گلستانه

به مناسبت ۱۲ بهمن، سالروز ورود حضرت امام(ره) به ایران:
بوی سپند و کُندر و عود آمد
بوی سپند و کُندر و عود آمد
مردی که بند زجر گشود آمد
مُردیم از رکود در این مرداب
تا لحظه عظیم صعود آمد
دیدی چگونه آن یل خونین یال
با بال‌های زخم فرود آمد
از بس که عاشقان به عدم رفتند
در عشق وقفه‌ای به وجود آمد
روزی که اضطراب به خود لرزید
نوبت به اعتماد و خلود آمد
موسی تبار، مرد شبان شولا
در گرگ و میشِ آتش و دود آمد
مقصود هر قصیده که می‌خواندیم
مضمون هر چه شعر و سرود آمد
فصل فریب و فاجعه پایان یافت
مردی که نبض حادثه بود، آمد
قیصر امین‌پو

غزل ـ مرثیه‌ای در رحلت پیامبر مهر و رحمت، حضرت محمد مصطفی(ص):
داغِ ناگهان
شبی که نور زُلال تو در جهان گُم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد
به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد
دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد
پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد
بهار، صید خزان گشت و باغ گُل پژمرد
شبی که خنده شیرین باغبان گم شد
ترانه از لب معصوم «یاکریم» افتاد
نسیم معجزه گُل، ز بوستان گم شد
شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبله توحید عاشقان گم شد
رسید حضرت روح‌الامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت: بوی جان گم شد
نشست بُغض خدا در گلوی ابراهیم
شبی که کعبه جان، قبله جهان گم شد
غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید
نماز و قبله و سجاده و اذان گم شد
ستاره‌ای بدرخشید و… تسلیت، ای عشق!
ز چشم زخمِ شب فتنه، ناگهان، گم شد
به عزم وصف تو دل تا که از میان برخاست
قلم به واژه فرو رفت و ناتوان گم شد
به هفت شهر جمال تو ای دلیل عشق
شبیه حضرت عطار، می‌توان گم شد
به زیر تیغِ غمت، در گلویِ مجنونم
ز شوق وصل تو، فریاد «الامان» گم شد
از آن دمی‌که دلم خوش‌نشین داغت شد
به مرگ خنده زد و از غم جهان گم شد
رضا اسماعیلی

صُلح توفانی!
فریاد اگرچه در تو پنهان بوده‌ست
خورشید تکلّمت فروزان بوده‌ست
صلح تو برای نهضت عاشورا
آرامش پیش پای توفان بوده‌ست

    ٭ ٭ ٭

هرچند که مضمون غریبت تنهاست
نام تو سرودِ موج موجِ دریاست
بالی ز علی‌ست با تو، بالی ز حسین
پرواز تو از غدیر تا عاشوراست

مصطفی محدثی خراسانی

غریب بودن
هم صحبت نانجیب بودن سخت است
در شهرِ پر از فریب بودن سخت است
آن روز به گوش کوفه می‌گفت حسین:
در خانه خود غریب بودن سخت است!
مژگان محمّدی تل سرخی

فرازی از یک شعر بلند رضوی:
سپیده هشتمین
درود بر تو
ای هشتمین سپیده
اگر از سایه‌ساران درود می‌پذیری
باران نیز به ازای تو پاک نیست
و بر ما درود
اگر فاصله خویشتن تا تو را،
تنها بتوانیم دید
ای آفتاب!
ما آن سوی ذرّه مانده‌ایم!
    ٭ ٭ ٭
من با اشک می‌نویسم
شعر من
عشقی است
که چون مورچه
بر کاغذ راه افتاده است.
ای بلند!
سلیمان‌وار
پیش روی رفتار من
درنگ کن.
سپاه مهرت را بگو
نیم‌نگاهی به جای مورچگان بیفکند.
    ٭ ٭ ٭
تو امامی!
هستی با تو قیام می‌کند
درختان به تو اقتدا می‌کنند
کائنات به نماز تو ایستاده
و مهربانی
تکبیرگوی توست
عشق، به نماز تو
    قامت بسته است
و در این نماز
هر کس مأموم تو نیست
«مأمون» است!
درست نیست
شکسته نیست.
تاریخ چون به تو می‌رسد
طواف می‌کند
    ٭ ٭ ٭
با کلمه الله!
عرفان در ایستگاه حَرَم‌ات
پیاده می‌شود
و کلمه، چون به تو می‌رسد
به دربانی درگاهت به پاسداری می‌ایستد!
شعر من نیز
که هزار سال راه پیموده
هنوز
بیرون بارگاه تو
    مانده است.
سید علی موسوی گرمارودی

دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی
تا نگردیده‌ست خورشید قیامت آشکار
مُشت آبی زن به روی خود ز چشم اشکبار
دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی
زان که بی‌آن بادبان کشتی نیاری بر کنار
باعث ایجاد عالَم، احمد مُرسل که هست
آفرینش را به ذات بی‌مثالش افتخار
محو گردیدند از نور تو یکسر انبیا
ریزد انجُم، چون شود خورشید تابان آشکار
از جهان قانع به نان خشک گشتی، وز کَرَم
نعمت روی زمین بر امّتان کردی نثار
ماه را کردی به انگشت هلال‌آسا دو نیم
مُلک بالا را مُسخر ساختی زین ذوالفقار
کردی اندر گام اوّل سایه خود را وداع
چون سبکباران برون رفتی از این نیلی حصار
چون سلیمان است کز خاتم جدا افتاده است
کعبه تا داده‌ست از کف دامنت بی‌اختیار
چون بهار از خُلق خوش کردی مُعطر خاک را
«رحمت للعالمین» خواندت از آن، پروردگار
یا شفیع المذنبین! صائب فدای نام توست
از سر لطف و کرم، تقصیر او را درگذار
صائب تبریزی

طلوع فجر صادق
به انتظار رؤیت آفتاب
لحظه می‌شمارم.
شب، فرسودنی‌ست
این را می‌دانم.
امّا صبح،
کتابی بی‌پایان است
با واژه‌های روشن امید.
وقتی آفتاب بیاید
    شب می‌رود.
احمد شهسواری

امام عشق
شب‌شکن!
وارث هزار زخم تن
ای هم‌آواز شقایق
    ـ بی‌باک عاشق ـ
آمدی و شب شکست
واژه «لا» بر لبان ما نشست
آمدی، ای امام عشق
آمدی
    ای تمام عشق.
اسماعیل صادق‌زاده

خورشید ظفر
از کوچه شب، بوی سحر می‌آید
آن یار عزیز، از سفر می‌آید
خون نامه سبز عاشقان می‌گوید:
برخیز که خورشید ظفر می‌آید
جواد نعیمی

امام آمد
مهتاب به ذوق، پشتِ بام آمده بود
کفتار سیاه شب به دام آمده بود
لبخند شفق ز شوق، یک دامن گل
پاشید به خاک، چون امام آمده بود
ایرج قنبری

ماهنامه موعود شماره ۱۰۸

Check Also

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *