بخش پایانى
حیدرعلى میمنه جهرمى
اشاره: شاید در اذهان بسیارى از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدى، علیهالسلام، چگونه حکومتخواهد کرد و نظام سیاسى – ادارى که او برپا مىکند چه ویژگیهایى خواهد داشت؟
در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهاى حکومت مهدوى همان ویژگیهاى حکومت علوى است; با این تفاوت که حکومت علوى تنها در گسترهاى محدود از کره خاک و در مدت زمانى ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیرى در جنگهاى داخلى، نتوانستبه همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدى، علیهالسلام، با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، على، علیهالسلام، جهان را تا آستانه برپایى قیامت از عدالت پر مىسازد و به همه اهداف خود دست مىیابد.
در قسمت قبل این مقاله به برخى از ویژگیهاى حکومت علوى اشاره شد. از جمله اینکه آن حضرت نظارت دقیقى به کارگزاران خود داشتند و اقدامات متعددى را براى حفظ آنها از لغزش و اشتباه معمول مىداشتند. که در مجموع مىتوان این اقدامات را به دو دسته اقدامات فکرى و فرهنگى و اقدامات اجرایى و حکومتى تقسیم کرد. از جمله مهترین اقدامات اجرایى و حکومتى آن حضرت انتخاب اصلح براى مدیریتبود.
در این قسمت از مقاله ابتدا ویژگیهایى را که در دیدگاه امام على، علیهالسلام، باید در یک مدیر شایسته وجود داشته باشد، بررسى کرده و در ادامه به دیگر اقدامات اجرایى و حکومتى آن حضرت اشاره مىکنیم:
از دیدگاه امام على، علیهالسلام، یک مدیر شایسته باید ویژگیهایى داشته باشد که برخى از آنها عبارتند از:
الف) کارایى
پیشواى جامعه اسلامى، قبل از به کارگیرى مدیران بایستى کارایى آنان را بیازماید و بعد از اطمینان از توانایىشان، آنها را به کار گمارد. اگر در انتخاب مدیر رابطه قوم و خویشى و دوستى و… ملاک قرار گیرد و تمایلات شخصى و حزبى دخیل گردد، موجبات تباهى جامعه فراهم مىآید. زیرا، از یک طرف فرد نالایق به دلیل عدم توانایى کارهاى مربوطه را تباه مىکند و از طرف دیگر جامعه از خدمات مدیریتى افراد شایسته محروم مىماند.
امیرمؤمنان به مالک اشتر توصیه مىکند:
سپس در کارهاى کارمندانتبنگر و آنها را با آزمایش و امتحان به کار واداردر همین نامه مالک را از به کار گرفتن کسانیکه در حکومت قبلى شریک ستمهاى آنان بودهاند بر حذر مىدارد و آنان را بدترین مشاور و همکار معرفى مىنماید. (۲)
ب) اطاعت از رهبر و حکومت مرکزى
از آفات بزرگ مدیریت در یک جامعه آن است که کارگزاران در اندیشه و عمل احساس استقلال نمایند و خود را مقید به فرمان مافوق ندانند. در این صورت قدرت رهبرى و حکومت مرکزى کاهش مىیابد و سرانجام به تجزیه پنهان یا آشکار منجر مىشود.
یکى از دلایل محبت و اطمینان امیرالمؤمنین به مالک اشتر، اطاعت محض او از رهبر و دعوت مردم بدین امر بود. (۲)
کمیل بن زیاد نخعى (۳) از طرف حضرت فرماندار «هیت» عراق گردیده و ماموریتیافته بود تا مانع عبور لشکریان معاویه شود، ناخواسته از این امر غفلت ورزید و براى جبران این کاستى خود، بدون هماهنگى با فرمانده کل یعنى امام على، به برخى از قلمرو معاویه در ماموریتسرزنش مىکند به اقدام ناهماهنگ او نیز اعتراض مىنماید. (۴)
البته این سخن بدان معنى نیست که همه کارگزاران باید از لحاظ فکرى و سلیقهاى با رهبر یکسان باشند. این امر نه ممکن است و نه لازم. دیگران حق دارند دیدگاه و پیشنهادهاى خود را با رهبر در میان بگذارند. اما اگر مقبول رهبر نیفتاد، حق خروج از اطاعت وى را ندارند. (۵)
ج) دلسوزى براى بیت المال
اموال عمومى، همانگونه که از اسمش پیداست، متعلق به همه مردم است و حاکم بایستى به عنوان خزانهدار امین، بر نحوه خرج کردن آن نظارت داشته باشد و بیش از آنچه براى اموال شخصى خود دل مىسوزاند، براى اموال عمومى دلسوزى نماید و در سلامت آن بکوشد در غیر این صورت یافتن راههاى گریز از قانون براى سوء استفاده از بیت المال کار دشوارى نخواهد بود.
حاکم اگر بخیل و ستمگر باشد، اموال مردم را به نفع خود تصرف مىکند و به حیف و میل آن و مقدم داشتن گروهى بر گروه دیگر اقدام مىنماید. (۶)
امیرالمؤمنین از اینکه بعد از پیامبر خلافتبه دستبیخردانى افتاد که بیت المال را به غارت بردند و آزادى بندگان خدا را سلب نمودند اظهار تاسف مىکند. (۷)
د) اعتقاد به حقوق متقابل مردم و حکومت
از دیدگاه حکومتى امام على، حق و تکلیف از یکدیگر جدا نیست. هر کس که حقى دارد، بر عهدهاش حقى نیز هست:
حق به نفع کسى جریان نمىیابد جز اینکه در مقابل برایش مسؤولیتى به وجود آورده و حق بر زیان کسى جارى نمىشود جز اینکه به همان اندازه به سود اوست. (۸)
در برخى از روایات نبوى، کسى که از حقوق عمومى استفاده نماید ولى براى جامعه کارى انجام ندهد; ملعون شمرده شده است.
امیرمؤمنان در پاسخ یکى از یارانش که توقع داشت از غنایم مسلمانان بهرهاى داشته باشد فرمود:
این مال نه مال من است نه مال تو، غنیمتى است که مسلمانان با شمشیرهاشان به دست آوردهاند، اگر تو هم در نبرد بودهاى سهمى دارى وگرنه دستاورد آنها براى غیر دهان آنان نخواهد بود. (۹)
یعنى هر کس بهاندازه زحمتى که کشیده است مزد دریافت مىکند; مگر آنکه توانایى کار نداشته باشد که در این صورت خداوند حقى را براى آنان در ثروت ثروتمندان قرار داده است. حضرت از آن جهت عدل را بهترین جود دانست که در آن هر صاحب حقى به حق مىرسد; (۱۰) همانگونه که حکومتبر مردم حقوقى دارد، مردم نیز بر حکومتحقوقى دارند; (۱۱) که اگر یک طرف به وظایف خود عمل نکرد، بر دیگرى نیز وظیفهاى باقى نمىماند. حضرت بعد از آنکه وظیفه خود را در برابر نیروهاى مسلح بیان مىکند مىفرماید:
وقتى من چنین کردم نعمتخداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردید، موظفید از فرمان من سرپیچى نکنید. (۱۲)
کارگزار دولت اسلامى حق ندارد به صرف ریاست و تسلطش بر مردم به صورت یک طرفه امر کند و از دیگران طاعتبخواهد زیرا این امر موجب کینه و خشم زیردستان مىگردد و حتى دین آنان را به تباهى مىکشاند و زمینه از میان رفتن قدرت و حکومت را فراهم مىآورد. (۱۳)
امام، علیهالسلام، به اشعث ابن قیس والى آذربایجان مىنویسد:
حق ندارى درباره رعیت استبداد به خرج دهى. (۱۴)
آن حضرت هم خود به حقوق متقابل مردم و دولت معتقد بود و هم به کارگزارانش توصیه مىکرد چنین باشند.
ه) فدا نکردن دین به پاى مصلحت
امام على، علیهالسلام، بعد از رحلت رسول خدا، با آنکه جانشینى ایشان را حق مسلم خود مىدانست; اما چون براى دین احساس خطر کرد، حکومت و فرمانروایى را رها ساخت. وقتى به وى ایراد مىگرفتند که تقسیم مساوى بیت المال بسیارى را از اطرافت پراکنده مىکند و این بر خلاف مصلحت و سیاست است. فرمود:
مىگویید پیروزى و استوار کردن حکومتم را با ستم به دست آورم؟! به خدا سوگند چنین نمىکنم… این کار ممکن است در دنیا موجب سربلندى شخص شود ولى در آخرت موجب سرافکندگى وى مىگردد. (۱۵)
و) دورى از تجملگرایى و چاپلوسى
امیر مؤمنان در طول حکومتش از همه کارگزاران خود و حتى از همه مردم عادى زاهدانهتر مىزیست و هرگاه فرماندارى به تجمل گرایى روى مىآورد مورد سرزنش وى قرار مىگرفت. (۱۶) هرگاه کسى او را ستایش مىکرد مىفرمود:
ستایش مخصوص خداست، آنچه انجام دادهام وظیفه من بوده و هنوز هم وظایفم را انجام ندادهام. براحتى با من حرف بزنید و پیشنهادهاى خود را بگویید و از سخن عدالت آمیز دریغ مکنید که مافوق اشتباه نیستیم. (۱۷)
از ویژگیهاى آدمى آن است که تکرار یک سخن هرچند بداند خالى از صحت و واقعیت است، بر وى تاثیر مىگذارد و ناخواسته باور مىکند، بویژه آنکه براى او منفعتیا مصلحتى در بر داشته باشد. زمامداران در معرض این خطر قرار دارند که گروهى چاپلوس با به دست آوردن پست و مقامى به تعریف و تمجید از حاکم بپردازند و از این طریق او را بفریبند. (۱۸)
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست کمترش خور، کان پر آتش لقمهایست آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود آن پیدا شود پایان کار (۱۹)
امام امیرالمؤمنین هر کجا احساس مىکردند اندکى بوى تملق و چاپلوسى به مشام مىرسد و یا عملى موجب کبر و غرور حاکم است از آن جلوگیرى به عمل مىآورد; چنانکه مردم انبار رااز دویدن جلو مرکب خلیفه منع کرد (۲۰) و به «حرب» که پیاده در کنار مرکب حضرت حرکت مىکرد فرمود:
بازگرد که پیاده حرکت کردن چون تویى در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است. (۲۱)
در نامههایى که به استانداران و کارگزاران خود مىنوشتحتى از الفاظى مانند «استاندار محترم، جناب آقاى فلان و…» استفاده نمىکرد و تنها آنان را به اسم «مالک بن الحارث الاشتر» (22) و یا لقب «یابن حنیف» (23) مورد خطاب قرار مىداد.
ز) افراد ضعیف یا خائن از او احساس امنیت نکنند
زمامدار جامعه اسلامى نبایستى بگونهاى عمل نماید که کارگزارانش احساس کنند در هر حال مىتوانند پستخود را حفظ نمایند و بدین گمان باشند که اگر فردى معروف و مهرهاى مهم در حکومتشد امام مسلمین توانایى عزل او را ندارد، بلکه سرپرست جامعه اسلامى هرگاه احساس کرد یکى از مدیران ضعیف است – هرچند فردى متدین است – و مرتکب خیانتى شد بایستى با قاطعیت او را از کار برکنار نماید. چنانکه امیرالمؤمنین با همه علاقه و محبتى که به محمد بن ابىبکر داشت، وى را از حکومت مصر برداشت و فردى قویتر یعنى مالک اشتر را به جاى او گمارد گرچه این امر محمد را ناخشنود ساخت. (۲۴)
ابوموسى اشعرى که حاکم کوفه بود در کار اعزام نیرو کارشکنى مىکرد. حضرت به او نوشت:
فکر نکن آدم مهمى هستى، کسان دیگرى هستند که مىتوانند چنان به جاى تو انجام وظیفه کنند که نامت فراموش شود و کسى سراغت هم نگیرد. (۲۵)
۲. نظارت خاص بر کارگزاران
حضرت امیر هرچند کارگزاران خود را همیشه به یاد خدا و ترس از قیامت دعوت مىکرد و با کلمات زیبا و تکان دهنده آنان را متوجه مسؤولیت الهى مىنمود اما هرگز بدین اکتفا نمىکرد، زیرا هر انسانى – جز معصوم – در معرض وسوسههاى شیطان است. از اینرو بر کارگزاران و مدیران خود جاسوس مىگمارد و حتى بر جاسوسان نیز جاسوس دیگرى قرار مىداد (۲۶) و از این طریق کارکرد مدیران خود را دقیقا زیر نظر مىگرفت. به کارگزاران برجسته خود نیز سفارش مىکرد بر مدیران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه این جاسوسان به طور دسته جمعى از خیانت مدیرى خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، خائن را آشکارا مجازات کنند. (۲۷)
به یکى از فرمانداران خود – کعب بن مالک – نوشت:
افرادى از یارانت را تک تک به روستاها و آبادیهاى دورافتاده بفرست تا شیوه زندگى و و اعمال آنها را برایت گزارش کنند. (۲۸)
در چندین جاى نهجالبلاغه، حضرت خطاب به مدیران خود از واژههایى چون «به من خبر دادهاند»، «جاسوسان گزارش کردهاند» و… استفاده کرده است که نشان مىدهد در جاهاى مختلف جاسوسان امینى از طرف او بودهاند. (۲۹)
وى بر وضع زندگى و معیشتى کارگزاران نیز نظارت داشت و اگر مشاهده مىکرد وضع خانه و املاک آنان به طور غیر عادى تغییر یافته و رو به ترقى نهاده است، به آنان هشدار مىداد و بازخواست مىنمود. شریح قاضى (۳۰) را به دلیل خرید خانهاى به هشتاد درهم ملامت کرد که مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعتبه دام ذلت دنیا طلبى افتادن است (۳۱) به یکى دیگر از کارمندانش که خانه مجللى ساخته بود نوشت:
سر و کله طلا و نقره پیدا شده است!! (۳۲)
وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامى ضرورى است. زیرا تصمیم گیرى صحیح امام و پیشواى جامعه جز در پرتو اطلاعات کافى از اوضاع و احوال کشور و نحوه کارکرد مدیران میسر نیست. مدیر جامعه چنانچه بموقع در جریان انحراف یا زیانى به مردم و حکومت قرار گیرد، مىتواند از بروز خسارات سنگین و گاه جبران ناپذیر جلوگیرى نموده امور را به دلخواه خود هدایت کند. حاکم به استناد همین گزارشها به نقاط ضعف و قوت مدیران خود پى برده به تشویق و تنبیه آنان اقدام مىنماید.
البته نظارت نباید چنان باشد که مدیران را از کار دلسرد و به حاکم بدبین نماید، جاسوسان نباید اجازه داشته باشند در امور مدیران دخالت نمایند. او چشم حاکم است و وظیفه چشم تنها دیدن و گزارش دادن است و تجزیه و تحلیل آن به عهده مغز یا رهبر جامعه مىباشد.
۳. نظارت عمومى
اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهى از منکر همگان را موظف کرده است که نسبتبه دیگران احساس مسؤولیت داشته باشند و احدى را از این امر استثنا نکرده است. به طورى که یک فرد عادى اجازه دارد بالاترین شخص مملکت راامر به معروف و نهى از منکر کند. همین نظارت همگانى است که «حیاى جمعى» به وجود مىآورد و جلو بسیارى از مفاسد و خلافها را مىگیرد.
امیرالمؤمنین بر اساس معارف اسلامى، حکومتخود را به گونهاى طراحى کرده بود که مردم حق داشتند اظهار نظر کنند و حقوق خود را مطالبه نمایند. او خود صبحگاهان وارد بازار مىشد و به تجار و اهل بازار تذکراتى مىداد. در ساعتهایى از روز براى رسیدگى به شکایات مىنشست و هر کس اجازه داشت، مستقیما مشکلات و شکایات خود را با پیشوایش در میان بگذارد. براى آنکه مردم بتوانند هر لحظه شکایتخود را به حاکم برسانند حضرت در کوفه خانهاى معین کرده بود که هر کس شکایتى داشت مىنوشت و در آن خانه که «بیت القصیص» نامیده مىشد، مىانداخت. (۳۳) آن حضرت به فرماداران خود نیز توصیه مىکرد صبح و عصر براى رسیدگى به امور مردم بنشینند و به پرسشهاى مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (۳۴) به مالک اشتر سفارش مىکند اگر مردم نسبتبه کارهاى تو بد گمان شدند عذر و دلیلت را آشکارا بر ایشان مطرح کن و سوء ظنها را از ذهنشان دور نما. (۳۵)
وقتى یک مدیر احساس کند باید در مقابل کارهاى خود به افکار عمومى پاسخگو باشد، به ناچار کارها را طورى سامان مىدهد که بتواند از آنها دفاع کند. امیرالمؤمنین خود به مردم کوفه مىفرمود:
اگر با غیر مرکبم و بار آن و غلامم فلان از نزد شما رفتم بدانید خیانت کردهام. (۳۶)
۴. انجام کارها از راههاى قانونى
امیرالمؤمنین هنگام اعزام کارگزاران یا ماموران مالیاتى، وظایف آنان را طى نامههایى ابلاغ مىکرد و هشدار مىداد که بعد از ابلاغ قوانین و شرح وظایف، حجت تمام است و اگر تخلفى صورت گیرد بهانهاى مورد قبول نخواهد بود (۳۷)، براى مالیات بگیران، ریز وظایفشان را معلوم مىکرد که سلام کنند، با مهربانى و تواضع سخن بگویند، به خانه افراد براى مهمانى نروند (۳۸) و… نحوه برخورد مدیر و کارگزار را با غیر مسلمانان بیان مىنمود. (۳۹)
۵. نشان دادن لغزشگاهها به کارگزاران
بسیار پیش مىآید افرادى که جدا قصد ارتکاب خلاف یا خیانتى نداشتهاند; اما به دلیل عدم آگاهى و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شدهاند که اگر به آنان هشدار داده مىشد; بدین مشکل مبتلا نمىشدند. این مساله مخصوصا نسبتبه حاکمان مصداق زیادى دارد. زیرا گروهى زیرک و فرصت طلب همیشه در صددند با لغزاندن حاکم از قدرت او سوء استفاده نموده، منافعى کسب کنند. خطرى که هرچه صاحب قدرت قویتر و با نفوذتر باشد شدت بیشترى مىیابد.
بیشترین کسانى که ممکن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمایند، اقوام و اطرافیان اویند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازى مىکنند و هنگام خرید و فروش با بى انصافى با دیگران معامله مىکنند. حاکمان اسلامى نبایستى زمین یا مزرعهاى در اختیار آنان قرار دهند زیرا بر همسایگان ستم روا داشته، بار خود را بر آنها تحمیل مىنمایند که در این صورت استفادهاش مال آنها، بدنامى و رسواییش از آن حاکم است. (۴۰)
یکى دیگر از عوامل لغزش مدیران نرسیدن حقوق کافى به آنهاست. وقتى حقوق دریافتى کارکنان دولت تکافوى زندگى روزمره آنان را نکند، علاوه بر اینکه دچار اضطراب روحى مىگردند، در انجام وظیفه سستى مىکنند، براى جبران کمبود خود به اموال مردم دست درازى مىنمایند و امنیت ادارى مردم را به مخاطره مىافکنند. این مساله مخصوصا در مورد قضات از اهمیتبیشترى برخوردار است. (۴۱)
۶. تشویق
براى دلگرم کردن زیردستان و به جهت فعال کردن بیشتر آنان، حاکم باید آنها را مورد تشویق قرار دهد، اما بایستى مواظب باشد تا در تشویق، تبعیض ناروا صورت نگیرد. اگر فردى صرفا به دلیل دوستى و نزدیکى به حاکم مورد تشویق قرار گیرد، بدون آنکه کار مهمى انجام داده باشد این امر از طرفى موجب غرور کاذب در وى مىشود و از طرف دیگر دلسردى دیگران را به دنبال خواهد داشت.
حاکم اسلام نبایستى تلاش یکى را به دیگرى نسبت داده، ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هستبه حساب آورد. بزرگى شخص نباید موجب آن شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردى سبب نگردد خدمت پرارجش کوچک جلوه داده شود. (۴۲)
تشویق زیر دستان و حق شناسى از آنان رابطه حاکم و ماموران او را استحکام مىبخشد. شجاعان را شجاعتر مىکند و مسامحه کاران را به خواستخدا، به حرکت درمىآورد.
گروهى از ساکنان مدینه، به معاویه پیوسته بودند، سهیل بن حنیف که از طرف امام، علیهالسلام، حاکم مدینه بود; از این واقعهاندوهگین شد. حضرت براى دلدارى او نوشت:
ناراحت مباش. اینها از ستم نگریختهاند و به عدل پناه نبردهاند.
امام، بعد از پایان ماموریت کارگزاران خود، از زحمات آنان تشکر مىکرد، از مردم کوفه به
دلیل فداکارى در جنگ جمل قدردانى کرد، یاد شهداى بصره و
کارگزاران شهیدش را گرامى مىداشت و از صفات نیکوى
زندگان آنها یاد مىفرمود.
تشویق لزوما نباید مستلزم هزینههاى سنگین باشد، بلکه گاهى بر شمردن کارهاى مهم کارگزاران امر تشویق را تحقق
مىبخشد. البته این
سخن به معنى نفى پاداشهاى مالى نیست اما نباید بر آن تکیه داشت. امیرمؤمنان در همین خصوص مىفرماید:
اگر پیامبران داراى سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهاى طلا و باغهاى سرسبز و خرم را در اختیار آنان قرار مىداد بگونهاى که همه سرکشان سر تعظیم فرود مىآوردند، اما مناسب نبود، زیرا در این صورت ایمان آنها به خاطر ترس یا به واسطه علاقه به مادیات بود و خلوص نیت ایشان از میان مىرفت.
۷. تنبیه:
تنبیه چنانکه از اسمش پیداستبایستى موجب بیدار شدن و اصلاح افراد باشد. زیرا اگر براى کینه توزى و تشفى خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبیه. تنبیه شونده باید صریحا از علت تنبیه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نباید خارج شد، زیرا افراط در آن، آتش لجاجت را شعلهور مىکند.
تنبیه نیز همچون امر به معروف و نهى از منکر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و خشن انتقال مىیابد و در هر حال راه جبران خطا را نباید بست.
«مصقله بن هبیره» از فرمانداران امام، اسیران بنى ناحیه را از «معقل بن قیس» فرمانده لشکر امام، علیهالسلام، خرید و آزاد ساخت. اما هنگامى که حضرت از او مطالبه غرامت کرد به شام گریخت، امیر مؤمنان در این باره فرمود:
خداوند روى مصقله را سیاه کند. کار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار کرد، هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود که او را ساکت کرد… اما اگر مردانه ایستاده بود، همان مقدار که داشت از او مىپذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایى به او مهلت مىدادم.
اشعثبن قیس را سخت تهدید
و سرزنش کرد اما براى آنکه به وى اطمینان دهد خشم امیرالمؤمنین وى را از جاده انصاف دور نخواهد کرد در پایان نامه فرمود:
امید است رئیس بدى براى تو نباشم.
مولاى متقیان در مقابل خیانتکار هرگز سستى نمىکرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ارزنده قبلى برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود:
اگر حسن و حسین هم کار تو را کرده بودند هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من نمىدیدند و در اراده من اثر نمىگذارند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم…
گاهى به کارگزاران خائن مىنوشت:
تو را چنان خوار و فقیر مىکنم که خرج زن و بچهات را نداشته باشى.
در سخنرانیهاى عمومى گاهى سربازان و فرماندهان خود را به دلیل سستى و کوتاهى در جنگ سرزنش مىکرد و براى
آنکه آنان را به
غیرت و حرکت وادارد یک سرباز معاویه را در اطاعت از فرماندهى، از ده سرباز خود برتر مىشمرد.
امام على، علیهالسلام، روزى صدایى شنید که کمک مىطلبید. قضیه از این قرار بود که فردى پیراهنى خریده و به فروشنده پول تقلبى داده و در مقابل اعتراض او، وى را سیلى زده بود و اکنون داشتند مشاجره مىکردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به فروشنده گفت: سیلى را قصاص کن. گفت: بخشیدم. فرمود: خود دانى ولى خود چند سیلى به صورت ضارب نواخت و فرمود: این هم حق حاکم.
آرى این است آن عدالتى که مردى چون على، علیهالسلام، جان شریفش را بر سر آن نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقى و شخصى اگر امکان داشته باشد! آنگونه نیست که کسى را لایق شهادت براى عدالت کند. این پیراهنى است که به غیر او برازنده نیست.
پىنوشتها:
۱. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه53.
۲. ر.ک: همان، نامه ۳۸.
۳. کمیل بن زیاد، از اصحاب على، علیهالسلام، و شیعیان خاصان او بود، به جرم اعتقاد به تشیع به دستحجاج بن یوسف به شهادت رسید (ابن ابى الحدید، همان، ج17، ص149).
۴. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه ۶۱.
۵. ر.ک: همان، کلمات قصار ۳۲۱.
۶. ر.ک: همان، خطبه ۱۳۱.
۷. ر.ک: همان، نامه ۶۲.
۸. همان، خطبه216 و نامه ۵.
۹. همان، خطبه ۲۳۲.
۱۰. ر.ک: همان، کلمات قصار۴۳۷.
۱۱. ر.ک: همان، خطبه ۳۴.
۱۲. همان، نامه ۵۰.
۱۳. ر.ک: همان، نامه53.
۱۴. همان، نامه ۵.
۱۵. همان، خطبه126.
۱۶. ر.ک: همان، نامه3، ۷۵، ۴۵ و کلمات قصار ۳۵۵.
۱۷. همان، خطبه216.
۱۸. ر.ک: همان، نامه53.
۱۹. مولانا، جلالالدین رومى، مثنوى، دفتر اول، ۱۸۵۴.
۲۰. ر.ک: نهجالبلاغه، کلمات قصار۷۳.
۲۱. همان، کلمات قصار ۳۲۲.
۲۲. ر.ک: همان، نامه53 و۱۳.
۲۳. ر.ک: همان، نامه ۴۵.
۲۴. ر.ک: همان، نامه ۳۴ و خطبه ۶۸.
۲۵. همان، نامه63.
۲۶. ر.ک: مرد نامتناهى، ص113.
۲۷. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه53.
۲۸. قاضى ابویوسف، کتاب الخراج، ص128، نقل از: مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص127.
۲۹. نامه ۲۰، ۳۳، ۴۰، …
۳۰. شریح قاضى، از زمان خلیفه دوم تا زمان عبدالملک بن مروان یعنى حدود شصتسال منصب قضاوت داشت، امیرالمؤمنین مىخواست او را از قضاوت عزل نماید; اما با مخالفتشدید مردم مواجه گشت که قاضى منصوب عمر را نباید از کار برکنار کرد. حضرت نیز براى جلوگیرى از پراکندگى مردم وى را در همان شغل نگه داشت، روزى بر وى خشم گرفت و او را به قریهاى یهودى نشین در اطراف مدینه به نام «ببانقیا» تبعید کرد ولى بار دیگر او را به کوفه بازگرداند. این قاضى حدودا نود ساله، خانهاى به قیمت هشتاد دینار خریده بود که در شرایط فقر عمومى مردم، براى امیرالمؤمنین قابل تحمل نبود کارگزارانش روحیه کاخ نشینى داشته باشند علاوه بر اینکه احتمال داشت از راه حرام، پول خرید آن را به دست آورده باشد.
۳۱. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه3.
۳۲. همان، کلمات قصار ۳۲۵.
۳۳. ر.ک: ابن ابى الحدید، ج17، ص87.
۳۴. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه67.
۳۵. همان، نامه53.
۳۶. ابن ابى الحدید، همان، ج17، ص200.
۳۷. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه53.
۳۸. ر.ک: همان، نامه ۲۵، ۲۶، ۵۱.
۳۹. ر.ک: همان، نامه19.
۴۰. ر.ک: همان، نامه53.
۴۱. ر.ک: همان، نامه53.
۴۲. ر.ک: همان، نامه53.
۴۳. ر.ک: همان، نامه53.
۴۴. ر.ک: همان، نامه ۷۰.
۴۵. ر.ک: همان، نامه ۴۲.
۴۶. ر.ک: همان، نامه ۲.
۴۷. ر.ک: همان، خطبه ۲۱۸.
۴۸. ر.ک: همان، نامه ۳۴ و ۳۵.
۴۹. ر.ک: همان، نامه13.
۵۰. ر.ک: همان، نامه53.
۵۱. ر.ک: همان، خطبه ۱۹۲.
۵۲. ر.ک: الحرانى، الحسن بن على، تحفالعقول، ص84.
۵۳. ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه ۴۴.
۵۴. اشعثبن قیس در زمان امیرالمؤمنین، نقش عبدالله بن ابى در زمان رسول خدا را بازى مىکرد و سرکرده منافقان بود. ابن ابى الحدید، همان، ج1، ص297.
۵۵. نامه ۵; همچنین ر.ک: ابن ابى الحدید، همان، ج14، ص34.
۵۶. همان، نامه ۴۱.
۵۷. ابن ابى الحدید، همان ج15، ص138; نهجالبلاغه، نامه43 و ۵۰.
۵۸. ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه27، ۲۹، ۳۴.
۵۹. ر.ک: همان، خطبه ۹۰.
۶۰. ر.ک: مرد نامتناهى، ص146.
مجله موعود شماره ۱۸