شوق وصال

 

غمین مباش
غمین مباش برادر، که یار مى آید
قرار بخش دل بیقرار مى آید
به رغم ظلمتیان، دل به تیرگى مسپار
فروغ مهر پس از شام تار مى آید
خزان گل به سرآید، پس از تهاجم دى
به شاخه، شاخه گل، نوبهار مى آید
دل از غبار ملالت، زلال آینه بخش
که بى غبار گل انتظار مى آید
تغافل من و تو، موجب تأخّر اوست
بیا و خانه بیارا، نگار مى آید
لطافتیست به طبع وصال جوى شما
وَافن یَکاد بخوان، گلعذار مى آید
ز اشک دیده تو، جنس مژده مى بارد
چو از کرانه یکى تکسوار مى آید
بیا و دست »پریشان« بگیر و نفدبه بخوان
که یار رفته سفر آشکار مى آید
محمدحسن حجتى (پریشان)

غزل انتظار
بیا به خلوت ما اى فروغ دیده بیا
در این سیاهى شب همچنان سپیده، بیا
هزار تیر شهابم به جان رسد هر شب
فلک به قصد دل ما کمان کشیده، بیا
بود به دیده ما روز چون شب تیره
کنون که دامن شب را شفق دریده، بیا
ز بس که در طلبت کو به کو سفر کردم
چه خارها که به پاى دلم خلیده، بیا
دلى نمانده که بى تو به دیگرى بندم
که آب شد دل و آمد ز راه دیده، بیا
ز باغ خاطر ما سر زند گل نرگس
کدام گل چو تو در باغ جان دمیده، بیا
»بسیط« بى تو ندارد سر غزل خوانى
خوش است باتوغزل گفتن و قصیده، بیا

حسرت نگاه
سپیده سرزدوشب رفت وقرص ماه شکست
سکوت خلوت شب را دم پگاه شکست
بیا که در شب هجر تو اى شه خوبان
دلى که بود چو کوهى، زغم چو کاه شکست
به جست وجوى تو بودم به هر کجا رفتم
که پاى صبر و شکیبم ز رنج راه شکست
نیامدى که ببینى چگونه آینه ها
به انتظار تو در حسرت نگاه شکست
کنون که کاسه صبرم ز غم شده لبریز
بیا که پشت مرا سیل اشک و آه شکست
کجایى اى گل نرگس که بى حضور رخت
تمام رونق باغ گل و گیاه شکست
ز هجر یار مکن شکوه و گلایه »بسیط«
که گاه موسم پیروزى است و گاه شکست مصطفى طایى شمیرانى (بسیط)

مرا بخوان
صدایم کن
اى اشتیاق بى انتها
اى ایستاده بر فراز زمان
که رهگذرى خسته ام
در بیابانى بى آب
تفتیده در آفتاب
و تو تک درخت صحرایى
با سایبانى گسترده و آبى روان
مرا سوى خویش بخوان
اى رویش بهار در هجوم خزان
که درمانده ام در چالش هاى زندگى
و همهمه هایى که نام مرا فریاد مى زنند
و تو برتر از هر صداى آشنا و دلنشینى
با طنین گرم هدایت
مرا از یاد مبر
که مى سوزم
در آتشى که خود برافروخته ام
و تنها تو مى توانى
خنکاى سرود ابراهیم را
در گوش آتش بخوانى
مرا بخوان در خوش ترین خاطره ایام
در جشن حضور
ع – آزاد

شمیم نام شما
دلم غبار گرفته از انتظار اینک
بیا ببین که دلم مانده غصه دار اینک
بیار باده و بزم مرا مهیا کن
که آمده است ز ره فصل نوبهار اینک
سکوت حق مرا زیر پا نهاد افسوس
و برد از کف من طاقت و قرار اینک
هزار سال دلم در هواى تو جوشید
و مانده است به شوقت چو چشمه سار اینک
همیشه روز شما هست و با شما هستم
که دیده است دلم عشق تک سوار اینک
تمام شعر من اینک شمیم نام شماست
دلم غبار گرفته از انتظار اینک مهدى طهماسبى

بازآ عزیز مصطفى!
اى حاصل نخل نبى، اى نور چشمان على
اى مادر تو فاطمه، ماه شب تار همه
اى یادگار انبیا، اى وارث خون خدا
اى ماه آن ماه آفرین، اى نور و خیرالعالمین
اى روح تو روح الامین، باشى امام آخرین
اى مخزن اسرار حق، اى جلوه گاه ذات حق
آن مهدى یزدان تویى، آن هادى دوران تویى
آن مصلح آخر تویى، آن آخرین یاور تویى
آن حجت داور تویى، فرقان تویى انسان تویى
سرچشمه عرفان تویى، آمال انس و جان تویى
من عاشق دیدار تو، شیدا شوم از یاد تو
سرگشته از سوداى تو، بازآ طبیب ما تویى
اى قائم دوران بیا، اى صاحب انسان بیا
بازآ که جام صبرمان، لبریز شداز عشق تو
شیعه بوَد مجنون تو، عالم فداى موى تو
سیف على ابروى تو، قرآن تماماً خوى تو
اى حجت قائم بیا، تنها تویى منجى ما
اى سنبل و ریحان بیا، کاراترین درمان تویى
حامى تویى، والى تویى، ثانى عشر تنها تویى
یوسف تویى، یعقوب تویى، بازآ عزیزمصطفى
برکن حجاب غیبتت، بیرون بیا از خلوتت
بازآ تویى موعود من، نظمى بده بر نظم من
بى وزن شد این شعر من از هجر تو، مَه روى من
شاعر شدم از عشق تو، شرمنده ام از مهر تو
من عاشق گیسوى تو، دارم هواى کوى تو
جانم فداى موى تو، قوس و قزح ابروى تو
بازآ و لبخندى بزن، اى آخرین محبوب من
آتش مزن بر جان من، اى دیدنت سوداى من
اى منتها آمال من، بازآ حبیب جان من
بر قلب من والى تویى، بنما رخت هادى تویى
هم درد و هم درمان تویى، هم روح و هم ریحان تویى
اى که ولایت حق تو، باشد امامت رسم تو
شافع شو ما را در جزا، اى شافع امت بیا
اى آخرین شمس و ضحى، بازآ بیا امید ما!
سید محمدمهدى سید على آقا – رشت

 

 موعود شماره سى وپنج

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *