لالایی تو نیست
خوابش نبرده است که لالایی تو نیست
آغوش مادرانه رؤیایی تو نیست
حس میکنم که در جگر دخترانهاش
جایی برای ماتم دریایی تو نیست
گفتم که مادرت همه جا هست باز گفت
اینکه نشان قبر معمّایی تو نیست
میآید این قنوت به چادر نماز تو
جز او کسی که زینب زهرایی تو نیست
با اینکه خوب شانه به مویش زدم ولی
دستی شبیه دست مسیحایی تو نیست
زینب به غیر غصّه که چیزی نمیخورد
حالا که سفرههای پذیرایی تو نیست
من جای تیغ، دست به دستاس میبرم
این پیرمرد، حیدر مولایی تو نیست
محمّد امین سبکبار
خوابش نبرده است که لالایی تو نیست
آغوش مادرانه رؤیایی تو نیست
حس میکنم که در جگر دخترانهاش
جایی برای ماتم دریایی تو نیست
گفتم که مادرت همه جا هست باز گفت
اینکه نشان قبر معمّایی تو نیست
میآید این قنوت به چادر نماز تو
جز او کسی که زینب زهرایی تو نیست
با اینکه خوب شانه به مویش زدم ولی
دستی شبیه دست مسیحایی تو نیست
زینب به غیر غصّه که چیزی نمیخورد
حالا که سفرههای پذیرایی تو نیست
من جای تیغ، دست به دستاس میبرم
این پیرمرد، حیدر مولایی تو نیست
محمّد امین سبکبار