به هر دلیل جامعه اسلامی امروز ما درگیر تشتّت و بحران ناخواسته است. تجربه فراز و نشیبها، بنبستها و بحرانها برای جامعهای و قومیکه به سان یک کاروان مسیر تاریخ را سپری میکند، بسیار طبیعی است. ساحلنشینان بیحرکت و عاری از حیات و جان بالنده مبتلای این فراز و فرودها نمیشوند. چنانکه گورستان با گذر قرنها و هزارهها ثابت و متروکه میماند.
تاریخ چند هزار ساله این سرزمین، تاریخ مبارزه، میدانداری و افت و خیزهای بزرگ بوده. کسب بزرگی و حفظ بزرگی بدون مبارزه و حضور در میدان اساساً غیرممکن است. هماره عواملی از بیرون یا از درون، در کمیناند تا قوم نشسته بر بلندی را به زیر آورند و خود مقام و موقعیت او را تصاحب کنند و جملگی دارایی فرهنگی و تمدنیاش را بربایند.
آشوب و آشفتگی در هر قدّ و قواره مهم نیست. مهم پیشبینی فراز و فرودهای احتمالی، آمادگی برای مقابله و به سلامت خارج شدن آن است.
استراتژیست قدیمی «سُن وو» که اثر گرانسنگش «هنر جنگیدن» پس از چند قرن در زمره مهمترین آثار در حوزه مطالعات نظامی و استراتژیک قابل شناسایی است، عبارت قابل تأملی دارد، مینویسد:
«در مسائل نظامی، این مطلب از اصول است که فرض را بر نیامدن دشمن نباید گذاشت، بلکه باید درباره سرعت مقابله با وی اندیشه کرد.
همچنین نباید فکر کرد که دشمن حمله نمیکند، بلکه باید درصدد شکستناپذیر کردن خود بود.
چنانکه اشاره کردم، عوامل مزاحم و خصومتها گاه از بیرون جغرافیای خاکی یک قوم سر بر میآورد و گاه از درون جغرافیای خاکی، صرفنظر از اینکه مجرای ورود خصم از کدام یک از حوزههای «اقتصادی، سیاسی، نظامی و حتّی فرهنگی» باشد و به واقع، عوامل ساز با استفاده از هر یک از اهرمهای موجود در میان مناسبات، گاه از درون و گاه از بیرون هجوم میآورند. میخواهم عرض کنم؛ به جز دو دسته عامل بیرونی و درونی بحرانساز، عامل سومی هم قابل مطالعه است. این عامل به زمینهها و گاه نکات مغفول ماندهای برمیگردد که سایرین از آنها برای ضربه زدن استفاده میکنند.
نزد مردان فرزانه همه این سه صورت کینورزی و مداخل آنها قابل شناسایی و پیشبینی است. چنانکه، دیدبانان و طلایهداران سپاه، وظیفه اصلیشان شناسایی کمینگاهها، عِدّه و عُده خصم، منفذهای ورود سپاهیان و بالاخره نحوه مبارزه و جنگ میدانی با آنهاست.
ملکداری به هر صورت و در هر وجهی اساساً در زمره عملیات نظامیشناسایی میشود و شاید به عبارت جناب سعدی شیراز، خود زندگی غیر جنگیدن نیست. «زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو» تمامیشیوهها و فرمولها و استراتژیهای جنگ میدانی در تمامی ساحات حیات اجتماعی و ملکداری مصداق پیدا میکند، حتّی در معاملات و بازرگانی نیز همین قاعده قابل شناسایی و اجرا است.
اگرچه هنگامه و وقت این پرسش و پاسخ در شرایط امروز که جامعه مبتلای تنش و تجاوز است نباشد، امّا به عنوان یک معلم فرهنگی، روی پرسشگر خود را متوجه کسانی میکنم که وظیفه داشتند، ۱. کمینگاهها را شناسایی کنند؛ ۲. راههای نفود را ببندند؛ ۳. جبهه خودی را مهیّای سد کردن رخنهها کنند و ۴. با سرعت برای مقابله به پا خیزند.
ملکداری تماماً در جاه و جلال عزّت و بلندنشینی خلاصه نمیشود. بخش مهمتر ملکداری در چهار موضوع سابق آن هم در وسعت همه مناسبات ۱. سیاسی؛ ۲. اقتصادی؛ ۳. نظامی؛ ۴. اجتماعی؛ ۵. فرهنگی قابل شناسایی است.
باید پرسید: به راستی هر یک از متولیان امور پنجگانه که ارکان حکومت را شامل میشوند برای موارد بر شمرده بالا (شناسایی کمینگاه، انسداد معبرها، تجهیز مهیاسازی نیروهای خودی و بالاخره مقابله سریع و به موقع) طیّ سالهای گذشته چه کردهاند؟ مگر نه اینکه همه ابزار (امکانات مالی، تجهیزات نظامی، تجهیزات رسانهای، اهرمهای سیاسی و…) جملگی در همین مسیر قابل تعریفاند؟ و جملگی به سهم خود مکلف و در شرایط سخت میزان توانایی، آمادگی و اقدام آنها قابل ارزیابی است؟
برای مثال شما، به عنوان خواننده و مخاطب محترم آیا سینما و سایر رسانهها را حاضر در صحنه امروز ایران میشناسید؟
دانشگاهها، اساتید و دانشجویان حوزه مطالعات اجتماعی و جامعشناسی را در کجا قرار میدهید؟
مگر تحصیل و گذران واحدهای درسی و جملگی جلب مدارک برای قرار گرفتن در موقعیتهایی نیست که جامعه و سرزمین فرهنگی و خاکی را در مصونیت تام نگه دارد؟
این موضوع به شما نمینمایاند که بخش بزرگی از این همه سرمایهگزاریها بیثمر بوده است؟
جایگاه سازمانها و وزارتخانههای بزرگی مثل وزارت فرهنگ و سازمان تبلیغات اسلامی و سایران را در کدام موقعیت میشناسید؟ در کارنامه آنها شناسایی چند کمینگاه، چند راه رخنه خصم و چند طرح برای مقابله و جبران خسارات قابل شناسایی است؟
در این مجال قصد نقد حوزه عمل و نحوه حضور مدیران سازمانها و نهادی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در شرایط بحرانی و قبل از آن را ندارم تنها میخواستم متذکر نکاتی شوم مگر جز این است که پیش از بروز وقایع خسارت بار و سیل بنیانکن امکان سد کردن رخنهها وجود داشت؟ بخشی از رخنهها ایرادات و نقدهایی است که قابل تأملند و خصم از آنها به عنوان اهرم فشار بهره میبرد. در میان این همه جای گفتوگو از «نظریهپردازان» خالی است. آنان کجایند؟
شاید بهتر بود ابتدا میگفتم آنان کیانند؟
منظور من از نظریهپردازان، همان استراتژیستها هستند ورنه، شأن اهل نظر اجل از این گفتوگوهاست و نگارنده در مقام سخن گفتن از اهل نظر، جایگاه آنان، کارکرد نظر و نقش آفرینی آنها در ارتقاء یک قوم به مدارج بالایی از سروری و آقایی در حوزه فکری و فرهنگی نیست. این سخن بگذار تا وقت دگر!
طیّ چهارصد سال اخیر، به تبع غلبه تاریخ غربی، قدرت و حفظ قدرت» موضوع اصلی، اقوام غربی و به تبع آنها ساکنان سایر سرزمینها شد. در گذشته نیز «قدرت» و سلطنت از جایگاه ویژه خودش برخوردار بوده.
غلبه عقل تکنیکی و کمّی بر حیات انسان غربی و اصالت یافتن این عقل مجال و میدان را برای برنامهریزی «و مدیریت برای کسب قدرت و حفظ آن» فراهم آورد تا انسان غربی با تکیه بر این عقل کمّی، خود را دایدارمدار فرض کند و برای تحقق بهشت زمینیاش برنامهریزی کند و با مدد همه اسباب و عوامل گام به گام مدارج را طی کند. حتی با شیوه و مبانی ماکیاولی که امروز آن شیوه بر جهان سیاست غالب است.
همین عقل کمی در غرب باعث انتظام همه امور و تربیت انسان غربی شد.
اگرچه اقوام غیرغربی پا جای پای غرب گذاشتند و امید تجربه قافله تمدن و نیل به آن را در سر پروراندند، لیکن با مسامحه از کنار همه آنچه که در حوزه نظری و فرهنگی موجب شده بود تا غرب تمدن تکنولوژیک را به تمامی حاصل آورد، گذشتند. آنها، را کپی کردند و استفاده از اتومبیل و ساخت آسمان خراش را به مثابه غربی شدن و تجربه تمام مدرنیته فرض کردند. دست آخر هم برای خلاصی از دست سنّتهای مذهبی شرقی، نسخههای دیکته شده سازمانهای جهانی را برای توسعه و تجربه توسعه یافتگی علاج درد بیدرمان خود فرض کردند. نتیجه این واقعه طیّ دویست ساله گذشته همین شده که در تمامیکشورهای شرقی و غیرغربی ملاحظه میکنید. در یک کلام «بحران زدگی» در فکر و فرهنگ و تمدن. از این هم بگذرم؛ چون این مقاله، مجال این گفتوگو را ندارد.
… و به تدریج استراتژی و استراتژیستها در کار سیاست و ملکداری یار و یاور برنامهریزان و مدیران و ملکداران شدند.
نباید از یاد برد که غرب، با پشت پا زدن به آسمان و تقدس زدایی از عالم و آدم، همه اساطیر و دریافتهای اساطیری، همه ادیان و بینش و دریافت اسوههای دینی درباره عالم و آدم و مقصود و مآوای بشر را متعلق به عصر پیشینیان گذشته و دروان بیعلمی و ابتدایی حیات آدمیبر زمین فرض کرد و همه دریافت سکولاریستی و ماتریالیستی را مطمح نظر قرارداد از همین رو، رجوع به گذشته و اسوهها و دریافتهای پیشین را صاحب توانایی و قدرت برای گذار از فراز و نشیبها ندانست. از نظر غرب، آن همه مربوط به گذشته بودند، اشیایی برای موزهها و اشخاصی برای درج در تاریخ و دفتر خاطرات عمومیبشر، از همین جا تاریخ جدید، (طیّ چهارصد سال اخیر) با رویکرد جدید، علوم جدید و مقصد جدید و راه و روش جدید قابل شناسایی است.
از همین جاست که دو گروه مهم «نظریه پردازان استراتژیست و قهرمانان نورس» جایگزین همه مواریث، همه اسوهها و مقدّسات گذشتگان شدند تا کار و بار بشر در عصر جدید به سامان برسد. بیاین دو کار و بار انسان غربی برای سیر در عالم غربی به سامان درنمیآید.
از این منظر حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی و حتّی فرهنگی غربیان و غرب را بنگرید.
صدها ایدئولوژی و ایدئولوگ در نقطه عطفهای مهم پدید آمدند تا به حیات سیاسی اجتماعی بشر غربی در مقاطع مختلف سر و سامان بدهند و از فروپاشی و ایستایی در امانش دارند.
صدها و هزارها نظریه پرداز و استراتژیست در حوزههای مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی پدید آمدند و هر یک سهمی از حرکتهای اجتماعی را نصیب خود ساختند و هزاران قهرمان، که جملگی ساخته و پرداخته دستگاه رویاساز قهرمان پروری ورزش، سینما و… بودند تا انسان غربی روی پا بماند و در انفعال و ایستایی نغلطد و تاریخ غربی فاعلیت خود را از دست ندهد.
غرب به این همه احتیاج داشت. بیاین همه نمیتوانست برود. ماندگاریش در گرو همه این ابزار بود و البته، به نحو احسن نیز از این همه استفاده کردند. از همین رو، سرمایهگزاری در این میدان ارزش داشت. ساکنان سایر سرزمینها و سایر اقوام نیز، دانسته و ندانسته متأثّر از قهرمانان و نظریهپردازان و ایدئولوگهای غربی بوده و هستند. کدام کشور در جهان میشناسید که مبتلا به فوتبال، سینما و قهرمانانش نباشد. با این تفاوت که قهرمانان این میادین در شرق، خنثی، بیاثر و گاه ضدّ حرکتند و فاقد تأثیر و نقش در حیات اجتماعی مردم. البته در بسیاری اوقات کاتالیزور و مقوم مناسبات پست بشر نیز بودهاند.
کدام کشور را در جهان میشناسید که مبتلا به حزب و حزببازی نباشد و متأسفانه در حالی که عموماً متأثر از ایدئولوژیهای قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی اروپا هستند. چه احزاب چپ و چه راست و البته برای غرب این همه باعث؛
تداوم حیات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی غرب شد؛
اسطورهزدایی و تقدسزدایی از همه فرهنگها و تمدنها اتفاق افتاد؛
زمینهسازی برای اعمال قدرت غرب و سلطهجویی ساسی نظامیاش فراهم آمد؛
تصاحب بازارها و فروش تولیدات صنعتی تمدن مدرن را ممکن ساخت؛
زمینهسای بسط فرهنگ جهانی، اقتصاد جهانی، سیاست جهانی و بالاخره حکومت جهانی شد.
این همه در گروه انجام مسلسل مطالعات استراتژیک، نظریهپردازی، بسط استراتژیها، برنامهریزی، قهرمانسازی، مدیریت و کنترل و در یک کلام ساده «نظم و انتظام» بود و این یعنی «مدرنیته» در حالیکه در نزد شرقیان مدرنیته در استفاده تکنیک و تکنولوژی و صنعت خلاصه میشود. بیشک «مدنیزاسیون و استفاده از ماشین» با تجربه مدرنیته تفاوت جدّی دارد.
بسط این سخن هم مجالی دیگر میطلبد.
امیدوارم که خواننده محترم سخنان من را ناظر بر ستایش و تمجید از غرب نپندارند. در عصر سوءتفاهم سخن گفتن ساده نیست و ما سخت مبتلای سوءتفاهم هستیم.
میخواستم برای بیان نقش نظریهپردازان و قهرمانان در حیات اجتماعی انسان غربی مثالی بیاورم:
اگر شما بخواهید از سطح خیابان شهرتان آب لولهکشی یا گاز را به خانهای در حاشیه خیابان یا کوچهای در حاشیه خیابان برسانید، کار ساده است، یک انشعاب ساده و انتقال آب یا گاز توسط یکی دو کارگر و کارشناس قضیه را مرتفع میسازد.
حال اگر خواستید همین آب را به طبقه ششم آپارتمانی در حاشیه خیابان برسانید چطور؟ بیشک، بدون نصب پمپ آب در مسیر لوله انشعابی آب به ساکن طبقه ششم نمیرسد.
مسئله را بزرگ کنید، انتقال آب یک رود به شهری دوردست، صدها کیلومتر دورتر چطور؟ با کوهها و تپهها چه میکنید؟ بدون محاسبه دقیق، بدون پیشبینی درست تعداد پمپ خانههای بین راه و سایر امکانات این امر به سامان در میآید؟
گذار یک قوم از فراز و فرود جاده تاریخ و انتقال در امنیت و سلامت و به شرط حفظ همه کیفیت و کمیت فرهنگی و مادی کمتر از انتقال آب یا گاز به شهری دوردست نیست؟ چه میزان سرمایهگزاری درباره موانع و عوامل تهدید کننده سر راه، تقویت کنندهها و … لازم است.
بیگمان در تغییر شرایط مسیر جنس و نوع همه ادوات و ابزار موتورخانهها، مراقبها و … تفاوت میکنند.
انتقال همه مواریث فرهنگی، سرمایههای مادّی، نسلهایی که پی در پی میآیند به آیندهای دور و با طیّ سالها و دهها با اتکّا به روشها، آموزهها، و استراتژیهای ثابت ممکن نیست.ورود با شرایطی که مشی در آن را پذیرا شدهایم و مواجه با هر یک از موضوعات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی در گروه نظریهپردازی است. چنانکه جملگی نیازمند استراتژیاند.
سالهاست که ملکداری را در «کسب درآمد و هزینه درآمدها» تعریف کردهایم و به کارگیری مجموعهای از تاکتیکها که در قالب برنامههایی کوتاه مدت توسط مدیران دستگاههای مختلف به کار گرفته میشوند. مدیرانی که عموماً با جهتگیری حزبی و سیاسی در کار وارد میشوند، در اندک زمانی و به دلیل همان جهتگیریها جای خود را به مدیران جدید میدهند. درآمدها هزینه میشوند و سالها سپری و به همین سادگی؛ آن زمان که جامعه مواجه با مسئلهای بزرگ و در عرصهای مهم میشود، روشهایی ثابت و تقریباً بدون کارایی سعی در رفع معضل میکنیم؟
گاهی با نگاه ابزاری، شأن هر یک از مناسبات و مناصب را نازل میسازیم، شرایط و مقتضیات مسئولیتها را ملاحظه نمیکنیم و پستهای مدیریتی را به رغم تخصصی و حرفهای بودن به افراد غیرمتخصص، غیر حرفهای و تجربه نیاموخته میسپاریم و شرط همگرایی سیاسی و حزبی با خود را برای احراز شرایط تصدی پستها کافی میشناسیم. همواره امید میورزیم این اشخاص در میدان عمل آزموده شوند و کارایی لازم برای تصدّی امور را از آن خود سازند. اگر هزینه گزافی که در این وضع بر کشور و مردم تحمیل میشود، خساراتی که به بار میآید و سایر تبعاتش را که چونان امواج به همه جا سرایت میکند، محاسبه کنیم درمییابیم که بدترین شیوهای قابل نقد در حوزه مدیریتی را اتخاذ کردهایم.
به این میماند که ما جوانی فن نیاموخته و مبتدی را به امید فائق آمدن بر کشتیگیری حرفهای روانه میدان و تشک کشتی کنیم و آنگاه در گیر و دار مبارزه، وقتی که آن بیچاره چون گنجشکی در میان پنجههای رقیب گرفتار آمده بخواهیم از حاشیه او را به انجام فنی و بدلی وادار کنیم. نتیجه معلوم است.
۱. کدام یک از مدیران صاحب مطالعات استراتژیکاند؟ آیا این علم اساساً در میان ما جایگاهی دارد؟
۲. در کدام یک از حوزهها و مناسبات و معاملات امکان تربیت و پرورش مدیران قابل را (مطابق استراتژیهای کلان و مقبول نظام اسلامی) فراهم آوردهایم. آیا اساساً در میان ما، چنین مراکزی وجود دارد؟
۳. آیا میزان خسارت حاصل از تغییر دائمی استراتژیها و خطاهای استراتژیک مدیران یک شبه و یک روزه را محاسبه کردهایم؟؛
۴. آیا غیر از این است که تزریق پول بر بدنه مناسبات مختلف (خارج از برنامههای استراتژیک مدون) به مثابه تزریق کورتون برای فروکش کردن موقتی بحرانها و التهابها است؟
۵. هیچ اندیشیدهایم چرا هر یک از مدیران ارشد کشور برای خود این اختیار را فراهم میبیند که در وقت تصدی پست به راحتی فاصله میان صفر تا صد را طی کنند؟ و هیچ مانعی را هم فراروی خود نبینند. چقدر فاصله میان خطّ مشی دولتهای طالب اصلاحات و مبتنی بر خطّ مشی کاملاً غربی و دولت بنیادگرا میبینید؟ کدام خلاء در نظام چنین مجالی فراهم آورده است؟
مگر غیر از این است که حداقل بخشی از بحرانهای کنونی فرزند همین ماجرا هستند؟
از جایگاه مغفول «نظریهپردازان» در حوزه ملکداری میگفتم.
هر کس از بیرون و البته با شیفتگی نسبت به غرب و حکمرانانش را مینگرد، گمان میبرد که این هنرپیشهها و گاوچرانها و نوازندگان منتخب احزابند که کارگردان اصلی حکومتند و دمکراسی و لیبرالیته جریان جاری و پذیرفته نظامهای جویای قدرت است. این رهزنی و چشمبندی شرقیان را میفریبد و از اینجا، هرج و مرج را روزیِ ماهها و سالهای حیات سیاسی و اجتماعی کشورهای خود میسازند.
این سادهدلان تنها قادر به شناسایی اولیه مراکز مهمی چون اعضای بیلدربرگ، کمسیون سه جانبه و شورای روابط خارجی که جملگی لایه به لایه اهرمهای قدرت را در اختیار داشته و احزاب را هدایت میکنند. بلکه، متوجه نظریهسازان آشکار چون فوکویاما، هانتیگتون، برژنسکی و دیگران هم نمیشوند که حسب شرایط مستحدثه و در وقت بروز بحرانها مبتنی بر خطّ مشی اصلی و ثابت، استراتژیها و تاکتیکهایی را پیشنهاد میکنند تا مدیران و رؤسای رسمی و دولتی آن همه را معمول دارند و کشتی نظام غربی را به سلامت از فراز و فرودها عبور دهند.
در همین مسیر، جمله اهرمهای اقتصادی، ابزار رسانهای و غوغاسالاران مطبوعاتی نیز زمینه را برای ایجاد وحدت رویه در کشور، مقابله با خطرات، پذیرش تاکتیکها و… فراهم میآورند. در تمامی لایهها، قدرت واحد، مرکز تصمیمگیری واحد، هدف واحد نمودار است.
این همه، مجال تداوم حیات سیاسی، اجتماعی غرب و سلطهجوییاش را فراهم آوردهاند.
کدام نماینده در پارلمان آمریکا و اروپا میتواند بنیادهای اصلی نظری و خطّ مشی کلان و قلههای تصمیمگیری را در هم شکسته و از آن بگذرد؟
آنها حتی با گماردن گاردها و محافظینی در جناحین چپ و راست چون «یهودیان ضدّ صهیونیست» و امثال «چامسکی» و فیلمسازانی چون «مایکل مور» و… همه مرا میفریبند. حریف و مخالف را وادار به افشای مکنونات قلبی و رازهای خود میسازند، خطّ مشی ویژهای را القا میکنند، تا هیچ خطری نظام استکباری را تهدید نکند.
در نقاط عطفهای مهم، از مسیر بلندی که قومی آن را میپیماید، نظریهپردزان با هوشیاری «خلاء تئوریک» را پر میکنند. بخش مهمی از آسیبها و بحرانها در کشورهای شرقی و اسلامی محصول «خلاء تئوریک» است. دشمن با سوءاستفاده از این نقاط خالی، نظریهای میسازد و توسط اشخاصی که خود آنها را پرورده، شهرت داده، حمایت کرده و به قول عوام درآب و نمک خوابانده در دامان مردم میاندازد. مأموران گمارده شده و جوانان بیخبر و ساده دل نیز به پرورش آن طفل مشغول میآیند تا در سایه آن، بحران همه ارکان را چون موریانه از درون بپوساند.
با اجازه میخواهم عرض کنم، نظریهها و تئوریها، نقش همان پمپهای بین راه سلسلهای از لولههای انتقال آب را ایفاد میکنند. منبع ثابت، محتوای لولههای ثابت، مسیر مشخص و مقصد نیز معلوم است. پمپها با جبران ضعفها، رکود و بحرانها، گذر آب را تسهیل میسازند.
از سال ۱۳۶۸. به این طرف ما از خلاء تئوریک در کشور رنج بردهایم. متأسفانه، در برخی مقاطع، مدیران سیاسی ارشد به غلط خود نقش نظریهپرداز، استراتژیست، مدیر اجرایی دولت ناظر، تقسیم کننده اعتبارات و حتّی تعیین کننده مدیران جزئی استانی و شهرستانی و توبیخ کننده مدیران رده چهارم و پنجم را هم عهدهدرا شدهاند. در حالی که تا قبل از تصدی پست مهم ریاستی دستگاه سیاسی، جز در یکی یا دو مورد از موارد بالا صاحب پیشینه، مطالعه و تجربه کلان نبودهاند.نکته جالب اینجاست که کارنامه بسیاری از مدیران نمره نقدپذیری همواره منفی بوده و هست.
نقدی ساده آنان را بر میآشوبد و منتقد را در دایره مطرودان و محکومان وارد میسازد.
همین وضع باعث شده تا هر یک از رؤسا در وقت تصدّی امور، با طیّ سلسله مراتب همه مدیران میانی، سازمانی و حتّی کارمندان جزء را نیز تعویض نماید.
چه کسی میتواند جابهجایی وحشتناک و حذف و تعدیل کارشناسان و کمک کارشناسان را در هر یک از ادوار سابق ولا حق انکار کند؟
نکته جالب توجه این است که در این میان ریگهای ثابت جوی یا همان مأموران آب زیر کاه و معاندان منکر دین و نظامند که بیسر و صدا میمانند، زیر آب همه را میزنند. به مدیران نوپا خط میدهند و بر و بچههای صمیمی انقلاب را هر از مدتی آواره کوی و برزن میسازند تا مجموعه اجتماعی، فرهنگی و… بر مدار دلخواه عوامل پشت پرده و موذی بچرخد.
این تغییرات به همان نسبت که گریبان کارکنان سازمانها را میگیرد، باعث تغییر مصوبات، خطّ مشیها و مقررات درون سازمان نیز میشود.
تبعات این همه تغییر را چه کسی جز مردم، جز نظام اسلامی، جز دین خداوند و امام زمان(ع) باید بدهد؟ (قبلاً درباره پیامدها و خسارات حاصل از تغییر نوشتهام و مطالعه مجدد آن را توصیه میکنم) اگرچه میدانم که این یادداشت ره به دهی نمیبرد و باعث اصلاح روشها نمیشود، امّا امر به معروف و نهی از منکر تکلیف همه ما به ویژه اهل قلم است، اگرچه برای برخی ناخوشایند باشد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
سردبیر
ماهنامه موعود شماره ۱۰۸