مصطفی آبیار
عصر انتظار، با سه مشکل عمده روبهروست:
۱. نابه سامانیها و آشفتگیهای درونی انسانها؛
۲. مفاسد و تباهیهای اجتماع؛
۳. ناشایستگیهای حاکمان و ناکارآمدی حکومتها؛
امّا یک چیز است که این قطعه از تاریخ بشر را از تمام روزگاران گذشته جدا میکند؛ بلکه بر آنها برتری میدهد و آن، احساس خودجوش انسانهای این عصر در نیاز به «منجی» است.
انسان عصر انتظار، مکتبهای گوناگون بشری را تجربه کرده و از فراوردههای رنگینشان جز طعمِ تلخ ناکامی چیزی نچشیده و برای فلسفهبافیها و طرحاندازیهای رؤیاییشان تعبیری نیافته است و در آرزوی «انسان برتر» و «نجاتدهنده»، ناباورانه به دنیای خیالانگیز اسطورهها و حماسهها چشم دوخته است.
«دعای ندبه»، پیامیبه «عصر انتظار» است، که تصویری واقعی نه اسطورهای و تخیّلی را از انسانهایی برتر، که هر یک در زمان خود «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» بودهاند، مینمایاند و با اشاره به «مشکلات عصر انتظار»، اصلاح جهان در حکومت صالح مهدوی را دستیافتنی میداند.
چهرهای که ندبه از منجی ترسیم میکند؛ در حالی که صورتی دلپذیر دارد، تجسّم عینی خود را در وجود پیشوایان گذشته نشان داده و بر کرسی حقیقت نشسته است؛ چرا که ندبه از لحظههای آغازین خلقتِ این پیشتازانِ قافله بشری که «بار امانت» را عاشقانه بر دوش گرفتند و مستانه «پیمان» سپردند که دلفریبیهای دنیای پست، آنها را اسیر خود نسازد، شروع میکند و با عبور از زوایای سرنوشتساز و نقطههای پر رمز و راز زندگی آنان، از فطرتهای بیدار و وجدانهای بیزنگار مخاطبان خود، بهترین گواه را بر شایستگی این انسانهای نمونه، برای رهبری و نجات بشر میسازد.
از آدم میگوید … از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی میگوید … از محمّد(ص) و خاندان او میگوید … «عکسی از مهرویان بستان خدا» را به تصویر میکشد، تا جان را به جلوه جمال آنها بشوراند و از درجات معنوی و درونمایههای روحی و انسانی آن بزرگان سخن میگوید، تا از طرفی نهادههای تعالی و معنویّت در فطرت انسانها را در میدان جاذبیّت کمالات آنها بجنباند و جانهای فسرده در رحم دنیا را به تپش وادارد:
هین بگو تو ای امیرالمؤمنین
تا بجنبد جان به تن همچون جنین
و از طرف دیگر، شایستگیِ این آزادْشدگان از اسارت نفس امّاره را برای نجات انسانها و جوامع بشری بر کرسی انصاف بنشاند و به انسان عصر انتظار، بیاموزد که شفای دردها، مرهم زخمها و حیات جان و دل را از این سرچشمه جوشان فیض الهی بخواهید و منجی را در این سلسله بجویید.
پیامبر اکرم(ص) را پروریده سایهسار محبّت الهی، از خمیره نجابت و برتری، افضلِ پیغمبران و مبعوثِ به جنّیان و انسیان توصیف و از زبانِ بی هوای او، خاندانش را پاک از هر آلودگی و از جنس نبوّت و از شجره رسالت معرفی میکند. علی(ع) را مانند هارون برای موسی(ع)، جانشین پیامبر(ص) میداند و با عناوینی چون:
باب شهر علم نبوّت؛
وصیّ وارث کمالات رسالت؛
پیشتاز میدانهای گذشت و شجاعت؛
فاروق هدایت از ضلالت در دوران فتنه و ظلمت؛
یکّهتاز عرصههای فضیلت؛
در راه خدا، بیباک از هر گونه ملامت؛
و صاحب حوض کوثر، در نوشانیدن شراب حقیقت به اهل ولایت؛
و فروغی از چهره تابناک آن خورشید هدایت ترسیم میکند.
«این شرح بینهایت، کز حسن یار گفتند»، اگر چه «حرفیست از هزاران، کاندر عبارت آمد» ولی خود بهترین گواهِ امتداد خطّ هدایت نبوی، در سلوک علوی و تجلّی آفتاب حقیقت محمّدی(ص) در وجود علی(ع) است.
… طنین آواز دلنواز ندبه همچنان ادامه دارد، تا اینکه پیکِ دعوتِ الهی، پیامآوری که ندبه، این «منظومه نجات» را از زبان خاندان او سروده است، به جوار حق میخواند و چراغ هدایت نبوی در جوار عزّت و رحمت الهی میآرامد…
… «بادهای فتنهای» که چشمانِ اشکبارِ آن رسول رحمت وزش آنها را میدید و «صاعقههای کینه و عداوتی» که لبان لرزانِ آن مسافر دیار ابدیّت، در آخرین زیارتش بر مزار شهدای احد ریزششان را در گوش علی(ع) زمزمه میکرد، بیرحمانه بر صفحههای ندبه میتازد و اوراق عطرآگینش را به بوی غربت میآمیزد و بهارستان پرآذینِ آن را به خزانی مرده و زمستانی فسرده میریزاند.
اکنون، همان علی(ع)، همان انسان برتر، همان پیشتاز پیروی از سنّت و سیره محمّد(ص)؛ بلکه همان تجلّی نبوّت در آیینه امامت، به جرم جانبازی در راه حقیقت و خشم بر زورمدارانِ بیفتوّت و خروش بر زراندوزان بی مروّت، باید آماج طغیان بغض و کینه نابکاران باشد و خود و خاندان پاکش را در راه «نجات» حقّ و حقیقت قربانی کند.
اینجاست که نام ندبه نیمرخی از مسمّای خود را مینمایاند و بغض ندبه در تفسیر «صبر بر خار در چشم و استخوان در گلو» میترکد… ندبه است که سر بر «چاهِ» ولایت میگذارد و غریبانه و دردمندانه بر پرپر شدن «گلهای بوستان نبوّت» و نادیده گرفتن مقام و منزلت «یادگاران سواره بر دوش و سینه محمّد و بر خاک افتادنِ «ماههای هدایت» و سوختن «ستارگان فضیلت» سرشک ماتم میباراند..
… گاه در لالهزار دشت امامت، حسن و حسین را صدا میزند، گاه از افقهای گلگون خاندان عصمت، خورشیدهای تابنده و فرزندان برگزیده حسین را سراغ میگیرد و …
… از خاموشی چراغهای فروزنده و بر خاک افتادن رایتهای روشنیدهنده میپرسد شاید کسی پیدا شود و معمّای دیرین «گریز خفّاشان از روشنایی» را بگشاید و پرده از راز «ستیز اهریمنان با پریسیرتی و فرشتهخویی» بردارد.
امّا تو ای ندبه، این رنجنامهای که سرودی، خود از بهترین افشاگریهاست و اکنون این فریاد مظلومیّت توست که از دورانهای سیاه اموی و قرون ننگین عبّاسی و تمام روزگاران گذشته و اینک در پهنهای به وسعت تمام دلهای حقجوی عصر انتظار طنین افکنده است.
آری؛ تمام اینها، پنجه چپاولگر مصیبتها، به حکم حکیمِ «إِنَّ الْأَرْضَ للهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ» در نصرت صالحان و «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» در رستگاری پرهیزکاران نمیتواند گلهای امید و شکوفههای نوید را از گلستان ندبه بریزاند:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رهِ انتظار دوست (حافظ)
… بالأخره، نسیم رحمت الهی میوزد و ابرهای اندوه و افسردگی را از آسمانِ ندبه میپراکند و طلایههای آفتاب «مهدویّت»، از افقهای انتظار، گونههای نمناک ندبه را مینوازد و تحقّق وعدههای الهی در «نجات مستضعفان و صالحان» را بشارت میدهد:
جمال بخت، ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل، به فریاد دادخواه رسید
کجاست صوفیِ دجّالْفعلِ ملحدْشکل؟
بگو بسوز که مهدی دینپناه رسید (حافظ)
«ندبه» به معرفی مصلح جهانی میپردازد و اقدامات «نجاتدهنده» او را در عصر ظهور، شرح میدهد:
اصل اساسی تمام معارف امام شناسی را که «ولایت مطلقه کلّیه الهیه» امام معصوم(ع) است، به شکلی دلپذیر در وجود آن حضرت مینمایاند: او را
«باب الله» یعنی: گذرگاه ورود به شاهراه نجات؛
«وجهالله» یعنی: چشمانداز جمال و کمال الهی؛
«سبب اتّصال ارض و سماء»، یعنی روزنه ریزش رحمتها و عنایات خداوندی بر بندگان، فرزند کمالات محمّدی، دانشهای علوی و نورانیّت فاطمی و وارث علوم کامله الهی و حجّتهای آشکار ربّانی و نعمتهای فراگیر ربوبی معرفی میکند.
و تمام اینها را در حالی که نشانِ شایستگی منجیِ عصر انتظار، برای نجات انسان از مشکلات این عصر، مشکلات فردی، اجتماعی و حکومتی است، به عنوان درخشندهترین گوهرهای دریای «معرفت امام زمان»، بر «آنان که نمیخواهند در مرگ جاهلیّت بمیرند»، نثار میکند.
«ندبه»، نیازهای انسان عصر انتظار را به خوبی دریافته و اقدامات «منجی» را در پاسخ به این نیازها، یعنی: هدایت دلها به سوی نور معنویّت و ریزاندن تارهای گناه از جانها و زدودن مفاسد و آثار و لغزش از چهره اجتماع و بالأخره در هم شکستن ظالمان و جبّاران تمام روزگاران و بنا نهادن «اساس، بر برتری تقوا» تشریح میکند.
اکنون، زمانی است است که در پرتو این آموزههای ناب و زمزمههای پر التهاب، «ندبه»، جرعهنوش کوثر «ولایت»، خود ساقی منتظران تشنه لب آخرالزّمان گشته و نکتهآموز این دفتر، خضر راه گردیده است. آری، «ندبه» از زبان «انسان عصر انتظار» پیام خود را ادامه میدهد تا «فرهنگ انتظار» را بیاموزد و «انسان عصر انتظار» را آماده «عصر ظهور» کند.
حال این پروریده دعای «ندبه» است که در بادهای مسموم آخرالزّمان و واپسین لحظاتِ عمر عدالت و ایمان، با گونههای نمناک خود دست در دستان پر مهر دعای ندبه گذاشته و «شکستهوار به درگاهِ» منجی عصر انتظار میآید، چرا که «طبیب ندبه به مومیایی لطف او» حوالتش داده است:
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام حوالت کرد
خواهم شدن به کوی مغان، آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخر زمان گرفت (حافظ)
از جدایی مینالد و از روزگار «مهجوری و مشتاقی»، شکوه میکند و «نینامه»اش را در شکایت از دوران هجران، میسراید:
تشنه چشمههای علم و تقوا،
و سرگردانِ مولا؛
گاه او را در سرزمین «رضوی» سراغ میگیرد؛
و گاه از «دیار طوی» جویای او میگردد.
امّا او از مکتب امامت آموخته که جایگاه اصلی و ظهور باطنیِ امام، در دلهای مؤمنان است. با این شناختها که از او یافته و راهِ قلبیای که به سوی او برایش گشوده شده، عطر حضور او را میبوید و در جستوجوی روزنهای به «عصرِ ظهورِ» آن سرچشمه حیات و دستگیره نجات برمیآید….
… بر بالهای شهود عارفانهاش مینشیند و مرزهای دوری و دیوارهای جدایی را پشت سر مینهد و به روزگارِ ظهور میرسد: امام را میبیند که اهل ایمان به دور او حلقه زده و صبح و شام از شعاعِ جمالش فروغ بینایی گرفته و از سرچشمه علمش کویر دلهای خود را آب حیات مینوشانند؛ دوستان و مؤمنان بر اریکههای عزّت، طعم پیروزی را میچشند و تلخابههای شکست را در کامِ دشمنان میریزند؛ بشریّت، نجات یافته و عدالت، تا منتهای آن گسترده شده … و جَبهههای سپاس مؤمنان، بر درگاه الهی ساییده میشود ….
… زمزمه مناجاتِ «ندبه» این خلسه دلپذیر را میشکند:
«پروردگارا، ای گرداننده بلاها و ای شنونده نالهها، ستمها را از من بران و لهیب سینهام را به دیدار مولایم فرو نشان، تا در سایهسار عنایتش بیارامم … و از زلال کوثر نبوّت، به دست مولایم سیرابم گردان».
… دعا پایان میپذیرد و بر ساحل سکوت پهلو میگیرد؛ امّا «انسانِ عصر انتظار»، هنوز هم به امید لبخند صبح «ظهور»، دوردستهای انتظار را به نظاره نشسته تا شاید برقی از افق انتظار بجهد و لبانِ خشک و ترکخوردهاش را به خندهای بشکفانند و دل رمیده او را انیس و مونس شود:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام، قافلهای از دعای خیر
در صحبت شِمال و صبا میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
مولی [حافظ] سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت (حافظ)
تفسیر ادبی دعای ندبه
مصطفی آبیار
عصر انتظار، با سه مشکل عمده روبهروست:
۱. نابه سامانیها و آشفتگیهای درونی انسانها؛
۲. مفاسد و تباهیهای اجتماع؛
۳. ناشایستگیهای حاکمان و ناکارآمدی حکومتها؛
امّا یک چیز است که این قطعه از تاریخ بشر را از تمام روزگاران گذشته جدا میکند؛ بلکه بر آنها برتری میدهد و آن، احساس خودجوش انسانهای این عصر در نیاز به «منجی» است.
انسان عصر انتظار، مکتبهای گوناگون بشری را تجربه کرده و از فراوردههای رنگینشان جز طعمِ تلخ ناکامی چیزی نچشیده و برای فلسفهبافیها و طرحاندازیهای رؤیاییشان تعبیری نیافته است و در آرزوی «انسان برتر» و «نجاتدهنده»، ناباورانه به دنیای خیالانگیز اسطورهها و حماسهها چشم دوخته است.
«دعای ندبه»، پیامیبه «عصر انتظار» است، که تصویری واقعی نه اسطورهای و تخیّلی را از انسانهایی برتر، که هر یک در زمان خود «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» بودهاند، مینمایاند و با اشاره به «مشکلات عصر انتظار»، اصلاح جهان در حکومت صالح مهدوی را دستیافتنی میداند.
چهرهای که ندبه از منجی ترسیم میکند؛ در حالی که صورتی دلپذیر دارد، تجسّم عینی خود را در وجود پیشوایان گذشته نشان داده و بر کرسی حقیقت نشسته است؛ چرا که ندبه از لحظههای آغازین خلقتِ این پیشتازانِ قافله بشری که «بار امانت» را عاشقانه بر دوش گرفتند و مستانه «پیمان» سپردند که دلفریبیهای دنیای پست، آنها را اسیر خود نسازد، شروع میکند و با عبور از زوایای سرنوشتساز و نقطههای پر رمز و راز زندگی آنان، از فطرتهای بیدار و وجدانهای بیزنگار مخاطبان خود، بهترین گواه را بر شایستگی این انسانهای نمونه، برای رهبری و نجات بشر میسازد.
از آدم میگوید … از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی میگوید … از محمّد(ص) و خاندان او میگوید … «عکسی از مهرویان بستان خدا» را به تصویر میکشد، تا جان را به جلوه جمال آنها بشوراند و از درجات معنوی و درونمایههای روحی و انسانی آن بزرگان سخن میگوید، تا از طرفی نهادههای تعالی و معنویّت در فطرت انسانها را در میدان جاذبیّت کمالات آنها بجنباند و جانهای فسرده در رحم دنیا را به تپش وادارد:
هین بگو تو ای امیرالمؤمنین
تا بجنبد جان به تن همچون جنین
و از طرف دیگر، شایستگیِ این آزادْشدگان از اسارت نفس امّاره را برای نجات انسانها و جوامع بشری بر کرسی انصاف بنشاند و به انسان عصر انتظار، بیاموزد که شفای دردها، مرهم زخمها و حیات جان و دل را از این سرچشمه جوشان فیض الهی بخواهید و منجی را در این سلسله بجویید.
پیامبر اکرم(ص) را پروریده سایهسار محبّت الهی، از خمیره نجابت و برتری، افضلِ پیغمبران و مبعوثِ به جنّیان و انسیان توصیف و از زبانِ بی هوای او، خاندانش را پاک از هر آلودگی و از جنس نبوّت و از شجره رسالت معرفی میکند. علی(ع) را مانند هارون برای موسی(ع)، جانشین پیامبر(ص) میداند و با عناوینی چون:
باب شهر علم نبوّت؛
وصیّ وارث کمالات رسالت؛
پیشتاز میدانهای گذشت و شجاعت؛
فاروق هدایت از ضلالت در دوران فتنه و ظلمت؛
یکّهتاز عرصههای فضیلت؛
در راه خدا، بیباک از هر گونه ملامت؛
و صاحب حوض کوثر، در نوشانیدن شراب حقیقت به اهل ولایت؛
و فروغی از چهره تابناک آن خورشید هدایت ترسیم میکند.
«این شرح بینهایت، کز حسن یار گفتند»، اگر چه «حرفیست از هزاران، کاندر عبارت آمد» ولی خود بهترین گواهِ امتداد خطّ هدایت نبوی، در سلوک علوی و تجلّی آفتاب حقیقت محمّدی(ص) در وجود علی(ع) است.
… طنین آواز دلنواز ندبه همچنان ادامه دارد، تا اینکه پیکِ دعوتِ الهی، پیامآوری که ندبه، این «منظومه نجات» را از زبان خاندان او سروده است، به جوار حق میخواند و چراغ هدایت نبوی در جوار عزّت و رحمت الهی میآرامد…
… «بادهای فتنهای» که چشمانِ اشکبارِ آن رسول رحمت وزش آنها را میدید و «صاعقههای کینه و عداوتی» که لبان لرزانِ آن مسافر دیار ابدیّت، در آخرین زیارتش بر مزار شهدای احد ریزششان را در گوش علی(ع) زمزمه میکرد، بیرحمانه بر صفحههای ندبه میتازد و اوراق عطرآگینش را به بوی غربت میآمیزد و بهارستان پرآذینِ آن را به خزانی مرده و زمستانی فسرده میریزاند.
اکنون، همان علی(ع)، همان انسان برتر، همان پیشتاز پیروی از سنّت و سیره محمّد(ص)؛ بلکه همان تجلّی نبوّت در آیینه امامت، به جرم جانبازی در راه حقیقت و خشم بر زورمدارانِ بیفتوّت و خروش بر زراندوزان بی مروّت، باید آماج طغیان بغض و کینه نابکاران باشد و خود و خاندان پاکش را در راه «نجات» حقّ و حقیقت قربانی کند.
اینجاست که نام ندبه نیمرخی از مسمّای خود را مینمایاند و بغض ندبه در تفسیر «صبر بر خار در چشم و استخوان در گلو» میترکد… ندبه است که سر بر «چاهِ» ولایت میگذارد و غریبانه و دردمندانه بر پرپر شدن «گلهای بوستان نبوّت» و نادیده گرفتن مقام و منزلت «یادگاران سواره بر دوش و سینه محمّد و بر خاک افتادنِ «ماههای هدایت» و سوختن «ستارگان فضیلت» سرشک ماتم میباراند..
… گاه در لالهزار دشت امامت، حسن و حسین را صدا میزند، گاه از افقهای گلگون خاندان عصمت، خورشیدهای تابنده و فرزندان برگزیده حسین را سراغ میگیرد و …
… از خاموشی چراغهای فروزنده و بر خاک افتادن رایتهای روشنیدهنده میپرسد شاید کسی پیدا شود و معمّای دیرین «گریز خفّاشان از روشنایی» را بگشاید و پرده از راز «ستیز اهریمنان با پریسیرتی و فرشتهخویی» بردارد.
امّا تو ای ندبه، این رنجنامهای که سرودی، خود از بهترین افشاگریهاست و اکنون این فریاد مظلومیّت توست که از دورانهای سیاه اموی و قرون ننگین عبّاسی و تمام روزگاران گذشته و اینک در پهنهای به وسعت تمام دلهای حقجوی عصر انتظار طنین افکنده است.
آری؛ تمام اینها، پنجه چپاولگر مصیبتها، به حکم حکیمِ «إِنَّ الْأَرْضَ للهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ» در نصرت صالحان و «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» در رستگاری پرهیزکاران نمیتواند گلهای امید و شکوفههای نوید را از گلستان ندبه بریزاند:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رهِ انتظار دوست (حافظ)
… بالأخره، نسیم رحمت الهی میوزد و ابرهای اندوه و افسردگی را از آسمانِ ندبه میپراکند و طلایههای آفتاب «مهدویّت»، از افقهای انتظار، گونههای نمناک ندبه را مینوازد و تحقّق وعدههای الهی در «نجات مستضعفان و صالحان» را بشارت میدهد:
جمال بخت، ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل، به فریاد دادخواه رسید
کجاست صوفیِ دجّالْفعلِ ملحدْشکل؟
بگو بسوز که مهدی دینپناه رسید (حافظ)
«ندبه» به معرفی مصلح جهانی میپردازد و اقدامات «نجاتدهنده» او را در عصر ظهور، شرح میدهد:
اصل اساسی تمام معارف امام شناسی را که «ولایت مطلقه کلّیه الهیه» امام معصوم(ع) است، به شکلی دلپذیر در وجود آن حضرت مینمایاند: او را
«باب الله» یعنی: گذرگاه ورود به شاهراه نجات؛
«وجهالله» یعنی: چشمانداز جمال و کمال الهی؛
«سبب اتّصال ارض و سماء»، یعنی روزنه ریزش رحمتها و عنایات خداوندی بر بندگان، فرزند کمالات محمّدی، دانشهای علوی و نورانیّت فاطمی و وارث علوم کامله الهی و حجّتهای آشکار ربّانی و نعمتهای فراگیر ربوبی معرفی میکند.
و تمام اینها را در حالی که نشانِ شایستگی منجیِ عصر انتظار، برای نجات انسان از مشکلات این عصر، مشکلات فردی، اجتماعی و حکومتی است، به عنوان درخشندهترین گوهرهای دریای «معرفت امام زمان»، بر «آنان که نمیخواهند در مرگ جاهلیّت بمیرند»، نثار میکند.
«ندبه»، نیازهای انسان عصر انتظار را به خوبی دریافته و اقدامات «منجی» را در پاسخ به این نیازها، یعنی: هدایت دلها به سوی نور معنویّت و ریزاندن تارهای گناه از جانها و زدودن مفاسد و آثار و لغزش از چهره اجتماع و بالأخره در هم شکستن ظالمان و جبّاران تمام روزگاران و بنا نهادن «اساس، بر برتری تقوا» تشریح میکند.
اکنون، زمانی است است که در پرتو این آموزههای ناب و زمزمههای پر التهاب، «ندبه»، جرعهنوش کوثر «ولایت»، خود ساقی منتظران تشنه لب آخرالزّمان گشته و نکتهآموز این دفتر، خضر راه گردیده است. آری، «ندبه» از زبان «انسان عصر انتظار» پیام خود را ادامه میدهد تا «فرهنگ انتظار» را بیاموزد و «انسان عصر انتظار» را آماده «عصر ظهور» کند.
حال این پروریده دعای «ندبه» است که در بادهای مسموم آخرالزّمان و واپسین لحظاتِ عمر عدالت و ایمان، با گونههای نمناک خود دست در دستان پر مهر دعای ندبه گذاشته و «شکستهوار به درگاهِ» منجی عصر انتظار میآید، چرا که «طبیب ندبه به مومیایی لطف او» حوالتش داده است:
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام حوالت کرد
خواهم شدن به کوی مغان، آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخر زمان گرفت (حافظ)
از جدایی مینالد و از روزگار «مهجوری و مشتاقی»، شکوه میکند و «نینامه»اش را در شکایت از دوران هجران، میسراید:
تشنه چشمههای علم و تقوا،
و سرگردانِ مولا؛
گاه او را در سرزمین «رضوی» سراغ میگیرد؛
و گاه از «دیار طوی» جویای او میگردد.
امّا او از مکتب امامت آموخته که جایگاه اصلی و ظهور باطنیِ امام، در دلهای مؤمنان است. با این شناختها که از او یافته و راهِ قلبیای که به سوی او برایش گشوده شده، عطر حضور او را میبوید و در جستوجوی روزنهای به «عصرِ ظهورِ» آن سرچشمه حیات و دستگیره نجات برمیآید….
… بر بالهای شهود عارفانهاش مینشیند و مرزهای دوری و دیوارهای جدایی را پشت سر مینهد و به روزگارِ ظهور میرسد: امام را میبیند که اهل ایمان به دور او حلقه زده و صبح و شام از شعاعِ جمالش فروغ بینایی گرفته و از سرچشمه علمش کویر دلهای خود را آب حیات مینوشانند؛ دوستان و مؤمنان بر اریکههای عزّت، طعم پیروزی را میچشند و تلخابههای شکست را در کامِ دشمنان میریزند؛ بشریّت، نجات یافته و عدالت، تا منتهای آن گسترده شده … و جَبهههای سپاس مؤمنان، بر درگاه الهی ساییده میشود ….
… زمزمه مناجاتِ «ندبه» این خلسه دلپذیر را میشکند:
«پروردگارا، ای گرداننده بلاها و ای شنونده نالهها، ستمها را از من بران و لهیب سینهام را به دیدار مولایم فرو نشان، تا در سایهسار عنایتش بیارامم … و از زلال کوثر نبوّت، به دست مولایم سیرابم گردان».
… دعا پایان میپذیرد و بر ساحل سکوت پهلو میگیرد؛ امّا «انسانِ عصر انتظار»، هنوز هم به امید لبخند صبح «ظهور»، دوردستهای انتظار را به نظاره نشسته تا شاید برقی از افق انتظار بجهد و لبانِ خشک و ترکخوردهاش را به خندهای بشکفانند و دل رمیده او را انیس و مونس شود:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام، قافلهای از دعای خیر
در صحبت شِمال و صبا میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
مولی [حافظ] سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت (حافظ)
عصر انتظار، با سه مشکل عمده روبهروست:
۱. نابه سامانیها و آشفتگیهای درونی انسانها؛
۲. مفاسد و تباهیهای اجتماع؛
۳. ناشایستگیهای حاکمان و ناکارآمدی حکومتها؛
امّا یک چیز است که این قطعه از تاریخ بشر را از تمام روزگاران گذشته جدا میکند؛ بلکه بر آنها برتری میدهد و آن، احساس خودجوش انسانهای این عصر در نیاز به «منجی» است.
انسان عصر انتظار، مکتبهای گوناگون بشری را تجربه کرده و از فراوردههای رنگینشان جز طعمِ تلخ ناکامی چیزی نچشیده و برای فلسفهبافیها و طرحاندازیهای رؤیاییشان تعبیری نیافته است و در آرزوی «انسان برتر» و «نجاتدهنده»، ناباورانه به دنیای خیالانگیز اسطورهها و حماسهها چشم دوخته است.
«دعای ندبه»، پیامیبه «عصر انتظار» است، که تصویری واقعی نه اسطورهای و تخیّلی را از انسانهایی برتر، که هر یک در زمان خود «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» بودهاند، مینمایاند و با اشاره به «مشکلات عصر انتظار»، اصلاح جهان در حکومت صالح مهدوی را دستیافتنی میداند.
چهرهای که ندبه از منجی ترسیم میکند؛ در حالی که صورتی دلپذیر دارد، تجسّم عینی خود را در وجود پیشوایان گذشته نشان داده و بر کرسی حقیقت نشسته است؛ چرا که ندبه از لحظههای آغازین خلقتِ این پیشتازانِ قافله بشری که «بار امانت» را عاشقانه بر دوش گرفتند و مستانه «پیمان» سپردند که دلفریبیهای دنیای پست، آنها را اسیر خود نسازد، شروع میکند و با عبور از زوایای سرنوشتساز و نقطههای پر رمز و راز زندگی آنان، از فطرتهای بیدار و وجدانهای بیزنگار مخاطبان خود، بهترین گواه را بر شایستگی این انسانهای نمونه، برای رهبری و نجات بشر میسازد.
از آدم میگوید … از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی میگوید … از محمّد(ص) و خاندان او میگوید … «عکسی از مهرویان بستان خدا» را به تصویر میکشد، تا جان را به جلوه جمال آنها بشوراند و از درجات معنوی و درونمایههای روحی و انسانی آن بزرگان سخن میگوید، تا از طرفی نهادههای تعالی و معنویّت در فطرت انسانها را در میدان جاذبیّت کمالات آنها بجنباند و جانهای فسرده در رحم دنیا را به تپش وادارد:
هین بگو تو ای امیرالمؤمنین
تا بجنبد جان به تن همچون جنین
و از طرف دیگر، شایستگیِ این آزادْشدگان از اسارت نفس امّاره را برای نجات انسانها و جوامع بشری بر کرسی انصاف بنشاند و به انسان عصر انتظار، بیاموزد که شفای دردها، مرهم زخمها و حیات جان و دل را از این سرچشمه جوشان فیض الهی بخواهید و منجی را در این سلسله بجویید.
پیامبر اکرم(ص) را پروریده سایهسار محبّت الهی، از خمیره نجابت و برتری، افضلِ پیغمبران و مبعوثِ به جنّیان و انسیان توصیف و از زبانِ بی هوای او، خاندانش را پاک از هر آلودگی و از جنس نبوّت و از شجره رسالت معرفی میکند. علی(ع) را مانند هارون برای موسی(ع)، جانشین پیامبر(ص) میداند و با عناوینی چون:
باب شهر علم نبوّت؛
وصیّ وارث کمالات رسالت؛
پیشتاز میدانهای گذشت و شجاعت؛
فاروق هدایت از ضلالت در دوران فتنه و ظلمت؛
یکّهتاز عرصههای فضیلت؛
در راه خدا، بیباک از هر گونه ملامت؛
و صاحب حوض کوثر، در نوشانیدن شراب حقیقت به اهل ولایت؛
و فروغی از چهره تابناک آن خورشید هدایت ترسیم میکند.
«این شرح بینهایت، کز حسن یار گفتند»، اگر چه «حرفیست از هزاران، کاندر عبارت آمد» ولی خود بهترین گواهِ امتداد خطّ هدایت نبوی، در سلوک علوی و تجلّی آفتاب حقیقت محمّدی(ص) در وجود علی(ع) است.
… طنین آواز دلنواز ندبه همچنان ادامه دارد، تا اینکه پیکِ دعوتِ الهی، پیامآوری که ندبه، این «منظومه نجات» را از زبان خاندان او سروده است، به جوار حق میخواند و چراغ هدایت نبوی در جوار عزّت و رحمت الهی میآرامد…
… «بادهای فتنهای» که چشمانِ اشکبارِ آن رسول رحمت وزش آنها را میدید و «صاعقههای کینه و عداوتی» که لبان لرزانِ آن مسافر دیار ابدیّت، در آخرین زیارتش بر مزار شهدای احد ریزششان را در گوش علی(ع) زمزمه میکرد، بیرحمانه بر صفحههای ندبه میتازد و اوراق عطرآگینش را به بوی غربت میآمیزد و بهارستان پرآذینِ آن را به خزانی مرده و زمستانی فسرده میریزاند.
اکنون، همان علی(ع)، همان انسان برتر، همان پیشتاز پیروی از سنّت و سیره محمّد(ص)؛ بلکه همان تجلّی نبوّت در آیینه امامت، به جرم جانبازی در راه حقیقت و خشم بر زورمدارانِ بیفتوّت و خروش بر زراندوزان بی مروّت، باید آماج طغیان بغض و کینه نابکاران باشد و خود و خاندان پاکش را در راه «نجات» حقّ و حقیقت قربانی کند.
اینجاست که نام ندبه نیمرخی از مسمّای خود را مینمایاند و بغض ندبه در تفسیر «صبر بر خار در چشم و استخوان در گلو» میترکد… ندبه است که سر بر «چاهِ» ولایت میگذارد و غریبانه و دردمندانه بر پرپر شدن «گلهای بوستان نبوّت» و نادیده گرفتن مقام و منزلت «یادگاران سواره بر دوش و سینه محمّد و بر خاک افتادنِ «ماههای هدایت» و سوختن «ستارگان فضیلت» سرشک ماتم میباراند..
… گاه در لالهزار دشت امامت، حسن و حسین را صدا میزند، گاه از افقهای گلگون خاندان عصمت، خورشیدهای تابنده و فرزندان برگزیده حسین را سراغ میگیرد و …
… از خاموشی چراغهای فروزنده و بر خاک افتادن رایتهای روشنیدهنده میپرسد شاید کسی پیدا شود و معمّای دیرین «گریز خفّاشان از روشنایی» را بگشاید و پرده از راز «ستیز اهریمنان با پریسیرتی و فرشتهخویی» بردارد.
امّا تو ای ندبه، این رنجنامهای که سرودی، خود از بهترین افشاگریهاست و اکنون این فریاد مظلومیّت توست که از دورانهای سیاه اموی و قرون ننگین عبّاسی و تمام روزگاران گذشته و اینک در پهنهای به وسعت تمام دلهای حقجوی عصر انتظار طنین افکنده است.
آری؛ تمام اینها، پنجه چپاولگر مصیبتها، به حکم حکیمِ «إِنَّ الْأَرْضَ للهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ» در نصرت صالحان و «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» در رستگاری پرهیزکاران نمیتواند گلهای امید و شکوفههای نوید را از گلستان ندبه بریزاند:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رهِ انتظار دوست (حافظ)
… بالأخره، نسیم رحمت الهی میوزد و ابرهای اندوه و افسردگی را از آسمانِ ندبه میپراکند و طلایههای آفتاب «مهدویّت»، از افقهای انتظار، گونههای نمناک ندبه را مینوازد و تحقّق وعدههای الهی در «نجات مستضعفان و صالحان» را بشارت میدهد:
جمال بخت، ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل، به فریاد دادخواه رسید
کجاست صوفیِ دجّالْفعلِ ملحدْشکل؟
بگو بسوز که مهدی دینپناه رسید (حافظ)
«ندبه» به معرفی مصلح جهانی میپردازد و اقدامات «نجاتدهنده» او را در عصر ظهور، شرح میدهد:
اصل اساسی تمام معارف امام شناسی را که «ولایت مطلقه کلّیه الهیه» امام معصوم(ع) است، به شکلی دلپذیر در وجود آن حضرت مینمایاند: او را
«باب الله» یعنی: گذرگاه ورود به شاهراه نجات؛
«وجهالله» یعنی: چشمانداز جمال و کمال الهی؛
«سبب اتّصال ارض و سماء»، یعنی روزنه ریزش رحمتها و عنایات خداوندی بر بندگان، فرزند کمالات محمّدی، دانشهای علوی و نورانیّت فاطمی و وارث علوم کامله الهی و حجّتهای آشکار ربّانی و نعمتهای فراگیر ربوبی معرفی میکند.
و تمام اینها را در حالی که نشانِ شایستگی منجیِ عصر انتظار، برای نجات انسان از مشکلات این عصر، مشکلات فردی، اجتماعی و حکومتی است، به عنوان درخشندهترین گوهرهای دریای «معرفت امام زمان»، بر «آنان که نمیخواهند در مرگ جاهلیّت بمیرند»، نثار میکند.
«ندبه»، نیازهای انسان عصر انتظار را به خوبی دریافته و اقدامات «منجی» را در پاسخ به این نیازها، یعنی: هدایت دلها به سوی نور معنویّت و ریزاندن تارهای گناه از جانها و زدودن مفاسد و آثار و لغزش از چهره اجتماع و بالأخره در هم شکستن ظالمان و جبّاران تمام روزگاران و بنا نهادن «اساس، بر برتری تقوا» تشریح میکند.
اکنون، زمانی است است که در پرتو این آموزههای ناب و زمزمههای پر التهاب، «ندبه»، جرعهنوش کوثر «ولایت»، خود ساقی منتظران تشنه لب آخرالزّمان گشته و نکتهآموز این دفتر، خضر راه گردیده است. آری، «ندبه» از زبان «انسان عصر انتظار» پیام خود را ادامه میدهد تا «فرهنگ انتظار» را بیاموزد و «انسان عصر انتظار» را آماده «عصر ظهور» کند.
حال این پروریده دعای «ندبه» است که در بادهای مسموم آخرالزّمان و واپسین لحظاتِ عمر عدالت و ایمان، با گونههای نمناک خود دست در دستان پر مهر دعای ندبه گذاشته و «شکستهوار به درگاهِ» منجی عصر انتظار میآید، چرا که «طبیب ندبه به مومیایی لطف او» حوالتش داده است:
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام حوالت کرد
خواهم شدن به کوی مغان، آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخر زمان گرفت (حافظ)
از جدایی مینالد و از روزگار «مهجوری و مشتاقی»، شکوه میکند و «نینامه»اش را در شکایت از دوران هجران، میسراید:
تشنه چشمههای علم و تقوا،
و سرگردانِ مولا؛
گاه او را در سرزمین «رضوی» سراغ میگیرد؛
و گاه از «دیار طوی» جویای او میگردد.
امّا او از مکتب امامت آموخته که جایگاه اصلی و ظهور باطنیِ امام، در دلهای مؤمنان است. با این شناختها که از او یافته و راهِ قلبیای که به سوی او برایش گشوده شده، عطر حضور او را میبوید و در جستوجوی روزنهای به «عصرِ ظهورِ» آن سرچشمه حیات و دستگیره نجات برمیآید….
… بر بالهای شهود عارفانهاش مینشیند و مرزهای دوری و دیوارهای جدایی را پشت سر مینهد و به روزگارِ ظهور میرسد: امام را میبیند که اهل ایمان به دور او حلقه زده و صبح و شام از شعاعِ جمالش فروغ بینایی گرفته و از سرچشمه علمش کویر دلهای خود را آب حیات مینوشانند؛ دوستان و مؤمنان بر اریکههای عزّت، طعم پیروزی را میچشند و تلخابههای شکست را در کامِ دشمنان میریزند؛ بشریّت، نجات یافته و عدالت، تا منتهای آن گسترده شده … و جَبهههای سپاس مؤمنان، بر درگاه الهی ساییده میشود ….
… زمزمه مناجاتِ «ندبه» این خلسه دلپذیر را میشکند:
«پروردگارا، ای گرداننده بلاها و ای شنونده نالهها، ستمها را از من بران و لهیب سینهام را به دیدار مولایم فرو نشان، تا در سایهسار عنایتش بیارامم … و از زلال کوثر نبوّت، به دست مولایم سیرابم گردان».
… دعا پایان میپذیرد و بر ساحل سکوت پهلو میگیرد؛ امّا «انسانِ عصر انتظار»، هنوز هم به امید لبخند صبح «ظهور»، دوردستهای انتظار را به نظاره نشسته تا شاید برقی از افق انتظار بجهد و لبانِ خشک و ترکخوردهاش را به خندهای بشکفانند و دل رمیده او را انیس و مونس شود:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام، قافلهای از دعای خیر
در صحبت شِمال و صبا میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
مولی [حافظ] سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت (حافظ)
تفسیر ادبی دعای ندبه
مصطفی آبیار
عصر انتظار، با سه مشکل عمده روبهروست:
۱. نابه سامانیها و آشفتگیهای درونی انسانها؛
۲. مفاسد و تباهیهای اجتماع؛
۳. ناشایستگیهای حاکمان و ناکارآمدی حکومتها؛
امّا یک چیز است که این قطعه از تاریخ بشر را از تمام روزگاران گذشته جدا میکند؛ بلکه بر آنها برتری میدهد و آن، احساس خودجوش انسانهای این عصر در نیاز به «منجی» است.
انسان عصر انتظار، مکتبهای گوناگون بشری را تجربه کرده و از فراوردههای رنگینشان جز طعمِ تلخ ناکامی چیزی نچشیده و برای فلسفهبافیها و طرحاندازیهای رؤیاییشان تعبیری نیافته است و در آرزوی «انسان برتر» و «نجاتدهنده»، ناباورانه به دنیای خیالانگیز اسطورهها و حماسهها چشم دوخته است.
«دعای ندبه»، پیامیبه «عصر انتظار» است، که تصویری واقعی نه اسطورهای و تخیّلی را از انسانهایی برتر، که هر یک در زمان خود «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» بودهاند، مینمایاند و با اشاره به «مشکلات عصر انتظار»، اصلاح جهان در حکومت صالح مهدوی را دستیافتنی میداند.
چهرهای که ندبه از منجی ترسیم میکند؛ در حالی که صورتی دلپذیر دارد، تجسّم عینی خود را در وجود پیشوایان گذشته نشان داده و بر کرسی حقیقت نشسته است؛ چرا که ندبه از لحظههای آغازین خلقتِ این پیشتازانِ قافله بشری که «بار امانت» را عاشقانه بر دوش گرفتند و مستانه «پیمان» سپردند که دلفریبیهای دنیای پست، آنها را اسیر خود نسازد، شروع میکند و با عبور از زوایای سرنوشتساز و نقطههای پر رمز و راز زندگی آنان، از فطرتهای بیدار و وجدانهای بیزنگار مخاطبان خود، بهترین گواه را بر شایستگی این انسانهای نمونه، برای رهبری و نجات بشر میسازد.
از آدم میگوید … از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی میگوید … از محمّد(ص) و خاندان او میگوید … «عکسی از مهرویان بستان خدا» را به تصویر میکشد، تا جان را به جلوه جمال آنها بشوراند و از درجات معنوی و درونمایههای روحی و انسانی آن بزرگان سخن میگوید، تا از طرفی نهادههای تعالی و معنویّت در فطرت انسانها را در میدان جاذبیّت کمالات آنها بجنباند و جانهای فسرده در رحم دنیا را به تپش وادارد:
هین بگو تو ای امیرالمؤمنین
تا بجنبد جان به تن همچون جنین
و از طرف دیگر، شایستگیِ این آزادْشدگان از اسارت نفس امّاره را برای نجات انسانها و جوامع بشری بر کرسی انصاف بنشاند و به انسان عصر انتظار، بیاموزد که شفای دردها، مرهم زخمها و حیات جان و دل را از این سرچشمه جوشان فیض الهی بخواهید و منجی را در این سلسله بجویید.
پیامبر اکرم(ص) را پروریده سایهسار محبّت الهی، از خمیره نجابت و برتری، افضلِ پیغمبران و مبعوثِ به جنّیان و انسیان توصیف و از زبانِ بی هوای او، خاندانش را پاک از هر آلودگی و از جنس نبوّت و از شجره رسالت معرفی میکند. علی(ع) را مانند هارون برای موسی(ع)، جانشین پیامبر(ص) میداند و با عناوینی چون:
باب شهر علم نبوّت؛
وصیّ وارث کمالات رسالت؛
پیشتاز میدانهای گذشت و شجاعت؛
فاروق هدایت از ضلالت در دوران فتنه و ظلمت؛
یکّهتاز عرصههای فضیلت؛
در راه خدا، بیباک از هر گونه ملامت؛
و صاحب حوض کوثر، در نوشانیدن شراب حقیقت به اهل ولایت؛
و فروغی از چهره تابناک آن خورشید هدایت ترسیم میکند.
«این شرح بینهایت، کز حسن یار گفتند»، اگر چه «حرفیست از هزاران، کاندر عبارت آمد» ولی خود بهترین گواهِ امتداد خطّ هدایت نبوی، در سلوک علوی و تجلّی آفتاب حقیقت محمّدی(ص) در وجود علی(ع) است.
… طنین آواز دلنواز ندبه همچنان ادامه دارد، تا اینکه پیکِ دعوتِ الهی، پیامآوری که ندبه، این «منظومه نجات» را از زبان خاندان او سروده است، به جوار حق میخواند و چراغ هدایت نبوی در جوار عزّت و رحمت الهی میآرامد…
… «بادهای فتنهای» که چشمانِ اشکبارِ آن رسول رحمت وزش آنها را میدید و «صاعقههای کینه و عداوتی» که لبان لرزانِ آن مسافر دیار ابدیّت، در آخرین زیارتش بر مزار شهدای احد ریزششان را در گوش علی(ع) زمزمه میکرد، بیرحمانه بر صفحههای ندبه میتازد و اوراق عطرآگینش را به بوی غربت میآمیزد و بهارستان پرآذینِ آن را به خزانی مرده و زمستانی فسرده میریزاند.
اکنون، همان علی(ع)، همان انسان برتر، همان پیشتاز پیروی از سنّت و سیره محمّد(ص)؛ بلکه همان تجلّی نبوّت در آیینه امامت، به جرم جانبازی در راه حقیقت و خشم بر زورمدارانِ بیفتوّت و خروش بر زراندوزان بی مروّت، باید آماج طغیان بغض و کینه نابکاران باشد و خود و خاندان پاکش را در راه «نجات» حقّ و حقیقت قربانی کند.
اینجاست که نام ندبه نیمرخی از مسمّای خود را مینمایاند و بغض ندبه در تفسیر «صبر بر خار در چشم و استخوان در گلو» میترکد… ندبه است که سر بر «چاهِ» ولایت میگذارد و غریبانه و دردمندانه بر پرپر شدن «گلهای بوستان نبوّت» و نادیده گرفتن مقام و منزلت «یادگاران سواره بر دوش و سینه محمّد و بر خاک افتادنِ «ماههای هدایت» و سوختن «ستارگان فضیلت» سرشک ماتم میباراند..
… گاه در لالهزار دشت امامت، حسن و حسین را صدا میزند، گاه از افقهای گلگون خاندان عصمت، خورشیدهای تابنده و فرزندان برگزیده حسین را سراغ میگیرد و …
… از خاموشی چراغهای فروزنده و بر خاک افتادن رایتهای روشنیدهنده میپرسد شاید کسی پیدا شود و معمّای دیرین «گریز خفّاشان از روشنایی» را بگشاید و پرده از راز «ستیز اهریمنان با پریسیرتی و فرشتهخویی» بردارد.
امّا تو ای ندبه، این رنجنامهای که سرودی، خود از بهترین افشاگریهاست و اکنون این فریاد مظلومیّت توست که از دورانهای سیاه اموی و قرون ننگین عبّاسی و تمام روزگاران گذشته و اینک در پهنهای به وسعت تمام دلهای حقجوی عصر انتظار طنین افکنده است.
آری؛ تمام اینها، پنجه چپاولگر مصیبتها، به حکم حکیمِ «إِنَّ الْأَرْضَ للهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ» در نصرت صالحان و «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» در رستگاری پرهیزکاران نمیتواند گلهای امید و شکوفههای نوید را از گلستان ندبه بریزاند:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رهِ انتظار دوست (حافظ)
… بالأخره، نسیم رحمت الهی میوزد و ابرهای اندوه و افسردگی را از آسمانِ ندبه میپراکند و طلایههای آفتاب «مهدویّت»، از افقهای انتظار، گونههای نمناک ندبه را مینوازد و تحقّق وعدههای الهی در «نجات مستضعفان و صالحان» را بشارت میدهد:
جمال بخت، ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل، به فریاد دادخواه رسید
کجاست صوفیِ دجّالْفعلِ ملحدْشکل؟
بگو بسوز که مهدی دینپناه رسید (حافظ)
«ندبه» به معرفی مصلح جهانی میپردازد و اقدامات «نجاتدهنده» او را در عصر ظهور، شرح میدهد:
اصل اساسی تمام معارف امام شناسی را که «ولایت مطلقه کلّیه الهیه» امام معصوم(ع) است، به شکلی دلپذیر در وجود آن حضرت مینمایاند: او را
«باب الله» یعنی: گذرگاه ورود به شاهراه نجات؛
«وجهالله» یعنی: چشمانداز جمال و کمال الهی؛
«سبب اتّصال ارض و سماء»، یعنی روزنه ریزش رحمتها و عنایات خداوندی بر بندگان، فرزند کمالات محمّدی، دانشهای علوی و نورانیّت فاطمی و وارث علوم کامله الهی و حجّتهای آشکار ربّانی و نعمتهای فراگیر ربوبی معرفی میکند.
و تمام اینها را در حالی که نشانِ شایستگی منجیِ عصر انتظار، برای نجات انسان از مشکلات این عصر، مشکلات فردی، اجتماعی و حکومتی است، به عنوان درخشندهترین گوهرهای دریای «معرفت امام زمان»، بر «آنان که نمیخواهند در مرگ جاهلیّت بمیرند»، نثار میکند.
«ندبه»، نیازهای انسان عصر انتظار را به خوبی دریافته و اقدامات «منجی» را در پاسخ به این نیازها، یعنی: هدایت دلها به سوی نور معنویّت و ریزاندن تارهای گناه از جانها و زدودن مفاسد و آثار و لغزش از چهره اجتماع و بالأخره در هم شکستن ظالمان و جبّاران تمام روزگاران و بنا نهادن «اساس، بر برتری تقوا» تشریح میکند.
اکنون، زمانی است است که در پرتو این آموزههای ناب و زمزمههای پر التهاب، «ندبه»، جرعهنوش کوثر «ولایت»، خود ساقی منتظران تشنه لب آخرالزّمان گشته و نکتهآموز این دفتر، خضر راه گردیده است. آری، «ندبه» از زبان «انسان عصر انتظار» پیام خود را ادامه میدهد تا «فرهنگ انتظار» را بیاموزد و «انسان عصر انتظار» را آماده «عصر ظهور» کند.
حال این پروریده دعای «ندبه» است که در بادهای مسموم آخرالزّمان و واپسین لحظاتِ عمر عدالت و ایمان، با گونههای نمناک خود دست در دستان پر مهر دعای ندبه گذاشته و «شکستهوار به درگاهِ» منجی عصر انتظار میآید، چرا که «طبیب ندبه به مومیایی لطف او» حوالتش داده است:
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام حوالت کرد
خواهم شدن به کوی مغان، آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخر زمان گرفت (حافظ)
از جدایی مینالد و از روزگار «مهجوری و مشتاقی»، شکوه میکند و «نینامه»اش را در شکایت از دوران هجران، میسراید:
تشنه چشمههای علم و تقوا،
و سرگردانِ مولا؛
گاه او را در سرزمین «رضوی» سراغ میگیرد؛
و گاه از «دیار طوی» جویای او میگردد.
امّا او از مکتب امامت آموخته که جایگاه اصلی و ظهور باطنیِ امام، در دلهای مؤمنان است. با این شناختها که از او یافته و راهِ قلبیای که به سوی او برایش گشوده شده، عطر حضور او را میبوید و در جستوجوی روزنهای به «عصرِ ظهورِ» آن سرچشمه حیات و دستگیره نجات برمیآید….
… بر بالهای شهود عارفانهاش مینشیند و مرزهای دوری و دیوارهای جدایی را پشت سر مینهد و به روزگارِ ظهور میرسد: امام را میبیند که اهل ایمان به دور او حلقه زده و صبح و شام از شعاعِ جمالش فروغ بینایی گرفته و از سرچشمه علمش کویر دلهای خود را آب حیات مینوشانند؛ دوستان و مؤمنان بر اریکههای عزّت، طعم پیروزی را میچشند و تلخابههای شکست را در کامِ دشمنان میریزند؛ بشریّت، نجات یافته و عدالت، تا منتهای آن گسترده شده … و جَبهههای سپاس مؤمنان، بر درگاه الهی ساییده میشود ….
… زمزمه مناجاتِ «ندبه» این خلسه دلپذیر را میشکند:
«پروردگارا، ای گرداننده بلاها و ای شنونده نالهها، ستمها را از من بران و لهیب سینهام را به دیدار مولایم فرو نشان، تا در سایهسار عنایتش بیارامم … و از زلال کوثر نبوّت، به دست مولایم سیرابم گردان».
… دعا پایان میپذیرد و بر ساحل سکوت پهلو میگیرد؛ امّا «انسانِ عصر انتظار»، هنوز هم به امید لبخند صبح «ظهور»، دوردستهای انتظار را به نظاره نشسته تا شاید برقی از افق انتظار بجهد و لبانِ خشک و ترکخوردهاش را به خندهای بشکفانند و دل رمیده او را انیس و مونس شود:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام، قافلهای از دعای خیر
در صحبت شِمال و صبا میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
مولی [حافظ] سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت (حافظ)
ماهنامه موعود شماره ۱۱۶