یک فروغ روى او

با حضور تو
آفتاب چه شرمگین است!
از پس هزار ابر
بیرون بیا.

توفان بیداد مى کند.
مرا به کشتى ات راه مى دهى؟

گاه گاهى
– براى همیشه –
نگاهمان کن.

تو،
تنها به خود مى مانى.

غیبت و دوستى.

دیر نکرده اى؟!

»پاى ارادت«
در پى تو مى گردد.

حفسنت،
یوسفى تر.

مى آیى؟
منتظرت مى مانم.

از اندیشه خود
سرشارم کن!

قاب خیال من
پر از تصویر توست.

آنان که درس عاشقى نخوانده اند؛
قدر انتظار نمى دانند.

با چشم منتظر هم مى شود
عشق را نجوا کرد.

با تلاوت تو
صد بار زنده مى شوم!

 

موعود شماره سى وهشت

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *