پنجره ها بازند
ماه اما
داخل نمى شود
این خانه بى تو
همیشه تاریک است.
تنهایى
معبدى است
که زانو مى زنم در آن
و دعا مى خوانم
که دوست بیاید.
رحمت حقى پور
تنهاترین عاشق
این راه امشب مرد کم دارد
این چاه امشب درد کم دارد
این کوچه هاى ساکت و تاریک
یک خیّر شبگرد کم دارد
لبخند و نان گرم هر شب را
این خانه هاى سرد کم دارد
مرغ سحر دیگر نمى خواند
انگار یک همدرد کم دارد
بعد از تو، اى تنهاترین عاشق!
این شهر، آرى، مرد کم دارد.
حمیدرضا شکارسرى
موعود
ساده است اگر بهار
جنگلى سترگ را
برگ و بر دهد
یا پرنده را
ز شاخه اى به شاخه اى دگر سفر دهد
من در انتظار آن بهار گرم و بیقرار و آفتابى ام،
مى رسد
مرا عبور مى دهد ز روزهاى سرد سخت
خاک را پرنده مى کند؛
سنگ را درخت…
مصطفى على پور
موعود شماره چهل و یک