شوق وصال


دریا در غدیر

از کران مشرق آمد عالم آرا در غدیر
با طلوعى جاودان، خورشید بطحا در غدیر
مسند انداز زمین شد آسمان آن دم که دید
در فراز این فرود، عرش معلاّ در غدیر
ز آن دو پیکر تیغ تا جوید فروغ ایزدى
خیمه بر بام فلق افراشت جوزا در غدیر
ریخت گردن بند پروینى به بزم آفتاب
بر جبین موج، رقصان شد ثریا در غدیر
هر ستاره، دیده اى شد، دیده اى چشم انتظار
کهکشان را تا ببیند مرتضى را در غدیر
تا على دست خدایى کرد بیرون ز آستین
از بغل بیرون نیامد دست بیضا در غدیر
با ولایت استوار، آیین یزدانى نگشت
بر اهورایى سریر نور، الاّ در غدیر
مثل شبنم پاک از دامان گل پرواز کن
تا مگر آگه شوى از راز دریا در غدیر
برکه کى دریاى پر گوهر برآرد در کنار
اى عجب ناممکن آمد ممکن، اما در غدیر
ز آن خفم سربسته خضر آورد آب زندگى
مردگان را مژدگانى جان مسیحا در غدیر
تا برافروزد تنور شعله خیز کربلا
سر کشید از خاک گلگون، لاله لا در غدیر

مشفق کاشانى

دفرّف ولایت
این زمین بانگ وفادارى او ساز نکرد
چاه هم غفصه تنهایى او باز نکرد
آن لبى کز صدفش دفر ولایت مى ریخت
در غدیرى ز خفم افشاى یکى راز نکرد
در سراى ازلى هفلهفله اى خاست به پا
آسمان یک ورق از قصه هم آغاز نکرد
آن همه نازف على بر فلک و مفلک و مَلَک
سوى مسکین نگهى از سرف آن ناز نکرد
تا قلم شرح غدیر خفمف او داد به دل
دل به جز نام على بر قلم آواز نکرد

بهناز رستمى (شهپر)


بهار حضور

صداى بالا ملایک ز دور مى آید
مسافرى مگر از شهر نور مى آید؟
دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت
مگر که موسى عمران ز طور مى آید؟
شراب ناب تبلور به شهر آوردند
تمام شهر به چشمم بلور مى آید!
ستاره اى شبى از آسمان فرود آمد
و مژده داد که، صبح ظهور مى آید
چقدر شانه غمبار شهر حوصله کرد
به شوق آنکه پگاه سفرور مى آید
مسافرى که شتابان به یال حادثه رفت
به بال سرخ شهادت، صبور مى آید!
به زخمهاى شقایق قسم، هنوز از باغ
شمیم سبز بهار حضور مى آید
مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک ست؟
صداى پاى سواران ز دور مى آید!

ناصر فیض


نذر امام مهدى(ع)

از پشت دیوار قرون یکروز، مردى مى آید از خدا سرشار
با کوله بارى از شقایق پر، با هیأتى از کربلا سرشار
صدها چو داود نبى مَستند، از عطر آواز نگاه او
با او تمامف این سکوتستان، مى گردد از شعر خدا سرشار
مى آید و فوج کبوترها، از چشمهایش بال مى گیرند
خواهد شد، آرى! آسمان آنروز، از وسعت پروانه ها سرشار
فردا تمام خاک مى بالد، بر وسعت آیینه هاى سبز
فردا تمام خاک خواهد شد، از نان و گل نور و صدا سرشار
اى چشمهاى انتظار آلود، باید شکیباتر ازین باشید
وقتى که چشم مست آیینه ست، از انتظار بهت زا، سرشار

نعمت اللَّه شمسى پور

 


موعود شماره چهل و یک

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *