او می‌آید

b15e8a343e5728d8313eac39cd22374b - او می‌آید

همیشه نشسته‌ایم و پشت سر هم برایش «باید» بافته‌ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته‌ایم تا او بیاید و همه‌شان را به تنهایی بر دوش بکشد و تمام درد‌های جامعۀ بشری را به تنهایی مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد.

هر وقت از دنیا خسته می‌شویم، هر وقت مشکلی آزارمان می‌دهد، فارغ از این‌که چقدر بزرگ یا به کجا مربوط باشد، آهی می‌کشیم و می‌گوییم: «آقا می‌آید و همه مشکلات را حل می‌کند.»، «آقا که آمد باید فلان شخص را فلان کند»، «آقا که آمد باید این کار را این طور درست کند» و هزاران جور جملۀ جورواجور دیگر.

هر چه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید جایی به خودم گفته باشم«آقا از من چه انتظاری دارد؟»

خوب که فکر می‌کنم، می‌بینیم ما شده‌ایم درست لنگۀ بنی اسرائیلی‌هایی که به موسایشان گفتند: «ما همین جا نشسته‌ایم؛ تو با خدایت برو و دشمنان را از ارض موعود بیرون کن؛ بعد ما می‌آییم و با آرامش در آن سرزمین زندگی می‌کنیم.»

انگار ما هم می‌خواهیم موسایمان را که می‌آید تا نجات‌مان دهد و از چنگال فرعون‌ها برهاند؛ تک و تنها، با خدایش به جنگ‌ها و سختی‌ها بفرستیم و منتظرش بمانیم تا با پیروزی برگردد و یک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستی تقدیم‌مان کند.

آیا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم «او از من چه انتظاری دارد؟»

شاید اگر او را بشناسم، انتظاراتش هم برایم شناختنی شوند:

* او منادی عدالت است؛ پس از من انتظار دارد، در سرزمین کوچک زندگی خودم، به هیچ کس ظلم نکنم؛ حتّی به خودم.

* او میراث‌‌‌‌دار رسالت آخرین پیامبر است. پیامبری که آمد تا دست بشر را در دست سعادت و پرواز بگذارد؛ پس از من انتظار دارد دستم را از دست سعادت بیرون نکشم و به او پشت نکنم و از مسیر رسالت دور نشوم.

* او امام قیام است؛ پس از من انتظار دارد آماده قیام باشم و گوش به زنگ حادثه. نه این‌که جمعه‌هایم را در تب و تاب دنیا در رختخواب فراموشی و بی خیالی به ظهر بسپارم و حتّی به نوای ندبه‌ای دلم را به صدای شیهۀ اسبی و چکاچک شمشیری وعده ندهم.

* او امام تکامل بشریت است؛ پس از من انتظار دارد در جادۀ تکامل و صعود راه بسپرم نه در بیراهۀ نقصان و نزول.

* او ساقی زلال‌ترین آب آفرینش است؛ پس از من انتظار دارد پیالۀ کوچکم را از گندابۀ هر بیغوله‌ای پر نکنم و به آلودگی هر فرهنگی در نیالایم.

* او امام حکمت و آگاهی و بصیرت است؛ پس از من انتظار دارد از چشمه‌های حکمت‌های آسمانی بنوشم و سرافراز آگاهی‌های متعالی باشم و هر گام زندگی‌ام را با بصیرتی شایستۀ پیروان او بردارم.

می‌دانم؛ همۀ این‌ها شوخی هستند. همۀ این‌ها از دست من بر می‌آیند. امّا نمی‌دانم چرا این حال و هوای بنی‌اسرائیلی این قدر به مزاق‌مان خوش می‌آید؟!

شاید حقّ‌مان است که ما هم مثل بنی‌اسرائیل، این همه سال در بیابان‌های دنیای مادّی سرگردان شده‌ایم و به سرزمین موعود، به مدینۀ فاضلۀ مهدوی راه‌مان نمی‌دهند!

نمی‌دانم تا کی در این حال و هوا می‌مانیم؛ اما می‌دانم تا خودمان نخواهیم و ندانیم که چه باید بخواهیم، تا دنیا دنیاست، بشر روی آرامش را نخواهد دید.

Check Also

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *