شعر و ادب

سفر به آفتاب

خانه به دوش زمینم
و سفر به آفتاب
راه جاوید اولین و آخرین انسان است
فرشته‌ها آمده‌اند
     و پایان تکامل
     یعنی رسیدن به نَفَس‌های خدا
از فردا ـ بلندای دستانشان ـ
شاخه‌های درختان است
و من میوه نوپای آفرینش
که برای وداع با زمین
از شاخه‌ها بالا می‌روم
و رسیدن به نَفَس‌های خدا
مرا به بار می‌نشاند
آفتاب پیکرم را در خود می‌فشارد
و اوّلین و آخرین انسان
به نَفَس‌های خدا می‌اندیشد
که به جهان
تکامل می‌دهد.
 مرجان پورسلیم

تغزّل خونین

یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کُنج خیابان
ره می‌سپرد تشنه و خسته
شاعر قدم‌زنان و پریشان

شاعر میان قحطی مضمون
گویا رسیده بود به بن‌بست
یخچال آب سرد به او داد
یک کاسه طلایی و… یک دست

سر زد میان آینه آب
یک صید دست و پا زده در خون
یک کشتی نشسته به صحرا
یک کشته فتاده به هامون

گل کرد یک تغزّل خونین
مثل عطش میان دو لب‌هاش
آن کاسه طلایی… یک دست
شد آفتاب روشن شب‌هاش

ره می‌سپرد تشنه‌تر از پیش
شاعر میان نم‌نم باران
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کنج خیابان…
 سعید بیابانکی

در معبد آزادگی

قد برافرازید! یک عالَم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
ای حسینی مشربان! در معبد آزادگی
تا نماز آرید، محراب عبادت پیش روست
عقل می‌نالد: حریفان، تیغ در خون شسته‌اند
عشق می‌غرّد: نظرگاه شهادت پیش روست
عقل می‌گوید که: بال خسته را پرواز نیست
عشق می‌بالد که: اوجی بی‌نهایت پیش روست
ای تمام مهربانی در نگاهت: یا حسین!
با تو باید آشنا بودن، که غربت پیش روست
جعفر رسول‌زاده


ماهنامه موعود شماره ۹۵

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *