم دسته دسته به دیدار او میآمدند. ابوسائب قاضی شهر به دیدار او آمد و ضمن گفتوگوی کوتاهی با او، در حالی که انگشتر خویش را در دست گرفته بود پرسید: قاسم بن علا! این چیست و بر آنچه نوشته شده است؟ و او درست بسان دورانی که دیدگانش سالم بود پاسخ داد. مردم با تعجب بیرون میرفتند و جریان را برای دیگران نقل میکردند.
در همان ایام قاسم بن علا در فکر فرزندش حسن بود که چگونه او را از شرب خمر منصرف نماید. لذا رو به پسر کرده گفت: فرزندم! خداوند به تو مقام و مرتبهای عنایت خواهد کرد. با به جای آوردن شکر پروردگار، آن را قبول کن. حسن گفت: پدرجان قبول کردم. قاسم پرسید به چه شرط؟ حسن گفت: هر شرط و دستوری که شما بدهید. قاسم گفت: من از تو میخواهم از شرابخواری دست برداری. حسن با کمی تأمل، تصمیم قاطعی گرفت و گفت: پدرجان، به آن کسی که تو نامش را بردی قسم میخورم که از خوردن شراب و اعمال ناشایست دیگر که تو خبر نداری دست بردارم.
قاسم دستش را به سوی آسمان بلند کرد و سه بار گفت: «خدایا حسن را به راه بندگی خود ملهم کن و او را از معصیت خود دور گردان».
آنگاه کاغذی طلبید و با دست خود وصیت نامه نوشت. پس از چهل روز، همان گونه که در توقیع شریف آمده بود، با طالع شدن فجر، قاسم بن علا از دنیا رفت. پیکر پاک قاسم را در مغسل نهادند. ابوحامد که یکی از دوستانش بود آب میریخت و ابوعلی او را غسل میداد، و در پارچههایی که پیام رسان آورده بود او را کفن کردند و پیراهن امام رضا(ع) را نیز که به او خلعت داده شده بود بر او پوشانیدند. تشییع جنازه بسیار باشکوهی از وی به عمل آمد. با نفوذ معنوی زیادی که در طول سالهای حضورش در بین مردم منطقه داشت، اجتماع کثیری در تشییع او به وجود آمد. همه نگران و غصهدار و بسیاری گریان بودند. چیزی که برای بسیاری باور نکردنی بود، این بود که عبدالرحمن با آن سابقه دشمنی با خاندان رسالت و وحی، از راه رسید و با سرو پای برهنه دنبال جنازه قاسم حرکت کرد. برخی با کمال تعجّب از او میپرسیدند: چرا این قدر ناراحتی، مگر چه شده است؟ گفت: ساکت باشید، من چیزی از قاسم بن علا دیدم که شما ندیدهاید. و آنگاه دنبال جنازه او فریاد میکشید که: وا سیّداه… ای آقای من، تو از دنیا رفتی، و از اندیشه و عقیده خویش بازگشت و شیعه شد و راه خاندان وحی و رسالت را در پیش گرفت، و بسیاری از اموال و املاک خود را وقف محبوب دلها حضرت صاحبالزّمان(ع) نمود.
پس از چند روز که قاسم بن علا به خاک سپرده شده بود، نامهای که متضمن تسلیت به حسن پسر قاسم بود از ناحیه مقدّسه امام زمان(ع) صادر گشت و در آخر آن، امام عین عبارت پدرش را که در حق فرزند دعا کرده بود ذکر کرده بودند:
اللهّم ألهم الحسن طاعتک و جنّبه معصیتک؛
و در آخر آن نوشته شده بود: ما پدرت را برای تو پیشوا و اعمال او را مثال و نمونه قرار دادیم.
تو یابن العسکری ما را دعا کن
نصیب ما همه فیض لقا کن
چو آنهایی که رخسار تو بینند
دو چشم کور ما را نیز وا کن
شبی با ما بیا و هم نوا شو
امیرا همنشین این گدا شو
اگر راضی نمیباشی تو از من
به جان مادرت از من رضا شو
پیامها و برداشتها
۱. در زمان غیبت صغرا، چهار نماینده خاص به ترتیب وجود داشتند که به عنوان نوّاب خاص بدون واسطه با حضرت ولیعصر(ع) ارتباط داشتند. این چهار نماینده نیز به نوبه خود، نمایندگانی در گوشه و کنار شهرها داشتند که با واسطه با حضرت در ارتباط بودند و از جمله آنها قاسم بن علا میباشد.
۲. مؤمن همیشه باید نگران سوء عاقبت خویش باشد گرچه گذشته عمر خود را به خوبی طی کرده باشد. همچون رانندهای که از مسافرت طولانی خود، اکثر راه را به سلامتی طی کرده امّا تا وقتی سالم به مقصد نرسد نگران بقیه راه است. شیطان که ایمان ضعیف انسانها را هنگام مرگ، به کفر سوق میدهد، یکی از گردنههایی است که باید نگران آن باشیم. در حدیثی منسوب به رسول گرامی اسلام(ص) است که میفرمایند:« آگاه باشید مؤمن همیشه عمل خویش را بین دو خوف و ترس انجام میدهد: بین زمانی که از عمر او گذشته و نمیداند که خداوند با او چه کرده است (او را آمرزیده یا نه) و بین زمانی از عمر او که باقی مانده و نمیداند خداوند با او چه قضاوت خواهد کرد».3
حضرت امام(ره) در مقدمه کوتاه تحریرالوسیله که در سال ۱۳۸۴ ق. در ترکیه نوشتهاند، آخرین درخواستشان، دعای خیر برای «حسن عاقبت» است.
۳. یک تناقض ظاهری بین بعضی آیات قرآن دیده میشود که گاهی علم غیب را منحصر به خداوند متعال میداند، و گاهی علم غیب را در غیر او هم تجویز مینماید. در آیه ۵۹ سوره انعام میفرماید:
و عنده مفاتحالغیب لا یعلمها الاّ هو.
کلیههای غیب، تنها نزد اوست و جز او کسی آنها را نمیداند.
یا میبینیم که در آخرین آیه سوره لقمان، آگاهی و اطلاع از زمان برپایی قیامت و آنچه را که در رحمهای مادران است به خود نسبت میدهد، و علم و آگاهی انسانها به اینکه خود را به چیزی به دست میآورد و یا در چه سرزمینی میمیرند را از همه سلب و منفی میکند. و از طرف دیگر، آگاهی و اطلاع از انواع علوم غیب مثل اطلاع داشتن و بلکه دیدن همه اعمال انسانها را به رسول خدا و اهل بیت او(ع) نسبت میدهد. نظیر این آیه:
و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون.۴
بگو: عمل کنید، خداوند و فرستادهاش و مؤمنان خواهند دید.
و همچون آیه آخر سوره رعد که همه علوم کتاب را در وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع)، مجتمع میبیند، در حالی که علم آصف بن برخیا را در آوردن تخت بلقیس از شهر سبا در کمتر از یک چشم بر هم زدن، تنها «برخی از علم کتاب» عنوان مینماید.۵
در جواب این مسئله، باید گفت: آنجا که سخن از علم غیب ذاتی است، یعنی موجودی علم غیب داشته باشد و این علم غیب از ذات خودش باشد و موجود دیگری به او عطا نکرده باشد، باید بگوییم که چنین علمی منحصر به ذات باری تعالی است و هچ موجودی غیر او، علم غیبی که از خودش داشته باشد ندارد. اماجایی که سخن از علم غیب داشتن به اذن خداوند و به اعطای اوست باید گفت: بسیار هستند کسانی که خداوند به آنها علم غیب به طور محدود یا نا محدود عطا کرده است. لذا میبینیم در سوره یس، آنجا که سخن از گرد آمدن همه چیز در امام مبین است میفرماید: «ما آنها را در امام مبین احصا کردهایم»6 و نظیر این آیه در سوره جنّ است که پس از آنکه میفرماید: «عالم به غیب اوست و هیچکس را بر اسرار غیبش آشکار نمیسازد»، رسولان برگزیده خویش را استثنا کرده، میفرماید: آنها را از علم غیب خویش آگاه میسازد.
۴. عوامل نگرانی انسان از مرگ چند چیز میتواند باشد: الف) به اشتباه فکر کند که مرگ یک نوع نابودی و نیست شدن است و عقیده به معاد و زندگی جاودانه نداشته باشد. ب) علاقه به دنیا که انسان را متنفر از مرگ میکند زیرا باعث جدایی انسان از دنیاست، شخصی از حضرت محمد(ص) پرسید: چرا از مرگ میترسیم؟ فرمودند: «آیا مال داری؟» گفت: بله، فرمودند: «در راه خدا دادهای؟» گفت: نه. فرمودند: «به همین خاطر میترسی»7 نظیر همین سؤال از امام مجتبی(ع) شده است و امام جواب دادند: «شما برای آخرت کار نیکی نکردهاید و دنیای خودتان را آباد نمودهاید به همین خاطر از مرگ بیم دارید که از جای آباد به جای خراب منتقل شوید».8
ج) گاهی ترس به علت آگاهی نداشتن از مرگ است، همچون رانندهای که برای اوّلین بار، جادهای را طی مینماید. امام هادی(ع) به عیادت یکی از یاران خود که مریض بود رفتند، دیدند آن مریض گریه میکند و از مرگ میترسد. فرمودند: «از مرگ میترسی، چون آن را نمیشناسی».9
د) گاهی نگرانی از مردن به خاطر کمی زاد و توشه ایمان، اخلاق و عمل صالح است که نمیداند سرانجام کارش به چه چیزی منتهی میشود. امام زینالعابدین(ع) در دل سحر ماه مبارک رمضان چنین مناجات داشتند: «چرا نگریم، حال آنکه نمیدانم سرانجامم کجاست؟»10 و حضرت علی(ع) میفرمایند: «آه که توشه راه کم است و راه طولانی و سفر دور و جایگاه و مقصد بس بزرگ است».11
ه ) گاهی هم نگرانی از معاصی و گناهانی است که انجام داده و توبه جدّی ننموده است: خدای متعال میفرماید: «و لا یتمنّونه ابداً بما قدّمت أیدیهم۱۲؛ آنان [یهود] هیچگاه آرزوی مرگ نمیکنند به دلیل اعمالی که از پیش فرستادهاند».
و) و سرانجام گاهی نگرانی صاحبان عقل و خرد از مرگ به خاطر نرسیدن به مقصد از خلقتشان یعنی کمال معنوی و صاحب صفات ربوبی شدن است. داستان شنیدنی حضرت آیتالله حائری یزدی(ره) یکی از این نمونههاست. ایشان در شب سه شنبهای در کربلا خواب میبینند که فردی میگوید: شیخ عبدالکریم کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت. از خواب که بیدار میشوند توجه زیادی به خواب نمیکنند تا روز پنجشنبه که با رفقا به باغ سیّد جواد کلیددار میروند و پس از صرف نهار به استراحت میپردازند. ولی هنوز به خواب نرفته بودند که تب و لرز شدیدی پیدا میکنند و هر چه دوستان روانداز برویشان میاندازند فایدهای نمیبخشد. کمکم تب سوزانی وجودشان را فرا میگیرد و به حالت احتضار میافتند. دوستان فوری ایشان را به منزل منتقل میکنند، حواس ظاهری رو به خاموشی میرود و تازه به یاد خواب شب سهشنبه میافتد. در آن حال میبیند دو نفر وارد اتاق شدند و به یکدیگر گفتند: پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد. ایشان در همان حال با قلبی سوخته و توجه کامل به ساحت مقدس سیدالشهدا(ع) توسل جسته، عرض میکنند: آقای من! من از مرگ نمیهراسم، بلکه از دست خالی و نرسیدن به کمال و نداشتن زاد و توشه آخرت، بسیار نگرانم شما را به حرمت مادرتان فاطمه(س) شفاعت مرا بکنید. ناگهان میبیند فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: سیدالشهداء(ع) میفرمایند: شیخ به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدای متعال نمودهایم تا عمرش طولانی شود. او را رها کنید. آن دو فرشته پذیرفته و هر سه با هم صعود نمودند. آنگاه حال ایشان رو به بهبودی میرود و صدای گریه اطرافیان را میشنوند. اطرافیان که چشمها و پاهای ایشان را بسته و قطع امید کرده بودند، ناگهان میبینند دستهای ایشان به حرکت درآمد. روپوش را بر میدارند و آب به دهانشان میریزند تا به تدریج به بهبودی کامل دست مییابند.
۵. توجه به مرگ، داشتن کفن و نگاه به آن، نوشتن وصیت، حضور در قبرستان هیچگاه مرگ انسان را جلو یا عقب نمیاندازد. زیرا که فرمود:
فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعهً و لا یستقدمون.۱۳
پس آنگاه که اجلشان فرا رسید، لحظهای به تقدیم یا تأخیر نمیافتد.
ولی فوائد آن کارها این است که انسان را از غفلت درآورده، به فکر فراهم کردن توشه و رسیدن به کمال انسانیت میاندازد. انسان عاقل کسی است که قبل از سفر، توجه به نیازهای خود در مقصد دارد و آنها را فراهم میکند نه آنکه خود را به غفلت بزند تا از زمان مسافرت فرا رسد.
۶. ثواب هدایت یک انسان گمراه به صراط مستقیم بهاندازه زنده کرده همه انسانها است. خدای متعال میفرماید:« و من أحیاها فکأنّما أحیی النّاس جمیعاً». و در احادیث متعددی، این آیه شریفه، تأویل به زنده کردن روحی و هدایت افراد شده است.۱۴
۷. غالباً افراد منحرف، به خاطر نداشتن دلیل عقلی و نقلی برای عقاید خود، دارای تعصبات جاهلانه و تقلیدهای کورکورانه هستند. البته عده کمی هم هستند که در نفهمیدن راه صحیح، جاهل قاصر هستند. لازم است مؤمنین در هنگام برخورد با افراد منحرف، به بهترین روش عقلی و استدلال منطقی آنها را دعوت به دین حق نمایند و این دستور قرآن کریم است که:
إدفع بالّتی هی أحسن فاذا الذّی بینک و بینه عداوهٌ کأنّه ولیٌّ حمیمٌ.۱۵
۸. معجزات اهلبیت عصمت و طهارت(ع)، هم در بخش اعطا، بصر و بینایی ظاهری است و هم در بخش دادن بصیرت و بینایی باطنی؛ که این دومیبسیار مهمتر از اولی است ولی چون با چشم دیده نمیشود، توجه و عنایت کمتری به آن است.
۹. عواملی که ازخارج از اراده و نصیب انسان، در ضلالت و گمراهی انسان مؤثر است، به طور عمده در شش چیز خلاصه میشود. نطفه ناپاک، محیط ناسالم، پدر و مادر ناصالح، غذای آلوده و حرام، استاد ناسالم و رفیق ناباب. علمای اخلاق تأثیر رفیق را بیشتر از پنج عامل دیگر میدانند و ظاهراً حسن، پسر قاسم هم با داشتن چنین پدر پاکی در اثر رفاقت با اشخاص بد، به معصیت آلوده شده بود. از طرف دیگر اگر همین عوامل شش گانه مثبت بود، تأثیر زیادی در هدایت انسان دارد ولی هیچ گاه این عوامل باعث جبر و سلب اختیار در گمراهی یا هدایت نمیشود بلکه این انسان است که همیشه با اراده خویش، حرف آخر را میزند.
شیطان را هم اگر به عنوان یک محرک خارجی به سمت گناه بدانیم، روز قیامت خود را از اجبار به معصیت تبرئه کرده، میگوید: «من تنها شما را دعوت به باطل کردم و این شما بودید که با تصمیم خودتان دعوت مرا پذیرفتید». اگر دعوت کردن باعث جبر و اکراه میشد میبایستی دعوت خداوند متعال به سوی حق را هم دلیل بر جبر بدانیم. در حالی که چنین نیست و شما با اختیار خود دعوت او را اجابت نکردید. قرآن از زبان شیطان چنین میفرماید:
« و شیطان، هنگامیکه کار تمام شود، گوید: خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده[باطل] دادم، و تخلف کردم. من بر شما تسلطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعئت مرا پذیرفتید؛ بنابراین، مرا سرزنش نکنید، خود را سرزنش کنید».16
لذا میبینیم که تا حسّ تصمیم به بازگشت از راه معصیت و تصمیم به پیمودن راه حق نگرفت لطف الهی شامل حالش نشد.
۱۰. پیام امام زمان(ع) به حسن در آن قسمتی که عین دعای پدرش در حقّ فرزندش بود، حاوی نکات جالبی است. از جمله: الف) یادآوری حسن به تعهدی که با پدر بسته است، ب) اینکه ما از همه کارهای شما و از تعهدی که به پدر دادی و از دعایی که پدرت در حقّ تو کرد، کاملاً اطلاع داریم، ج) و بالاخره لطف حضرت و دعای پدر گونه ایشان در حقّ حسن. امیدواریم دعای حضرتش شامل حال همه ما و شیعیان بگردد.
آن چنان که مرحوم محدث نوری در کنار شریف «نجمالثاقب» نقل میکند، سیّد بن طاووس (ره) میفرماید: در یک سحرگاه در سرداب مطهر سامرا از حضرت صاحبالامر ـ ارواحنا فداه ـ این مناجات را شنیدم که میفرمود:
خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق نمودی، آنها گناه زیادی به اتکا بر محبت به ما و ولایت ما کردهاند. اگر گناهان آنها گناهانی است که در ارتباط با تو است (حق الله) از آنها بگذر که ما راضی شدیم. و آنچه ازگناهان آنها در ارتباط با خودشان هست (حق الناس) خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که حق ما است به آنها (طلبکاران آنها) بده تا راضی شوند، و آنها را از آتش جهنم نجات بخش و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.
جذبات نار فراق تو، به دلم فکنده شرارهای
نظری بنما که غمم مرا نکند به غیر تو چارهای
همه شب ستاره ز چشم تر، ز غمت فشانمی از بصر
چه کنم که از تو نمیدهد خبرم مهی و ستارهای
ز فراق روی تو خون دل، شب و روز گشته نصیب من
که برای شرح و بیان آن، نه حدی بود نه شمارهای
تو بیا برای خدا شبی بنشان مرا به کنار خود
بزادی رنگ غم از دلم، به اشاره ای و نظارهای
من و انتظار لقای تو، تو و باز جویی حال من
بنشستهام به امید آنکه کنی به غمزه اشارهای
به خیال صبح وصال تو به شبان تیره فغان کنم
که مگر به گوش دلم رسد ز سروش و غیب امارهای
به جهان چو میر جهان تویی، بنموده خود به تو منتسب
به امید آنکه نرانیام ز کنار خود به کنارهای
(آیت الله میرجهانی)
سید ابوالحسن مهدوی
ماهنامه موعود شماره ۶۵
پینوشتها:
۱. سوره لقمان (۳۱)، آیه ۳۴.
۲. سوره جن (۷۲)، آیه ۲۶.
۳. بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۶۲ و به همین مضمون در صص ۳۶۵ و ۳۸۲.
۴. سوره توبه (۹)، آیه ۱۰۵.
۵. سوره جن (۷۲)، آیات ۲۵ و ۲۶.
۶. سوره یس (۳۶), آیه ۱۲.
۷. بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۲۷.
۸. بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۲۹.
۹. از مرگ میترسی چون نسبت به آن شناخت نداری. معاد فلسفی ص ۱۷۹.
۱۰. فرازی از دعای ابوحمزه.
۱۱. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، حکمت ۷۴.
۱۲. سوره جمعه (۶۲)، آیه ۷.
۱۳. سوره اعراف (۷)، آیه ۳۴ و نیز سوره نحل (۱۶)، آیه ۶۱ و به همین مضمون سوره یونس (۱۰)، آیه ۴۹.
۱۴. بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۳۶۱.
۱۵. سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۹۶
۱۶ سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۲.