“…نسل اول کسانی بودند که در فضای یهودی تبار هالیوود سعی میکردند ایمان خود را مخفی کنند. اگرچه همواره در این کارخانه رویا سازی، ساخت آثار اوانجلیکی از اهمیت خاصی در میان صاحبان کمپانی ها برخوردار بوده است. نسل دوم این بنیادگرایان، پس از ۱۱ سپتامبر و ظهور نومحافظهکاران آمریکایی در کاخ سفید فرصت عرض اندام یافتند تا جایی که طی ۴ سال گذشته(۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵)در هر فصل اکران دستکم یک فیلم ایدئولوژیک با باورهای اوانجلیستی(آمیزه ای از پروتستانتیزم و آموزه های صهیونی آخرالزمانی که نبرد آرماگدون را از طریق برپایی اسراییل بزرگ راه حل نهایی می دانند) به چشم میخورد.
هنوز زمان زیادی از آغاز قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی نگذشته بود که در یازدهمین روز از نهمین ماه سال ۲۰۰۱ حادثه ای در نیویورک اتفاق افتاد که گویی همه آنچه در فیلم های آخرالزمانی تا آن هنگام تصویر شده بود را عینیت میبخشید. گویی عملیات تروریستی فیلم هایی همچون “محاصره” ( ادوارد زوییک-۱۹۹۸) و”جاده ارلینگتن” (مارک پلینگتن-۱۹۹۹) تحقق عینی پیدا کرده بود، انگار پیش بینی های فیلم “مردی که فردا را می دید” (رابرت ژونه-۱۹۸۱) درباره پیش گویی های نوسترآداموس جامه عمل می پوشانید. فیلمیکه ۲ سال پس از پیروزی انقلاب اسلامیبر روی پرده رفت و در آن به وضوح نشان داده میشد که موشک مسلمانان، برج های دوقلوی نیویورکی را به دو نیم می سازد!!
به جز این ها طی سالهای پیش از ۲۰۰۱، حداقل در بیش از ۱۸ فیلم دیگر به نوعی نابودی برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک به تصویر کشیده شد و در واقع نیویورک (که در فرهنگ پیوریتن ها و اوانجلیست ها “یهودیه” هم نامیده شده) یک شهر آخرالزمانی نمایش داده شد. فی المثل :
-در صحنه ای از فیلم “هکرز”(ین سافتلی-۱۹۹۵) که در تاریکی شب برج های دوقلو نشان داده میشوند، چراغ اتاق های این دو برج به ترتیبی روشن هستند که از آن عبارت: اصابت کردن و سوزاندن (Crash and Burn) خوانده میشود.
-در صحنه ای از فیلم “ترمیناتور۲:روز داوری”(جیمز کامرون -۱۹۹۱)که مرد جیوه ای درکامیون درحال تعقیب T-800 و جان کانرز برروی موتورسیکلت درون کانالی دیده میشود، در حال عبور از یکی از زیر گذرها که سرانجام کامیون براثر برخورد با آن منفجر می شود، پیش از برخورد این کلمات برروی سردر آن زیر گذر قابل خواندن است:
Causion 9-11 یعنی اخطار ۱۱-۹ (اشاره به تاریخ ۱۱ سپتامبر)
-در فیلم “برادران سوپر ماریو” (۱۹۹۳) در دو صحنه پیاپی، برج های دوقلوی نیویورکی مورد تهاجم اشیاء نورانی قرار میگیرند.
-در پوستر اولیه فیلم “جان سخت”(جان مک تیرنان-۱۹۸۸) برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک در حال انفجار هستند! این تصویر بعدا از روی پوستر حذف شد!!
-یک گفت و گو از سکانس مهمی در فیلم “بوسه طولانی شب بخیر” (رنی هارلین -۱۹۹۶).فیلمی درباره یک مامور زن امنیتی سابق که دچار فراموشی شده و درموقعیت یک خانم خانه دار، به تدریج وضعیت سابقش را به خاطر می آورد. آن گفت و گو مابین دو مامور امنیتی صورت میگیرد:
“…مرد اول : بمب گذاری مرکز تجارت جهانی را در سال ۱۹۹۳ یادتون میاد؟ ( در آن تاریخ اعلام شد که فردی به نام رمزی یوسف، بمبی را در طبقه پنجم زیر زمین برج های یاد شده منفجر کرده است)
مرد دوم : می خوای بگی تو می خوای یک عملیات تروریستی دروغین راه بندازی تا بتونی از کنگره پول و بودجه بکشی بیرون ؟
مرد اول : بنابراین مجبوریم عملیات تروریستی رو به طور واقعی انجام بدیم و طبعا مسلمان ها رو مقصر اعلام میکنیم...”
اما یک سال پیش از رخداد حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و دقیقا در ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۰ فیلم “جن گیر” (ویلیام فرید کین) که ۲۷ سال قبل در سال ۱۹۷۳ اکران شده بود تحت عنوان نسخه ویژه کارگردان و اینکه صحنه های تازه ای نسبت به نسخه اصلی در آن گنجانده شده با نام جن گیر ۲۰۰۰ در آمریکا اکران شد و تا یکماه پیش از واقعه برج های دو قلوی نیویورکی در ۲۶ کشور جهان به نمایش عمومی در آمد که آخرین آن در ۱۶ اوت ۲۰۰۱ ( حدود یک ماه پیش از حمله به برج های مرکز تجارت جهانی) در اسراییل بود!! بدون شک اکران مجدد فیلم “جن گیر” نمی توانست علل معمول نمایش دوباره سایر آثار سینمایی را دارا باشد چرا که:
اولا؛ معمولا اکران مجدد فیلم های ماندگار یا مطرح تاریخ سینما به مناسبت ۲۰، ۲۵،۵۰، ۷۵ یا ۱۰۰سالگی آنها انجام میگیرد و ۲۷ سالگی یک فیلم، هیگونه مناسبتی نمی تواند داشته باشد.
ثانیا؛ فیلم به عنوان نسخه ویژه کارگردان تقریبا هیچ صحنه مهم اضافه ای نداشت و تنها قدری قدم زدن های بی حاصل الن برنستین و یا پدر کاراس به آن افزوده شده بود که در روند داستان هیچ تاثیری نداشت.
اما در آستانه هزاره سوم و حادثه ۱۱ سپتامبر، فیلم “جن گیر” می توانست واجد پیام های ویژه ای برای مخاطبانش باشد. در فیلم، روح شیطانی و شرور از درون سرزمین عراق و با صدای اذان به آمریکا و کیپ تاون آمده و در وجود دختر نوجوانی فرو می رود. عراق سرزمین شیطان و شرارت جلوه میکند و این همان فحوای کلام جرج دبلیو بوش در آستانه حمله نظامیبه افغانستان و عراق پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود که اینک آمریکا و جهان با یک محور شرارت و قدرت شیطانی مواجهاند که اگر آن را در خود مرکز شر (یعنی عراق و خاورمیانه و در اصل کشورهای اسلامی)سرکوب نکند، در آمریکا به سراغشان خواهد آمد! یعنی به این ترتیب یک فیلم شیطانی آرشیوی در خدمت میلیتاریسم نوین غرب قرار گرفت و به قول یکی از کارشناسان سیاسی دیپلماسی آخرالزمانی غرب را کلید زد.
به هر حال حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نقطه عطفی در تاریخ آمریکا و غرب بود، چنانچه خود جرج دبلیو بوش، تاریخ را به پیش و پس از ۱۱ سپتامبر تقسیم نمود. برخی کارشناسان بر این باورند که به دلیل عدم رخداد جنگ آخرالزمان یا آرماگدون در انتهای هزاره دوم، ۱۱ سپتامبر بوجود آمد تا آنچه برای زمینه سازی جنگ واپسین برعهده ایالات متحده نهاده شده (لشکر کشی به خاورمیانه و اشغال سرزمین عراق یا همان بابل ) انجام پذیرد.
اما در حالی که طی پنج سال پس از ۱۱ سپتامبر تقریبا سینمای هالیوود از هرگونه پرداخت به حادثه برج های دوقلوی نیویورکی منع گردیده بود و هیچگونه فیلمی در این زمینه ساخته نشد و حتی تصاویر برج های دوقلوی نیویورکی از بعضی فیلم های ساخته شده قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بیرون کشیده شد، اما در سال ۲۰۰۶ ناگهان ورق برگشت و حداقل ۳ فیلم با تبلیغات و سر و صدای فراوان روی پرده سینما و یا بر صفحه تلویزیون نقش بستند؛ “یونایتد ۹۳ ” (پال گرین گرس) و “پرواز ۹۳” (پیتر مارکل) که هر دو فیلم درباره چهارمین هواپیمای ربوده شده در روز یاد شده بودند و فیلم “مرکز تجارت جهانی ” (الیور استون) که به قصه دو پلیس نجات یافته از آوار برج های دوقلو می پرداخت.
دو فیلمیکه ماجرای پرواز شماره ۹۳ را به تصویر میکشیدند، حکایت چهارمین هواپیمای به اصطلاح ربوده شده روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را نقل میکردند که با تلاش مسافرین آن، به هدف خود یعنی برخورد با ساختمان دیگری از مراکز مهم آمریکا نرسید و در منطقه ای دورتر با زمین برخورد کرده و منفجر شد. داستان فیلم که براساس برخی نقل قول های بازماندگان قربانیان آن پرواز از آخرین تماس تلفنی با بستگانشان به همراه تخیلات فیلمسازان آثار مذکور شکل گرفت، بعدا مورد اعتراض همان بازماندگان واقع شد که گویا ماجرای مذکور تحریف گردیده است!
فیلم الیور استون هم یک پروپاگاندا برای نئو کان های حاکم برآمریکا بود. نکته جالب اینکه وقتی الیور استون برای ساخت فیلم “مرکز تجارت جهانی” توسط روسای کمپانی پارامونت انتخاب گردید، بسیاری از روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان متمایل به محافل سیاسی خصوصا وابسته به جناح محافظه کاران و جمهوری خواهان حاکم، برآشفتند و یکی از آنها نوشت :” این دیگر شرم آور است که اجازه می دهند فیلمسازی مثل الیور استون با آن فکر مسموم و خرابش، ماجرای ۱۱ سپتامبر را آلوده کند !!” وکمپانی پارامونت برای راحت کردن خیال متعصبان محافظه کار، علاوه بر راه اندازی یک شرکت رسانه ای، در چندین جلسه نمایش خصوصی (پیش از اکران عمومی) فیلم را برای اعضای کنگره آمریکا نشان داد تا اینکه “کال تامس” تند رو و متعصب تعریف خود را از فیلم استون چنین ارائه داد(تعریفی که شاید زمانی در مخیله استون یا حداقل هواخواهان او هم نمیگنجید!). تامس گفت:
“یکی از درخشانترین فیلم هایی که از کشور، خانواده، ایمان و مردم دفاع میکند” !!!
دلیل این دفاع حیرت انگیز یک نئو مکارتی از استون کاملا واضح بود. او برخلاف آثار معروفش و آن تئوری ۳ سواله فیلم “جی اف کی”، در فیلم “مرکز تجارت جهانی” به عمق ماجرای ۱۱ سپتامبر نقب نمی زد و آن را فقط در یک سطح تبلیغاتی برای میلیتاریسم حاکم برآمریکا مطرح می ساخت. اگرچه استون در هزاره جدید با ساخت فیلم “اسکندر”(۲۰۰۳)و “دبلیو”(۲۰۰۸)از جرگه سینماگران ظاهرا معترض بیرون رفت و به صف فیلمسازان تبلیغاتی هالیوود پیوست.
اما درباره ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ مستندهای بسیاری ساخته شد. یکی از این مستندها که سال بعد ازآن حادثه نمایش داده شد، ۱۱ فیلم کوتاه ۱۱ دقیقه ای از ۱۱ فیلمساز مختلف جهان بود که در مجموعه ای گرد آمده بود. فیلمسازانی همچون یوسف شاهین، کلود شابرول، شان پن، کن لوچ، الخاندرو گونزالس ایناریتو، در این مستند حضور داشتند و یکی از آن فیلم ها ساخته کن لوچ به حادثه ای دیگر در ۱۱ سپتامبر ۲۸ سال قبل از واقعه برج های نیویورکی می پرداخت، به فاجعه کودتای نظامیان شیلی در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ که بوسیله آمریکا و عواملش مانند ژنرال پینوشه علیه حکومت ملی ومردمی سالوادور آلنده انجام شد وطی آن دهها هزار تن با رگبار مسلسل های آمریکایی کشته شدند. کن لوچ در آن اپیزود به طعنه میگفت اگر در حادثه برج های مرکز تجارت جهانی نیویورک حدود ۳هزار نفر (که البته رقم بالایی است) جان باختند، در جریان کودتای شیلی، تنها در استادیوم سانتیاگوی شیلی بیش از ۳۰ هزار نفر قتل عام شدند.در حالی که هیچ مراسمیبرایشان برپا نگشت، اشکی برایشان ریخته نشد و گروه و سازمان بین المللی برایشان دل نسوزاند!!!
مستند ۱۱ فیلمه مذکور، موضوع جدیدی را درباره ماجرای ۱۱ سپتامبر مطرح نساخت اما مستندهای متعددی حقایق و گوشه های پنهان آن حادثه را بازخوانی کردند از جمله فیلم “تغییر بی قاعده” که در سال ۲۰۰۵ ساخته شد.
مجله تایم در گزارشی درباره “تغییر بیقاعده”، آن را یکی از افشاگرترین فیلمهایی معرفی نمود که درباره ۱۱ سپتامبر ساخته شده است. در ادامه گزارش مجله تایم آمده بود که:
“… فیلم یاد شده پر از آمار، تصاویر، مدارک و گفتههای شاهدان عینی است. متخصصان در مصاحبه هایشان دلایل خود را ارائه می دهند و نوای موسیقی هیپهاپ در سرتاسر فیلم به گوش میرسد. آنها یازدهم سپتامبر را از نو بازسازی کردهاند. نقطه به نقطه و فریم به فریم. یک گوینده لحظه به لحظه ماجرا را شرح میدهد. آماتورها، شماری از انسانهای سخت کوش (که بعضی حتی ۲۰ سالهاند) با سرمایه شخصی ولپتاپهایشان وتصاویری که در اینترنت موجود بوده؛ این فیلم را ساختهاند …”
کوری رووه، یکی از سازندگان فیلم که تنها ۲۳ سال داشت، در مصاحبه با همان شماره مجله تایم گفت: “هدف فیلم تنها یک چیز است: مردم باید متقاعد شوندکه داستانهای دیگری هم از ماجرا وجود دارد. داستانهایی که رسانههای اصلی و دولت هیچگاه تعریف نمیکنند. ” او ادامه داده بود:”آن ۱۹ هواپیماربا در ۲ ساعت، از تمامی بخشهای امنیتی به راحتی گذشتند و ۴ هواپیمای مسافربری را به چنین ساختمانهایی کوبیدند و در تمام این مدت ارتش هیچ کاری برای متوقف کردن آنها انجام نداد، آن هم در محافظتشدهترین فضای هوایی سراسر جهان در ایالات متحده. این به نظر من توطئه دولت آمریکا است، دم و دستگاه بوش. “
رووه در ادامه افزوده بود:” دولت در این فیلمنامه نقش وطنپرستی تحسینآمیزش را به خوبی بازی کرد. اگر میخواهید سلاحهای کشتار جمعی ساختگی را در یک کشور دیگر ریشهکن کنید، بهترین کار راهانداختن چنین حملات تروریستی ساختگی به کشورتان است. “!! او به حمله آمریکا به عراق به بهانه در اختیار داشتن سلاحهای کشتار جمعی اشاره میکرد که در عراق هیچگاه چنین سلاحهایی کشف نشد.
از جمله مستندهای دیگری که درباره حادثه ۱۱ سپتامبر ساخته شد، می توان به :
“اسرار ۱۱ سپتامبر”، ” Who killed John O’Nei” و “Loose Change” نیز اشاره کرد.
اما نخستین واکنش هالیوود پس از قضیه ۱۱ سپتامبر، جلسه ای در کاخ سفید با حضور جرج دبلیو بوش، به ریاست جک والنتی (رییس وقت انجمن تهیه کنندگان سینمای آمریکا) و با شرکت روسای کمپانی های اصلی هالیوود همچون فاکس، متروگلدوین مه یر، پارامونت، سونی پیکچرز، یونیورسال، دیزنی و …بود.
اگرچه متن کامل مذاکرات انجام شده در جلسه فوق به بیرون درز نکرد اما براساس گفته های برخی حاضران در آن جلسه و همچنین عملکرد هالیوود در ساخت فیلم های بعدی اش می توان به برخی مندرجات جلسه یاد شده پی برد. از عاجل ترین اتفاقاتی که پس از جلسه سران هالیوود با بوش در کاخ سفید در سینمای غرب افتاد، حذف تصاویر برج های دوقلوی نیویورکی از تمامی فیلم ها بود، حتی آنهایی که پیش تر فیلمبرداری شده و آماده نمایش بودند.
پس از آن تقریبا اغلب آثار تولید شده، رنگ و بویی از تروریسم و مبارزه با تروریسم و ناجی بودن آمریکا و آمریکاییان و موضوعاتی از این قبیل یافتند. فیلم هایی مانند : جاسوس بازی ( تونی اسکات-۲۰۰۱)، آخرین قلعه (راد لوری-۲۰۰۱)، سقوط بلک هاوک (ریدلی اسکات-۲۰۰۱)، پشت خطوط دشمن (جان مور-۲۰۰۱)، خسارت جانبی (اندرو دیویس-۲۰۰۲) و …در همان سال و سال بعد روی پرده رفتند تا گویا غرور آمریکاییان بازیابی شود . البته در سالهای بعد هم بسیاری از فیلم های تولیدی تحت تاثیر حادثه ۱۱ سپتامبر و یا تبعات آن واقع شدند؛ از تریلر علمی – تخیلی “گزارش اقلیت” ( استیون اسپیبرگ-۲۰۰۲) گرفته که خود کارگردان مدعی بود برای اعتراض به شرایط امنیتی/پلیسی حاکم بر جامعه آمریکا ساخته شده تا ملودرام” Reign Over Me”(مایک بایندر-۲۰۰۷)که به غم پایان ناپذیر یکی از بازماندگان قربانیان برج های نیویورکی به خاطر فقدان همسرش می پرداخت و تا آثاری مانند “من خان هستم”(کاران جوهر-۲۰۱۰) که مسلمانی منگول در آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر، مورد ظلم و بی عدالتی واقع میشود و همسر و فرزندش را از دست می دهد اما حاضر نمیشود که با مسلمانان عدالت طلب و ظلم ستیز همکاری کند و عاقبت حتی بدست آنها ترور میشود!
تدارک سینمای غرب برای هزاره سوم
امروزه براساس شواهد و اسناد موجود، تردیدی وجود ندارد که کانون های شبه دینی اوانجلیک (مسیحیان صهیونیست) برای آغاز هزاره سوم میلادی، تدارک گسترده ای دیده و برنامه ریزی وسیعی را انجام داده بودند.
هانا راسین یکی از نویسندگان معروف واشینگتن پست مدت ها بر روی کتابی درباره نخبگان اوانجلیست(همان صهیونیست های مسیحی که خاستگاه آیینی حاکمان امروز آمریکا هستند) کار میکرد . او در مقاله ای که در دسامبر ۲۰۰۵ در ماهنامه آتلانتیس، شماره۲۹۶ به چاپ رساند، تدارک هزاره سومی بنیادگرایان انجیلی برای سینما و فیلمسازی را به تفضیل توضیح داد .اگرچه در واقع نگرش اوانجلیستی از خیلی پیشتر در ساختارهای سیاسی حاکم و بافت سنتگرای جامعه آمریکا و در نتیجه فقرات نظام سینمایی غرب حضوری پرقدرت داشته، اما مقاله راسین علاوه براینکه دیدگاه یک نویسنده و کارشناس یهودی غربی به این مسئله را بیان می سازد، حکایت از آن دارد که امروزه این رابطه در هالیوود و سینمای آمریکا تا چه حد روشن و ملموس است. هانا راسین سعی دارد دراین مقاله نسلهای مختلف معتقد به اوانجلیسم(صهیونیست مسیحی) را در هالیوود معرفی کند:
“…نسل اول کسانی بودند که در فضای یهودی تبار هالیوود سعی میکردند ایمان خود را مخفی کنند. اگرچه همواره در این کارخانه رویا سازی، ساخت آثار اوانجلیکی از اهمیت خاصی در میان صاحبان کمپانی ها برخوردار بوده است. نسل دوم این بنیادگرایان، پس از ۱۱ سپتامبر و ظهور نومحافظهکاران آمریکایی در کاخ سفید فرصت عرض اندام یافتند تا جایی که طی ۴ سال گذشته(۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵)در هر فصل اکران دستکم یک فیلم ایدئولوژیک با باورهای اوانجلیستی(آمیزه ای از پروتستانتیزم و آموزه های صهیونی آخرالزمانی که نبرد آرماگدون را از طریق برپایی اسراییل بزرگ راه حل نهایی می دانند) به چشم میخورد. اما نسل سوم که به تدریج بر هالیوود حاکم میشود و خود رابه یهودیان حاکم تحمیل میکند، علاوه بر ابا نداشتن از بیان اعتقادات خویش، براین باوراست نگاه ایدئولوژیک آنها به پدیدهها باید در تمام سطوح فیلم نفوذ کند، حتی اگر فیلمیباشد که در ظاهر با قواعد بنیادگرایان انجیلی سازگار نباشد…”
راسین تأکید میکند که:”…امروزه هالیوود بدست این نسل کاملاً در حال تحول است. نسل جدید نه تنها عقایدش را در یک ژانر محدود نمیکند بلکه جذابترین آنها یعنی تریلر، وحشت، علمی- تخیلی و حتی کمیک استریپ را هدفگرفته است.هدف آنها آشتی میان سینمای سرگرم کننده و کلیسای انجیلی با یکدیگر است تا اوانجلیسم(صهیونیسم مسیحی) بتواند با قویترین، جذابترین و فراگیرترین زبان کنونی با جهانیان سخن بگوید…”
براساس چنین گفتاری، بسیاری از کارشناسان سینما در غرب براین باورند که کلیسای انجیلی با رویکردهای افراطی نومحافظهکاران در حال دامنزدن به موج جدیدی از تهاجمات عقیدتی است که در نهایت به همان نبرد آرماگدون(نبردی که براساس باورهای اوانجلیست ها یا صهیونیست های مسیحی، بیش از دو سوم مردم جهان را نابود ساخته و دنیا را برای حکومت هزار ساله مسیح موعودشان و یهودیانی که به وی میگروند، آماده می سازد) ختم میشود. در واقع هدف نهایی باورها و اعتقادات آنان، برچنین فاجعه ای استوار است و آن را تقریبا بدون کم و کاست در همه آثارشان به تصویر میکشند.
در تایید همین باورهاست که مطالعه مجموعه داستانهای نارنیا به دلیل تهمایه مذهبی، در خانوادههایی که دارای اعتقادات اوانجلیستی هستند، یکی از ضروریات به شمار می رود و بسیاری از آنها، سی.اس. لوئیس را یکی از بزرگترین نویسندههای قرن گذشته میدانند. دیزنی و کمپانی شریکش یعنی “والدن مدیا” هم درست به دنبال همین مخاطبین بودهاند. آنها کمپانی “موتیو مارکتینگ” که کار تبلیغ فیلم “مصائب مسیح” را انجام داده بود، به خدمت گرفتند تا بتوانند فیلم خود را به کلیساها و مراکز مذهبی معرفی کنند. کارگردان فیلم ” وقایع نگاری نارنیا”یعنی اندرو آدامسن، نمادهای مذهبی فیلم را با داگلاس کرشمن، پسرخوانده سی.اس.لوئیس(که خود از اوانجلیست های متعصب است) چک کرد تا مطمئن شود که در فیلم “وقایعنگاری نارنیا” از نظر اعتقادی و مذهبی هیچ اشتباهی وجود ندارد.
انتظارات بنیادگرایان اوانجلیست از این فیلم سبب شد تا سازندگان فیلم، خیلی با دقت و احتیاط برای آنها توضیح بدهند که چرا نتوانستهاند به صراحت، فیلم “وقایع نگاری نارنیا” را فیلمی تمثیلی و نمادین از باورهای آنان معرفی کنند. در زمان ساخت فیلم، متولیان کلیسای انجیلی، به شدت پروسه انتخاب بازیگر توسط آدامسن را پیگیری میکردند تا ببینند مثلا چه کسی قرار است به جای اصلان شیر حرف بزند.
هانا راسین در مقاله اش درباره “وقایع نگاری نارنیا” می نویسد:
“…در داستان، زندگی اصلان به نوعی رستاخیز مسیح را به ذهن متبادر می سازد و کلیسای انجیلی میخواست مطمئن شود که آدامسن شخصیتی را برای دوبله این نقش انتخاب میکند که ویژگیهای صدایش به مسیح نزدیک باشد…”
به این ترتیب شرطبندی هالیوود برروی پتانسیل مخاطبان انجیلی بالاخره نتیجه مطلوب داد و فیلم “وقایع نگاری نارنیا” در صدر جدول پرفروش ها نشست. در ادامه ساخت این نوع فیلم ها بود که ” جنگیری امیلی رز “(فیلمی از جنس فیلم معروف “جنگیر” برای معتقدان به بنیادگرایی انجیلی ) در هفته اول اکران خود ۳۰ میلیون دلار فروخت و در ماه سپتامبر ۲۰۰۶ به یکی از فیلمهای پرفروش ماه تبدیل شد.کارگردان آن فیلم، “اسکات درکسن” فارغالتحصیل دانشگاه اوانجلیستی بایولا درلسآنجلس بوده و یکی ازمدرسان مدعو کلاسهای مؤسسه فیلمسازی “پرده اول” نیز هست.
هانا راسین در ادامه مقاله اش می نویسد:”…در پاییز ۲۰۰۷، همه جای هالیوود پرشده بود از تابلوهای تبلیغاتی که روی آنها ارواح و فرشتگان نقش بسته و مشغول جلب مشتری بودند؛ فیلمهایی مثل” نجواگر روح”، “مدیوم “(واسطه) و “سه آرزو”….”
گرچه ممکن است، نتوانیم این فیلم ها را معرف کامل اوانجلیسم بدانیم، اما به هر حال واضح است که هالیوود پس از دوران حاکمیت بلامنازع اشراف یهود مهاجر، اینک مسحور این گونه حوزههای شبه مذهبی شده که البته در چشم انداز نهایی خود، هدفی مغایر با آنچه مد نظر بنیانگذاران هالیوود بود را تعقیب نمیکنند.
در همین مسیر باربرا نیکولاسی(راهبه کلیسای انجیلی ) در سال ۱۹۹۹ مؤسسه “پرده اول” (Act One) را تأسیس کرد.مؤسسهای که به منظور تحصیل هنرجویان اوانجلیست در زمینه فیلمنامهنویسی و سینما بوجود آمد.
راسین در تشریح فضای این موسسه می نویسد:”…در یک طبقه ساختمان مؤسسه که در پای تپههای هالیوود واقع شده، همانقدر که روی قفسهها DVD فیلم دیده میشود، انجیل هم به چشم می خورد…”
وقتی در همان زمان، شبکه CNN نیکولاسی را برای یک مصاحبه دعوت نمود. آن روز وی نتوانست هیچ یک از اعضا و مدرسین مؤسسه را برای حضور در تلویزیون با خود همراه کند. او بعدا گفت: “آنها فکر میکردند که این کار میتواند به فعالیتهای دیگر آنها لطمه بزند.”
اشاره نیکولاسی بیشتر به اوانجلیست هایی بود که از قبل در هالیوود کار میکردند و جزء موج اول این جریان به شمار می آمدند. از جمله این افراد میتوان به “ران آستین”، نویسنده سریالهای تلویزیونی “فرشتگان چارلی” و “مأموریت غیرممکن” و همچنین جک شی، رئیس سابق انجمن کارگردانان آمریکا اشاره کرد. آن موقع این افراد به شوخی به نیکولاسی میگفتند که در هالیوود، رفتن به کلیسا یک گناه محسوب میشود.
در آن دوره تصویری که در تلویزیون و سینما از بنیادگرایان انجیلی ارائه میشد غالباً تصویر یک همسایه بدعنق، عصبانی و خنگ بود (برای مثال ند فلاندرز در “سیمپسونها”) یا حقهبازهای چرب زبان و تملقگو (مثلاً کشیش در مجموعه “خانواده سوپرانو”) و یا حتی قاتل (در فیلم “تنگه وحشت” ساخته مارتین اسکورسیزی). اما بعداز حادثه ۱۱ سپتامبر، رویکرد صنعت سینما به این موضوع آرام آرام تغییر کرد. استودیوها به سراغ فیلمهایی رفتند که مضامین اوانجلیستی داشتند حتی اگر این فیلمها کاملاً مذهبی محسوب نمیشدند. به گفته نیکولاسی در همین دوران هم بود که مؤسسه “پرده اول” فعالیتهایش را گسترش داد. مثلا رالف وینتر، تهیهکننده فیلم “مردان ایکس” و” ۴ شگفتانگیز”، تام زودیاک، تهیه کننده فیلم “بروس قدرتمند” و “پچ آدامز”، با چند جشنواره جدید مسیحی وارد گفتوگو شدند.
هانا راسین از نویسندههای مجموعههای تلویزیونی پربینندهای مثل”بافی، قاتل خونآشام” و “افسونگر” دیگر به عنوان موج دوم اوانجلیست های هالیوود نام میبرد چراکه به راحتی از کلیسا رفتنشان با همکاران خود حرف میزدند. راسین نسل “دانیل رومر ” را موج سوم این جریان می داند. او از قول نیکولاسی مینویسد که این نسل اصلاً دوست ندارد راجع به اینکه چطور یک بنیادگرای انجیلی باید خود را با هالیوود هماهنگ کند، حرف بزند. حالا دیگر میتوانیم شاهد شکلگیری نسلی از هنرمندان جوان اوانجلیست باشیم که همه متقاضی شرکت در کلاسهای مؤسسه “پرده اول” هستند. برای مثال همسر یک کشیش که در دوران نوجوانی خواننده موسیقی کانتری بوده، دوست دارد که درباره موضوع “شکلگیری فرهنگ، مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای پرفروش” تحقیق کند و مقاله بنویسد. یکی دیگر از این افراد، یک دانشجوی اونجلیست فارغالتحصیل هاروارد است. دیگری زنی است که قبلاً در بخش فعالیتهای مذهبی کاخ سفید کار میکرده است.
هانا راسین می نویسد :”… این نسل با پرستش خدا و کوئنتین تارانتینو بزرگ شدهاند! هر چند پرستش دومی غالباً مخفیانه و سری است. این عده، جناح سینمایی جریانی هستند که جامعهشناسی به نام آلن وولف آن را “گشایش تفکر و ذهنیت اوانجلیستی” دانسته است؛ چیزی که در حقیقت تجدید حیات فرهنگی بنیادگرایان محافظهکار( یا همان مسیحیان صهیونیست) است. بنابراین احتمالاً والدین این نسل به آنها آموختهاند که برای حفظ اعتقادات خود در پناه یک خرده فرهنگ موازی یعنی سینما قرار بگیرند، زیرا تا آن زمان فیلمهای مذهبی همگی باعث دلزدگی و خستگی آنها شده بود. برای اینکه بتوانید از کلاسهای مؤسسه پرده اول استفاده کنید باید حضور مسیح را در زندگی خود باور داشته باشید…”
پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود که استودیوهای هالیوودی به سراغ مدرسین مؤسسه “پرده اول” رفتند، همه تحت تاثیر استعداد ویژه رومر و دیگر فیلمسازان این موسسه و نگاه تازه آنها قرار گرفته بودند. حالا دیگر کمپانی های یهودی نیز به باربرا نیکولاسی زنگ می زدند و میگفتند: “ما یک فیلم مسیحی میخواهیم. ۵ فیلمنامه اولتان را برای ما بفرستید.”
هانا راسین براین باور است که دلایل چنین رویکردی هم معنوی بود و هم اقتصادی. صنعت فیلمسازی بعد از حادثه ۱۱سپتامبر به تولید فیلمهایی میاندیشید که “از معنا و مقصودی هم برخوردار باشند” و “در جهت سیاست وایدئولوژی ایالات متحده قرار گیرند”. فیلمنامههایی مثل “جنگیری امیلی رز” و اقتباسی از داستان سی.اس.لوئیس به نام “وقایعنگاری نارنیا: شیر، جادوگر و کمد” که در سال ۲۰۰۶ یکی از پرفروشترینها بود.
در سال ۲۰۰۲ دانشگاه پت رابرتسون (به نام یکی از مهمترین رهبران اوانجلیست)، مرکز هنرهای نمایشی خود را افتتاح کرد. این مرکز شامل استودیوهای فیلم و انیمیشن و دو سالن نمایش فیلم بود. دو سال بعد “جرج بارنا” یکی از محققان و متخصصان برجسته نظرسنجی، از حقیقتی پرده برداشت؛ او به این نتیجه رسید که فیلم میتواند بیشتر از کلیسا روی پیروان بنیادگرایی تأثیر بگذارد و به همین دلیل مجموعه “بارنا فیلم” را به عنوان یکی از شعبات یا شاخههای شرکت رسانهای انجیلی خود تأسیس کرد.
“فیلیپ آنشوتز” یکی دیگر از اوانجلیست های معتقد و البته ثروتمند که بنیانگذار مؤسسه ارتباطی کوئست است نیز در سال ۲۰۰۲ گروه فیلم “آنشوتز” را بوجود آورد که مجموعه”والدن مدیا”را شامل میشد و در ساخت فیلم “وقایعنگاری نارنیا” با کمپانی دیزنی مشارکت داشت. در واقع این “والدن مدیا” بود که بار اصلی تهیه فیلم را به لحاظ نرم افزاری بردوش کشید و دیزنی، منحصرا در بخش سخت افزاری و امکانات ، آنها را یاری رساند.
در حال حاضر بنیادگرایان انجیلی از میان برنامههای مختلف هالیوودی می توانند انتخابهای متعددی داشته باشند. برای مثال شبکه نیایش هالیوود( Hollywood Prayer Network) یکی از شبکههایی است که تمام توان خود را صرف کرده تا با استفاده از نیروهای متخصص انجیلی، هالیوود را دچار یک تحول گرداند.
و امروزه تنها بیش از ۱۵۵۰ کانال ماهواره ای رادیویی و تلویزیونی، عقاید و باورهای اوانجلیستی یا همان ایدئولوژی آمریکایی را ترویج کرده و ۲۴ ساعته بر طبل جنگ آخرالزمان و آرماگدون میکوبند.
اشغالگری آمریکا در عراق و افغانستان
مهمترین بازتاب حوادث پس از ۱۱ سپتامبر در سینمای غرب، به موضوع جنگ و اشغالگری آمریکا و نیروهای ناتو در عراق و افغانستان اختصاص داشت. در واقع این دومین موج سینمایی عمده دهه نخست از هزاره سوم میلادی بود که اگرچه از اواسط دهه خود را نشان داد ولی به زودی بر سایر جریانات سینمایی غرب غلبه کرده و پس از سینمای آخرالزمانی، به جریان دوم سینمای آمریکا بدل گردید تا جایی که جوایز اسکار و گلدن گلوب و مانند آن را نیز به خود اختصاص داد.
برخلاف جنگ های پیشین ایالات متحده آمریکا علیه بشریت(مانند جنگ ویتنام یا جنگ کره که فیلم هایش پس از پایان جنگ های یاد شده ساخته و به نمایش درآمدند)، موج فیلم های سینمایی درمورد جنگ های عراق و افغانستان در هنگامه رخدادشان بوجود آمد و گسترش یافت. از این رو که بنا به گفته ایدئولوگ های صهیونیست آمریکا، قرار نبوده و نیست که بر جنگ و تجاوزات نامبرده، پایانی تصور شود تا پس از آن، فیلم های برگرفته از حوادث این جنگ ها، برپرده سینماها نقش ببندد. گویا این بار قرار است، فیلم و سینما نقش دیگری به جز تاریخ نگاری و ثبت وقایع بازی کند و به نوعی گرم نگهدارنده شعله اشغال و جنگ باشند.
به هر حال، موج فیلم های جنگی هزاره سوم، پس از گذشت ۳ سال ونیم از اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی و متحدانش، به تدریج بوجود آمد. کلید اول را یک خانم روزنامهنگار آمریکایی، به نام “دوبرا اسکرانتون” زد که مستندی سینمایی به نام The War Tapes ساخت .مستندی که مورد توجه منتقدان قرار گرفت. دوبرا اسکرانتون ابتدا بنا بود به عنوان خبرنگار به جبههی عراق اعزام شود. اما او ترجیح داد که توسط سه سرباز اعزامی، فیلمی مستند تهیه کند و وقایع جنگ را از دریچه چشم این سه سرباز نشان دهد.سپس در سال ۲۰۰۶ فیلمی داستانی در بیان روحیات سربازانی که از جنگ عراق برمیگشتند و جامعه چندان توجهی به آنان نشان نمی داد، توسط “ایروین وینکلر” ساخته شد به نام “خانه شجاعت”(The home of Brave) که نگاهی سمپاتیک نسبت به حضور ارتش آمریکا در عراق داشت و فقط نسبت به سربازان بازگشته از جنگ و مشکلات روحی – روانی شان دیدگاهی غم خوارانه ارائه میکرد.
در دوم فوریه ۲۰۰۷ فیلمیبرپرده چند سینمای محدود آمریکا نقش بست، که روایتی تکان دهنده از حضور آمریکا در عراق را به تصویر میکشید. فیلمیبه نام “موقعیت” (Situation) ساخته “فیلیپ هاس” (که بیشتر کارگردانی تلویزیونی است) و براساس فیلمنامه ای نوشته “ویندل استیونسن” (که نخستین تجربه نویسندگی اش در عالم سینما محسوب میشد)! فیلمیکه تصویری خشن از اشغالگری آمریکاییان در عراق را در برخورد این نیروها با دو نوجوان عراقی و پرتابشان به درون رودخانه ای در سامره، نمایش می داد و سپس نگاهی حمایت گرایانه نسبت به عکس العمل بومیان در مقابل آن عمل غیرانسانی ارتش آمریکا ارائه میکرد. فیلم با تحقیقات یک خبرنگار آمریکایی (با بازی کانی نیلسن) ادامه مییافت که قصد داشت برداشتی بی طرفانه را از حضور ارتش های اشغالگر در عراق به مخاطبانش القاء نماید و علیرغم دوستی با یکی از مسئولان سازمان سیا در عراق، اما به نتیجه تکان دهنده ای از اشغال عراق توسط هموطنانش رسید.
در اغلب فیلم های از این دست(که متاسفانه تعدادشان بسیار اندک بود)، تا حدودی خشونت میلیتاریستی نظامیان آمریکایی در رابطه با مردم سرزمین تحت اشغالشان به نمایش گذارده میشد. واقعیات انکار ناپذیری که بخشی از آن در مقاله مایکل شوارتز استاد جامعهشناسی و مدیر هیأت علمی دانشکدهی مطالعات جهانی دانشگاه استونی بروک در شماره ژوئن ۲۰۰۷ مجله معتبر “آلترنت” تحت عنوان “آمریکا هر ماه دههزار عراقی را میکشد؟ یا بیشتر؟” منعکس شده بود.
پس از آن، “Redacted” (براین دی پالما-۲۰۰۷) شبه مستند هوشمندانه ای بود از جنایات سربازان آمریکایی در عراق و در مقابل، “قلمرو”(پیتر برگ-۲۰۰۷) نگاهی افراطی و نژادپرستانه یک کابالیست به آنچه تروریسم اسلامی می خوانند را نمایش می داد.
“جنگ چارلی ویلسن” (مایک نیکولز-۲۰۰۷) اگرچه با نگرشی تحسین گرایانه اما به خوبی نشان می داد که چگونه طالبان و القاعده با مشارکت دمکرات ها و جمهوری خواهان آمریکا و پول عربستان و اسلحه اسراییل و حمایت های پاکستان بوجود آمد ( فیلم نیمه مستقلی به نام “فی گریم” ساخته هال هارتلی در سال ۲۰۰۶ که هجویه ای درباره سازمان های جاسوسی امروز غرب بود نیز به همین مسئله اشاره داشت) یا فیلم “شیرها در مقابل بره ها”(رابرت ردفورد-۲۰۰۷) ” درباره لشکرکشی آمریکا به افغانستان ، تحریک احساسات جوانانی را نشان می داد که هنوز نتوانستهاند حضور سربازان آمریکایی در هزاران مایل دور از خاک وطن برای خود را هضم کنند، همچنانکه “یک قلب قدرتمند” (مایکل وینترباتم-۲۰۰۷) نیز در مورد افغانستان بود و پروپاگاندایی درباره فداکاری و از جان گذشتگی غیر نظامیان آمریکایی برای رهایی مردم آن خطه از دست طالبان و …
به جز آنچه ذکر شد، فیلم هایی هم ساخته شدندکه به حواشی ماجرای اشغال و جنگ می پرداختند. “در دره اله” ساخته پال هگیس و نوشته مارک بول در سال ۲۰۰۷، پدری درگیر فقدان پسرش را نشان می داد که در عراق، مفقود شده ولی فراتر از آن با فاجعه ای مواجه می گردیدکه حتی قهرمانی و وطن پرستی او را هم زیر علامت سوال جدی میبرد. مارک بول پس از این، فیلمنامه “محفظه رنج بار” را درباره شجاعت گروههای خنثی کننده بمب در عراق نوشت! که کاترین بیگلو در سال ۲۰۰۹ از آن یک فیلم اسکاری برای مراسم آکادمی سال ۲۰۱۰ درآورد.
همچنین”یاغی” به کاگردانی “نیک لاو” در سال ۲۰۰۷، یکی از سربازان جنگ عراق را به تصویر میکشید که در برگشت به شهر و دیار خود در آمریکا، نمی توانست بی عدالتی ها و خشونت های جامعه اش که قانون و دولت در برابرش، سکوت پیشه کرده بود را بپذیرد و خود به همراه عده ای دیگر به مجازات خلاف کاران اقدام میکرد یا “روز صفر” ساخته “براین گونار کول” نیز در سال ۲۰۰۷ به اعزامیان اجباری به جبهه های جنگ می پرداخت، اعزامیانی که در اصطلاح، Drafted خوانده میشوند ولی از میان آنها برخی حاضر نیستند به چنین ماموریتی اعزام شده و جان خود را به خاطر هیچ، به خطر اندازند، از همین رو یکی از آن افراد (که نقشش را الیجا وود بازی میکرد) اقدام به خودکشی کرد.
“گریس رفته است”(جیمز استوروس-۲۰۰۷)نیز از فیلم هایی محسوب شد که به معضلات خانواده ها در آمریکای درگیر جنگ و اشغال می پرداخت. خانواده هایی که با اعزام یکی از اعضایش به جنگ، دچار معضل میشوند. خصوصا اگر عضو اعزامی، مادر خانواده باشد و دو بچه خردسال نیز داشته باشد و این مادر در جنگ کشته شود. این همان اتفاقی است که در فیلم”گریس رفته است” می افتد. همان طور که جیم شریدان چنین فضایی را با غلظت کمتر در فیلم “برادران”(۲۰۰۹) به تصویر کشید با این تفاوت که عضو ظاهرا از دست رفته، در واقع کشته نشده و به طور معجزه آسا از مرگ نجات مییافت ولی با بحران روانی و روحی عجیب و غریبی درگیر شده که برای او و خانواده اش، فاجعه بارتر از مرگ به نظر می رسید.
گویا هر چه سینمای جنگ پس از ۱۱ سپتامبر پیش تر رفت، بیشتر به اهداف طراحان دو جنگ در عراق و افغانستان، نزدیک شد. نمونه اخیرتر این نزدیکی، دو فیلم “پیغام آور”(اورن مورمن-۲۰۰۹) و “منطقه سبز”(پال گرین گرس-۲۰۱۰) بود که از آخرین فیلم های ساخته شده درباره حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه به حساب می آیند و بیشتر وجه استراتژیک داشته، به این مفهوم که موضوع جنگ و اشغال را فراتر از موضوعات معمول به تصویر میکشند. ضمن اینکه با لحنی دوگانه هم تلاش میکنند مخاطب مخالف جنگ را راضی نگه دارند و هم ایالات متحده را از زیر بار گناه اشغال و جنگ به درببرند.
و بالاخره اوج سینمای جنگ و اشغال پس از ۱۱ سپتامبر آمریکا، فیلم “محفظه رنج”(کاترین بیگلو-۲۰۱۰) بود که در اوج پروپاگاندا برای این تجاوز و اشغالگری، جوایز اصلی اسکار را نیز دریافت نمود.
ادامه دارد