گلستانه

روی نیزه‌ها
کربلا را می‌سرود این بار روی نیزه‌ها
با دو صد ایهام معنی‌دار روی نیزه‌ها
نینوای شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزه‌ها
چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده است
لاله‌ها را سر به سر بشمار، روی نیزه‌ها
زخمی داغ‌اند این گل‌های پرپر، ای نسیم!
پای خود آرام‌تر بگذار روی نیزه‌ها
یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب
یا قدم آهسته‌تر بردار روی نیزه‌ها
قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش
چشم میر کاروان بیدار روی نیزه‌ها
صوت قرآن است این، یا با خدا در گفت‌وگوست
روبه‌رو، بی‌پرده، در انظار، روی نیزه‌ها
با برادر گفت زینب: راه دین هموار شد
گرچه راه توست ناهموار، روی نیزه‌ها
خواهرش بر چوب محمل زد سر خود را که آه!
تیره‌تر باد از شبان تار، روی نیزه‌ها
ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچه‌ها
بلکه افتد سایه دیوار روی نیزه‌ها
زنگیان آیینه می‌بندند بر نِی، یا خدا
پرده برمی‌دارد از رخسار، روی نیزه‌ها
چشم ما آیینه‌آسا غرق حیرت شد چو دید
آن همه خورشید اختربار، روی نیزه‌ها
محمدعلی مجاهدی (پروانه)

دلیل
پرسید: چرا؟
هفتاد و دو دلیل آوردی
جهان، مجاب شد.

سه رباعی عاشورایی

آن نخل به خون چکیده را می‌بوسید
آن مشک ز هم دریده را، می‌بوسید
خورشید، کنار علقمه، خم شده بود
دستان ز تن بریده را می‌بوسید
    ٭  ٭  ٭
مه، دشنه آب دیده را می‌ماند
شب، یاغی آرمیده را می‌ماند
غلتیده به خون میان گودال غروب
خورشید، سرِ بریده را می‌ماند
    ٭  ٭  ٭
خورشید که در میان خون، پرپر زد
آن ماه، کنار خیمه‌ها، بر سر زد
فرمود که مرگ سرخ از ذلت به
آن حنجره‌ای که بوسه بر خنجر زد
حمیدرضا شکارسری

نذر قمر بنی‌هاشم؛
مرگ و مشک و ماه
مشک تشنه
ماه تشنه
خیمه‌گاه تشنه‌تر
ماه از میان نخل‌های شرمگین گذشت.
چشم‌های مستِ مرگ
مشک و ماه را به آب داد
چشم‌های خویش را به آفتاب
مرگ
همچنان به مشک خیره مانده بود
تیری از کمان پرید
مشک مُرد و
ماه تشنه جان سپرد
خیمه‌گاه، بغض کودکان خویش را
به آسمان سپرد.

مرگ مانده بود و
ماه می‌گذشت
شط
ـ هنوز تا همیشه ـ
رو سیاه می‌گذشت
سید ضیاءالدین شفیعی

مکتب آزادگی
باز در خاطره‌ها، یاد تو ای رهرو عشق
شعله سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگی‌ات
از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است

نقش پیکار تو، در صفحه تاریخ جهان
می‌درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتواش بر همه کس تابد و می‌آموزد
پایداری و وفاداری، در راه طلب

چهر رنگین شفق، می‌دهد از خون تو یاد
که ز جان، بر سر پیمان ازل ریخته شد
راست، چون منظره تابلوی آزادی‌ست
که فروزنده به تالار شب آویخته شد

رسم آزادی و، پیکار حقیقت‌جویی
همه جا، صفحه تابنده آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود

جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاریِ مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود!
محمدرضا شفیعی کدکنی

فرازی از یک مثنوی عاشورایی:
مَحرَمان ماندند در غوغای عشق
عرصه چون خالی شد از بیگانه‌ها
باز «مِیْ» جوشید در پیمانه‌ها
باده‌های شوق، جوش خون زدند
نشوه‌ها از شیشه‌ها بیرون زدند
شد پر از جوش جنون، آغوش «مِیْ»
شیشه مینا شکست از جوش «مِیْ»
باده در خم، نشوه در «می»، ‌ شد فزون
بر لب پیمانه زد جوش جنون
عرصه خالی از لب اغیار شد
جام آخر قسمت مِی‌خوار شد
محرمان ماندند در غوغای عشق
رنگ خون زد گردش صهبای عشق
غیر، با آوای او همدم نبود
خلوتش را جای نامحرم نبود
عرصه را با محرمان تنها گذاشت
عشق را بر عشق‌بازان واگذاشت
جلوه کرد آیینه سینایی‌اش
چون شجر در معجزهِ‌یْ موسایی‌اش
نوح شد، بر رهروانش ره نمود
محرمان را دیده حیرت گشود
داد بر آن باده‌خواران، مِی‌کشان
با دو انگشتش، نهایت را نشان
نشوه در مینای خون، زد جوش، رفت
جمع محرم نعره زد از هوش رفت
چشم ساقی، گردشی دیگر نمود
گردشش بر نشوه‌های «مِی» فزود
تا کند از باده‌خواران خراب
جام آخر را، شریکی انتخاب
هیچ کس را قابل فیضش ندید
باز زینب، باز زینب را گُزید
«تا بگوید راز فردا را لبش
محرم او بود گوش زینبش
با زبان زینبی، شد هر چه گفت
با حسینی گوش، زینب می‌شنفت»1
راز، در افشای مطلب جلوه کرد
روح او در جان زینب جلوه کرد
زینب، اینک، خود حسینی دیگر است
خون ثارالله را پیغمبر است
حسین اسرافیلی

پی‌نوشت
:
۱. عمّان سامانی

ماهنامه موعود شماره ۱۰۷

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *