آهوتر از هر چه آهو
مولا علیّ بن موسی! عرض سلام و ارادت
فرخنده بادا طلوعت، مهر سپهر هدایت
ای کاش بودم کنار صحن و سرای دو چشمت
فارغ ز های و هیاهو، میکردم آنجا زیارت
در گرگخیز هیاهو، آهوتر از هر چه آهو
آسیمهسر میدویدم، در سایهسار پناهت
من زائر توسِ عشقم، آقا طلب کن دلم را
تا دست افشان بیایم، پابوس خورشید ماهت
یک سینه دارم سخن من، سنگ صبورم تو هستی
من با نگاه تو خلوت … آقای آیینه! رُخصت
بیداد میبارد ای خوب! از عصر، این عصر سُربی
کو نور موعود مهدی؟ کو تکسوار عدالت؟
ای قبله سبز هشتم، مولای عشق و تبسُّم!
رحمت بخوان حضرت عشق، اِقراء بِاسمِ … محبّت
امروز، روز بهشت است، نور تو میبارد از عرش
چشم زمین روشن از توست، ای آفتاب ولایت
٭٭٭
عید است و لبهای مستم، مشغول رقص تبسُّم
سرریز شد هشتمین خُم، ای مِیْ پرستان، بشارت
رضا اسماعیلی
ای بقیّه خدا!
مردی
ـ از تبار لالهها ـ
به درک ارتفاع عشق
میرسد.
واژههای داغ را
بیاورید
واژه فراق را
بیاورید!
چارُق و عصای من کجاست؟
راه را
چهگونه میشود برُفت؟
عاشقی، غریبه نیست
کربلای پنج تن
به گوش میرسد.
ای بقیّه خدا!
به داد اشکهای سرخِ ما
برس!
ابوالقاسم حسینجانی
غزّه
نشسته بر سر تابوت کودکان غزّه
گشوده تا به خدا، ناله و فغان غزّه
به شعلهخوانی او، آسمان هم آوا شد
فراز بام فلک کرده پرفشان غزّه
چکامهای که سروده ز نای پُر خونش
گذر نموده ز آفاق کهکشان غزّه
گرفته آینهای پیش روی نامردان
ز پارههای تن کودک و جوان غزّه
به آخرین نَفَس ما امیدها باقیست
به لالهای بشود دهر، گلستان غزّه
غمین مباش که تمهید عشق خون شماست
اگر چه تیغ رسد تا به استخوان غزّه
خوشا به خاک تو، همسنگ کربلا گردید
که جای سجده دلهاست، این مکان غزّه
زمانه گرچه «پریشان» نموده عالَم را
ثمر دهد به جهان خون عاشقان غزّه
حجّتی (پریشان)
دل بیشکیب
آقا نیامدی تو و عالم غریب شد
کار تمام مردم دنیا عجیب شد
دَم میزنند از تو و عشقت ولی دریغ
دست صداقتی که فشردم فریب شد
یک عدّه مضطرب، نگرانند و منتظر
دست دعا بلند به اَمّن یُجیب شد
من ماندم و دو چشم به ره مانده در گذر
مولا نیامدی و دلم بیشکیب شد
شیطان فریفت آدم و سیبی به او خوراند
رَحمیکه باغ زندگیم پُر ز سیب شد
خار گناه بس که خلیده به چشم ما
دل از نگاه روی گُلت بینصیب شد
مردم دلی به پاکی آئینهها کجاست؟
اِنگار دست عاطفهها نانجیب شد
تنهایی (رضا) و غریبی و درد عشق
آقا نیامدی تو و عالم غریب شد
غلامرضا زربانویی
پرنده زخمی
گذشت فصلِ جدایی، تو خود وصالم ده
میانِ مجلسِ نیلوفران جلالم ده
چه روزگارِ عجیبی! ملولم از دستش
تو ای کبوترِ آواره شرحِ حالم ده
شکسته شهپر و بالم، چه دورم از یاران!
خدایِ من! مددی، چون پَری دو بالم ده
منم پرنده زخمی میانِ نیزاران
ز دست و دامنِ خود دانه حلالم ده
سکوتِ چشمِ من از التماس لبریزست
ز چشمه لبِ خود قطرهای زلالم ده
مرا و گستره ذاتِ یار، التّوبه
اگر که لب بگشایم زبانِ لالم ده
ز حلقِ عاشق افتاده این سخن جاریست
که بختِ خوش به شب و روز و ماه و سالم ده
منم به نغمه داوود شهره در عالم
بیا به تربتِ پُر لاله انتقالم ده
محمّدحسن داودیان
رُباعیّات انتظار
بر آمدنت جهان تفأل زده است
خورشید دوباره بر زمین پل زده است
برخیز و بیا که در قدومت، حتّی
پاییز به گیسوی خودش گل زده است
٭٭٭
ای کشف و شهود عشق، پیشینه تو
آتشکدهای ز شور در سینه تو
خورشید، مجاز و آسمان، ظرف مجاز
در صبح چراغانی آدینه تو!
٭٭٭
با آبی آب و چلچراغی در دست
با یک دل بیقرار و شوری سرمست
از شوق زیارت تو حتّی پاییز
مانند بهار طاق نصرت زده است!
٭٭٭
بر لوح غمین دل، شکرخنده ز توست
جام غزل و نشاط، آکنده ز توست
ما راهسپار جادّه امروزیم
ای وارث ذوالفقار! آینده ز توست
٭٭٭
زهرا محدّثی خراسانی
ماهنامه موعود شماره ۱۱۶