بهار است و هنگام گل چیدن من
به خون گر کشی خاک من، دشمن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی
جدا سازی ای خصم، سر از تن من
کجا میتوانی، ز قلبم رُبایی
تو عشق میان من و میهن من
مسلمانم و آرمانم شهادت
تجلّی هستیست، جنان کَندن من
مپندار این شعله افسرده گردد
که بعد از من افروزد از مدفن من
نه تسلیم و سازش، نه تکریم و خواهش
بتازد به نیرنگ تو، توسن من
کنون رود خلق است دریای جوشان
همه خوشۀ خشم شد خرمن من
من آزاده از خاک آزادگانم
گل صبر میپرورد دامن من
جز از جام توحید هرگز ننوشم
زنی گر به تیغ ستم گردن من
بلند اخترم، رهبرم، از درآمد
بهار است و هنگام گل چیدن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی
جدا سازی ای خصم، سر از تن من
کجا میتوانی، ز قلبم رُبایی
تو عشق میان من و میهن من
مسلمانم و آرمانم شهادت
تجلّی هستیست، جنان کَندن من
مپندار این شعله افسرده گردد
که بعد از من افروزد از مدفن من
نه تسلیم و سازش، نه تکریم و خواهش
بتازد به نیرنگ تو، توسن من
کنون رود خلق است دریای جوشان
همه خوشۀ خشم شد خرمن من
من آزاده از خاک آزادگانم
گل صبر میپرورد دامن من
جز از جام توحید هرگز ننوشم
زنی گر به تیغ ستم گردن من
بلند اخترم، رهبرم، از درآمد
بهار است و هنگام گل چیدن من
سپیده کاشانی