گلستانه

به مناسبت فرا رسیدن بهار قرآن، ماه مبارک رمضان:
قرآن بخوان
قرآن بخوان، تمام جهان گوش می‌شود
غیر از تو هر چه هست فراموش می‌شود
ای شعله شگفت حقیقت! چراغ درک
پیش تشعشعات تو خاموش می‌شود
محو حلای زمزمه آسمانی‌ات
داود هم به محض تو مدهوش می‌شود
قرآن بخوان ـ صراحت جاری! ـ که نای تو
جرعه به جرعه در نفسم نوش می‌شود
باغی‌ست سمت روشن اندیشه‌های بکر
باغی که از شمیم تو گلپوش می‌شود
لب باز کن به زمزمه در این سکوت محض
قرآن بخوان! تمام جهان گوش می‌شود
مصطفی ملک عابدی

تقدیم به آسمان صبر، کریم اهل بیت، حضرت امام حسن مجتبی(ع):
صبر حسن
آمد عروس حجله خورشید در شهود
در کوچه‌ای نشست که سرمنزل تو بود
امشب صدای سبز تو جاری‌ست در فضا
پا در رکاب آمدنت مانده صبح زود
دست نسیم، پنجره‌ها را گشود و رفت
در خانه‌ای که «چشم خدا» دیده می‌گشود
ما پرده نگاه به یک سو زدیم باز
ماندیم مات خنده آیینه ودود
این چشم‌های کیست که در من ترانه ریخت؟
از مشرق کجاست که با من غزل سرود؟
از آن همه شکوه که در باغ حُسن توست
یک ساغر نگاه، عنان از دلم ربود
ای بر بلند سبز شرافت نهاده پا
چون ذرّه‌ای به کوی تو سر می‌برم فرود
از بس به روی صخره صبر ایستاده‌ای
گیتی تو را به صبرِ «حسن» تا ابد ستود
آن قدر نازک است دل تو که می‌توان
غم را به چشم دید و در آن ناله را شنود
جز قبله نگاه تو را ای نماز سبز!
بر هیچ قبله‌ای نگذارم سر سجود
وقتی که ذوق فرصت بدرود را گرفت
بر قامت صبور تو صد آسمان درود
غلامرضا شکوهی

فزت و رب الکعبه
در ساعتی که هول مکرّر داشت
دیوارهای خانه ترک برداشت
ممنوع بود رد شدن، امّا زن
در دست، حکم «رد شو و بگذر» داشت
حسّی لبالب از شعف و وحشت
حسّی شگفت و دلهره‌آور داشت
در قلب او جوانه یک گل بود
یک سینه آرزوی معطّر داشت
هرچه ستاره مست شد و رقصید
شب را صدای شادی و دف برداشت
صف فرشته، سجده به کودک کرد
آن لحظه عرش حالت دیگر داشت

(شصت و سه سال بعد) همان کودک
یک روز صبح زود که از در داشت ـ
می‌رفت سمت کوچه، زمین نالید
(از آنچه روز فاجعه در سر داشت)

بانگ اذان شنیده شد از مسجد
مردی برای دفعه آخر داشت…
پاشو غریبه!، کیست؟ منم! یعنی:
اصرار بر هر آنچه مقدّر داشت
«قد قامت الصلوه!» نه، وقتش نیست
(در سجده، ضربه حالت بهتر داشت)
«سبحان رب…»، و وقت مناسب شد
این سجده حُکم وقت مقرر داشت
«فزت و ربّ …»، کعبه به خود لرزید
دیوارهای کوفه ترک برداشت
مهدی زارعی

یک یاعلی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی مانده‌ست
شمشیر بردارد هر آن کس با علی مانده‌ست
دیشب تمام کوچه‌های کوفه را گشتم
تنها علی، تنها علی، تنها علی مانده‌ست
ای ماهتاب! آهسته‌تر اینجا قدم بگذار
در جزر و مدّ ماه، یک دریا علی مانده‌ست
از خیل مردانی که می‌گفتند می‌مانیم
انگار تنها «ابن ملجم» با علی مانده‌ست!
ای مرد! بر تیغت مبادا خاک بنشیند
برخیز، تا برخاستن یک «یا علی» مانده‌ست
مهدی جهاندار

ماهنامه موعود شماره ۱۰۳

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *