اشعار

 

دلیل انتظار

اى سفینه نجات
در طوفان گمراهى
وگرداب جهالت
اى قافله سالار قبیله عشق
اى حضور سرخ
در عصر سیاه نتوانستن ها
اى دریاى عطش
وحیات دین در عطش خون تو
که ترک صفا و مروه کردى
تا نقش آفرین صفاى کربلاشوى
اى بذر افشان لاله ها
در دشتهاى تعهد
اى دلیل انتظار روز موعود
اى شور نهضت ها
حرف اوّل در روز آخر
اى مروج خوبى ها و بازدارنده از پلیدیها
اى روشنگر آفتاب حقیقت
در محاق ابر ضلالت
اى آموزگار آزادگى
از اسارت تن و زندان محیط
اى کوه بلند استقامت
در هجوم تهدیدها و سفره تطمیع ها
اى معمار حریت، جوانمردى و شعر بلند ایثار
آزاد – ع

آشتى

روز چون شب تیره
خورشید از نظرها پنهان
و مردمى دلتنگ
کویى یخ چون سنگ
جهان بکام چاپلوسان شد
صداقت زیر مشت خدعه خرد گشت
خوبیها رنگ باختند
ابتذال دست در گردن فقر هجوم آورد
وسعت زمین بر حیات بشر تنگ نمود
برکت از زمین رفت
سیاهى بر پهنه آسمان
… چتر خود را تا زمین گسترد
از آن روز تا کنون
ما مانده ایم و دستهایى گره خورده به آسمان
در انتظار روز آشتى زمین با آسمان
آزاد – ع

آفتاب فردا
در آسمان ستاره آشنایى
پشت ابر دلواپسى آفتاب فردایى
امتداد نامت تا بلنداى کهکشانها
همه قطره اند و تو دریایى
اى منتهاى آرزوها بهار گلستانت
کى عزم خزان بستان مى کند
که مانده در گلوى بلبلان خار جدایى
در کوچه تنهایى نشان تو مى جویم
تن بى ناى مانده است، وقت است که باز آیى
دل را فرش آذین مهرت ساخته ایم
تا خانه دل روشن فرمایى
آزاد – ع

گل نرگس
در بستر زمان
با گامهاى سنگین انتظار
هر هفته به پیشواز آدینه مى روم
کاش روزها همه آدینه بود
تا زبانه شعله انتظار همه ایام شرر بار بماند
عبور آدینه بى همراهى او هیزم این آتشند
درد اشتیاق فقط با آمدنش التیام خواهد یافت
شعله انتظار را
به آتش عشقم افزون خواهم کرد
با این همه امید جاده انتظار طولانى مى نماید
و مرا توان و صبرى نیست
اگر هم باشد
مرکب عمرم زود به مقصد خواهد رسید
مى دانم
که این آتش مرا خواهد سوخت
اما امیدم را هرگز
باز مى خواهم خاکسترم
خاک گلدان گل نرگس باشد
آزاد – ع

مبارکباد
مى آید سوارى از دور
میان هاله اى از نور
مبارکباد، بر عرشیان، بر زمینیان
که گوهر ناب آفرینش
از سفر مى آید
زمینیانى که دل عرشى دارند
از مخمل مهر
بر سراى دلآذین بسته اند
عرشیان به پیشواز او
به زمین آمده اند
چه مبارک است بر آن نگاه
که ترا اوّل بار در قاب خویش به تصویر کشد
تهنیت باد بر آنها
که از عمق وجود
در دایره همراهى و در محیط همدلى
فقط دست ترا مى فشرند
آزاد – ع

فاصله ها
آن سوى نگاهها یکى بى تاب تر از همه
منتظر فرو ریختن دیوار فاصله هاست
این سوى نگاهها
پشت قرنها اضطراب
چشمانى مانده براه
ستاره در دست صف کشیده اند
تا فصل پرشدن فاصله ها
پیش پاى خورشید بریزند
آزاد – ع

مرابخوان
صدایم کن
اى اشتیاق بى انتها
اى ایستاده بر فراز زمان
که رهگذرى خسته ام
در بیابانى بى آب
تختیده در آفتاب
وتو تک درخت صحرایى
با سایبانى گسترده و آبى روان
مرا سوى خویش بخوان
اى رویش بهار در هجوم خزان
که درمانده ام در چالشهاى زندگى
و همهمه هایى ک نام مرا فریاد مى زنند
وتو برتر از هر صدا آشنا و دلنشینى
با طنین گرم هدایت
مرا از یاد مببر
که مى سوزم
در آتشى که خود برافروخته ام
و تنها تو میتوانى
خنکاى سرود ابراهیم (
در گوش آتش بخوانى
مرا بخوان در خوشترین خاطره ایام
در جشن حضور
آزاد – ع

جشن دیدار
رد نگاهمان
از شب وداع تا روز دیدار
ستاره را مى جوید
ما طلوع ففجر را باور کرده ایم
در عمق باور ما
شبهاى فاصله دوام بى دوامند
ظاهر آرام ما در حجم سکوت
فریاد را انباشته تا بر سر بیداد کشد
ساز آرزوهایمان آهنگ آزادى را
در دستگاه اعتراض به قفس مى نوازد
ما پرواز بى بال و پر را آموخته ایم
تا فصل کوچ به همراه پرستوهاى مهاجر
از آمدن بهار مژده آوریم
در سینه جاى دل آیینه گذاشته ایم
تا پژواک آفتاب را
در طلوع شگفت آنگیزش از غروب باشد
در باغ مشتاقانم در رؤیاى بذر خفته چشم براهان
غهچه گل نرگس مى بینیم
بر سنگفرش جاده ها
تا دیار آشنا گل افشانى کرده ایم
تا در وعدگاه صداقت
زیر سقف مثاق
جشن دیدار بگیریم
آزاد – ع

کجاست
روزها غرق غروب
سرد و خاموش
پنجراهائى بسته
مردمى خفته
پرواز را از یاد پرنده ها رفته
رنگ خورشید بر رخسارهاى رنگ باخته نمى تابد
شهر بى رمق با کوچه هاى خالى از شور
درون حصارى از سنگ و آهن
نسلى است مانده
در اضطراب و بى احساس تر از سنگ
نسیم طراوت پشت دیوارها
روزنه اى سوى آن سو نمى یابد
آسمان دود آلود
نفس شهر گفته
و ما در آخرین ناى
کو آن صداى آشنا: فریاد بر مى آوریم که
که غریوهاى غریب
گوشمان را آزار مى دهد
مى گویند عاطفه ابر نازائى است
مهر ورزان کجایند؟
تا چراق مهر را بر گذر هر قلب بیاویزند
آزاد – ع

معنى صبر
: صبر یعنى
امتداد عطش لبهاى ترک خورده خاک تا فصل باران
: صبر یعنى
کشت تحمل در باغچه انتظار تا شکوفه حضور
: صبر یعنى
شباهنگ اشک در دامان تنهایى تا ظهور فجر
: صبر یعنى
ماندن قرنها خروش در پشت حنجره تا روز فریاد
: صبر یعنى
شاخه سبز عبور عشق در چهار راه زندگى
: صبر یعنى
شهامت ماندن و بسیج براى روز رفتن
: صبر یعنى
طاقت بر زهر خند تاریکى تا ار مغان گلخند روشنى
: صبر یعنى
تحمل جان در پوستین تن تا محو شدن در او که باقى است
آزاد – ع

دل خورشید را مشکن
علفهایى گرد مرداب ریشه در لجن
زلف پریشانشان را
باد بسوى مرداب شانه کرده است
بى هیچ احساسى نسبت به آفتاب
که هر روز شاخه هاى بى دریغ نور
را بسوى آنها خم مى کند
وکو توان یارى گرفتن از این دست
خورشید نگران مى ماند
تا باز فردایى رسد
و تلاشى دوباره
آیا صداقت آب
با چشمه اى زلال از درون مرداب
به یارى خورشید بر خواهد خواست
تا به ریشه گیاه بگوید
اصالت تو از آفتاب آب مى خورد
دل خورشید را مشکن
آزاد – ع

قصه ما
شعر دردهاى ناسروده است
رنج یک جامانده از سفر
رد گم شده اى در غبار ابهام
شرح رفتن و به خود نرسیدن است
داستان یک شدن ناتمام آرزوهاى دراز و عمرى کوتاه
فرصتهاى بر باد رفته
رخوتها و گذر لحظه هاى پر شتاب
قصه ما
ماجراى اشک آب برکه است
در فراق دریا که در انتظار بارش رحمت
و خلق رشته اى متصل به دریاست
آزاد – ع

رسم آفتاب
عصر یخ زده
روزهاى غرق غبار
و چشمانى که تا فرداى دور
… افق را نشانه رفته است
نگاه بارانى او
تازیانه موج اشک
بر صخره هاى سیاه
و هر آنچه امتداد نگاه را قطع مى کند
جستجو گرانه، حریصانه
نگاه را به وسعت دنیا پراکنده است
تا مهمان از راه رسد
ورسم آفتاب و باران را بر زمین جارى کند
آزاد – ع

خبر هست؟
آیا خبرت هست چه مى کشم؟
از تنهایى خود و ازدحام جمعیت
در غربتى خود باخته، پشت دیوار فاصله
میان امواج درد و ساحل ناپیداى آرامش
در جاده بى انتهاى عبور
پاهاى تاول زده و عصایى شکسته
مانده ام میان تن پوشى از اسارت
!در حیرتم
بر تاراج فرصت در دایره زمان
و زوایاى بازى که هندسه عبورم را
تا مرز نبودن کشاندند
و لحظه هاى ناب بودن را در گوشه هاى تنگ اسیر کردند
مى دانم خبر هست چه مى کشم
اى قاصد مانوس سحر
آیا وقت آمدن نفسى تازه بر امید نفس باخته ام نیست؟
آزاد – ع

شرقى ترین احساس
موج ایام مرا بسوى غروب زندگى کشانده است
اینک با چشمانى ارغوانى
دستانى پر از باران سرخ
نگاهى با زبان التماس
از خورشید مى خواهم، که این بار
مغرب را با رنگ شرقى نقش زند
تا با شرقى ترین احساس به استقبالت بیایم
آزاد – ع

دوستى
برتارک دوستى ها
دل نازکى
ظریفتر از بال پروانه
زلال تر از آینه
اشیان دارد
بیا از دستهاى بهم فشرده دوستى
نردبانى سوى قله بزنیم
با سلامى به لطافت دلش
عهد ببندیم که پاسداریم
حرمت تندیس محبت را
و گلبرگ دلش را
پرپر نکنیم
جغرافیاى کوچک
بیا که نگاهت آشناست
من و تو دردمندیم
تو با انبوهى در به وسعت تاریخ
و من به تنگ آمده در جغرافیایى کوچک
آزاد – ع

بگذار
اى اصالت خوبیها
بگذار
شانه هاى غزل
بر دوش تو تکیه کنند
که جانمایه شعر
با ذکر تو
بوى قنوت مى دهد
بگذار
سجده عشق را
همواره با تو اقتدا کنند
که بلبلان بوستان عشق
فقط بر سجاده تو حضور مى یابند
بگذار
با تو پرده از آخرین نماد انسان بر دارند
که نقاش نقش آخر را
فقط با تو به تصویر کشیده است
بگذار قامت ها از نسیم تو
چون گندمزار به رکوع روند
اى اصالت خوبیها
آزاد – ع

سجدگاه خورشید
روزى مى آید
که فاصله زمین و آسمان پر خواهد شد
خورشیدوشى مى اید
که قدر ستاره را مى داند
و کهکشانها در تکریمش
طلوع خواهند کرد
روزى که زمین
سجده گاه خورشید مى شود
آزاد – ع

دستان صمیمى
اى آشناى لحظه هاى غربت
گرمى دستان ترا
بر سر غربت امروز
و بر شانه فرتوت فردا
احساس مى کنم
تو همان آرمان سبزى
که جنگلى از دستها تمنا مى کردند
آزاد – ع

خاطره میلاد
نرم نرم خاطره میلاد
از بستر زمان بر مى خیزد
هاله نور بر گرد شب
لباس آذین بر تن روز
کوچه ها رنگین
همه جا شور سور بر پاست
مشام عطشناک در جاده انتظار
از بوى نرگس سیراب مى شود
کویى دستهاى پر از نیاز
از پنجره اجابت بر مى گردد
آزاد – ع

ریشه امید
در باغ انتظار
ریشه امید پوسیده نیست
گر چه منکران هرزه هاى تکذیب بیخشانند
آزاد – ع
حضور
در شبسان دل
آیه سرسبزى روشن نیست
اى اشکها ببارید
که نعش یاد را
از کوچه هاى غفلت دل
عبور میدهند
پرنده کوچک قلب
در کنج فقس سینه
اوج آسمان را از یاد برده است
آزاد – ع

دفتر آرزو
صد دفتر آرزو غزل سرودیم
بسى چشم پر از کینه
خنجر تیز طعنه
دیدیم و چشیدیم
دوختند زبان را
ریختند خون را
جز در دفتر هجرت ردى نکشیدم
پرده ها دریدند
پیمانها شکستند
چه بسیار که جز بر سجاده خیس نخفتیم
اى معشوق نهفته
محرم اسرار نهانى
اندکى بود مى دانى همه در را نگفتیم
در اشتیاق رویت
مقدم خورشید حضورت
شیوه خار در چشم استخوان در گلو را آموختیم
آزاد – ع

زندگى
چیست زندگى
جرعه اى از جام عشق نوشیدن
یا نصیبى از بهار عشق بردن
یا فصل رسیدن آرزوهاى کال
آزاد – ع

حس غریب
در نگاه خفته ام رویاى حضور جارى است
حس غریبى پیمانه احساسم را پر کرده است
یک سلان مانده بر لب
حلتى ملتمس
… و انتظار رهگذرى از جاده آسمان
و چه زیباست
آن دم که پیش نگاه مهربانش
آزاد – ع

 

ماهنامه  موعود شماره ۳۱

همچنین ببینید

آقا شیخ مرتضی زاهد

محمد حسن سيف‌اللهي...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *