کجاست شمس طلیع

سپاس و حمد خدایى که خالق است و ولى
خداىف جود و سخا و خداىف لم یَزلى
خداى فارج هَمّف و ساتر العورات
خداى واحد و فرد و ونور فى الظلمات
سپس درود فراوان به آن سراجف منیر
به مصطفى، به محمد(ص)، به آن رسولف بشیر
سلام بر یل میدانف کارزار، على(ع)
سوارف صف شکنف دشمنف نزار، على
سلام و رحمت و برکت به سیدالسادات
امیرف کلف جفیفوش و صاحفبَ الغَزَوات
بر آن مفذَکّفر و مفنذفر لفکفلّف قَومف هاد
امیر قافله عشق، آن سبیلف رَشاد
سلام کامل و وافر به حجه الاَبرار
على ولىّف خدا، مَا اطَّرَدَ لَیلٌ و نَهار
سلامف من به مدینه، به آیه تطهیر
به حجّف آخر احمد، به چشمه سارف غدیر
چو گشت موسمف هجرانف آن رسولف نذیر
رسید، آیه اَلیَوم، روزف عید غدیر
که اى رسول، خبر ده زف آن چه بر تو رسید
نترس، یَعصفمفکَ اللَّه، آن حمیدف مجید
بگو که من به جز از دوستى به ذفى القربى
نخواهم اجرف رسالت در این جهان زف شما
على و من به مثالف درختف واحده ایم
براىف خلقتف عالم، اساس و قاعده ایم
که شهرف حکمت و دانش منم على درف آن
امیرف بدر و حفنَین و عصاره دل و جان
خداى من! ز تو خواهم که وَالف مَن والاه
تو یار و یاور او باش، عادف مَن عاداه
پس از شهادتف مولا، دلیلف ره حسن است
حسین، بعدف برادر، امامف مرد و زن است
ز نسلف پاک حسین اند، نفه امام برین
سبیلف بعد سبیلف و هادیانف امین
فغان ز کینه اعداء که نسلف پیغمبر
شده است کشته امامى پس از امامف دگر
به اهل بیت پیمبر، یَضفجّف اَلضَّاجفون
به اشک و ناله و ندبه، یَعفجّف اَلعاجّفون
کجاست هادىف دوم، حسن و یا، که حسین
صدیقف بعد صدیقف ز نسلف پاکف حسین
کجا شدند فروزنده اخترانف منیر
سفینه هاى نجاتف ز گردبادف سعید
کجاست منتظرف ما، مفبفیدف اهلف ففسوق
کجاست واسطه فیضف خالق و مخلوق
کجاست مفنتقفمف ما کجاست بابف خدا
کجاست، افبنف بتول و کجاست شمسف ضفحى
کجاست پایه ایمان، کجاست نجمف زهیر
کجاست شمسف طلیع و کجاست ماهف منیر
کجاست وعده حق، کو کجاست نورف دو عین
کجاست طالبف خونف شهیدف تشنه، حسین
کجاست هادمف شرک و کجاست پرچم دین
بقیهاللَّهف فى الاَرض، رهنماىف متین
کجاست طامفسف آثارف زَیغف وَالاَهواء
کجاست صدرف خلایق و صاحب التقوى
عزیزٌ علىّ اَرَى الخلقف لاتفرى، بَرف من
اَبى و نفسى و افمّفى فداک یابن حسن
متى تَرانَا نَراکَ وَقَد نَشَرتَ لفواء
افلى متى اَحارف فیکَ یا مولاى
عزیزف از تبف هجران، وَ دفونفىَ البَلوى
وَ لایَنالفکَ مفنّفى ضَجفیجٌ ولا شَکوى
بیا ز غیبت و هجران، تمام کن مهدى
بیا غریبف مهاجر، قیام کن مهدى

بیا ز مشرقف عالم، سوارف ناپیدا
پناهف بى کسىف ما، ذخیره فردا
شکیب، بى تو ندارد دلم، در این تب و تاب
زف پشتف پرده غیبت، ظهور کن، بشتاب
غریبف خسته تنها، گفلف اَهورایى
گواه داده دلم، تو ز راه مى آیى
بیا که صبحف شبف انتظار، نزدیک است
قرارگاه دلف بى قرار، نزدیک است
زمین نظاره گرف ظلم و فتنه و غوغاست
بیا که چشمف عدالت به دستهاىف شماست
بیا که مژده وصلت بهار کرده خزان
نسیم بوىف خوشت زنده مى کند دل و جان

سروستان، جمیله کهندل

 


موعود شماره چهل و یک

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *