اشاره: اندیشه پربار »غیبت و مهدویت« در طول تاریخ از دستبرد فکرى و عقیدتى و آسیب بداندیشان در امان نبوده و هر از چند گاهى کسانى با دستاویز قرار دادن این اندیشه به فریب مردم عوام پرداخته اند.
سابقه این عمل حتى به پیش از دوران تولد امام مهدى، علیه السلام، مى رسد. جریان فطحیه و واقفیه و بسیارى از فرقه هاى دیگر که در طول تاریخ بتدریج از جریان شیعه امامیه (اثنى عشرى) جدا گشته، دستاویزى جز روایاتى که از طریق نبى اکرم، صلّى اللّه علیه وآله، درباره غیبت آخرین امام نقل شده بود، نداشتند.
در سده هاى اخیر نیز فرقه هایى اندیشه ناب مهدویت را وسیله اى براى رسیدن به اهداف و آمال دنیوى خویش قرار دادند و چند صباحى خلق روزگار را به اباطیل خود مشغول ساختند.
بدون شک آسیب شناسى اندیشه مهدویت و پالایش این اندیشه از افکار انحرافى بر غناى هر چه بیشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نیز از درافتادن به برخى از این انحرافهإ؛ حفظ خواهد کرد.
در سلسله مقالات حاضر تلاش شده که به گونه اى علمى و مستند برخى از اندیشه هایى که در دوران معاصر در ارتباط با موضوع مهدویت مطرح شده اند مورد نقد و بررسى قرار گیرد. باشد که مورد توجه اهل نظر قرار گیرد.
۱. شیخیّه
»شیخیّه« نامى است که به پیروان شیخ احمد احسایى (۱۱۶۶ – ۱۲۴۲ ق.) گفته مى شود. زادگاه احسایى روستاى »مطَیرفى« واقع در منطقه »احساء« مى باشد. احساء از مراکز قدیمى تشیّع بوده است و امروزه ایالتى است در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خلیج فارس، به مرکزیت شهر »هفوف«. احسایى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شیخ زین الدین احسایى آموخت. ادبیات عرب و مقدمات علوم دینى متداول را در احساء فرا گرفت. او از رؤیایى در ایام تحصیل خود یاد مى کند که در آن شخصى تفسیر عمیقى از دو آیه قرآن به وى ارائه کرده بود. وى مى گوید: »این رؤیا مرا از دنیا و آن درسى که مى خواندم رویگردان ساخت.« این حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شیخ احمد بود که رؤیاهاى الهام بخش دیگرى را در پى آورد. او مى گوید: »پس از آنکه به دلالت یکى از رؤیاها به عبادت و تفکر بسیار پرداخته است، پاسخ مسایل خود را در خواب از ائمه اطهار، علیهم السلام، دریافت داشته و در بیدارى بدرستى و مطابقت آن پاسخها با احادیث پى برده است.«
احسایى در سال ۱۱۸۶ ق. مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزیز حاکم وهابى سعودى به احساء، به کربلا و نجف عزیمت کرد و از حوزه درس بزرگان تشیع همچون آقا محمدباقر وحید بهبهانى، سید على طباطبایى صاحب ریاض، میرزا مهدى شهرستانى و سید مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء، بهره مند شد و اجازه هاى متعدد روایى از مشاهیر عالمان دریافت کرد. احسایى علاوه بر فقه و اصول و حدیث، در طب و نجوم و ریاضى قدیم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى کرد و در سال ۱۲۰۹ ق. به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و در سال ۱۲۱۲ ق. به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسکن دائمى خویش قرار داد. در این هنگام بود که براى نخستین بار شروع به بیان بعضى از عبارات معماگونه و مرموز نمود که خشم علماى متشرعه بصره را برانگیخت.
در سال ۱۲۲۱ ق. به قصد زیارت عتبات به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زیارت حضرت رضا، علیه السلام، عازم خراسان گشت. در بین راه در یزد توقفى کرد. اهل یزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند که نزد آنان بماند واو اجابت کرد و پس از بازگشت از مشهد، یزد را مسکن خویش قرار داد و شهرت بسیارى کسب کرد.
چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهایت احترام را به جا آورد و از شیخ درخواست کرد تا در تهران مقیم شود، اما او این درخواست را رد کرد و به یزد مراجعت کرد. در سال ۱۲۲۹ ق. در راه زیارت عتبات به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلى میرزاى دولتشاه حاکم کرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرمانشاه اقامت کرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهایى به قصد حج و زیارت عتبات انجام داد.
پس از مرگ دولتشاه، در سال ۱۲۳۷ ق. عازم مشهد شد و در میانه راه چندى در قزوین توقف کرد. در همین زمان بود که با مخالفت برخى عالمان روبرو شد که پاره اى از دیدگاههایش را غلوآمیز و انحرافى تلقّى مى کردند.
نخستین مخالفت آشکار با احسایى از جانب ملامحمدتقى بَرَغانى، معروف به شهید ثالث، از عالمان بانفوذ قزوین صورت گرفت. نقل شده است که برغانى در آغاز مانند دیگر بزرگان قزوین، حرمت شیخ را نگاه مى داشت، اما در مجلسى که احسایى به بازدید او رفته بود، از روى آگاهى، عقیده خاص وى را در باب معاد جسمانى جویا شد و پس از شنیدن پاسخ، به وى اعتراض کرد و آن مجلس با جدال اطرافیان به پایان آمد. این رویارویى به میان مردم نیز کشید و جمعى از علما از احسایى کناره جستند. رکن الدوله، علینقى میرزا حاکم قزوین، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتیب داد اما این بار گفتگو به تکفیر احسایى از جانب برغانى انجامید و انتشار این تکفیر توقف بیشتر احسایى را در شهر دشوار ساخت. احسایى از قزوین به مشهد و سپس به یزد و از آنجا به اصفهان و کرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گر چه هنوز هم کمابیش از پایگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تأکید بر تکفیر او و نامه هایى که در این باره مى نوشت، از عواملى بود که عرصه را بر احسایى در واپسین سفرش به کربلا تنگ کرد و او را از نیّت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت. آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسایى نوشته اند، مربوط به همین اوان و پس از آن است.
در مقابل، گروهى دشمنى با او را روا نمى شمردند، از آن جمله فقیه نامدار حاج محمدابراهیم کلباسى بود که آسان فهم نبودن پاره اى از آراء و تعبیرات احسایى را باعث سوء تفاهمات و تکفیرها مى دانست و آراى احسایى را در چارچوب عقاید امامیه تلقى کرده او را از علماى امامیه معرفى مى کرد. به هر حال احسایى از کربلا به مکه رفت و سپس از راه مکه عازم موطن خود گردید، اما در نزدیکى مدینه در سال ۱۲۴۱ ق. درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
آثار فراوانى در زمینه هاى گوناگون از احسایى باقى مانده است. از مهمترین آثار او »جوامع الکلم« است که در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤالها و نیز قصائدى در رثاى امام حسین، علیه السلام، است. »شرح الزیاره الجامعه الکبیره« بزرگترین و معروفترین اثر احسایى است که در چهار مجلد منتشر شده است. کتاب دیگر او »حیاهالنفس فى حظیره القدس« است که کتابى مختصر در اصول عقاید مى باشد. از دیگر آثار منتشر شده احسایى مى توان از »شرح العرشیه«، »شرح المشاعر«، »العصمه و الرجعه«، »الفوائد«، »مجموعه الرسائل«، و »مختصر الرساله الحیدریه فى فقه الصلوات الیومیه« نام برد.۱
عقاید و آراء
مبناى اصلى شیخ احمد که بیانگر روش اصلى اوست این است که همه علوم و معارف در نزد پیامبر، صلّى اللّه علیه وآله، و اهل بیت او، علیهم السلام، مى باشد و تنها راه کشف معارف، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درک هیچ یک از علوم اعتقادى و عملى نیست. او این مطلب را در شرح فقرات متعددى از زیارت جامعه بیان کرده است. وى در شرح فقره اى از این دعا مى نویسد: »اگر معتقدیم عقل مى تواند به معارف دینى دست یابد بدان جهت است که هدایت و نور عقل از هدایت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به کارگیرى عقلشان تنها به عقاید باطل مى رسند«. او در این باره عقیده محیى الدین ابن عربى درباره وحدت وجود را ذکر مى کند و از او با تعبیر ممیت الدین یاد مى کند و از ملاصدرا به جهت پیروى از ابن عربى در برخى عقاید، انتقاد مى کند. احسایى نتیجه مى گیرد که عقل به صورت مستقل قادر به درک حقایق نیست بلکه تنها با استمداد از انوار اهل بیت و مدد رساندن آنان به حقایق و علوم، حتى در مسایلى چون صنایع و زراعت دست مى یابد۲. توجه به تهذیب نفس و کشف و شهود از سوى احسایى در همین راستا قابل تفسیر است. او در زهد، ریاضت و سیر و سلوک عرفانى شهره عام و خاص بود. حال به برخى آراى احسایى اشاره مى کنیم:
معاد: معروفترین رأى احسایى درباره کیفیت معاد جسمانى است، و همین نظریه دلیل اصلى تکفیر او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسایى اصل معاد جسمانى را که در آیات و احادیث متعدد بر آن تأکید شده مى پذیرد اما تفسیر خاصى از جسم ارایه مى دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى این است که آدمى در حیات اخروى همچون حیات دنیوى داراى کالبد ظاهرى مرکب از عناصر طبیعى است. احسایى معاد جسمانى به این معنى را نمى پذیرد. او مى گوید: »جسم در احادیث اعم از جسد است. اجساد در مقابل ارواح به کار مى رود ولى اطلاق اجسام عامتر از این است«. به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است. جسد اول مرکب از عناصر زمانى است. این جسد مانند لباس است که گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نیست و این جسد لذت و درد و طاعت و معصیت ندارد، همانطور که فرد معصیت کار وقتى به مرض سختى دچار مى شود و اکثر جسد او از بین مى رود، باز ما او را همان معصیت کار مى دانیم. بنابراین جسد اول، جسد اصلى انسان نیست. این جسد پس از مرگ از بین مى رود و در حیات اخروى همراه انسان نمى باشد. جسد دوم عبارت است از طینت انسان که از عالم »هورقلیا«ست. عالم »هورقلیا« همان عالم برزخى است که حد وسط میان عالم ملک (عالم مادى) و عالم ملکوت (عالم مجرد) مى باشد و بدان، عالم مثال نیز مى گویند. جسد دوم، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مى ماند و پس از نفخ اسرافیل در صور (نفخه دوم یا نفخه بعث)، روح وارد همین جسد مى شود و براى محاکمه و جزا فرا خوانده مى شود. بدین ترتیب در هنگام مرگ روح از هر دو جسم جدا مى شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى گردد. اما جسم اول، جسمى است که روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت یا جهنم دنیوى مى شود و مشغول لذت بردن یا عذاب کشیدن مى گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق) روح و جسم اول نابود مى شود و پس از نفخه دوم (نفخه بعث) روح به وجود مى آید و وارد جسم دوم و نیز جسد دوم مى شود. احسایى تأکید مى کند که بدن اخروى انسان که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مى باشد، همان بدن دنیوى انسان است، با این تفاوت که بدن دنیوى کثیف و متراکم است، اما بدن اخروى از تصفیه هاى متعدد عبور کرده و لطیف و خالص شده است. از همین جا نتیجه مى گیرد که به معاد جسمانى معتقد است ولى عقیده ضرورى امامیه بر این است که همین بدن عنصرى در روز قیامت برانگیخته مى شود، حتى به نصّ قرآن خطوط ریز انگشتان نیز همانند دنیا خواهد بود.
امامت: پس از مسأله معاد، امامت و جایگاه امام در آفرینش مهمترین و مشهورترین عقیده احسایى به شمار مى رود و عقیده وى در این باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شیخیّه را در زمره غالیان به شمار آورند. احسایى معصومان، علیهم السلام، را واسطه فیض خدا مى داند به این معنى که پس از آنکه خداوند معصومان، علیهم السلام، را خلق کرد، آنان به اذن و مشیت الهى موجودات دیگر را آفریدند. او نقش معصومان، علیهم السلام، در آفرینش جهان را بر اساس علل اربعه ارسطویى توضیح مى دهد. به اعتقاد او معصومان، علیهم السلام، محل مشیت و اراده خداوند هستند و اراده آنان، اراده خداست. از این رو معصومان، علیهم السلام، علتهاى فاعلى موجودات جهان مى باشند. از سوى دیگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرینش نیز به شمار مى روند، علل صورى بودن معصومان، علیهم السلام، به این دلیل است که صورتهاى اشیاء از صورتهاى مقامات و حرکات و اعمال آنهاست. البته صورت مؤمنان همانند صورت معصومان، علیهم السلام، و صورت کافران مخالف صورت آنان است. همچنین معصومان علت غایى عالم اند زیرا اگر آنها نبودند چیزى خلق نمى شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.۳
فرقه هاى شیخیّه
پس از فوت شیخ احمد احسایى، یکى از شاگردانش به نام سید کاظم رشتى (۱۲۱۲ – ۱۲۵۹ ق.) جانشین او گردید. سید در جوانى به یزد رفت و به شیخ احمد پیوست و سپس به کربلا رهسپار شد و تا پایان عمر در آن شهر به تدریس و ترویج مکتب شیخیّه مشغول بود. وى بالغ بر یکصد و پنجاه جلد کتاب و رساله نوشت که غالباً با زبان رمزى و نامفهوم است. برخى معتقدند منشأ اکثر آراى نادرست شیخیّه، سید کاظم رشتى است و احسایى بدانها اعتقاد نداشته است.۴
یکى از شاگردان سید کاظم، میرزا على محمد ملقب به باب بود که پس از فوت سید، مدعى جانشینى او شد و پس از آن ادعاى بابیت امام غایب و سپس ادعاى نبوت خویش را مطرح ساخت، شرح عقاید او در بحث از فرقه بابیه ذکر خواهد شد.
دیگر شاگرد سید کاظم، حاج محمدکریم خان قاجار (۱۲۲۵ – ۱۲۸۸ ق.) فرزند حاج ابراهیم خان ظهیرالدوله پسرعمو و داماد فتحعلى شاه بود که مدعى جانشینى سید گردید و فرقه شیخیّه کرمانیه را تأسیس کرد. این فرقه به نام کریمخانیه نیز نامیده مى شود. پس از حاج محمدکریم خان، اکثر شیخیّه کرمان، فرزندش محمدخان (۱۲۶۳ – ۱۳۲۴ ق.) را به عنوان رئیس شیخیّه پذیرفتند؛ هر چند رحیم خان یکى دیگر از فرزندان حاج محمدکریم خان، نیز مدعى نیابت پدر بود و طرفدارانى هم پیدا کرد. از دیگر مدعیان رهبرى شیخیّه، محمدباقر خندق آبادى، نماینده حاج محمدکریمخان در همدان بود که پیروانش فرقه شیخیّه باقریه را در همدان ایجاد کردند. اکثریت شیخیّه کرمانیه پس از محمدخان، برادرش زین العابدین خان (۱۲۶۰ – ۱۲۷۶ ق.) را به رهبرى برگزیدند. پس از ابوالقاسم خان ابراهیمى و سپس عبدالرضا خان به ریاست شیخیّه کرمانیه برگزیده شدند. عبدالرضاخان در سال ۱۳۵۸ ش. ترور شد.۵
در آذربایجان نیز علماى بزرگى به تبلیغ و ترویج آراى شیخ احمد احسایى پرداختند. از علماى شیخیّه آذربایجان، سه طایفه مهم قابل ذکر است. نخستین طایفه شیخیّه آذربایجان، خانواده حجهالاسلام است. بزرگ این خاندان میرزا محمد مامقانى معروف به حجهالاسلام (م. ۱۲۶۹ ق.) است که نخستین عالم و مجتهد شیخى آذربایجان است. او مدتى شاگرد شیخ احمد احسایى بوده و از او اجازه روایت و اجتهاد دریافت کرد و نماینده وى در تبریز بود. او همان شخص است که حکم تکفیر و اعدام على محمد باب را در تبریز صادر کرد. حجهالاسلام سه فرزند دانشمند داشت که هر سه از مجتهدان شیخى تبریز به شمار مى رفتند و به لقب حجهالاسلام معروف بودند. فرزند ارشد او میرزا محمدحسین حجهالاسلام (م. ۱۳۱۳ ق.) نام داشت و در نزد سیدکاظم رشتى تلمذ کرده بود. فرزند دوم او میرزا محمدتقى حجهالاسلام (م. ۱۳۱۲ ق.) نام داشت و از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او »نیّر« مى باشد۶. فرزند سوم او، میرزا اسماعیل حجهالاسلام (م. ۱۳۱۷ ق.) نام داشت و از شاگردان میرزا محمدباقر اسکویى بود. فرزند میرزا محمدحسین حجهالاسلام، میرزا ابوالقاسم حجهالاسلام (م. ۱۳۶۲ ق.) آخرین فرد روحانى خانواده حجهالاسلام بود.
دومین طایفه شیخیّه آذربایجان، خانواده ثقهالاسلام است. میرزا شفیع تبریزى معروف به ثقهالاسلام بزرگ این خاندان است. وى از شاگردان شیخ احمد احسایى بوده است. فرزند او میرزا موسى ثقهالاسلام نیز از علماى شیخیّه تبریز بود. میرزا على معروف به ثقهالاسلام دوم یا شهید نیز از همین خانواده است. او در سال ۱۳۳۰ ق. به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبریز به دار آویخته شد. برادر او میرزا محمد نیز از علماى شیخیّه تبریز به شمار مى رفت.
سومین طایفه شیخیّه آذربایجان، خاندان احقاقى است بزرگ این خانواده میرزا محمدباقر اسکویى (۱۲۳۰ – ۱۳۰۱ ق.) مى باشد که از مراجع فقه و داراى رساله عملیه بود. او شاگرد میرزا حسن مشهور به گوهر (م. ۱۲۶۶ ق.) از شاگردان شیخ احمد احسایى و سیدکاظم رشتى، بوده است. فرزند میرزا محمدباقر، میرزا موسى احقاقى (۱۲۷۹ – ۱۳۶۴ ق.) نیز از علما و مراجع بزرگ شیخیّه است. او کتابى تحت عنوان »احقاق الحق« نگاشت و در آن عقاید شیخیّه را بتفصیل بیان نمود. پس از این تاریخ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در این کتاب برخى آراى شیخیّه کرمان و محمدکریم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است۷. از جمله فرزندان میرزا موسى احقاقى، میرزا على، میرزا حسن و میرزا محمدباقر هستند که از علماى بزرگ شیخیّه بودند. هم اینک مرکز این گروه کشور کویت است و ریاست آنان را میرزا حسن احقاقى بر عهده دارد که مرجع فقهى شیخیّه اسکو و دیگر مناطق آذربایجان مى باشد.۸
شیخیّه کرمان و آذربایجان در اعتقادات خود را پیرو آراى شیخ احمد احسایى و سیدکاظم رشتى مى دانند اما در فروع دین و اعمال با یکدیگر اختلاف نظر دارند. کرمانى ها از شیوه اخبارى گرى پیروى مى کنند و به تقلید از مراجع اعتقاد ندارند. اما شیخیّه آذربایجان به اجتهاد و تقلید معقتدند و از مراجع تقلید خودشان پیروى مى کنند. البته در عقاید نیز شیخیّه آذربایجان برخلاف شیخیّه کرمان، خود نیز به اجتهاد مى پردازند و آراى شیخ احمد و سیدکاظم را بر اساس تلقى خویش از احادیث تفسیر مى کنند.
مسأله رکن رابع
یکى از اختلافات شیخیه کرمان و آذربایجان مسأله رکن رابع است. شیخیّه کرمان اصول دین را چهار اصل توحید، نبوت، امامت و رکن رابع مى دانند. مراد آنها از رکن رابع، شیعه کامل است که واسطه میان شیعیان و امام غایب مى باشد.۹
همین اعتقاد است که میان شیخیخ (کرمان) و بابیه ارتباط ایجاد مى کند. چنانکه در بحث از بابیه خواهیم دید پس از درگذشت سیدکاظم رشتى، سید على محمد باب مدعى شد که شیعه کامل و رکن رابع که واسطه میان شیعیان و امام غایب است اوست. در نتیجه مقام بابیت امام عصر را از آن خود دانست و خود را دروازه اتصال با مهدى موعود معرفى کرد. گر چه او در ادامه کارش مدعى مقام بابیت علم خداوند نیز گردید، اما شیخیّه آذربایجان بشدت منکر اعتقاد به رکن رابع هستند۱۰. و اصول دین را پنج اصل توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت مى دانند. آنان چنین استدلال مى کنند که شیخ احمد احسایى در ابتداى رساله »حیوهالنفس« و سیدکاظم رشتى در رساله »اصول عقاید«، اصول دین را پنج اصل مذکور مى دانند و در هیچ یک از کتب و رسایل این دو نفر نامى از رکن رابع برده نشده است.۱۱ ادامه دارد
موعود شماره ۲۱
پى نوشتها:
×. برگرفته از کتاب »آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى« تألیف رضا برنجکار.
۱. دائرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج۶، ص۶۶۲ – ۶۶۴؛ دائرهالمعارف تشیع، ج۱، ص۵۰۰ – ۵۰۱.
۲. شرح الزیاره الجامعه الکبیره، ج۳، ص۲۱۸ – ۲۱۹ (کرمان، چاپخانه سعادت، ۱۳۵۶ ش).
۳. شرح الزیاره، ج۴، ص۲۶ – ۳۰؛ مجموعه الرسائل (مشتمل بر ۲۳ رساله)، ص۳۰۸.
۴. شرح الزیاره، ج۳، ص۲۹۷؛ ج۴، ص۴۸ – ۷۹؛ مجموعه الرسائل، ص۳۲۳.
۵. السید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج۲، ص۵۹۰.
۶. ر.ک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص۲۶۶ – ۲۶۸.
۷. دیوان اشعار او با مقدمه و حواشى میرزا عبدالرسول احقاقى در سال ۱۳۸۸ در چاپخانه شفق تبریز به طبع رسید. درباره تاریخ خاندان حجهالاسلام از مقدمه این کتاب نیز استفاده شد.
۸. ر.ک: احقاق الحق، ص۱۶۷ – ۲۲۳.
۹. ر.ک: میرزا عبدالرسول الحائرى الاحقاقى، قرنان من الاجتهاد و المرجعیه فى أسره الاحقاقى.
۱۰. آنان معاد و عدل را از اصول عقاید نمى شمارند، چرا که اعتقاد به توحید و نبوت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومى ندارد که این دو اصل را در کنار توحید و نبوت قرار دهیم.
۱۱. ر.ک: احقاق الحق، ص۱۶۷ – ۲۲۳.
۱۲. ر.ک: غلامحسین معتمدالاسلام، کلمه اى از هزار، ص۶۴ – ۶۶ (تبریز، چاپخانه شفق، ۱۳۹۸).