تو بستر قدری‌

سهیلا صلاحی‌اصفهانی‌

تو را می‌شناسمت‌ ای‌ خوب‌، ای‌ خوب‌تر!
قریب‌ سیصد و سی‌ روز است‌ که‌ چشم‌ به‌ راه‌ توام‌.
یعنی‌ درست‌ از آن‌ روز که‌ رفتی‌ تا امروز که‌ دوباره‌ حال‌ و هوای‌ آمدنت‌ در خاموشی‌ جانم‌ غوغایی‌ به‌ پا کرده‌.
می‌دانی‌! همه‌ رازهای‌ سر به‌ مهر دلم‌ را نگه‌ داشته‌ام‌ تا شبها، آرام‌ آرام‌ در گوش‌ تو نجوایشان‌ کنم‌ و تو مثل‌ همیشه‌ نوازش‌ کنی‌ و تا سحر قصه‌ بلند مهربانی‌ را برایم‌ بخوانی‌.
تو که‌ باشی‌، شب‌ صمیمی‌تر می‌شود و ستاره‌ها روشن‌تر!
تو که‌ باشی‌، بهار سبزتر می‌شود، آسمان‌ آبی‌تر و خورشید بزرگ‌تر!
با تو هزار بار درهای‌ احسان‌ و نیکی‌ گشوده‌ می‌شود و نعمتها از پس‌ یکدیگر نازل‌ می‌شوند.
با تو هزار بار پیشانیها طعم‌ خاک‌ را می‌چشند و تا نزدیکیهای‌ خدا، عروج‌ می‌کنند.
با تو زیبایی‌ و برتری‌ دوباره‌ معنا می‌شود و حریم‌ بندگی‌ سامانی‌ دیگر می‌یابد.
تو صاحب‌ قدری‌، و قدر، خود خلاصه‌ همه‌ خوبیهای‌ به‌ تفصیل‌ کشیده‌ آدمی‌ است‌ در حدیث‌ پایان‌ناپذیر سرنوشت‌.
تو صاحب‌ قدری‌، و قدر ماندگارترین‌ معجزه‌ سپید هستی‌ است‌ که‌ وجود تیرگی‌ را در هم‌ می‌پیچد.
تو صاحب‌ قدری‌، و قدر پاک‌ترین‌ منزل‌ فرشتگان‌ و روح‌.
تو صاحب‌ قدری‌، و قدر گرامی‌تر از سی‌ هزار شب‌ و روز.
من‌ مهیای‌ آمدن‌ توام‌!
به‌ چشمانم‌ گفته‌ام‌ جز پاک‌ ننگرند.
به‌ گوشهایم‌ گفته‌ام‌ بیهوده‌ نشنوند.
از زبانم‌ خواسته‌ام‌ تا حقیقت‌ ناب‌ را بگوید.
با دستانم‌ عهد بسته‌ام‌ به‌ سوی‌ حرام‌ دراز نشوند.
و پاهایم‌ به‌ سوی‌ آنچه‌ منع‌ شده‌اند، راهی‌ نگردند.
چه‌ شیرین‌ است‌ تلاوت‌ نور در بستر تو!
چه‌ صفایی‌ دارد قیام‌ و رکوع‌ در لحظه‌های‌ با تو بودن‌!
و چه‌ شکوهی‌ است‌ در مناجات‌ و خواندنهای‌ عاشقانه‌ تو!
من‌ مهیای‌ آمدن‌ توام‌!
تو مرا با خود به‌ سرچشمه‌ مهتاب‌ می‌بری‌، از سپیده‌ لبریز می‌کنی‌ و تا جاری‌ شوق‌، به‌ مهیمانی‌ آب‌ و آینه‌ برایم‌ می‌خوانی‌.
ضیافت‌ تو، جمع‌ همه‌ تنهایی‌هاست‌.
و من‌ قریب‌ سیصد و سی‌ روز است‌ که‌ چشم‌ به‌ راه‌ توام‌.
تویی‌ که‌ خوب‌ می‌شناسمت‌،
تویی‌ که‌ قطعه‌ای‌ از بهشت‌، در جهنم‌ سوزان‌ دنیایی‌.
تویی‌ که‌ مرا از تنگنای‌ نفس‌ به‌ وسعت‌ خدا می‌رسانی‌.

 

موعود شماره‌ چهل‌ و هشتم‌

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *