شیعه‌ عاشق

پریوش‌ دانش‌نیا

 

 
 «یا علی‌» ای‌ که‌ مرد از ته‌ دل‌ گفت‌ سکوت‌ اتاق‌ را شکست‌. پاهای‌ خسته‌اش‌ را که‌ خواب‌ رفته‌ بود صاف‌ کرد و به‌آرامی‌ ازجا برخاست‌. سرش‌ گیج‌ رفت‌، دستش‌ را به‌ لبه‌ طاقچه‌ پر از کتاب‌ بالای‌ سرش‌ گرفت‌ و با دست‌ دیگر چشمان‌ خسته‌ و متورمش‌ را مالید. با احتیاط‌ خم‌ شد و کتابهایی‌ را که‌ روی‌ میز و دور و برش‌ پراکنده‌ بودند؛ مرتب‌ کرد. هر کتاب‌ یادآور رنجهایی‌ بود که‌ برای‌ تهیه‌کردنش‌ متحمل‌ شده‌ بود. شش‌ سال‌ از روزی‌ که‌ فکر تألیف‌ دایره‌المعارف‌  «الغدیر»  در ذهنش‌ جرقه‌ زده‌ بود، می‌گذشت‌. از همان‌ ابتدای‌ کار دو مشکل‌ بزرگ‌ سر راهش‌ قرار گرفته‌ بود، مشکلاتی‌ که‌ هرچه‌ می‌گذشت‌ بیشتر می‌شد. یکی‌ از این‌ مشکلات‌، نبودن‌ کتابخانه‌ عمومی‌ و تخصصی‌ در شهر نجف‌ بود و دومین‌ مانع‌ نبودن‌ متون‌ و استادان‌ و منابع‌ و مأخذ تاریخی‌ و ادبی‌ علمی‌؛ بدون‌ دسترسی‌ به‌ این‌ منابع‌ نیز امکان‌ ادامه‌ کار نبود. یادش‌ آمد که‌ چگونه‌ برای‌ به‌دست‌ آوردن‌ تعدادی‌ از این‌ کتابها و منابعی‌ که‌ به‌ آنها نیاز داشت‌، شهرهای‌ نجف‌، کربلا، کاظمین‌، بغداد، سامرا و کشورهای‌ هند، ایران‌، پاکستان‌ و بسیاری‌ دیگر از سرزمینها را زیرپا گذاشته‌ بود. با تنگدستی‌ که‌ داشت‌ امکان‌ خریداری‌ کتابها نیز برایش‌ نبود، همین‌ که‌ خرج‌ سفر را تأمین‌ می‌کرد، خود کار بزرگی‌ بود. اغلب‌ مجبور شده‌ بود از کتابها رونویسی‌ و نسخه‌برداری‌ کند. بسیاری‌ از کتابهای‌ مورد استفاده‌اش‌ حاصل‌ بیداریهای‌ شبانه‌اش‌ بود. شبهایی‌ که‌ انگشتانش‌ از فرط‌ خستگی‌ بی‌حس‌ می‌شدند و دیگر قادر به‌ نگهداری‌ قلم‌ نبودند؛ اما او بی‌توجه‌ به‌ خستگی‌ مفرط‌ جسمی‌اش‌ شب‌ و روز می‌نوشت‌. در سایه‌ همین‌ تلاشها و زحمات‌ طاقت‌فرسا بود که‌ تقریباً بسیاری‌ از منابع‌ مورد نیازش‌ را جمع‌آورده‌ بود، اما آنچه‌ که‌ آرامش‌ را از او گرفته‌ بود، بی‌نتیجه‌ ماندن‌ زحماتش‌ برای‌ به‌دست‌ آوردن‌ نسخه‌ای‌ از کتاب‌  «صراط‌ المستقیم‌»  تألیف‌ علامه‌ نباطی‌ بیاضی‌ (م‌ ۸۷۷ ق‌.)، یکی‌ از علمای‌ بزرگ‌ شیعه‌ بود. به‌هر دری‌ زده‌ بود، از هر کسی‌ سراغش‌ را گرفته‌ بود. شهرها را زیرپا گذاشته‌ بود، اما فایده‌ای‌ نداشت‌. فقط‌ می‌دانست‌ شخصی‌ در نجف‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ کتاب‌ را دراختیار دارد و او علی‌رغم‌ میل‌ باطنی‌اش‌ برای‌ ادامه‌ کار ناچار بود که‌ به‌ او مراجعه‌ و تقاضا کند.
 تقاضا از کسی‌ که‌ نمی‌شناختش‌ برایش‌ ساده‌ نبود؛ اما عشق‌ خدمت‌ به‌ اهل‌ بیت‌، بخصوص‌ مولای‌ متقیان‌ چنان‌ در وجودش‌ ریشه‌ کرده‌ بود که‌ تلخی‌ تقاضا را از خاطرش‌ می‌زدود. تصمیمش‌ را گرفت‌، باید هرجوری‌ که‌ بود سراغ‌ صاحب‌ کتاب‌ می‌رفت‌.
         
 صدای‌ دلنشین‌ اذان‌ که‌ از مناره‌های‌ مساجد و حرم‌ مطهر امیرالمؤمنین‌ بلند شد، وضو گرفت‌، عبایش‌ را بر روی‌ دوش‌ انداخت‌ و راهی‌ حرم‌ شد… پس‌ ازنماز نگاهی‌ به‌ اطراف‌ کرد، صدای‌ صحبت‌ چندنفر توجهش‌ را جلب‌ نمود. خوب‌ که‌ دقت‌ کرد، همان‌ شخص‌ صاحب‌ کتاب‌ را دید که‌ با دو نفر از علما در ایوان‌ مطهر نشسته‌ و مشغول‌ صحبت‌ بود. عزمش‌ را جزم‌ کرد و به‌ جمع‌ آنان‌ نزدیک‌ شد و پس‌ از سلام‌ و احوالپرسی‌ گفت‌:
 ـ حاج‌ آقا! بنده‌ را می‌شناسید؛ چندین‌ سال‌ است‌ که‌ برای‌ تألیف‌ کتابی‌ درباره‌ مولایمان‌ امیرالمؤمنین‌ مقیم‌ نجف‌ شده‌ام‌. بسیاری‌ از کتابها را نسخه‌برداری‌ و تهیه‌ کرده‌ام‌. نیاز شدیدی‌ به‌ مطالعه‌ کتاب‌  «صراط‌ المستقیم‌» دارم‌. شنیده‌ام‌ جنابعالی‌ این‌ کتاب‌ را دراختیار دارید. می‌خواستم‌ تقاضا کنم‌ آن‌ را چند روزی‌ به‌من‌ امانت‌ دهید و مطمئن‌ باشید صحیح‌ و سالم‌ به‌ شما برمی‌گردانم‌.
 ـ بله‌! درست‌ شنیده‌اید، من‌ این‌ کتاب‌ را دارم‌، اما فعلاً به‌دلایلی‌ از امانت‌ دادن‌ آن‌ معذورم‌.
 ـ اگر امانت‌ نمی‌دهید، اجازه‌ بفرمایید هر روز چند ساعتی‌ بیایم‌ و در دالان‌ بیرونی‌ منزلتان‌ بنشینم‌ و مطالعه‌ کنم‌.
 ـ اینهم‌ که‌ نمی‌شود، مقدور نیست‌، فعلاً کمی‌ صبر کنید، شاید شرایطی‌ به‌وجود بیاید که‌ برای‌ من‌ هم‌ مقدور باشد.
 ـ حاج‌ آقا! من‌ این‌کار را شروع‌ کرده‌ام‌ و قصدم‌ خدمت‌ به‌ اهل‌بیت‌ و معرفی‌ مولایمان‌ علی‌، علیه‌السلام‌، به‌ جهانیان‌ است‌. عمر هم‌ دست‌ خداست‌، کی‌ می‌دونه‌ فردا زنده‌ است‌ یا مرده‌، من‌ الان‌ به‌ علت‌ دسترسی‌ نداشتن‌ به‌ این‌ کتاب‌ کارم‌ متوقف‌ شده‌ است‌، راضی‌ نشوید کاری‌ که‌ به‌نام‌ ایشان‌ و برای‌ ایشان‌ شروع‌ شده‌ ناقص‌ بماند.
 ـ کسی‌ که‌ می‌خواهد کتاب‌ بنویسد اول‌ همه‌ منابعش‌ را تهیه‌ می‌کند. شما مرا مجبور می‌کنید که‌ صراحتاً به‌شما بگویم‌، شما هرگز این‌ کتاب‌ را نخواهید دید و بنده‌ قصد ندارم‌ نه‌ الان‌ و نه‌ هیچ‌وقت‌ دیگر این‌ کتاب‌ را دراختیار جنابعالی‌ و یا کس‌ دیگری‌ بگذارم‌. امری‌ نیست‌؟ خدا نگهدار!
 دیگر بقیه‌ سخنانش‌ را نمی‌شنید، گویی‌ طاق‌ آسمان‌ بر سرش‌ آوار شد، سرش‌ گیج‌ رفت‌، قلبش‌ فشرده‌ شد و غمی‌ سنگین‌ همه‌ وجودش‌ را لبریز کرد… صاحب‌ کتاب‌ رفته‌ بود و او را بهت‌زده‌ از اینهمه‌ بفخل‌ برجای‌ گذاشته‌ بود. قطرات‌ درشت‌ اشک‌ از چشمهایش‌ لغزید و بر روی‌ گونه‌هایش‌ ریخت‌. رو به‌ حرم‌ مطهر چرخید و بی‌اختیار گفت‌:
 ـ قربان‌ مظلومیت‌ آقا! از مظلومیت‌ شما و اینکه‌ اول‌ مظلوم‌ تاریخی‌ زیاد شنیده‌ بودم‌، اما، دشمنانت‌ را در میان‌ دیگران‌ می‌جستم‌. امروز در کنار قبر مطهرت‌ از یکی‌ از شیعیانت‌ سخنانی‌ شنیدم‌ که‌ سند مظلومیت‌ امروزت‌ بود… یکی‌ از دوستداران‌ و ارادتمندانت‌ کتابی‌ در فضایل‌ و حقانیت‌ شما نوشته‌ و یکی‌ از عاشقان‌ و خدمتگزارانت‌ هم‌ می‌خواهد آن‌ را بخواند و به‌ دیگران‌ برساند. اما شیعه‌ای‌ دیگر که‌ آن‌ را دراختیار دارد مانع‌ می‌شود… و هق‌ هق‌ گریه‌اش‌ در همهمه‌ جمعیت‌ حَرَم‌ گم‌ شد…
 ناگهان‌ احساس‌ آرامش‌ عجیبی‌ تمام‌ وجودش‌ را فرا گرفت‌، سر بلند کرد، چشمانش‌ را به‌ حرم‌ دوخت‌. حسی‌ دلپذیر از حرم‌ مطهر به‌ سویش‌ سرازیر بود، رگه‌های‌ شادی‌

 
 و نشاط‌ در دلش‌ ریشه‌ دواند و بیشتر و بیشتر شد، چه‌ نشاط‌ غریبی‌ و چه‌ شعف‌ غیرمنتظره‌ای‌، چیزی‌ به‌ دلش‌ افتاده‌ بود «فردا صبح‌ به‌ کربلا برو»، «فردا صبح‌ به‌ کربلا برو». سبک‌ و با نشاط‌ از جا برخاست‌ «فردا صبح‌ به‌ کربلا می‌روم‌» برای‌ چه‌؟ نمی‌دانست‌.
         
 السلام‌ علیک‌ یا اباعبدالله‌! السلام‌ علیک‌ یابن‌ رسول‌الله‌… زیارتنامه‌ را که‌ خواند، آمد و کنار قبر شش‌ گوشه‌ اباعبدالله‌ الحسین‌ نشست‌، حرم‌ تقریباً خلوت‌ بود، وسط‌ هفته‌ بود و اول‌ صبح‌، دستش‌ را به‌ ضریح‌ گرفت‌ و غرق‌ در ماجرای‌ مظلومیت‌ خاندان‌ نبوت‌ شد. دیشب‌ در جوار مظلومترین‌ پدر و امروز زائر مظلومترین‌ فرزند بود. آمد و شدی‌ در حرم‌ نبود، چند نفر از زوار در گوشه‌ای‌ زیارتنامه‌ می‌خواندند. پیرزنی‌ مریض‌احوال‌، شال‌ خود را به‌ امید شفا به‌ حرم‌ اباعبدالله‌ گره‌ زده‌ بود و از ته‌ دل‌ فریاد می‌زد: یا سیدی‌! یا حسین‌!
 نگاهش‌ را از او هم‌ برگرفت‌ ودوباره‌ چشم‌ به‌ ضریح‌ دوخت‌. می‌دانست‌ که‌ او را خوانده‌اند، پس‌ منتظر نشست‌. ناگهان‌ سنگینی‌ دستی‌ را روی‌ شانه‌هایش‌ احساس‌ کرد و صدایی‌ آشنا که‌ می‌گفت‌:
 ـ آقای‌ امینی‌ سلام‌ علیکم‌! چه‌ عجب‌ وسط‌ هفته‌ به‌ کربلا آمده‌اید؟ رسم‌ علما اینست‌ که‌ شبهای‌ جمعه‌ مشرّف‌ می‌شوند.
 صاحب‌ صدا را می‌شناخت‌، فرزند یکی‌ از شخصیتهای‌ محترم‌ و اهل‌ علم‌ بود که‌ خود نیز به‌حسن‌ شهرت‌ زبانزد بود.
 ـ برای‌ کاری‌ آمده‌ام‌، البته‌ همه‌ روزها، روزهای‌ خداست‌. آستان‌ این‌ بزرگان‌ است‌ و سر ارادت‌ ما، پناهی‌ جز این‌ بزرگواران‌ نداریم‌.
 ـ راستی‌ آقای‌ امینی‌، خوب‌ شد شما را زیارت‌ کردم‌. خواهشی‌ داشتم‌.
 ـ بفرمائید، در خدمتم‌!
 ـ مدتی‌ است‌ پدرم‌ مرحوم‌ شده‌اند و تعدادی‌ کتاب‌ قدیمی‌ ارزشمند از ایشان‌ باقی‌ مانده‌ که‌ بدون‌ استفاده‌ درگوشه‌ خانه‌ افتاده‌ است‌. مرام‌ پدرم‌ این‌ بود که‌ هرچیز را به‌اهلش‌ می‌سپرد، اگر فرصتی‌ دارید تشریف‌ بیاورید و اینها را ببینید، شاید چیزی‌ از آن‌ میان‌ به‌درد شما بخورد. اگر بود، امانت‌ ببرید بعد برگردانید.
 ـ البته‌ با کمال‌ میل‌!
 و دو مرد راهی‌ شدند. کتابها مرتب‌ و بر روی‌ هم‌ در صندوقی‌ چیده‌ شده‌ بود، اما باور کردنی‌ نبود. نسخه‌ای‌ بسیار تمیز و نفیس‌ از  «صراط‌ المستقیم‌»  بر روی‌ همه‌

 
 کتابها قرار داشت‌ وچند لحظه‌ بعد صدای‌ گریه‌ صاحبخانه‌ که‌ از ماجرا مطلع‌ شده‌ بود همراه‌ با علامه‌ در فضای‌ خانه‌ پیچید…
         
 شیخ‌ عبدالحسین‌ امینی‌، معروف‌ به‌ علامه‌ امینی‌، نویسنده‌ کتاب‌ «الغدیر» در سال‌ ۱۳۲۰ هجری‌ قمری‌ در شهر تبریز به‌دنیا آمد و در همانجا نیز تحصیل‌ کرد. سپس‌ علوم‌ اسلامی‌ را از استادان‌ بنام‌ فرا گرفت‌ و راهی‌ نجف‌ شد. مقام‌ علمی‌ او در جوانی‌ به‌حدی‌ رسید که‌ از مراجع‌ بزرگی‌ چون‌ سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌ و میرزا محمد حسین‌ نائینی‌ و شیخ‌ عبدالکریم‌ حائری‌ یزدی‌ و شیخ‌ محمد حسین‌ کمپانی‌ اصفهانی‌ اجازه‌ اجتهاد گرفت‌. سپس‌ به‌ زادگاه‌ خود بازگشت‌ و مدتی‌ در تبریز مقیم‌ شد و به‌کار و کسب‌ پرداخت‌، اما چون‌ علاقه‌ به‌ تألیف‌ و تحقیق‌ داشت‌ مجدداً به‌ نجف‌ بازگشت‌ و نخستین‌ تألیف‌ خود را به‌ نام‌ «شهداء الفضیله‌»  در یک‌ مرکز بزرگ‌ علمی‌ در نجف‌ منتشر کرد. او در این‌ هنگام‌ ۳۵ سال‌ داشت‌ و در همان‌ زمان‌ بود که‌ شیخ‌ آقا بزرگ‌ تهرانی‌ که‌ خود از علما و کتابشناسان‌ بزرگ‌ شیعه‌ است‌ ایشان‌ را علامه‌ امینی‌ نامید و ادیب‌ معروف‌ میرزا محمد علی‌ اردوبادی‌ هنگامی‌ که‌ وی‌ ۳۲ سال‌ داشت‌ قصیده‌ای‌ در وصف‌ علم‌ و تقوا و علو و عظمت‌ روحی‌ ایشان‌ سرود. یعنی‌ زمانی‌ که‌ هنوز علامه‌ تألیف‌ اثر بزرگ‌ خود  «الغدیر»  را آغاز نکرده‌ بود. از آن‌ پس‌ علامه‌ مدت‌ چهل‌ سال‌ از عمرش‌ را به‌ تحقیق‌ و پژوهش‌ گذراند و علاوه‌ بر  «الغدیر»  بیش‌ از دهها کتاب‌ ارزشمند دیگر تألیف‌ کرد.
 علامه‌ فقید محمدتقی‌ جعفری‌ اقدام‌ ارزشمند علامه‌ امینی‌ و تألیف‌ الغدیر را مؤثرترین‌ گام‌ در زدودن‌ گرد و غبار تاریخ‌ از چهره‌ امیدبخش‌ علی‌ ابن‌ ابی‌طالب‌ دانسته‌ است‌.
 از دیگر کارهای‌ ارزشمند او که‌ به‌علت‌ دسترسی‌ نداشتن‌ به‌ منابع‌، بسیاری‌ از کتابها را نسخه‌برداری‌ کرده‌ بود تأسیس‌ کتابخانه‌ بزرگ‌ نجف‌ به‌نام‌  «مکتب‌الامام‌ امیرالمؤمنین‌ العامه‌»  است‌. او که‌ خود برای‌ تألیف‌  «الغدیر» رنجهای‌ زیادی‌ کشیده‌ بود؛ از گروهی‌ از دانشمندان‌ و نیکوکاران‌ سرشناس‌ ایران‌ زمین‌، طلب‌ یاری‌ کرد و این‌ کتابخانه‌ را در شهر نجف‌ جهت‌ استفاده‌ علاقه‌مندان‌ تأسیس‌ نمود.
 وی‌، علاوه‌ بر این‌، خطیب‌ و سخنران‌ گرانقدری‌ بود که‌ یکی‌ ازنویسندگان‌ در وصف‌ خطابه‌هایش‌ می‌نویسد:
 صدایی‌ درخور دلیران‌ داشت‌ و چنان‌ سخن‌ می‌گفت‌ که‌ گویی‌ قرنهای‌ اسلامی‌ دهان‌ گشوده‌ و با تو سخن‌ می‌گویند.
 سرانجام‌ این‌ مرد بزرگ‌ که‌ همه‌ عمرش‌ را در راه‌ تألیف‌ و تحقیق‌ گذراند، در روز جمعه‌ ۱۲ تیرماه‌ ۱۳۴۹ شمسی‌ در تهران‌ دیده‌ از جهان‌ فرو بست‌. پیکر او را به‌ نجف‌ بردند و در کتابخانه‌ عمومی‌ که‌ خود تأسیس‌ کرده‌ بود به‌خاک‌ سپردند.

 


 

 

موعود جوان‌ شماره‌ پانزدهم

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *