مولایم…
بى یادت پژمرده ام، و بى عشقت مرده.
مزرع دلم تنها با حضور سبز تو زنده و باطراوت مى شود.
و کام جانم فقط از شیرینى وصل تو پرحلاوت مى گردد.
محبوبم!
اى همه وجودم! تو خود مگذار فراموشت کنم.
آن قدر عوامل غفلت و فراموشى زندگیم را پر کرده;
آن قدر زمینه دلفریبى و گناه زیاد است، و آن قدر به غیر تو مشغولم که «به یاد تو بودن » و دل به حضورت سپردن، براستى برایم جهادى بس مشکل گردیده است; جهادى بزرگ، بل «جهاد اکبر».
مولایم!
شیطان درون، ابلیس برون، هوى و هوس، خط بازیها، جناح بندیها، محبت دنیاى غدار و توجه به اغیار، همه و همه کمند انداخته و دلم را از حریم یادت بیرون مى کشند.
جد بزرگوارت، امیر مؤمنان على، علیه السلام، فرمود:
زمین، آکنده از دام شیاطین و توطئه ها و کمینهاى آنهاست [که در هر قدم و هر نفس ره پویان کوى ولایت را در دام و کام خود فرو مى کشد] و هیچ کس را از آنها رهایى نباشد، مگر آنکه به حبل ولایت ما درآویزد، و دامان عنایت ما گیرد. (۱)
اى پدر (۲) راستین و حقیقى ام! تو خود مرا و دستم را رها مکن که شیطان در کمین است و مترصد آن که دستم از دامانت جدا گردد تا مرا از تو برباید، و راه تباهى و سیاهى به رویم گشاید.
و من در این میان، بسان غریقى، دست نیاز به سویت دراز کرده ام.
مولایم!
اى آب حیات، اى کشتى نجات; اى فتادگان را دستگیر، دستم بگیر و از این گرداب گناه، فراموشى، غفلت و دام شیاطین و ابلیس لعین برون آر.
به خدا لحظه هایى از زندگیم که بى یادت مى گذرد، جز خسارت نیست و آن دم که از تو غافل مى گردم، برایم جز اسارت نیست.
پس دلبرم!
جلوه اى کن و دلم ببر تا جاى دیگر نرود. این مرغ وحشى را به تیر غمزه اى از مژگان سیاهت بزن تا از بام یادت نپرد و به دام غیر، گرفتار نگردد.
تو را به آنان که در عشقت فانى و ذوب گشته اند، سوگند! عنایتى کن، و هدایتى! و اشارتى! که زندگى بى تو سر نکنم، و روزگار بى یاد تو گلعذار بسر نبرم.
اى ولى کردگار!
اى مظهر «پروردگار»!
تو را سوگند به حضرت دادار، از این یک اشارت دریغ مدار!
مجله موعود شماره ۱۸