برخوردار از نعمت‌ها، امّا غافل از آنها

عصر روز پنجشنبه هفته آخر تیر ماه است و من در یکی از میادین اصلی و شلوغ شهر در حال خرید یک سری وسایل هستم. حاج خانم، مادر عزیزم تصمیم گرفته است که پسر کوچکش؛ یعنی بنده را نیز سر و سامانی بدهد و به خانه بخت بفرستد، برای همین هم امر کرده است که به بازار بیایم و لباسی مناسب با مراسم خواستگاری تهیّه کنم. هر چه گفتم حاج خانم من لباس دارم و حالا لازم نیست که لباس نو باشد و از این حرف‌ها، قبول نکرد که نکرد. آخر سر هم گفت: بگو نمی‌خواهی بیایی، چرا بهانه می‌آوری؟

در رابطه بین حاج خانم و من، این نقطه، نقطه صفر است و عدول از آن؛ یعنی نمره منفی و آن وقت دیگر حساب من می‌رود توی حساب‌های کرام الکاتبین. در این حالت چاره‌ای نیست، جز یک چشم گفتن به حاج خانم و کسب رضایت او. والسّلام.

ماجرای من و خواستگاری را داشته باشید تا بعد. امّا اجازه بدهید از نکات جالب‌تری برایتان بگویم.

وقتی به چشم خریدار وارد بازار می‌شوی، تازه می‌فهمی‌که عجب! چقدر جنس از همه نوع خوردنی، پوشیدنی، لوازم خانگی با هر نوع مصرف ضروری و غیر ضروری فانتزی، محصولات فرهنگی و خلاصه همه چیز در مغازه‌ها و دست فروشی‌ها ریخته شده، راستی راستی که بازار مکّاره است. شما هم حتماً با این صحنه‌ها مواجه شده‌اید. به حدّی تنوّع در همه اجناس فراوان است که آدم در خرید خود گیج می‌شود، یک وقت‌ها شنیده بودم که مادرم می‌گفت: به فلان جا رفتم، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد وجود داشت. حالا می‌دیدم فراوانی و تنوّع جنس آن قدر زیاد است که مصداق این ضرب المثل است. وارد قسمت تره‌بار میدان که می‌شوم، می‌بینم بیش از صد و پنجاه مغازه اصلی عرضه موادّ خوراکی و میوه و حدود همین رقم دستفروش وجود دارند و ماشاءالله از فراوانی جنس. راستی راستی خداوند متعال فراوانی و برکت را بر سر ما ریخته است. در پس چهره خشن بده و بستان‌ها و داد و ستدهای رایج در بازار، لطافت و زیبایی‌های هنرنمایی خالق بزرگ هستی را می‌توان خوب خوب دید، اگر کمی‌با دیده انصاف به لطف و مهربانی پروردگاریش بنگری، می‌بینی که از آب و خاک آن چنان به تنوّع و تفاوت آفریده است که در صُنعش در می‌مانی و تنها بایستی بنده‌وار بگویی: جلّ جلاله ربّی. در کنار این همه نعمت و برکت و فراوانی و ظرافت در خلقت و لذّت جسم و جان، چیزی که دلت را می‌شکند، ناسپاسی بنده است در قبال پروردگارش. خوب که نگاه کنیم، درمی‌یابیم که جمله بندگان الّا ائمه معصومان(ع) و اولیاءالله غرق در بحر نعمت و برخورداری از آن، ولی در عین بی‌خبری هستیم. شاید به طور اتّفاقی چند نفری سری به سوی آسمان بالا ببرند و شکر و سپاس خود را اعلام دارند، ولی عموماً حظّ همه نعمات دور و بر را می‌بریم ولی از خالق آنها غافلیم. برای اثبات این حرف به تحقیق و بررسی‌های خیلی پیچیده و سخت نیازی نیست، اگر حوصله کنید و بقیّه مطلب را بخوانید، شما هم به آن می‌رسید و می‌بینید که غلوّی در کار نبوده است. کنار یک مغازه عطّاری که کمی خلوت‌تر بود، ایستادم و بندگان خدا که چهار نفر با سنّ و سال‌ها و تیپ‌های متفاوت بودند با من همراه شدند تا گفت‌وگویی صمیمانه داشته باشیم. من از آنها پرسیدم: نعمت چیست؟ و آنها به ترتیب پاسخ دادند: اوّلی) سلامتی، دومی) امنیّت و سلامتی، سومی) پول، چهارمی) محتاج کسی نبودن.

پرسیدم توی این بازار چه خبر است؟
اوّلی) شلوغی و خرید مردم. دومی) خرید و فروش و گرانی. سومی) گرانی و بی‌انصافی کاسبان. چهارمی) گوش بریدن کاسبان و جنس در هم دادن به مشتری که بیشترش آشغال است. پرسیدم: وقتی این همه میوه و خوراکی می‌بینید چه پیش خودتان فکر می‌کنید؟

اوّلی) خُب نعمت خداست، دومی) می‌گویم این همه جنس هست، امّا چرا برخی کاسبان بی‌انصافی می‌کنند و آنها را به قیمت به مشتری نمی‌دهند که از بین نروند. سومی و چهارمی هم حرفش را تأیید می‌کنند. پرسیدم: وضعیّت کالاهای دیگر غیر از موادّ خوراکی چطور است؟

اوّلی) همه چیز زیاد است، ولی قیمت‌ها خیلی گران است. به نظر من کسی نمی‌تواند خرید بکند.

دومی) خیلی چیزها به درد بخور نیستند. چینی و هندی‌اند.
می‌پرسم به نظر شما اگر کسی نمی‌تواند خرید کند، پس این مغازه‌ها چه کار می‌کنند، چرا این همه جنس می‌آورند؟

اوّلی) خوب البتّه خانم‌ها هستند که چرخ این مغازه‌ها را می‌چرخانند و مرتّب خرید می‌کنند. می‌گویم: پس مردم قدرت خرید دارند؟

دومی) بله اگر نداشته باشند، که این همه خرید نمی‌کنند.

سومی) خیلی از این خریدها زیادی است و به نظر من اسراف است، مگه سالی چند دست لباس برای یک نفر نیاز است، خانواده‌ها واقعاً برای خرید خود برنامه ندارند، تا چشمشان چیز تازه می‌بیند، هوس می‌کنند که بخرند.

چهارمی) به نظر من نباید این همه جنس وارد بازار شود تا مردم را به هوس خرید بیندازد.

دومی) در تأیید حرف نفر چهارم گفت: خوب است که رسانه‌ها این مطالب را به مردم یاد بدهند.

اوّلی) خدا پدرت را بیامرزد، روزنامه‌ها، مجلّه‌ها، صدا و سیما که پر از تبلیغ برای مصرف است، اصلاً تشویق به کم مصرف کردن جزو برنامه‌های آنها نیست. حتّی در و دیوار شهر هم پر از این تبلیغ‌هاست.

دومی) کاش همه تبلیغات یک دست باشند ما در همه جا بین آنها تناقض و تضادّ می‌بینیم، مثلاً آیه‌ای از قرآن کریم یا روایتی از ائمه(ع) در صرفه‌جویی و عدم اسراف آورده شده و در کنارش تبلیغ فلان کالا با رنگ و لعاب ویژه، خودنمایی می‌کند. خوب این موارد شایسته جامعه مذهبی و مسلمان ما نیست.
من هم به حرف‌های آنها این نکته را اضافه کردم: به خصوص که ما الآن در تحریم اقتصادی قرار گرفته‌ایم، آیا وقت آن نرسیده که یک شیوه‌نامه برای مصرف و تبلیغ تهیّه بشود؟ آیا به این ضرورت نرسیده‌ایم که همه واحدها چه رسانه‌ها، چه بخش واردات و صادرات، چه تعاونی‌های مصرف و تاجران کالا چه مصرف کنندگان و… بپذیرند که لطف زندگی و خوشبختی در زیاد مصرف کردن نیست، در خوب و بهینه مصرف کردن است؟

سومی) راست می‌گی، زیاد داشتن و زیاد خواستن با هم رفیقند، هر کس بیشتر داره، بیشتر هم می‌خواد، پدرهای خانواده‌ خودشان را به آب و آتش می‌زنند، حلال و حرام می‌کنند تا خانواده بیشتر و بیشتر مصرف کند، ولی از طرف دیگر بچّه‌هایی که به هر قیمتی! خوب و زیاد مصرف کرده‌اند، عادت به زیاده‌خواهی می‌کنند، ناشکر و ناسپاس می‌شوند. محبّت پدر و مادر و نعمت دادن خدا را جزو وظایف آنها می‌دانند.

چهارمی) راستی راستی همین طور است. هر چه بیشتر می‌گیرند، کم حیاتر می‌شوند.

دومی) همه همین طورند. الآن نگاه کنید این همه خدا به ما نعمت داده، هیچ به چشممان نمی‌آید، امّا یکی از این نعمت‌ها که کم می‌شود، شروع به نق زدن می‌کنیم و آه و ناله، که چرا خدایا این نعمت را کم کردی، چرا این طوری شد و…

اوّلی) امّا پیش خودمان فکر نمی‌کنیم در مقابل همه آنچه داریم چه کرده‌ایم، آیا شکر خدا کرده‌ایم؟ آیا قدر نعمت‌ها را دانسته‌ایم. ما فقط جای خالی‌ها را می‌بینیم و چشممان به نیمه خالی لیوان است.
پسر جوانی که چهره آفتاب سوخته و دستان پینه بسته مردانه‌اش حکایت از این می‌کرد که کارگری زحمتکش است و شاهد همه گفت‌وگوهای ما تا این لحظه بود، جلو آمد و گفت: ‌آقای خبرنگار یک چیزی هم من بگم؟

با خوشحالی و در حالی که دستش را گرم می‌فشردم، گفتم: بگو و او گفت: تا چند وقت پیش بیکار و ول توی خیابان‌های شهرمان می‌چرخیدم و چند تا دوست هم داشتم که یکیشان معتاد بود و بقیّه هم بهتر از من نبودند تا اینکه فهمیدیم رفیق معتادمان اوضاعش خیلی خراب شده و دیگه از مرز خطر هم گذشته. تصمیم گرفتیم او را به کمیته مبارزه با موادّ مخدّر معرفی و اصلاً خودمان تحویلش دهیم. این کار را هم کردیم. یک روز به مادر و پدرش سر زدیم دیدیم با فقر و بدبختی زندگی می‌کنند، مادر دوستمان تصمیم گرفته بود، یکی از کلیّه‌هایش را بفروشد تا خرج زندگیشان تأمین شود. آنجا ما از خودمان خیلی خجالت کشیدیم که اوّلاً هیچ کدام نمی‌توانستیم حتّی به‌اندازه ده هزار تومان کمکشان کنیم، دوم اینکه فهمیدیم راستی راستی ما از میلیاردرها هم پولدارتریم و خداوند چقدر به ما نعمت داده! هر یک از اعضای بدن ما چند میلیون می‌ارزه. آن وقت با این همه ثروت، این قدر مفلس بودن واقعاً خجالت داره. از آن روز سه تایی سر کار رفتیم و شکر خدا وضعمان خوب شده. می‌خواستم بگم شما راست می‌گید که ما، مردم نعمت‌های دور و برمان را نمی‌بینیم و از آنها استفاده نمی‌کنیم  و همیشه منتظر یک وضعیّت ایده‌آل هستیم، مثلاً من خودم وقتی دیپلم گرفتم پیش خودم می‌گفتم مگه می‌شه من برم کارگری؟ باید برایم این شرایط و آن شرایط جور بشه. امّا حالا می‌بینم خداوند نعمتی داده که برای کسب نعمت دیگه باید خرج بشه. اصلاً شکر؛ یعنی همین. حرف‌های این جوان کارگر خیلی به دلمان نشست. از او و بقیّه تشکّر کردم. اذان مغرب از مأذنه مسجد داخل میدان پخش می‌شد و من بساطم را جمع کردم تا به نماز برسم.
تا گزارش بعدی علی یارتان

محسن تابنده
ماهنامه موعود شماره ۱۱۵

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *